کتاب طرحواره های معنا

معرفی و نقد کتاب: طرحواره های معنا

زیرعنوان کتاب: معماری باور و اعتقاد

نویسنده: جردن پیترسون

امتیاز در گودریدز:
4.1/5
امتیاز در آمازون:
4.7/5
با 2849 رای
با 829 رای
تعداد صفحه: 564
زبان اصلی: انگلیسی
دسته‌بندی‌ها: | |

چرا اشخاص از فرهنگ ها و دوره های زمانی مختلف افسانه ها و داستان هایی رو با ساختارهای مشابه تدوین کردن؟ این شباهت ها درباره ذهن، اخلاق و ساختار خود دنیا به ما چی می گن؟ جوردن پیترسون یک فرضیه جدید تحریک آمیز رو ارائه می ده که ارتباط  بین اونچه عصب روانشناسی مدرن درباره مغز به ما می گه و اونچه که آیین ها، افسانه ها و داستان های مذهبی مدت هاست واسه ما روایت می کنن را بررسی می کنه. نقشه معنا یک اثر پیشرفته هست که علوم روان عصب شناسی، علوم شناختی و رویکردهای فرویدی و یونگیایی به اسطوره شناسی و روایت را با هم جمع می کنه، بعد از اون نظریه ای غنی رو ارائه می ده که خرد و دانش و معنای افسانه را برای ذهن منتقد مدرن قابل دسترسی می کنه.

نقل قول‌های کتاب طرحواره های معنا:

“هدف از زندگی ، تا آنجا که من می تونم بگم … پیداکردن راه و روشی از وجود معنایی هستش که واقعیت و حقیقت رنج کشیدن تو زندگی دیگه مهم نباشه.”

“البته ، من و همکاران سوسیالیستم من قصد و غرض آسیب رسوندن به هیچ کسی رو نداشتیم – بلکه کاملا برعکس. ما برای بهبود کارها سعی و تلاش میکردیم – اما قصد داشتیم که با افراد دیگه شروع کنیم. من متوجه شدم که وسوسه و اصرار تو این منطق باعث تناقض آشکار و خطر میشه – اما همچنین می تونم ببینم که این ویژگی فقط واسه یه فرد سوسیالیست نیست. هرکسی که قصد داشته باشه  با تغییر بقیه دنیا رو تغییر بده ، مورد سوظن قرار میگیره که طبیعیه. مقاومت کردن مقابل چنین وسوسه هایی واسه من خیلی سخت و دشوار بود. “

“ما باور داریم که در تو زمینه کاهش دامنه و اهمیت خطاها و اشتباهات خودمون، نگاه فروتنانه ای رو داریم. در حقیقت ما در واقع نمی خوایم که سنگینی مسئولیت واقعی خودمون رو تحمل کنیم. “

“رمز و راز وجود داشتن شما درست مقابل خود شماس. این رمز و راز وجودی شما خودش رو به صورت همه کارهایی که می دونید باید انجامشون بدید اما از انجام دادنشون اجتناب می کنید نشون می ده. “

“الگوهای رفتاری ماها بسیار پیچیده هستن و علم و دانش روانشناسی یه علم جوون هستش. دامنه خرد و دانش رفتاری ما از وسعت تفسیر و توصیف صریح ما فراتر هستش. ما عمل می کنیم حتی دستور می دهیم اما هنوز هم نمی فهمیم. چگونه می تونیم آنچه را که نمی تونیم توضیح بدیم رو انجام بدیم؟”

“زندگی بدون قانون، یه زندگی بی نظم و بی نهایت غیرقابل تحمله. زندگی که پر شده باشه از قانون یه زندگی عقیم و غیرقابل تحمل می شه. سلطه هر دو تا وجه داستان یعنی قانون کامل یا بی قانونی، به صورت مساوی باعث ایجاد کینه و نفرت قاتلانه هستش.”

واسه همین هر کاوشگری، بنا به ضرورت، یه انقلاب گر هستش و هر انقلاب گر موفقی یه انسان جویای صلح هستش.”

“رفتار تقلید می شه ، بعدش تو بازی انتزاع می شه ، به صورت درام و داستان رسمی و فرمالیته می شه، به افسانه متبلور می شه و در قالب دین تدوین می شه – و فقط  بعد  از اونه که در فلسفه مورد انتقاد قرار می گیره و بعد از اون با پایه و اساس های منطقی ارائه می شه.”

“تو کتاب مادر بزرگ نوشته اریک نیومن به ما میگه می ده که – هل دادن ها رو به جلو (با اطمینان از مرگ) و فشار دادن ها تو زندگی (با احتمال رستگاری) – باعث رشد آگاهی و خودآگاهی میشن.”

“متناوبا كمال رو میشه عدم وجود همه چیزهای غیر ضروری و لذتهای زندگی زاهدانه دونست.”

نقد و خلاصه کتاب طرحواره های معنا:

 

نقد کتاب طرحواره های معنا

 

جردن پیترسون تو کتاب طرحواره های معنا (و مجموعه سخنرانیهاش تو یوتیوب) موضوع و مساله ای رو با ماهیت فلسفی و روانشناختی مطرح میکنه. این کتاب توجه آدمهای زیادی رو به خودش جلب کرد چون که کاملا این سوال رو تحلیل و بررسی می کنه: که چرا انسان ها اونچه باور و اعتقاد دارن و عمل می کنن؟

جردن پیترسون فردیه که تو تفکرات نیومن، یونگ، فروید و نیچه درک عمیق و ژرفی داشتن. این متفکران گفته شده اغلب به عنوان متفکران “عصر جدید” توصیف و تعریف شده ان. اونها محققان واقعی بودن که ساختمان و شاکله اصلی منطق رو به خوبی می دونستند، و مثل مشارکت ها و کمک های فکری به فرهنگ غرب (شوپنهاور، کانت، هیوم، مسیحیت، فلسفه یونان و غیره) را یاد گرفته بودند (یعنی به موضوع مسلط بودن). این دقیقاً همون چیزی هستش که اونها را قادر می سازه مشارکت و کمک معنی داری داشته باشن.

تا اونجا که می تونم بگم آکادمی و محیط دانشگاهی این متفکران رو – کل فرهنگ غربی مرتبط با این موضوع رو – به بخش تاریخ یا همان زباله دان تاریخ منتقل کرده. اما جردن پیترسون یه مورخ نیست. ثابت کردن و متمرکز شدن رو فیلسوفان قدیمی  اما مشهوری که منسوخ شده اند دیگه برای ایشون مزه و جذابیتی نداره. ایشون یه روانشناس بالینی و یه محقق دانشگاهی است که تو کارهاش فیلسوفان قدیمی رو جدی می گیره، مهمتر اینکه او رویکرد و نظر اونها  رو هم جدی می گیرده و به نظر می رسه که ایشون گرد و غبار روی پروژه های اونها رو کنار میزنه، که عمدتا توسط دانشگاه و محیط آکادمی رها شده.

اگر اثرات هر یک از نویسندگان ذکر شده در بالا رو خونده باشید یا سعی کرده باشید که اونها رو بخونید، می دونید که اون ها می تونند سخت و سنگین باشن. برخی از دشواری های اونها می تونند ناشی از محتوا، سبک نویسندگان شون یا تغییرات ظریف زبان در زمانی باشن که از زمان نوشتن اون گذشته. از نظر خواننده معاصر، رفتار پیترسون همچنان سختگیرانه اما در نهایت قابل فهم هستش. در اینجا چند موضوع وجود داره که با عناوین فصل مطابقت ندارن اما تو کتاب نفوذ کرده ان.

 

فراتر از دوگانگی ها

 

دیوید هیوم
دیوید هیوم تجربه گرا رویال مایل ، ادینبورگ

 

اولین دوگانگی مورد خطابمون، دوگانگی متافیزیکی هستش. جردن پیترسون این سوال رو میپرسه که: واقعیت چیه؟ علم و دانش عمدتا رویکرد و روشی تجربی رو دنبال می کنه. اون میگه واقعیت “اونجا” هستش و وجود مستقلی در جهان عینی و واقعی داره که باید مشاهده و اندازه گیری بشه. استدلال های متقابل تردیدآمیز و شبهه برانگیز از ابتدا علم رو درگیر خودش کرده. تمام اونچه که ما می تونیم مشاهده بکنیم ادراکات موجود تو سرمونه. این ادراکات ذهنیمون تنها واقعیتی هستن که تا به حال اونها رو شناختیم و حتی اینها هم کاملا قابل اعتماد نیستن.

با این وجود ، به نظر می رسه که فقط با تعامل سوژه و شی می تونیم اون معنا رو ایجاد کنیم. چنین دیدگاه متعالی ای ممکنه جهان رو نه به عنوان چیزهای منفرد، بلکه به عنوان زمینه هایی از اطلاعات بالقوه و تجربه واقعی در نظر بگیره.

دوگانگی دوم مورد بحثمون، ماهیتی معرفت شناختی داره که این سوال رو میپرسه: چه چیزی رو میشه شناخت؟ متفکران اعم از سکولار و مذهبی هزاران ساله که به دنبال علم، دانش و حقایق اساسی به صورت کاملا مطلق و قابل استفاده جهانی هستن. به نظر می رسه هیچ چیز در برابر آزمایش در گذشت زمان و تجربه مقاومت نمی کنه و بالاخره تسلیم میشه.

یه پاسخ فرهنگی برای این تفکر این بوده که عمدا تجربه جدید رو رد کنیم، یعنی خودمون رو از چیزهای ناشناخته جدا کنیم. تفکر توتالیته فرض می کنه که اونچه که شناخته شده و دانسته شده و اون چیزی که ارزش دانستن اون وجود داره (که شامل جست و جو برای دونستن اون میشه) در پارامترهای بسیار محدود هستش. متفکران دیگه با انکار و کتمان امکان وجود دانش واقعی، با بی اعتبار کردن هر ارزشی در پیگیری و دنبال رفتن اون و یا  با پیوستن به فلسفه حقیقت نسبی که با یک متافیزیک ذهنی مطابقت داره، به مشکلات گفته شده پاسخ مناسبی دادن. در بهترین حالت میشه این طور گفت که حقیقت شما یا حقیقت من وجود داشته باشه، اما هیچ دلیلی برای وجود داشتن حقیقت ما وجود نداره.

انحطاط توصیف و تعریف فرهنگ هایی هستش که دیدگاه آنها درباره امکان وجود دانش واقعی از این طریق فرسایش یافته. اون فرهنگ ها بی نظم، ضد اجتماعی و پوچگرا می شن.. با انکار امکان تجربه و ارزش گذاشتن اولیه به اون. نتیجه در هر دو مورد این ها از دست دادن ظرفیت سازگاری و تطبیق پذیری هستش. به نظر می رسه که پترسون از رویکردی عمل گرا طرفداری و حمایت می کنه. کاملاً واضح هستش که انسان همه چیز رو نمیدونه ، ما هرگز نمی تونیم دانش کاملی رو داشته باشیم. ناشناخته ها و نامعلوم ها همیشه پیرامونمون وجود دارن. با این حال ، ما می تونیم  بر اساس دانش کافی که منوط به تجربه های بیشتر ، تبدیل مداوم ناشناخته به شناخته و سازگارکردن خودمون با اون ، تو جهان عمل کنیم.

به نظر میاد که ساختارو معماری اعتقاد، اصولا از نظر معنوی و اخلاقی شکل گرفته به این صورت که: ما نسبت به آنچه که “باید” انجام دهیم کمتر نگران هستیم نسبت به “آنچه که هست”. الگویی که رفتار انسان را مشخص می کنه ، ایجاد یک حالت ایده آل از وجود (یا برعکس چیزی است که ما رو به چنین وضعیتی فرا می خونه) و متعاقبا انجام دادن اقداماتی هستش در جهت رسیدن به اون حالت ایده آل باشه. در مفهوم یک هدف، اشیا در جهان و حالات روانشناختی خود ما می تونن از نظر معنا و انگیزه شون ارزیابی شن که ممکن هستش پیشرفت به سمت اون هدف رو فراهم  یا مهار کند یا حتی بازسازی هدف را تعیین کنن. زمینه تجربه ای که همیشه در حال تغییر هستش، اخلاقی پویا و سازگاری مداوم با توجه به اطلاعات بیشتر رو می طلبه.

 

توسعه به سمت فرد گرایی

 

در طول رشد انسان، در شرایط عادی، ما زندگی رو در وابستگی کامل به مادر خود شروع می کنیم. حتی قبل تر از اون ما از نظر فیزیولوژیکی جزیی از مادرمون هستیم و از اون رشد می کنیم. این حالت وابستگی کامل ما به مادرانمون، به استعاره حالت “مادرسالاری”  هستش. پس از تولد ما، نوزادان کاملاً با مادر خودشون آشنا می شن و سالهای پس از اون رو به شدت به مادر وابسته و با او ارتباط  برقرار می کنن. آگاهی هوشیارانه ای برای جداسازی مادر از نوزادان و کودکان کم سن و سال وجود ندارد یا بسیار کم هستش این آگاهی.

با بزرگ شدن در دوران کودکی به سمت بلوغ، هویت گرفتن از مادر، جای خودش را به جذب فرهنگ و شکل گیری هویت می ده. در این فرایند اجتماعی شدن، کودک یاد می گیره که چگونه به یه زبانی صحبت بکنه، با بودن در مکانی مانند یک شهر شناخت پیدا میکنه و متعلق بودن یا نبودن به یک ایمان خاص برای اون مشخص میشه. از طریق لهجه، لباس، رفتار و غیره جوونا روایت های پیچیده ای را تجسم می بخشن و به واقعیت تبدیل می کنن (حتی در شورش) روایت های پیچیده ای که خود اون جوون هرگز نمی تونست خودش به تنهایی تولید بکنه و هرگز نمی تونست اونها رو بیان بکنه. این همون چیزی هستش که استعاره از اون به عنوان “مرد سالاری” یاد می کنه. فرهنگ به عنوان نمایشی مجدد از گذشته ای خلاق هستش كه توسط جوانان جذب و تقلید میشه و این یك گام به سوی استقلال از طریق شناسایی گروهی هستش كه در مجموع دارای یه حوزه تجربه بزرگتر هستن. بسیاری از افراد به بلوغ رسیده تقریبا در مواجهه با شناسایی کامل  زیرمجموعه ای از فرهنگ خودشون فرار می کنن.

 

دانشگاه رایرزون ، اعتراض دانشجویی - با مجوز از جاناتان کاستلینو
دانشگاه رایرزون ، اعتراض دانشجویی – با مجوز از جاناتان کاستلینو

 

نظریه های جمع گرایانه که هویت گروهی را مطرح می کنن (با در نظر گرفتن دولت یا طبقه اقتصادی یک شخص) فرد رو به صورت منفرد  در نظر میگیرن، که در قرن 20 از نظر سیاسی بر همین منوال بوده. امروزه نظریه های نشات گرفته از بخش علوم انسانی دانشگاه همچنان ادعا می کنن آنچه رو که ما فرد بالغ می نامیم بدست اومده از فرایندی هستش که با شناسایی  ماتریس نژاد، طبقه، ایدئولوژی سیاسی، گرایش جنسی و غیره تعیین می شه.

با این وجود پیترسون موضع قبلی و مخالفی با این نظر رو بیان میکنه: این که فرد بالغ نتیجه نیست بلکه جامعه نتیجه هستش. این یک ادعای امیدبخش هست چون که دلالت بر این داره که تغییر در سطح فرد می تونه دنیا رو تغییر بده. اونچه که او توصیف می کنه ، فراتر بودن و برتر بودن شناسایی با معلومات در مقابل فرآیند شناسایی با ادغام مداوم ناشناخته ها هستش. به عنوان مثال اگه ما به دنبال بالاترین ایده آلی که می تونستیم تصور بکنیم باشیم ، چه کسی می تونیم باشیم؟ اگر هرکدام از ما به همان اندازه که می تونستیم مسئولیت خودمون رو ایفا بکنیم و توانایی های خودمون ر شکوفا کنیم، دنیای اطراف ما ممکنه چگونه باشه؟

 

دیدگاه اسطوره ای و افسانه ای

 

وقتی که در فرهنگ لغت متوسط خود به دنبال معنای “افسانه” می گردین، تعریفی مثل این جمله که “یک عقیده، ایده یا داستانی که درست نیست و حقیقت نداره” رو می بینین. من خودم تعجب می کنم که چه کسی این تعاریف رو می نویسه. آیا اون ها كاملاا كودكی خودشون رو از دست دادن؟ البته اسطوره ها از لحاظ تاریخی به صورت وقایع نگاری نیستن چون که به طور عینی اتفاق نیفتادن. اگه به این صورت باشه، مطمئنا علاقه ای به اونها پیدا نخواهیم کرد. با این حال مگه اینکه تعصب غیرمنطقی از پیش تعیین شده ای در برابر آنها داشته باشین  افسانه ها به طور انکار ناپذیری شیوا و جذاب هستن.

در طول قرن های 18 و 19 میلادی در همون زمانی که مستندسازی و گردآوری اسطوره ها از سراسر جهان رواج داشت، دانشمندان شروع به مشاهده روایت های رایج تو تاریخ کردن. در ابتدا این دلیل برای شباهت نتیجه گیری شده که نتیجه تماس های ثبت نشده بین این قبیله های باستانی هستش. با این حال ، دانشمندان همچنان شواهدی جمع کردن که در منشأ ، پیدایش داستانهای کهن که طور جداگانه تشکل گرفتن ، دچار تحولات موازی شده ان. اگر جزئیات سطحی اونها رو کنار بذاریم ، همبستگی مشخصی از مضامین و داستان ها وجود داره که باعث شده برخی از متفکران اسطوره را به عنوان شیوه ای متمایز از شناخت جهان فرض کنن.

 

هرج و مرج

 

اوروبوس
اوروبوس

 

در آغاز ، هرج و مرج، خلا، عدم تمایز و ورطه ای شبیه آب در تاریکی عمیق وجود داشتش. با این حال هرج و مرج هرگز به عنوان چیزی توصیف نمیشه، بلکه یک شخصیت ناشناخته هستش که امروز برای ما همون اهمیت رو داره: این می تونه هر چیزی باشه. گسترده ترین نماد هرج و مرج کیهانی یک اژدها هستش. به ویژه اژدهای اوروبوروس که دم خودش را می خوره و یه دایره تشکیل می ده.

 

مادر بزرگ

 

کالی مادر مرگ
کالی
مادر مرگ

 

طبیعت، قلمرو ناشناخته ها، ناخودآگاه از انگیزه پنهان که از زیر اون بیرون میاد. فرهنگ ها و سنت های جهان را هرظور که دوست دارین مرور کنین، هرگز عبارات “پدر طبیعت” یا “پدر زمین” را نمی شنوین. به وجود اومدن زندگی جدید و همه اونچه زندگی موجود را پرورش و پایدار می کنه در قلمرو پرورش مادر هستش. رحم او زمین هست. کارهای خلاقانه مادر طبیعت تو تاریکی رخ می ده. نیروهای مولد اون یک رمز و راز مقدس هستش. با این حال دامنه اون هم متعلق به مادر بلعنده هستش. اون هم خشکسالی هست و هم سیل، قحطی، طاعون و غیره. او آخرین نیروی تخریب هستش که سرانجام همه زندگی ها رو از بین میبره.

 

پدر بزرگ

 

نظم اجتماعی، قلمرو دانش بدست اومده گذشته ست که در فرهنگ حفظ و نمایندگی می شه. پدر محافظ یک دیوار نمادین هست. او آسمان، نور و دامنه و حوزه دانش، درک و انباشت خرد هست. با این حال، امنیت و نظمی که او فراهم می کنه می تونه خفه و سرکوب بکنه. اون یه پدر ظالم، پیر و نابینا هست. او پتانسیل انسانی رو محدود می کنه و بلوغ فردی را که به سمت ناشناخته ها میره و به وسیله اون دامنه دانش رو گسترش می ده، مسدود می کنه.

 

برادران متخاصم

 

قابیل و هابیل پیترو نوولی
قابیل و هابیل
پیترو نوولی

 

قهرمان و ضدقهرمان، هابیل و قابیل، برادران جنبه ای از افسانه هستن که شخصی میشن، شما به عنوان یک فرد چه راه و روشی رو انتخاب می کنین؟

قهرمان فرهنگ خودش رو کاملاً جذب می کنه، ناکافی بودن اون رو تشخیص میده و ناشناخته ها را کاوش می کنه تا اون رو به روز بکنه و ازش استفاده کنه. در مقابل ضدقهرمان از چیزهای ناشناخته عقب نشینی میکنه، یا کاملا با نظم اجتماعی کنونی همذات پنداری می کنه و یا احتمال معنایی خودش رو انکار می کنه. معمولا ضدقهرمان ایدئولوژی هایی را اتخاذ می کنه که هنوز هم به عنوان روایات افسانه ای جزئی اما ناقص، جذاب هستن اما بیش از حد فقیرن که بتونن برای تحقق توانایی های انسانی یا سازگاری کافی با یک واقعیت پویا به کار برده بشن.

زندانی سابق در اردوگاه های کار اجباری شوروی به نام گولاگ، الكساندر سولژنیتسین، می نویسه: “اگه فقط افراد شروری در جایی وجود داشته باشن كه موذیانه مرتكب كارهای شیطانی می شدن، فقط لازم بود كه آنها را از بقیه ما جدا كرده و اونها رو نابود كنیم. اما خط تقسیم كننده خیر و شر از قلب انسانها میگذره. و چه کسی حاضره تکه ای از قلب خودش رو نابود بکنه؟”

 

کیمیاگری ، تقدس زدایی ازعرفا

 

 این کتاب با مطرح کردن موضوع در مورد کیمیاگری قرون وسطایی به پایان می رسه. شیوه ای از پیدایش مواد که دارای بسیاری از ویژگی های افسانه ای هستش و توسعه آن راه رو برای یه علم طبیعی مبتنی بر علوم تجربی هموار می کنه. ماده کیمیایی عناصر خودش رو به عنوان اطلاعاتی که در موضوع یا موضوع نیستن بلکه در ارتباط با معنا، نقطه معامله بین آنها تعریف کرد. طبقه بندی پدیده ها (پدیده ها اعم از عینی یا روانی) براساس نمایش چگونگی عملکرد شخص در حضور آن بود. چنین رفتاری مشروط بود و در صورت کسب اطلاعات اضافی حاصل از تجربه، ممکن بودش که تغییر بکنه.

یکی از مهمترین قاعده های کلی و بدیهیات تو کیمیاگری این بودش که فعل و فاعل هر دو وضعیت هستی شناختی یکسانی دارن، یعنی هر دو اونها “واقعی” هستن. اگر خودتون رو کامل کنین می تونید جهان رو هم کامل کنین. این موضوع موجب شد که به جای پرستش خود عمل رستگاری ، باعث شناسایی خود رستگارکننده بشه. در مورد علوم  کیمیاگری، کهن الگوها و تجربه زندگی با توجه به انگیزه های ما چیزهای زیادی برای گفتن وجود داره. جردن پیترسون تو این کتاب کار تحسین برانگیزی رو انجام می ده و نقشه راهی رو تعیین می کند که در اون فرد می تونه به یه زندگی غنی از معنا قدم بگذاره.

 

خلاصه کتاب طرحواره های معنا نوشته جردن پیترسون

 

به طور خلاصه کتاب جردن پیترسون بینش ارائه میده.

جردن پیترسون بخش بیشتری از کتاب طرحواره های معنا رو برای اثبات این نکته که بسیاری از فرهنگ های مختلف افسانه های مشابه دارن و به دنبال اون توضیح اونچه که اونها نشان میدن با استفاده از اصطلاحات او صرف می کنه در حالی که من از جهان شمولی انسان باستان متاثر نیستم. حتی اگر همه فرهنگ های باستان معتقد بودن که خورشید به دور زمینی بی حرکت می چرخه، من می خوام به نجوم مدرن اعتقاد داشته باشم. تا اونجا که موضوع وی روانشناسی انسان هستش حتی اگر همه فرهنگ های باستان دیدگاه یکسانی رو نسبت به انسان داشته باشن، می خواهم به اونچه که افراد عجیب و غریب چگونه هستن توجه کنم. اما خوشبختانه پیترسون در درجه اول برای درک بهتری از پیشرفت، و نه اطاعت از گذشته، استدلال می کنه. ابتدا سعی می کنم دیدگاه اسطوره ای و بعد از اون توصیف پیترسون از وضعیت انسان و سپس برخی تفسیرها رو توضیح بدهم.

 

یه افسانه دقیقا چیه؟

 

می شه دنیا رو به عنوان مکانی برای عمل کردن ، یا مکانی از اشیا و اجسام ، به درستی توضیح و تفسیر کرد.

روش قبلی تفسیر کردن – ابتدایی تر و به طور واضح تر درک نشده تر هستن – که این روش ها در هنرها یا علوم انسانی، در آیین ها، نمایش ها، ادبیات و در دنیای اساطیر ظاهر می شن. دنیا و جهان به عنوان یه محفل عمل به عنوان یه مکانی ارزشمند هستش، مکانی که همه چیز در اون معنا داره. این معنا که به عنوان یه حاصل و نتیجه از تعامل اجتماعی شکل می گیره، مفاهیمی برای عمل کردن هستش یا – در یه سطح بالاتر از تجزیه و تحلیل – مفاهیمی هستن برای پیکربندی طرح تفسیری که عمل را تولید می کنن یا اون رو هدایت می کنن.

شیوه اخیر تفسیر که بیان شد – دنیا و جهان به عنوان مکانی از اشیا – بیان رسمی خودش رو در روش ها و نظریه های علوم پیدا می کنه. علم این امکان رو میده که تعیین دقیق و درست ویژگیهای  قابل قبول اشیا و استفاده بهینه از اون موارد دقیقا تعیین شده رو به عنوان ابزار (با قابلیت تعیین جهت استفاده از این طریق، با استفاده از فرایندهای اساسی تر روایت) امکان پذیر باشه.

هیچ تصویر کاملی از جهان پیرامون بدون استفاده از جمع کردن هر دو این حالات وجود نداره. این واقعیت که یک حالت به طور کلی در تقابل و تضاد با حالت دیگری هستش تنها به این معنی هست که ماهیت حوزه های مربوطه اونها به اندازه کافی تبعیض آمیز و تعارض آمیز باقی مونده. طرفداران حالت جهان بینی اسطوره ای تمایل دارن اظهارات عقاید خودشون رو غیرقابل تشخیص از “واقعیت” تجربی بدونن حتی اگر چنین اظهاراتی عموما مدتها قبل تر از ظهور مفهوم واقعیت عینی صورت گرفته باشه. در مقابل این عقاید، کسانی هستن که دیدگاه علمی رو می پذیرن – که تصور می کنند کامل هستش یا ممکنه که کامل بشه – این افراد فراموش می کنن که یک خلیج غیر قابل العبور، در حال حاضر اونچه رو که هست رو از اونچه که باید باشه، تقسیم می کنه. برخی از زبانهای این حالت در خوندن برای اولین باز مبهم به نظر می رسن – مثل این سوالات که منظور از “مجمع عمل” یا “قابل قبول با اعتبار” چیه؟ – اما سرانجام این سوالات برای من منطقی به نظر می رسیدن. منظور او از «مجمع عمل» همون مأمورانی هستن که اقدام می کنن، جهان بینی اونها پیرامون محدودیت های تعیین اقدامات صحیح برای عمل کردن و انجام دادن شکل گرفته . 

برای استفاده بردن از یکی از نمونه های بعدی جردن پیترسون، موش در قفسی رو در نظر بگیرید که به خوبی با محیط قفس آشنایی پیدا کرده هستش. یک شی خارجی مثل یه مکعب آهنی رو به قفس اضافه بکنید. موش در ابتدا از اون مکعب فرار خواهد کرد بعد از اونکه مکعب خطری رو از خودش نشون نمی ده، با احتیاط به جسم نزدیک شده و اون را بررسی می کنه و سعی می کنه تا این که  بفهمه چه چیزی از اون مکعب براش مفید هست. آیا میشه اون رو خورد؟ به عنوان ملافه میشه ازش استفاده برد؟ اگر این اکتشاف های موش نشان بده که این شی بی فایده هستش، نادیده گرفته میشه، چون که این شی باعث انحراف حواس موش از تکه های محیطی میشه که مربوط به تصمیم گیری در مورد اقداماتی هست که باید انجام بشه. اما البته بی فایده در اینجا یه کلمه دوگانه هست. مکعب آهن ممکنه که بی فایده باشه بدون اینکه بیهوده باشه. ممکنه که اقدامات مفیدی انجام بشه داد با اون مکعب، مثل کمانچه درست کردن با اون یا پرتاب کردن اون یا تزئین کردن با اون یا دور انداختن یا ذخیره کردن اون. این مثال تا حالا بر روی احتمالات متمرکز شده که مقادیر را ضمنی می دونند – اگرچه ممکنه که مکعب برای بلعیدن موش بزرگ باشه، اما به اندازه کافی کوچک هستش که می تونم اون رو در لیست خودم قرار ندم چون که هیچ یک از اهداف من با خوردن آهن خام پیش نمیره.

بنابراین جهان بینی اساطیری یکی از مواردی هستش که در اون نقش انگیزشی اعتقادات در مرکز  قرار می گیره. اما آیا واقعاً ما باید این رو “افسانه” بنامیم؟ مردم غالباً در مورد “داستان” به روش هایی صحبت می کنن که این “مجمع عمل”  یا “انگیزه” رو القا میکنن. به نظر می رسه که ما می تونیم کلمه “اسطوره” رو به این صورت توصیف کنیم: نامگذاری کردن اون به داستان ممکنه که خوب باشه و ارتباط اسطوره ها جواب های سوالات رو که “کجا هستیم” و “چگونه به اینجا رسیده ایم” رو توصیف میکنه اما در مقابل “چگونگی رفتار ” رو جوابگو نیستش. برای بقیه این پست، من از “افسانه” و “داستان” به جای یکدیگه استفاده خواهم کرد، اما به طور پیش فرض از “افسانه” استفاده می کنم، زیرا زبان پیترسون هستش.

به نظر میاد که دو برداشت مهم از این بخش از کتاب وجود داره:

اول اینکه انسان های عملگرا به یک جهان بینی انگیزشی نیاز دارن و نوع امضای جهان بینی انگیزشی با نوع امضای جهان بینی ناشی از خروجی های علم متفاوت هستش. این تفاوت به این معنا نیستش که دانش علمی برای ایجاد جهان بینی انگیزشی مفید نیست، بلکه فقط به این معنی هستش که بین نتایج حاصل از فرایند علمی و ورودی های “علایق” شما فاصله ای وجود داره که این فاصله باید توسط یه چیزی پر بشه. با خوندن کتاب “آیا اومانیسم جایگزین دین هست” با این سطح از دقت من  بله به این نتیجه رسیدم که اومانیسم به عنوان یه جهان بینی انگیزشی به حساب می آید و میشه اون رو از دریچه افسانه درک کرد.” با خونون کتاب برخواسته از تکنوفیلی، به راحتی می تونید دریابید که چگونه علم (دیدن دنیا و جهان به عنوان مکانی برای اشیا) برای رسیدن به اون دیدگاه خاص کافی نیست و چگونه نحوه تفکر اسطوره ای باعث انتقال فرهنگی میشه که این کتاب به خوبی این رو به تصویر می کشه. علم فقط تغییرات رخ داده رو توصیف می کنه. این تکنوفیلی هستش که این تغییرات را به عنوان پیشرفت و افرادی که از اونها به عنوان بچه های خوب ایجاد می کنه شناسایی و توصیف می کنه. 

نکته دوم این که فرهنگ های تاریخی قبل از شکل گیری الگوی ماتریالیست/ تقلیل گرایانه/ ناتورالیست/ تجربه گرایانه  عمل می کردن و بنابراین اگر به جای زبان اساطیری در زبان تجربی تجزیه بشن، درنتیجه ادعاهای اونها باعث ایجاد سو تفاهم خواهد شد. وظیفه اصلی فرهنگ ها این هستش که به اعضای خودشون آموزش بدن که چگونه به درستی در جامعه ادغام بشن و بنابراین داستان های اونها در مورد افراد جامعه هستش نه در مورد آنچه که در واقع اتفاق افتاده است یا نه درباره این که چگونه جهان کار می کنه. داستان ها و افسانه ها به عنوان کاتالوگ موقعیت ها و نمونه هایی از نحوه رفتار (یا چگونگی رفتار نکردن) در اون موقعیت ها عمل می کنن.

بنابراین فرض کنید که ما توافق بکنیم که مردم به “هدف” یا “معنی” یا چیزی شبیه به اون نیاز دارند و نوع امضای این “داستان” یا “افسانه” یا چیزی مشابه اون هستش. پس چی؟

 

نظم  و هرج و مرج

 

جردن پیترسون بیشتر نگران قهرمان اسطوره هستش و بیشتر کتاب رو صرف بحث در مورد اون میکنه. این موضوع با توجه به ارائه توی فصل آخر من تا حدودی قابل توجه هست: میشه تصور کرد که این کتاب مثل فهرست جهانی انسان هست و بنابراین افسانه هایی رو جمع آوری میکنه که همه رفتارهای مهم انسان ها رو پوشش میدن. این نکته نزدیکتر به اونچه که در دوازده قانون زندگی اتفاق می افته هست. هر یک از این قوانین دورازده گانه، با داستانهایی همراه هستن که برای معنی و تفسیر اون قاعده مهم هستن و ترکیبی از این قوانین تصویری چیزی مثل یه انسان کامل رو ترسیم میکنن. در نقشه های معنا پیترسون در تلاش هستش تا به نیاز اصلی روانشناختی به اسطوره و هسته نشات گرفتن اسطوره که این نیاز روانشناختی را برطرف می کنه اشاره داشته باشه. پیترسون بیشتر قسمت آخر کتاب رو در مورد جنایات قرن بیستم می گذرونه. تمایل او به درک چگونگی امکان پذیر بودن آنها (و به طور ایده آل قابل پیشگیری از اونها) منجر به کشف اهمیت اسطوره ها شد. به طور خلاصه افسانه:

دنیا در یه حالت وحدت یا بی شعوری تمایز نیافته آغاز میشه. همه چیز یکسان هستش چون که تفاوت هنوز وجود نداره. سپس یک جدایی وجود داره شناخته شده و قابل پیش بینی (“نظم”) و ناشناخته و غیرقابل پیش بینی (“هرج و مرج”). نظم امن و آشناست. هرج و مرج خطرناک و امیدوار کننده هست. نیروهای نظم برای مقاومت در برابر نیروهای هرج و مرج ناکافی هستن. توی یه روند اکتشافی (“قهرمان”) با هرج و مرج روبرو می شه، اون رو شکست میده و اون رو به نظم تبدیل می کنه.

این، به عبارتی، نمایش وضعیت انسان هستش – شروع در نادانی، یادگیری بعضی چیزها، خودآگاهی کافی پیدا کردن برای مشاهده تفاوت بین اونچه شناخته شده و ناشناخته هست و آموختن عمدی درباره ناشناخته با وجود خطرات و ناراحتی و تغییر در طول مسیر این یادگیری. اسطوره به طور معمول شامل تاریخ خدایان خالق جهان هست و آینه ای میان ایجاد نقشه یک فرد و ایجاد قلمرو خارجی رو ایجاد می کنه. حتی فراتر از فرایند یادگیری و توسعه فردی، فرایند  یادگیری و توسعه فرهنگی رو توصیف می کنه. جامعه شیوه ای منظم و دقیق برای مقابله با اونچه که می دونه رو داره اما جهان از جامعه بزرگتر هستش و بنابراین ممکنه تغییر غیرقابل پیش بینی ای داشته باشه (از نقطه نظر جامعه) باعث پوسیدگی و ناامیدی (یکی دیگه از عناصر معمول در افسانه ها) بشه. ولی قهرمان با دست و پنجه نرم کردن با هرج و مرج، باعث اصلاح جامعه و بازگردوندن نظم و شکوفایی به اون میشه.

جردن پیترسون غالبا از زبان ادبی، مجازی و اسطوره ای استفاده می کنه. به روشی که سعی می کنم در اینجا از استفاده از این زبان  اجتناب کنم، به شکلی که احتمالاً موجب فراموش کردن هدف حرف اون میشه. به عنوان مثال او “نظم” رو با مردانگی و “هرج و مرج” رو با زنانگی پیوند می ده، چون که این کار اغلب در افسانه های تاریخی انجام می شده و می تونیم ارتباطات میان این دو رو مشاهده کرد. چیزهای ناشناخته که شامل بسیاری از احتمالات هستن، همانند مادر بسیاری از فرزندان هست. تیامات، اژدهای زنانه هرج و مرج یا معادل اون به عنوان زایمان هیولاهای مختلف به تصویر کشیده شده . اما اگرچه که به خوشه نظم-مردانه و هرج و مرج-ناشناخته-زنانه اشاره می کنیم ، این به شما امکان می ده که شباهت های موجود در افسانه ها رو ببینید ، و در نتیجه پروژه تقلیل عناصر متمایز رو کاهش می دهد. اگر اسطوره اصلی قهرمان رو با تمام این ویژگی های مختلف بارگذاری کنیم. در واقع نمی تونیم به یک نیاز روانشناختی خاص به ججز به مساله “شرایط انسانی” اشاره کنیم. برای من روشن نیست که پیترسون چقدر این کل گرایی رو در مقابل ویژگی ساده سنتها حیاتی می دونه. وقتی با خرد هزاره روبرو می شیم، تا حدی مغرورانه هستش که بگوییم “این درسی که من از این اسطوره استنباط کردم درسی قطعی هست که میشه از این اسطوره استنباط کرد.”

اما تا حدودی این یه مشکل مربوط به روانشناسی و خود ادراکی هست. وقتی که یه قطعه از پازل  هرج و مرج  به طرف حرکت می کنه، هرج و مرج بیشتری رو برای کل ترکیب به وجود میاره. جردن پیترسون از اینکه افسانه خدای قهرمان مصر جزئیاتی رو شامل می شه که افسانه خدای پهلوانی بابلی شامل اون جزییات نمیشه (و اینکه چگونه ایجاد و درج این جزئیات محصول فعالیت فرهنگی قهرمانانه بوده است) مساله بزرگی رو ایجاد میکنه. در داستان افسانه ای بابل، پادشاه با مردوک، جوانترین خدایان، همراه هستن که هردوتاشون تیامات رو (که جهان را تهدید می کنه) نابود می کنن و  پادشاه خدایان میشه. ولی در سنت مصر، فرعون با هوروس، فرزند اوزیریس، که پادشاه نالایق رو شکست می دن و پدرش را از دنیای زیرین نجات می ده و بعد از اون پادشاه خدایان می شه.  تو این گفتار، اوزیریس نماد شیوه های فرهنگی گذشته هست، مجموعه روشی هستش که در اون ناسازگاری ایجاد می شه و هوروس فرایند تشخیص و کشف هست که شیوه های فرهنگی حال رو با تداوم شیوه های گذشته ایجاد می کنه در حالی که سعی داره اون ها رو آداپته بکنه.

 پیترسون جزئیات رو شرح می ده و افسانه های بیشتری رو در خود کتاب گنجونده هست (از جمله مسیحیت و کیمیاگری) اما این برای درک جهان بینی اساسی و چگونگی سازگاری اساسی اون با جهان بینی خردگرایانه کافی هستش. اما به جای بحث درباره افسانه های بیشتر، مستقیما به سراغ تشخیص قرن بیستم او می رم.

 

قهرمان و ضد قهرمان

 

یکی از این “برادران متخاصم” یا “فرزندان ابدی خدا” قهرمان اسطوره ای ما هستش. اون با فرض خیرخواهی خود با ناشناخته روبرو میشه – با نگرشی البته (غیرقابل اثبات) که تقابل با ناشناخته تجدید و رستگاری رو براش به همراه خواهد داشت. او داوطلبانه وارد “اتحادیه با مادر بزرگ” میشه، جامعه رو برای بازسازی می کنه و صلح میاره.

اون یکی “پسر خدا” دیگر دشمن ابدی هستش. این “روح لجام گسیخته از عقلانیت” که به دلیل درک محدودش از شرایط وجود وحشت زده است، از تماس با هر چیزی که نمی فهمه و درک نمیکنه، منقبض میشه. این کاستی، شخصیت او رو ضعیف میکنه و دیگه از “آب زندگی” تغذیه نمیشه و اون رو سخت گیر و اقتدارگرا می کنه، چون که اون به شدت به یک امر آشنای “منطقی” و با ثبات می چسبه و از اون دل نمیکنه. هر عقب نشینی فریبکارانه ترس اون رو افزایش می ده. هر “قانون حمایتی” جدیدی، باعث ناامیدی، کسالت و تحقیر زندگی اون میشه. ضعف او همراه با عذاب و رنج روان رنجورانه اش باعث ایجاد کینه و نفرت نسبت به وجود خودش میشه.

شخصیت ضد قهرمان به دو شکل در میاد – اگرچه که این دو شکل از هم جدا نیستن. فاشیست روح خودش رو فدا می کنه که این امر فداکاری اون رو قادر می سازه تا با تغییر خودش مقابله بکنه به گروهی که قول میده که اون رو از هر چیز ناشناخته محافظت بکنه، اتکا میکنه. در عوض اما، انسان منحرف از پیوستن به دنیای اجتماعی امتناع می ورزه و سخت به عقاید خودش می چسبه – فقط به این دلیل که او بیش از حد بی نظم هست و نمی تونه به عنوان یه شاگرد خدمت بکنه. فاشیست می خواد همه چیز را به شکلی متفاوت خرد بکنه و درنهایت همه چیز رو خرد کنه. انسان منحرف خودش را فرو می بره و فاشیست رو از خاکستر خودش می سازه. افراط و تفریط خونین قرن بیستم، که به وضوح در اردوگاه های تجمع آلمان نازی آشکار بود، شاهدی برای خواسته ضدقهرمان ها  برای رسیدن به قدرت هست.

اینجا ، “عقلانیت لجام گسیخته” به معنای چیزی نزدیکتر به وضعیت “مدرنیسم متعالی” هست. بحث اصلی مورد مناقشه، همونطور که من اون رو درک می کنم، اینه که توتالیتاریته از اعتماد بیش از حد زیاد  یا بیش از کم به دانش رشد می کنه. اعتماد به نفس بیش از حد زیاد و اعتماد به نفس بیش از حد کم چیزی برای یادگیری ندارند. دسته اول به این دلیل که فکر می کنن از قبل همه اون معلومات رو می دونن (یا بی فایده هست) و دسته دوم به این دلیل که توانایی یادگیری خودشون را کنار گذاشته اند. طبیعتا گروهها به جای فرآیند دانا با دانش مرتبط هستند.

پادزهر پیترسون اسطوره قهرمانانه ست. همانگونه که به تدریج با انباشت آهسته فرهنگ غربی ساخته و پالایش میشه که این فرهنگ اسطوره ای از الوهیت فردی/ ارزش اخلاقی/ قضاوت اخلاقی فردی را ساخته که شامل ترکیبی عجیب از فروتنی و اعتماد به نفس هستش – نوعی فروتنی که به فرد اجازه می ده تا واقعا با واقعیت سازگار بشه و نوعی اعتماد به نفس که به فرد اجازه می ده در مقابل گروه های مخالف بایسته و یا هنگام ورود به چیزهای ناشناخته اشتباه بکنه.

در حالی محتوای داستان خوبه (به خصوص به این دلیل که مواردی را که دوست دارم بهشون تاکید می کنه) اما خودم رو در رابطه یا موفقیت اون متقاعد نمی بینم. به نظر می رسه که بخش مهمی از داستان تحت تاثیر زندگی پیترسون باشه و دقت کردن به این نکته که چرا چیزها به شکل خاصی در کتاب شکل گرفته اند، می تونه مفید باشه (“به همین دلیل هستش که این جنبه از ضدقهرمان تأکید میشه و اون تیکه دیگه به حداقل تاکید می رسه؛ این دیدگاهی هستش که با نگاه به نازی ها و شوروی از ضدقهرمان به اون دست پیدا میکنه”). من همچنین گمان می کنم که مردم باید تلاش کنن تا اسطوره قهرمانانه رو بتونن مجسم کنن. اما من هم گمان می کنم که مشکلات سیستمی راه حل های سیستمی دارن – قهرمان فقط خودش رو کامل نمی کنه ، اونها جامعه رو دوباره بازسازی می کنن و تلاش پیترسون برای تغییر مرتب جامعه به گونه ای هستش که باعث میشه افراد بیشتری قهرمان بشن (چون که اونها دید واضح تر و در دسترس تری رو به معنای قهرمان پرستی دارن) البته به نظر می رسه که این دیدگاه با این مسئله ناسازگار باشه. مثل این به نظر میاد که سوال ما این باشه که تعداد مناسب برای افراد دانشمند چند تا هستش؟ در جواب بله، در حاشیه میزان تفکر علمی انجام شده توسط همه رو افزایش میدیم. اما سوال اصلی این جاست که تا چه اندازه حاضرم که برای این افزایش افراد دانشمند پول خرج کنم؟

کاملاً بدیهی هستش که نظریه تمامیت خواهی قرن بیستم با نظریه قهرمان سازی ناسازگار است. آیا جامعه ای که در اون افراد بیشتری قدرت تصمیم گیری بر اساس  قضاوت خود برای تلفیق تجربه خود از محیط و گذشته دارن در اون جامعه ما شکیبایی و آرامش بیشتری رو خواهیم داشت یا اون جامعه انقلابی تر و خشن تر میشه؟

 

نتیجه گیری

 

به طور کلی این کتاب ارزش خوندن روداره و به من درک بهتری از اینکه “داستان” چیه و برای چه چیزی مفیده رو به آدم میده، اما بعضیام میگن کتابی نیستش که با اطمینان توصیه اش کنن. یک چهارم دوم کتاب با موضوع (“نمایش اسطوره ای: عناصر سازنده تجربه”) و یک چهارم آخر کتاب (درباره کیمیاگری) احتمالاً می تونستند کنار گذاشته بشن ، یا خیلی خلاصه شن. خوندن خلاصه ها نیز به نظر می رسه که مقدار زیادی از ارزش کتاب را به خودش اختصاص داده و خوندن این خلاصه ها شاید مقدار زیادی از ارزش خود کتاب رو به خواننده القا بده.

به نظر می رسه یه بیزاری علمی وجود داره که تا حدودی در جامعه عقلانیت رایج هستش، جایی که فرد بر پیش بینی ها و مدل ها تمرکز میکنه و در نهایت از ارزشمندی در زندگی روزمره جدا میشه یا نسبت به چشم اندازهای خود، بدبین میشه، که به نظر می رسه تفکر افسانه ای مارک  پیترسون آماده برای مقابله با این نگرش هست. به عنوان مثال شخصی که متقاعد شده است تنها مساله مهم تو دنیای امروزه ایمنی در برابر هوش مصنوعی هست. اما همچنین متقاعد شده که خودش هیچ اهمیتی برای ایمنی در برابر هوش مصنوعی نداره، به نظر می رسه در معرض خطر هستش که خود را بی ارزش ببینه و دچار افسردگی بشه. اما این به پروژه ایمنی در برابر هوش مصنوعی کمکی نمی کنه و به فرد مورد نظر نیز هم هیچ کمکی نمی کنه. برخلاف کتاب “اتاق خود رو تمیز کنین” که باعث میشه دنیا نظم بیشتری داشته باشه (و فرد احساس قدرت بیشتری رو می کنه) در سطح اشیا البته، این کتاب درسهایی  درباره مقیاس در سطح متا می آموزد (بدین ترتیب که باید با چالشهایی که اندازه مناسب دارن مقابله کرد و با این کار سطح بالاتری داشته باشید تا بتونید چالشهای بزرگتر و پیچیده تری رو بپذیرید).

به عنوان مثال شخصی که متقاعد شده است تنها مساله مهم تو دنیای امروزه ایمنی در برابر هوش مصنوعی هست. اما همچنین متقاعد شده که خودش هیچ اهمیتی برای ایمنی در برابر هوش مصنوعی نداره. به نظر می رسه در معرض خطر هستش که خود را بی ارزش ببینه و دچار افسردگی بشه. اما این به پروژه ایمنی در برابر هوش مصنوعی کمکی نمی کنه و به فرد مورد نظر نیز هم هیچ کمکی نمی کنه. برخلاف کتاب تختخوابت را مرتب کن نوشته ویلیام مک‌ریون که باعث میشه دنیا نظم بیشتری داشته باشه (و فرد احساس قدرت بیشتری رو می کنه) در سطح اشیا البته این کتاب درسهایی درباره مقیاس در سطح متا می آموزد (بدین ترتیب که باید با چالشهایی که اندازه مناسب دارن مقابله کرد ، و با این کار سطح بالاتری داشته باشید تا بتونید چالشهای بزرگتر و پیچیده تری رو بپذیرید).

در ادامه  موضوع هم ترازی با هوش مصنوعی به نظرم می رسه که فکر کردن درمورد داستان ها حداقل از دو طریق مفیده. جنبه اول به نظر می رسه که باعث هدایت نوعی خودآگاهی برای رمزگذاری ایده هایی مانند اصلاح پذیری هستش و جنبه دوم  این که تا اونجا که همسویی نیاز به درک از انسان داره، مدل های روانشناسی انسانی ای که ارتباط نزدیکتری با اونچه برای انسان مهم ان دارن، بیشتر به نظر می رسن که در زندگی مهم باشن. به دلایلی من نسبت به هوش مصنوعی ای که درک خوبی از سفر قهرمانانه مورد نظر شخص داره نسبت به هوش مصنوعی ای که درک خوبی از عملکرد سودمندی اون شخص داره خوشبین ترم تا حدی به این دلیل که اولی احساس می کنه که بیشتر ارزش متا  داره و کمتر به نظر می رسه که فقط یه عکس خالی از نظرات کنونی باشه.

به نظر من قسمت مهمی از انسان کامل بودن، داشتن ادراک از نقش داستان در تفکر فرد و چگونگی کنترل کردن اون هستش. افسانه ها، داستان ها، ذائقه و ادراک انسان از جهان به عنوان مکانی برای ترس و امید، خطر و فرصت و اقداماتی که باید از اونها پیشگیری یا اجتناب بشه، همه بخشهای لازم از تجربه انسانی هست. فرد متمدن تر به جای اینکه داستان برای اونها رقم بخوره با ادغام قضاوت خودش در روند بازی و قهرمان پردازی های خودشون برای خودش داستان خودش رو روایت می کنه.

 

از کتاب طرح واره های معنا خوشتون اومد؟ از جردن پیترسون کتاب 12 قانون برای زندگی رو هم معرفی کردیم که می تونید خلاصه و نقدش رو اینجا بخونید.

همینطور جردن پیترسون خیلی از کارل یونگ تاثیر گرفته و همیشه اینو تو حرفهاش میگه. اگه علاقه دارید از کارل یونگ بیشتر بخونید و کلا بدونید کی بوده و چه کارایی کرده مطلب تو خوره کتاب زیاده براتون.

هم زندگینامه و آثارش کارل یونگ رو معرفی کردیم که میتونید کلیک کنید و بخویند. هم یه تیکه هایی از بعضی کتابهاشو که به نظرمون جالب بودن تو پادکست یه فنجون کتاب براتون خوندیم. کتابهایی مثل روح و زندگی و کتاب روانشناسی و دین که امیدوارم از گوش دادن بهشون لذت ببرید.

تازه یه خبر خوب دیگه اینه که هر ماه یه نویسنده ی خفن رو بیوگرافی، زندگیش و سیر تحولات شخصیتی وفکری شو تو مجموعه با عنوان “یه نویسنده” پخش میکنیم که اولین روزه هر ماه از پادکست یه فنجون کتاب میتونید دنبال کنین. اولین قسمتش رو هم اختصاص دادیم به معرفی تفکرات کارل یونگ و زندگینامه اش، امیدوارم که گوش بدین و لذت ببرین ازش.

جردن پیترسون1

درباره جردن پیترسون:

جردن برنت پیترسون یک روانشناس بالینی کانادایی و استاد روانشناسی در دانشگاه تورنتو است. وی در اواخر سال 2010 به دلیل دیدگاه های خود درمورد موضوعات فرهنگی و سیاسی توجه گسترده ای را به خود جلب کرد.

کتاب های مشابه طرحواره های معنا:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *