نقد کتاب گستره نوشته دیوید اپستین
شما عموم گرایی یا متخصص؟ در زندگیت، در تکاپو برای گستردگی هستی یا عمیق شدن در کارت؟ به هر حال، نمی تونی هر دو رو داشته باشی. زمانتون روی زمین محدوده، همونطور که انرژی و توجه تونم همینطوره. اگر روی انجام دادن یه کار تمرکز کنی، ممکنه این شانسو پیدا کنی که اونو به خوبی انجام بدی. اگر به دنبال انجام دادن چند کار باشی، میتونی طعم مختلف انواع کالاهای بشری رو بچشی، اما ممکنه در نهایت، به یه فرد معمولی چند هنره تبدیل بشی – یه آماتور دمدمی.
حکمت عامیانه، مصالحه ای بین گستردگی و عمق رو برقرار میسازه تا به یک آدم همه فن حریفی که توی هیچ کدوم استاد نیستید، تبدیل بشید. و تفکر در روانشناسی پاپ، اینو تایید می کنه. برای به دست آوردن تعالی و ترقی واقعی در هر قسمتی – ورزش، موسیقی، علم، هر چیزی- شما باید روی اون خاص بشید و زودتر از دیگران هم این کار رو کنید: پیام همینه. اگر این کارو نکنی، بقیه زودتر از شما شروع کرده و به 10000 ساعت تمرین آگاهانه ای که احتمالا برای کسب موفقیت ضروریه، میرسن.
ولی این پیام به صورت گمراه کننده ای غلطه – پس دیوید اپستین دنبال اینه که ما رو به «گستره» قانع کنه. ورزشکار، هنرمند یا برنده جایزه نوبل به تخصص محدود و زود نیاز نداره. کاملا برخلاف خیلی از موارد. گستردگی دوست و متحد عمقه، نه دشمنش. عموم گراها توی بیشتر جنبه های باارزش زندگی، بهتر از متخصصین در موقعیتی برای پیشرفت و ارتقا قرار میگیرن.
اگه این درست باشه، خبر خوبیه. به این معنیه که تعالی و ترقی به طور طبیعی با هم میان؛ هر کدوم از ما – در اصل، حداقل- میتونیم «جامعیت و تعدد» و «تمامیت در گوناگونی» رو که نیچه به عنوان عصاره تعالی بشریت میدونه، تشخیص بدیم. (راستی، نیچه خودش کاملا عموم گرا بود و به امتیازات خودش به عنوان یه فیلسوف، کلاسیک گرا و یه نویسنده رسید، قبل اینکه به یه ایان سخت برسه.)
خب، چه چیزی مدرکی برای این نظریه خوشحال کننده هست؟ اپستین در اینجا گستره وسیع علایق خودش رو نشون میده: هنر، موسیقی کلاسیک، جاز، علم، تکنولوژی و ورزش. (نویسنده ارشد سابق Sports Illustrated و کسی که سابقا نویسنده «ژن ورزش ها» بوده.)
اگرچه که کتاب بر اساس یه فرمولی که آشنا به نظر میاد، شروع میشه – داستان گویی، مطالعه، تدریس؛ بشویید و تکرار کنید- داستان پردازیش بسیار چشمگیره، نحوه استفاده از داده هاش خیلی ماهرانه هست و درسها به طور چشمگیری قالب بندی شدن که اصلا از لذت خوندن کتاب کم نمیکنه. در حقیقت، مدارک و شواهد مرتب اپستین، اونقدر روان و مجاب کننده هستن که من تقریبا توی پیدا کردن ابهام در قلب مدارک او شکست خوردم.
این توی ابتدای کتاب هست، جایی که اپستین، تایگر وودز رو در مقابل راجر فدرر قرار میده. بزرگ شدن و ارتقای وودز، مثالی از شروع زود و تخصص شدید ذهن در یک بعده: گلف، گلف، گلف، از دو سالگی. اما فدرر از نوع مخالفه: یه علاقه معمولی در یه مجموعه ای از ورزشهای مختلف –اسکی کردن، بسکتبال، فوتبال- با یه تمرکز نهایی روی تنیس که باعث شد شروع اون، بعد از رقبای نوجوونش باشه.
چرا مسیر تایگر در فوق تخصص شدن، باعث ستاره شدنش شد و در یه مورد دیگه، مسیر پرپیچ و خم راجر، واسش موفقیت آورد؟ اپستین به طبیعت هر دو ورزش اشاره میکنه. (او ادعا میکنه که) گلف مهارت خاص تریه نسبت به تنیس: پویایی کمتری رو همراه با مجموعه محدودتری از الگوها داره و بنابراین، با تمرین بیشتر، پاداشها و امتیازای بیشتری رو میشه به دست آورد.
متخصصین توی چنین محیطهای آموزشی «مهربانانه» که الگوها مجددا تکرار میشن و فیدبک ها دقیق و سریعن، میتونن رشد کنن. برعکسش، عموم گراها در محیطهای آموزشی «شرورانه» که تشخیص الگوها سخت تره و فیدبک ها دارای تاخیرن یا دقیق نیستن، میتونن ارتقا پیدا کنن.
گلف، شطرنج، اجرای موزی کلاسیک، آتش نشانی کردن و علم بیهوشی (در این معنا)، محیطهای آموزشی مهربانانه ای هستن؛ تنیس و جاز کمتر مهربونن؛ کارهای داروهایی اورژانسی، نوآوری های تکنولوژیکی و پیشگویی های ژئوپلیتیکی کاملا شرورانه هستن – همونطور که بخش زیادی از بقیه زندگی مدرن هم اینطوره. و شرورانه تر هم میشه: مثالهای زیاد اپستین از فرهنگ شرکتی، تحصیلات عالی و برنامه فضایی به نظر میاد که این رو نشون میده.
برتری ها به شدت داره به سمت عموم گراهایی میره که مهارتهای تلفیقی گسترده ای دارن. حتی یه کاشف ستاره، نقطه عطف رو تعریف میکنه و به اپستین میگه که «متخصصین، به طور خاص توی سال 1985 به اوج رسیدن.»
خب، این یه خط در حمایت از عموم گرا بودنه. اما آیا این واقعا برای راجر فدرر صدق میکنه؟ درسته، فدرر انواع مختلفی از ورزشها رو انجام داد، ولی وقتی متوجه شد که تنیس، اون چیز خاصشه، کاملا روی اون متمرکز شد. او به طور گسترده ای نمونه برداری کرد (مث یه عموم گرا)، بعدش به شدت روی یه چیز متمرکز شد (مث یه متخصص). مورد عجیب تر این الگو، وینسنت ون گوگ هست، که حرفه اش رو از یه حرفه بالقوه به یه چیز دیگه تغییر میداد – کشیش، معلم، کتابفروش- تا اینکه چند سال قبل از مرگش توی سن 37 سالگی، علاقه واقعیش به هنر رو کشف کرد.
همونطور که اپستین می گه، ون گوک در حال بهینه سازی «کیفیت مطابقت» بود؛ میزان تناسب بین اینکه اون کی بود و چه کاری کرد. این به معنای آزمون و خطاست – به دست آوردن دانش از خود با زندگی کردن، در حالی که میدونی کی باید موقعیت رو ترک کنی- و همچنین یه شروع دیر. (احتمالا موزارت هم که یه زندگی کوتاه و مختصر داشت، فقط شانس آورد که پدرش، کیفیت مطابقتش رو خیلی زود با نشوندن اون پشت یه چنگ توی سن سه سالگی، بهینه سازی کرد.)
پس اپستین به ما دو دلیل مجزا رو برای فکر کردن به اینکه عموم گراها، احتمالا مقداری از متخصصین بهترن، میده: (1) عموم گراها در هدایت خودشون توی محیط های آموزشی شرورانه بهترن. (2) عموم گراها در نهایت، به کیفیت مطابقت بهتری میرسن. اون چیزی که به نظر میاد که ایشون متوجه نشده اینه که این دو دلیل، با مقرراتی که درباره چگونه زندگی کردن وجود دارن، یه جورایی در تضادن.
اگر زندگی شرورانه هست، باید به صورت گسترده شروع کنین و توی اون راه بمونید. اگر زندگی به کیفیت مطابقت ربط داره، باید به صورت گسترده شروع کنین و وقتی که متوجه شدین که چی شمارو جذب میکنه، باید متمرکز بشین. باید چیکار کنیم؟
خوشبختانه، «گستره» مطالب قابل تاملی رو ارائه میکنه که احتمالا شما خودتون میتونید این کارو برای خودتون انجام بدید. فرض کنید که کار شما علمیه. شواهد نشون میدن که شما باید در شغلتون، به گستردگی برسین. دانشجوهایی که میتونن مجموعه ای از دوره های علمی بین رشته ای رو بگذرونن، بهتر میتونن از نظر مقایسه ای فکر کنن؛ محققانی که روی ترکیبی از علوم کار میکنن، مقالات عالی تری رو مینویسن؛ برنده های نوبل علم، به احتمال زیاد –حدود 22 برابر- پیگیری ها و دیدگاههای هنری خوبی خارج از رشته خودشون دارن، نسبت به سایرین.
یا فرض کنید که شما میخواید یه مخترع بشید. در اینجا، هر دوی متخصصین و عموم گراها، مزیت های خودشونو دارن. اما افرادی که «همه چیزدان» هستن و مهارت های زیادی در یک یا چند بخش دارند، اما «چیزهای محدودی» از سایر بخش های تکنولوژیکی میدونن، افراد حسادت برانگیزین. درحالیکه مخترعین همه چیزدان، کمتر از متخصصین عمیق میشن، تمایل دارن که حتی محدوده گسترده تری رو نسبت به عموم گراها پوشش بدن.
همه چیزدان ها در واقع شبیه به یه T (گسترده + عمیق) یا حتی π (گسترده + عمیق مضاعف) هستن. اونها شبیه به سازنده «همیلتون»، یعنی لیل مانوئل میراندا هستن که میگه «من همین الان، تعداد زیادی برنامه باز رو توی مغزم دارم.»
که باعث یه اخطار میشه. میراندا، آدم بسیار با استعدادیه؛ همونطور که اکثر «بلند پروازهای» دیگه ای که در «گستره» رشد میکنن، هستن. اون چیزی که منو نگران میکنه، اینه که این تاکید – چیزی که دانشمندای اجتماعی بهش «محدودیت گستره» میگن- ممکنه باعث شده باشه که روحیه و اخلاق اپستین، کمی منحرف شده باشه.
بیاید به عنوان یه تقریب خام بگیم که موفقیت = استعداد + تمرین + شانس. اون افرادی که سرشار از استعداد هستن، ممکنه که راهشون برای تعالی رو در بخش های مختلف، به سادگی پیدا کنن، تا مردها و زنای رنسانس باشن یا شرکت کننده های ورزشهای دهگانه زندگی باشن. (مثال لئوناردو داوینچی به ذهن میرسه.) با این حال، بقیه ما باید به شدت روی قسمت تمرین این معادله، کار کنیم.
اگر موفقیت، اون چیزیه که میخوایم بهش برسیم و هدف ماست، پس احتمالا باید دنبال «مهربانانه ترین» محیط آموزشی ای باشیم که برای ما باز میشه و اون چیز رو به ما میده. از طرف دیگه، اگه ما بخوایم که با نمونه برداری از انواع کالاها و خدمات بشر، زندگی خوبی داشته باشیم؛ – کمی یادگیری مکانیک کوانتومی، دویدن در ماراتن، نواختن ویولن در یه مجلس آماتور، جنگیدن برای عدالت محلی- پس ممکنه که محکوم بشیم که از دستاوردهای متعالی کوتاه بیایم.
اما همچنان میتونیم در این باره مغرور باشیم. فقط بیان کنید: «من یه همه چیز دانم. تو یه عموم گرایی. ایشون یه فرد علاقمند تفننیه.»
منبع:
https://www.nytimes.com/2019/05/28/books/review/david-epstein-range.html
پیشنهاد میکنم اگه علاقه دارین خلاصه ای از کتاب گستره رو از زبان گیرای نویسنده در تدتالک کال دیوید اپیستین ببینین و لذت ببرین:
خلاصه کتاب گستره نوشته دیوید اپستین
در دنیای امروز، فشار زیادی برای موفق شدن وجود داره. و برای خیلی از مردم، پیشی گرفتن به این معنیه که باید زودتر شروع کرده و متخصص بشید. اگر میخوای که تایگر وودز بعدی باشی، بهتره که از 4 سالگی شروع کنی به گلف بازی کردن. گلف بازی کردن در سنین پایین، برای وودز به خوبی کار کرد. ولی اگه به تحقیقات نگاه کنید، عموم گرایی شما رو به موفقیت بزرگتری میرسونه نسبت به تخصص گرایی.
ممکنه برای شما بیشتر طول بکشه تا شغل خودتون رو توی زندگیتون پیدا کنید. اما برتری ای که از عموم گرایی میاد، اینه که شما میتونید ارتباطات بیشتری توی رشته های مختلف بسازید و منجر به خلاق تر و مبتکر تر شدن شما میشه. در کتاب دیوید اپستین، گستره: چرا عموم گرایان در یک دنیای خاص شده به پیروزی می رسند، او مثالهایی از مزیت های عموم گرایی رو در رشته های مختلف، از ورزش گرفته تا علم، ذکر میکنه.
همچنین، او توضیح میده که چرا توسعه محدوده بزرگی از مهارتها، شما رو موفق میکنه. او شما رو تشویق میکنه که به جای رفتن به سمت یه انتخاب رایج برای انتخاب زودتر تخصص خود، زمان خودتون رو نگه دارید، عجله نکنید و انعطاف پذیری و خلاقیت بیشتری رو فعال کنید.
اینها سه مورد از مهم ترین درسهای عموم گرایی هستن که زندگی شما رو تغییر میدن و این کتاب اونا رو به شما یاد میده:
- برای تعالی یافتن، تخصصت رو زود انتخاب نکن، مسیرهای مختلف رو آزمایش کن.
- اگه تجربه های گسترده ای داشته باشید، در نوآوری بهتر و موفق تر میشید.
- هرچه که برای حرفه ای شدن توی یه بخش، معروف تر میشید، احتمالش بیشتره که در پیش بینی کردن دقیق درباره رشته خودتون، بسیار بد بشید.
آماده اید که الهام بگیرید تا شانستون رو در علایق قدیمیتون که به فراموشی سپردین، امتحان کنید؟ بیاید شروع کنیم.
درس 1: امتحان کردن گزینه های مختلف، به خوبی همون تمرکز سریع روی یه چیزه.
یادتون میاد قبلا اشاره کردم که تایگر وودز، گلف رو از سنین پایین شروع کرد؟ راجر فدرر، یکی از بهترین تنیسورهای دنیا و دوست قدیمی وودز، از یه راه کاملا مختلف به یه ستاره تبدیل شد.
وقتی که بچه بود، ورزشهای مختلفی رو مثل اسکی، بسکتبال، تنیس، اسکیت بورد و بدمینتون، امتحان کرد. او عقیده داره که امتحان کردن مجموعه مختلفی از ورزشها، بهش کمک کرد تا ورزشکاری و هماهنگی چشم و دست فوق العاده ای رو که امروز داره، توسعه بده. او تا زمانیکه نوجوون شد، روی نیس تمرکز نکرد و این به ما نشون میده که این اوکیه که چیزهای مختلفی رو امتحان کنیم، تا وقتی که اون چیزی رو که دوست داریم، پیدا کنیم.
این نوع از نمونه برداری، توی رشته های دیگه مث موسیقی هم خوبه. چه باور کنید، چه نه، نوازنده ویولن سل مشهور جهان، یو یو ما در ابتدا شروع به نواختن پیانو و ویولن کرد. عدم علاقمندی او به این سازها بود که باعث شد به سمت ویولن سل بره. در یه مطالعه ای از دانش آموزان مدرسه شبانه روزی بریتانیایی، یه روانشناس موسیقی به نام جان اسلوبادا متوجه شد که اونایی که درس های موسیقی رو زودتر میگیرن، توی دسته موسیقیدان های معمولی قرار میگیرن، در حالی که اونایی که سه ساز مختلف رو تست کردن، معمولا به عنوان افراد استثنایی شناخته شدن.
در میان همه مردم، ون گوگ به ما نشون داد که این اوکیه که عجله نکنید و قبل از انتخاب تخصص خودتون، طعم چیزای دیگه رو بچشید. این نقاش معروف تلاش کرد تا در کتاب فروشی ها، تجارت و حتی تبلیغ هنری کار کنه، قبل از اینکه حرفه واقعی خودش به عنوان یه هنرمند رو پیدا کنه. همه اینها میخوان نشون بدن که اگه هنوز، شغل و هدف زندگی خودتون رو پیدا نکردید، آروم و ریلکس باشید – چیزهای مختلفو آزمایش کنید تا اینکه بتونید بهترین چیزو برای خودتون پیدا کنید.
درس 2: داشتن محدوده گسترده ای از تجارب، شانس موفقیت شما رو در هر رشته ای که توش کار میکنید، بالا میبره.
وقتی محققان واستن که ببینن چه چیزی باعث شده که بعضی از سازنده های کمیک موفق بشن، فرض کردن که هرچه یه سازنده خاص، کمیک بیشتری بسازه، کمیک هاش موفق تر خواهند بود.
در کمال تعجب، ساختن تعداد بیشتر کمیک یا حتی داشتن منابع بهتر، اون چیزی نبوده که اونا رو سازنده های کمیک موفقی کرده. اون چیزی که اونا رو موفق کرده، اینه که اونا تجربه زیادی در ژانرهای مختلف کمیک داشتن. هر چه که یه سازنده در ژانرهای بیشتری، کمیک بسازه، موفق تر خواهند شد.
داشتن تجربه های وسیع، با موفق تر و مبتکر بودن پیوند میخوره.
وقتی که شما دانشمندای برنده جایزه نوبل رو با دانشمندای معمولی مقایسه میکنی، متوجه میشید که برنده های نوبل، با احتمال 22 برابر کارهای دیگه ای، مث یه بازیگر آماتور بودن یا یه همچین چیزی رو انجام میدن.
اپستین پیشنهاد میکنه که مدیران استخدامی، گسترده فک کنن و از تعریف واضح توصیفات شغلی اجتناب کنن. باید فضایی برای افرادی باشه که در یه دسته خاص جا نمیشن، چون تجربه های وسیع اونا، یه ارزش اضافه ای برای محل کار هست.
درس 3: حرفه ای هایی که ما میشنویم که در پیش بینی کردن دقیق درباره حوزه تخصصی خودشون، بی فایده هستن.
حالا که ما متوجه شدیم که داشتن محدوده گسترده ای از دانش، چقد عالی و با ارزشه، بیاید نگاهی به بزرگترین عیب تخصص گرایی کنیم. در طول جنگ سرد، کارشناس پیش بینی، فیلیپ تتلاک، پیش بینی های 284 کارشناس رو جمع آوری کرده و اونا رو ارزیابی کرد. نتیجه گیری عجیب او این بود که متخصص شما در پیش بینی کردن هر چیزی افتضاحه. این حتی فرقی نداره که متخصص شما چند سال تجربه داره یا به چه اطلاعات طبقه بندی شده ای دسترسی داره.
وقتی یه متخصص میگفت که چیزی غیر ممکنه، در 15 درصد موارد اتفاق افتاد. و وقتی یه متخصص پیش بینی کرد که قطعا یه اتفاقی قراره بیفته، در 25 درصد از موارد شکست خورد. بله. تتلاک حتی متوجه شد که هر چه اون متخصص معروف تر بود، دقتش پایین تر بود. هرچه که اون کارشناس خاص بیشتر در اخبار بود، احتمالش بیشتر بود که اشتباه کنه. دفعه بعدی که به کانال اخبار رفتید، میگه توصیه های اون کارشناس رو با کمی شک گوش بدید.
این مشکل، معمولا از این حقیقت نشات میگیره که متخصصین، خیلی روی اخبار متمرکز شدن. اونا سالها و حتی شاید کل دوران حرفه ای خودشون رو صرف یه موضوع خاص کردن. به دلیل این تمرکز محدودشون، اونها تمایل دارن که نظریه هایی درباره اینکه چطور یه سری چیزها کار میکنن که باعث هدایت اونا به سمت شواهدی برای دفاع از عقاید موجود خودشون میشه، بیان کنن. به عبارتی بایاس تایید. بنابراین اگه یه پیشگوی قابل اطمینان میخواید، دنبال کسی بگردید که برای زیر سوال بردن عقاید و باورهای خودش اشتیاق داره.
منبع:
https://fourminutebooks.com/range-summary/
اگه از کتاب گستره نوشته دیوید اپیستین خوشتون میاد میتونین از همین لینک خیلی راحت بخرینش!