مالکوم گلدول

نام نویسنده: مالکوم گلدول

نام انگلیسی: Malcolm Gladwell

محل تولد: انگلیس

تاریخ تولد: 03/09/1963

شغل: خبرنگار و نویسنده

نقل قول مورد علاقه ما: "ما به عنوان انسان داستان هایی از مشکلاتمون برای گفتن داریم. ما توی توضیح دادن درباره ی چیز هایی که توش توضیحی نداریم یکم زیادی سریعیم."

آثار و کتاب‌های مالکوم گلدول:

چشمک (یک نگاه)
کاور کتاب چشمک

نقل قول‌های مالکوم گلدول:

تمرين چيزي نيست كه وقتي كه خوب باشين انجامش بدين، چيزيه كه با انجام دادنش باعث ميشه خوب بشيد.
استثنائیها: داستان موفقيت

كليد درست تصميم گرفتن دانايي نيست. فهميدنه. ما توي اولي شنا ميكنيم. و متاسفانه از دومي كم داريم.
يك نگاه: قدرت فكر كردن بدون فكر كردن

كسي كه هستيم نميتونه با جايي كه ازش اومديم بی ارتباط باشه.
استثنائیها: داستان موفقيت

اون سه چيز – خود مختاري، پيچيدگي و ارتباط بين تلاش و پاداش – كه بيشتر مردم هم قبول دارن، سه ويژگي اي هستن كه براي اينكه كاري رضايت بخش باشه بايد داشته باشه.
استثنائیها: داستان موفقيت

كساني موفق اند كه بيشتر از ديگران مايلند تا بهشون فرصت هاي خاص كه به موفقيت منجر ميشه داده بشه. اون كسي كه بيشترين معافيت مالياتي رو داره ثروتمند تره. بهترين دانش اموزان، بهترين معلم ها و بيشترين توجه رو خواهند داشت. و بهترين نه ساله و ده ساله ها بيشترين اموزش و تمرين رو خواهند داشت. موفقيت نتيجه ي چيزيه كه روانشناسان دوست دارن اونو “برتري جمع شونده ” بنامند هست.
استثنائیها: داستان موفقيت

اگر شما سخت كار ميكنيد و به خودتون مطمئنيد و از ذهن و تخيلتون استفاده ميكنيد، شما ميتونيد دنيا رو به شكل آرزوهاتون در بياريد.
استثنائیها: داستان موفقيت

دستيابي نيازمند استعداد به همراه آمادگيست.
استثنائیها: داستان موفقيت

كسي كه 365 روز سال قبل از سپيده دم بيدار بشه هيچ وقت توي ثروتمند كردن خانواده اش شكست نميخوره.
استثنائیها: داستان موفقيت

چيزي كه ما رو در نهايت خوشحال ميكنه مقدار پولي كه ما بين ساعت نه و پنج درمياريم نيست، اينه كه آيا شغلمون مارو راضي ميكنه يا نه چيزيه كه مارو خوشحال ميكنه. معلم بودن شغل معنا دار و هدفمندیه .
استثنائیها: داستان موفقيت

نقطه عطف اون لحظه ي جادوييه كه يه ايده و يا ترندي يا يك رفتار اجتماعي وارد فاز جديدي ميشه و مثل آتش شعله ور میشه.
نقطه عطف: چگونه جزييات ميتونن تغيير بزرگي ايجاد كنن

نوشته ي خوب، بخاطر خاصیت دنبال کردنی بودنه اون موفق نمیشه يا شكست نميخوره. نوشته با توانايي درگير كردنتون، به فكر انداختنتون و اينكه بتونه باعث نگاه شما به ذهن شخص ديگه بشه موفق ميشه يا شكست ميخوره.
چيزي كه سگ ديد و ماجراجويي هاي ديگر

در واقع محققان ميگن كه چيزي كه اونا بهش عقيده دارن عدد جادويي براي خبرگي هست: ده هزار ساعت.
استثنائیها: داستان موفقيت

وقتي كه يه هنرمند بتونه به درجه اي برسه كه به يه مدرسه ي موسيقي عالي بره ، چيزي كه اونو از نفر قبليش متمايز ميكنه ميزان سختكوشي اونه . همين . و اينكه حرفه ايها تنها بيشتر كار و تلاش نميكنن بلكه خيلي خيلي بيشتر تلاش ميكنن.
استثنائیها: داستان موفقيت

براي اينكه بهترين دوست شخصي باشيد نیاز دارید حداقل زمانی رو بهش احتصاص بدید . علاوه بر اون به انرژي احساسي نياز داريد . اهميت دادن و محبت كردن به شخصي ديگه اي خيلي كار طاقت فرساييه.
نقطه عطف: چگونه جزييات ميتونن تغييرات بزرگي ايجاد كنن

بصيرت لامپ نيست كه توي سرمون خاموش بشه . شمعي روشنه كه ميتونه به اسوني خاموش بشه.
يك نگاه : قدرت فكر كردن بدون فكر كردن

اين درس خيلي ساده ست. اما قابل توجه هست كه خيلي ناديده گرفته ميشه . ما خيلي درگير افسانه هاي بهترين و روشن ترين و افسانه های خودساخته مون هستيم كه فكر ميكنيم از ما بهتران به طور مادرزادي دارنش. ما به بيل گيتس و مارول جوان نگاه ميكنيم و كه دنيامون اجازه داده فردي 13 ساله ، به موسسي فوق العاده موفق تبديل بشه.اما اون درس غلطیه . دنياي ما به فردي 13 ساله اجازه داده كه دسترسي بدون محدوديتي به استفاده شريكي از كامپيوتر در سال 1968 داشه باشه.اگر به يك ميليون نوجوان اين فرصت داده شده بود الان چندتا ميكروسافت بيشتر داشتيم ؟
استثنائیها: داستان موفقيت

سختكوشي اگر بي هدف و معنا باشه تنها يك حكم زندانه.به محض اينكه معنادار و هدفمند بشه ، تبديل به چيزي ميشه كه باعث ميشه همسرتون رو در اغوش بگيرين و برقصيد .(انگیزه بگیرید)
استثنائیها: داستان موفقيت

جرئت چيزي نيست كه از ابتدا داشته باشيد كه در موقعيت هاي د شوار شما رو شجاع كنه . جرئت چيزيه كه ميتونيد وقتي كه در موقعيت هاي دشوار قرار گرفتين به دستش بيارين و بفهمين كه اونقدر هم سخت نيستن.
داود و جالوت: شكست خورده ها ، ناجور ها و هنر جنگيدن با غول ها

جالب ميشد اگر ميتونستيم كه بفهميم اون لحظه اي كه يكي به ما نگاه ميكنه چه حرفايي از خودش درست ميكنه
احساس مسري است.
نقطه عطف: چگونه جزييات تغييرات بزرگي ايجاد ميكنن

تصميم گيري هاي درست ناشي از تعادل بين فكر كردن عامدانه و غريزي هستند.
شما با پاره كردن چيزي، معنا ي اون رو هم از دست ميديد
يك نگاه: قدرت فكر كردن بدون فكر كردن

دنياي ما نياز به تصميماتي داره كه منبع داشته باشن و اگر ما احساسي كه داريم رو بگيم ، ما بايد اماده ي شرح دادن دليل اون احساس هم باشيم .. ما نياز داريم كه به اين حقيقت كه ممكنه كه بدون اينكه دليلشو بدونيم ، بدونيم و بايد اين رور بپذيريم . بعضي وقتا اينجوري راحت تريم.
يك نگاه: قدرت فكركردن بدون فكر كردن

ميراث فرهنگيمون نيرو هاي قدرتمندي هستن. اونا ريشه هاي عميقي دارن و عمر طولاني . اونا نسل ها رو يكي بعد از ديگري حفظ ميكنن ، تقريبا بدون ايرادي ، حتي با وجود اينكه شرايط جمعيتي و اقتصادي كه اون ها رو به وجود اورده از بين رفته ، اونا نقش بزرگي رو در جهت دادن گرايش ها و اخلاقيات دارند كه دنيابدون اونا معني نخواهد داشت.
استثنائیها: داستان موفقيت

من ميخوام قانعتون كنم كه اين نوع از توضيحات شخصي درباره ي موفقيت به درد نميخورن . مردم از هيچي شروع نميكنن. تنها با پرسيدن اينكه از كجا ميان ميتونيم منطق پشت كسي كه موفق شده يا نشده رو اشكار كنيم .
استثنائیها: داستان موفقيت

ما نقش بزرگي كه خودمون داريم رو دست كم ميگيريم . و منظور از ما ، جامعه ست – در تشخيص چه كسي ميتونه و چه كسي نميتونه .
استثنائیها: داستان موفقيت

اگر ميخواهيد تغيير اساسي توي عقايد و رفتار مردم ايجاد كنيد ..شما بايد مردمي رواطرافشون قرار بدين كه اون عقايد جديد رو بتونن تمرين کنن و بروز بدن و پرورش داده بدن.
نقطه عطف: چگونه جزييات تغييرات بزرگي ايجاد ميكنن

ما توي دنيايي زندگي ميكنيم كه در اون كيفيت يك تصميم بستگي به زمان و تلاشي داره كه براي اون شده ، ما معتقديم كه هميشه بهترين كار جمع اوري هر چه بيشتر اظلاعات و تكيه كردن بر ژرف انديشي تا جايي كه ميشه ست . ما تنها به تصميم هايي اعتماد داريم كه با با اگاهي گرفته شدن . اما لحظه هايي هستن ، مخصوصا در مواقع استرس كه عجله پشيموني به بار نمياره ، زمانيكه قضاوت هاي سريعمون و برداشت اوليمون ميتونه ديد بهتري بهمون از دنيا بده . اولين وظيفه ي “يك نگاه ” اينكه شما يك حقيقت رو بپذيريد : تصميم هايي كه خيلي سريع گرفته ميشن ميتونن به اندازه ي تصميماتي كه سريع و اگاهانه گرفته ميشن درست باشند.
يك نگاه: قدرت فكر كردن بدون فكر كردن

سختكوشي تنها يك حكم حبس است اگر بدون معنا و هدف باشد.

زندگی‌نامه مالکوم گلدول:

 

کودکی و زندگی اولیه

 

مالکوم گلدول در 3 سپتامبر 1963 در فیرهم همپشایر در انگلیس از یک پدر پروفسور ریاضیات، گراهام گلدول و مادر روان دروانگر جامائیکایی، جویس گلدول به دنیا اومد. گلدول در المیرا در اونتاریو کانادا بزرگ شد. اون در دانشگاه تورنتو درس خوند و در سال 1984 قبل از نقل مکان به امریکا و خبرنگار شدن مدرک لیسانسش رو گرفت.

او در ابتدا به تجارت و علوم در واشنگتن پست پرداخت جایی که برای نه سال کار کرد. او قبل از اینکه مقام نویسندگی در اونجا در سال 1996 بهش پیشنهاد بشه شغل آزاد داشت.

وقتی 6 ساله بود، خانواده اش به انتاریو، کانادا نقل مکان کردن. از نظر علمی، همیشه متمرکز بود و وقتش رو صرف مطالعه و تحقیق تو کتابخونه ها میکرد. زمانی که دبیرستانی بود، بسیار ورزشکار بود و تو دوی مسافت متوسط شرکت میکرد. همچنین در دبیرستان انتاریو در سال 1978، موفق به کسب عنوان شد. در سال 1982، تقریبا درهمون زمان، کارآموز مرکز روزنامه نگاری ملی در واشنگتن دی سی بود.

در همون زمان تو رشته ی تاریخ تحصیل میکرد و دو سال بعد از دانشگاه تورنتو فارغ التحصیل شد. از اونجایی که نمره هاش خیلی خوب نبود، تو دوره ی تحصیلات تکمیلی نتونست شرکت کنه. در نهایت سمت روزنامه نگاری رو در “The American Spectator” پذیرفت و برای کار به ایندیانا رفت. 

 

حرفه

 

خبرنگار، نویسنده و سخنران کانادایی متولد انگلیس، مالکوم تیموثی، که بخاطر مقالات و کتاب هاش معروفه که درباره ی مفهوم غیرمنتظره‌ی تحقیقات علوم اجتماعی توضیح میده. او در کنار نوشتن، صاحب پادکست Revisionist History هم هست.

مالکوم گلدول در سال 1987، اخبار مربوط به تجارت و علوم رو برای “واشنگتن پست” شروع کرد، جایی که حدود یک دهه اونجا کار کرد و تو سال 1996، از این کار استعفا داد. بعد از ترک اینکار، در “نیویورکر” شروع به کار کرد، جایی که اولین نوشته اش درمورد مد بود. به جای نوشتن درمورد مد، ترجیح داد که درمورد مردی که تیشرت تولید میکنه، بنویسه که به نظرش جالب تر میومد.

در سال 1996، او با دو مقاله ای که برای “نیویورکر” نوشت، به نام  ‘The Tipping Point’ و ‘The Coolhunt’، به شهرت رسید. این دو مقاله، پایه و اساس اولین رمانش به نام ‘The Tipping Point’ بود که چهار سال بعد نوشته شد. در سال 2002، مقاله ای برای “نیویورکر” بر اساس مفهوم “افسانه ی استعداد” توشت. این مقاله به طور مستقیم از روش های اجرایی که افراد موف3 استفاده میکردن و بالعکس، ارزیابی شد.

در سال 2005، او کتاب دومش رو با عنوان” چشمک” نوشت. سه سال بعد، کتاب سومش رو منتشر کرد، ‘Outliers’، که کتابی درمورد چگونگی ارتباط موفقیت فردی با تصمیم شخصی و تشویق است. در سال 2009، او یکی از پرفروش ترین آثار خودش رو منتشر کرد، “چیزی که سگ دید: و ماجراجویی های دیگر.

این کتاب مجموعه مقالاتشه که در نیویورکر منتشر شده. او کتاب پنجمش رو تحت عنوان “دیوید و جالوت” در سال 2013 چاپ کرد. این کتاب به طور دقیق ستیزه بین ترجیحات و گروه های کوچک رو موشکافی میکنه. وی همچنین درحال نگارش فیلنامه ی درام تلویزیونی به نام “مبلغ” در آیندس. 

 

کتابشناسی مالکوم گلدول

 

گلدول پنج کتاب نوشته. هنگامی که درمورد پشت پرده ی نوشته هاش ازش پرسیده شد، گفت: “من دو چیز مورد علاقه ی موازی دارم. یکیش اینه که علاقه مند به جمع آوری داستان های جالب هستم و دیگری علاقه مند به جمع آوری تحقیقات جالبم. من به دنبال مواردی هستم که همپوشانی داشته باشن”.

 

1. نقطه ی اوج

 

الهام اولیه ی اولین کتابش، به نام “نقطه ی اوج” که در سال 2000 منتشر شد، از افت ناگهانی جنایت در شهر نیویورک ناشی شد. او میخواست که کتاب فقط درمورد جنایت نباشه و جذابیت گسترده ای داشته باشه و سعی کرد پدیده های مشابه رو از دریچه ی علم همه گیر شناسی توضیح بده. درحالی که گلدول گزارشگر روزنامه ی واشنگتن پست بود، به اپیدمی ایدز پرداخت. وی شروع به یادداشت درمورد”اپیدمی ها چقدر عجیب بودن” کرد و گفت: اپیدمیولوژیست ها، نگاه کاملا متفاوتی به جهان دارن. اصطلاح “نقطه ی اوج” از همون لحظه ی ای در همه گیری که ویروس به جرم بحرانی برسه و با سرعت بسیار بیشتری گسترش پیدا کنه، ناشی میشه. این ادعا که این ایده از اپیدمیولوژی ناش شده، به چالش کشیده شده. نظریه های جرم و جنایت گلدول، به شدت تحت تاثیر” نظریه ی پنجره های شکسته” پلیس قرار گرفت و دلیل رواج این نظریه را به او نسبت میدن.

اجرای نظریه ی گلدول، شباهت زیادی به سیاست های “توقف و خطر” NYPD داره. با اینحال، طی یک و نیم دهه پس از انتشار، کتاب نقطه اوج و گلدول هردو به دلیل ارتباط نابسامان “پنجره های شکسته” و کاهش جرایم در نیویورک، مورد انتقاد قرار گرفتن. گلدول در طی مصاحبه ای در سال 2013 با جون رونسون، روزنامه نگار بی بی سی برای برنامه ی فرهنگ، اعتراف کرد که ” بیش از جد عاشق مفهوم پنجر ی شکسته بوده”. وی در ادامه گفت که بسیار مجذوب سادگی استعاری ایده شده بود، تا حدی که اهمیتش رو بزرگ جلوه داد.

 

2. چشمک

 

بعد از کتاب نقطه ی اوج، چشمک رو تو سال 2005 منتشر کرد. این کتاب توضیح میده که چجوری ناخودآگاه انسان، حوادث یا نشانه ها رو تفسیر میکنه و چجوری تجربیات گذشته باعث میشه که مردم تصمیم گیری های ناآگاهانه ای رو دوباره و دوباره، با استفاده از مثال هایی مانند گتی کوروس و تحقیقات روانشناس جان گاتمن درمورد احتمال طلاق، اتخاذ کنن. موهای گلدول، الهام بخش کتاب چشمک بود. وی اظهار داشت که همیشه بلیط های سریع رو تهیه میکنه، جای تعجب داره چون اون قبلا هرگز بلیطی تهیه نکرده بود و برای بازرسی توسط نیروهای امنیتی فرودگاه، از صف خارج شد. در حادثه ای خاص، درحالی که تو مرکز شهر منهتن قدم میزد، سه افسر پلیس بهش نزدیک شدن، چون موهای فرش، شبیه به مشخصات یک متجاوز بود، علی رغم اینکه مظنون هیچ شباهتی بهش نداشت. کتاب نقطه ی اوج (2000) و چشمک (2005)، از کتاب های پرفروش بین المللی بودن. اولین کتاب در آمریکا بیش از دو میلیون نسخه فروخت. چشمک نیز به همان اندازه خوب فروخته شد. از نوامبر سال 2008، در مجموع 4.5 میلیون نسخه فروش رفتن.

 

3. استثناییها

 

سومین کتاب گلدول، به نام Outliers (استثناها) در سال 2008 منتشر شد. این کتاب بررسی میکنه که محیط فرد به همراه انگیزه و محرک شخصی، چجوری روی احتمالات و موقعیت های فرد برای موفقیت تاثیر میذاره. سوال اصلیش حول وکلا میچرخید، با اشاره به مقایسه تاریخچه خانوادگی بسیاری از وکلای اولیه ی شرکت: ” ما تصور میکنیم که این مرد در نیویورک وکیل شرکت حقوقیه، درسته؟ من فقط کنجکاو شدم: چرا همش یک پسر یکسانیه؟، تو مثال دیگه ای که تو کتاب اومده، گلدول متوجه شد که مردم، موفقیت بیل گیتس رو “واقعا باهوش” یا ” واقعا بلند پروازانه” میدونن. وی خاطرنشون کرد که بسیاری از مردم رو میشناسه که واقعا باهوش و جاه طلب هستن، اما ارزش مالیشون به 60 میلیارد دلار هم نمیرسه. “این به من فهموند که درک ما از موفقیت واقعا خامه و فرصتی برای کاوش و ارائه ی توضیحات بهتر وجود داشت”.

 

4. آنچه سگ دید: و ماجراهای دیگر

 

چهارمین کتاب گلدول، آنچه سگ دید: و دیگر ماجراها، در 20 اکتبر سال 2009 منتشر شد. این کتاب شامل مقاله های مورد علاقه ی او از نیویورکر، از زمانی که تو اونجا در سال 1996 به عنوان نویسنده شروع به کار کرد ، بود. داستان ها دارای یک موضوع مشترکن، یعنی اون سعی داره که دنیارو از مگاه دیگران بهمون نشون بده، حتی اگه اون دیگری یک سگ باشه.

 

5. داوود و جالوت

 

پنجمین کتابش به نام داوود و جالوت، در اکتبر سال 2013 منتشر شد و تو اون مبارزه ی افراد ناموفق رو با مورد علاقه ها بررسی میکنه. این کتاب تاحدودی از مقاله ای که او برای نیویورکر در سال 2009 به نام” چگونه داوود، جالوت رو شکست داد” الهام گرفته شده. این کتاب پرفروش بود اما مورد استقبال منتقدین قرار نگرفت.

 

تدتالک مالکوم گلدول

 

اگه شمام آثار ملکوم گلدول رو مثل من میپسندین، پیشنهاد میکنم تدتالک مالکوم گلدول رو با زبان گیراش ببینین و لذت ببرین. عنوان سخنرانیش اینه: “انتخاب، خوشبختی و سس اسپاگتی”.

 

 

شغل ادبی مالکوم گلدول

 

در سال 2000 ملکوم گلادول عبارتی به کار برد که تا اون زمان معمولا مرتبط با علم واگیر شناسی بود و به تنهایی اون رو توی ذهنمون به عنوان پدیده‌ای اجتماعی تعریف کرد. اون عبارت “نقطه عطف” بود و کتاب برجسته ی اون در رابطه با جامعه شناسی پاپ با همون اسم درباره‌ی چگونگی و علت پخش ایده‌ها مانند همه گیری‌های اجتماعی بود. خود اون کتاب تبدیل به همه گیری اجتماعی شد و هنوز هم پرفروشه.

مالکولم گلادول در سال 2005 کتاب دیگه ای منتشر کرد به اسم يك نگاه که در اون یک پدیده ی اجتماعی رو با تشریح تعداد زیادی مثال ارزیابی کرد تا به نتیجه برسه. مانند نقطه عطف، يك نگاه هم بر پایه تحقیقات علمی نوشته شد اما با لحنی ساده و قابل فهم که باعث محبوب شدنش شد. يك نگاه درباره‌ی اندیشه‌ی شخصی سریعه – قضاوت های سریع و چگونگی و علت اونها. ایده‌ی این کتاب بعد از اینکه اون فهمید با بلند کردن مدل موی افرو ش (تا اون موقع اون موش رو کوتاه نگه میداشت) واکنش های اجتماعی زیادی برانگیخت، به ذهنش رسید.

 

نقد آثار مالکوم گلدول

 

هر دو کتاب نقطه عطف و يك نگاه پدیده‌های پرفروشی بودن و کتاب سوم اون، استثنائیها در سال 2008، هم مثل اون دو تا پرفروش شد. تو کتاب استثنائیها، گلدول بار دیگه تجربه های افراد زیادی رو با هم ادغام کرده تا فراتر از اون تجربه ها بره تا به یک پدیده ی اجتماعی برسه که دیگران بهش تا حالا فکر نکردن یا حداقل اونطور که گلدول توش ماهره پرطرفدار نشده بودن. با لحنی مجبور کننده و روایتگرانه، کتاب استثنائیها نقش پس زمینه ای محیط و فرهنگ رو در آشكار كردن داستان های موفقیت های بزرگ رو ارزيابي ميكنه.

كتاب چهارم گلدول، چيزی كه سگ ديد: و ديگر ماجراجويی ها (2009) مقالات مورد علاقه ی گلدول از زماني كه در نيويوركر نويسنده بود رو شامل ميشه. داستان های اون با نحوه نگرش شايع بازي ميكنه و گلدول سعی داره تا دنيا رو از ديد ديگه ای به خواننده نشون بده – هرچند كه اون از ديد يه سگه.

(نقد و خلاصه کتاب گفتگو با غریبه ها اثر دیگه ای از ملکوم گلدول رو اینجا بخونین!)

آخرين چيزی كه ازش منتشر شد کتاب داود و جالوت (2013) بود كه اون رو از بخشی توی يه مقاله الهام گرفته شده بود كه گلدول اون رو برای نيويوركر در 2009 به اسم”چگونه داود جالوت رو ميزنه” نوشته بود .كتاب پنجم گلدول بر تضاد فايده و احتمال موفقیت در شرايط مختلف تمركز ميكنه كه معروف ترين داستانش درباره داود و جالوت مقدسه. با وجود اينكه به اين كتاب نقدهای شديدی نشد يه كتاب پرفروش شد و توی جدول كتاب های غير رمان و جلد مقوايي نيويورك تايمز رتبه ي چهارم رو به دست آورد و همینطور رتبه ی پنجم كتاب هاي پرفروش USA today رو به دست آورد.

 

اگه شمام از آثار مالکوم گلدول لذت می برین، چندین کتاب پرفروش ازش ترجمه و چاپ شما شده و شمام میتونین از لینک های زیر تهیه اش کنین. امیدوارم که از خوندن شون لذت ببرین!

  1. کتاب استثنائیها (یا از ما بهتران)
  2. کتاب نقطه عطف
  3. کتاب گفتگو با غریبه ها
  4. کتاب هنر شکست خوردن

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *