کاور کتاب گستره

معرفی و نقد کتاب: گستره

زیرعنوان کتاب: عمق یا وسعت؟

نویسنده: دیوید اپستین

امتیاز در گودریدز:
4.2/5
امتیاز در آمازون:
4.6/5
با 23769 رای
با 2044 رای
تعداد صفحه: 352
زبان اصلی: انگلیسی

موثرترین مسیر برای موفقیت در هر کاری چیه؟ اون چیزی نیست که فکرش رو می کنی. 

خیلی از کارشناسها فکر میکنن که اگه کسی میخواد مهارتی رو در خودش تقویت کنه، سازی بنوازه یا در رشته خودش سرآمد باشه، باید خیلی زود شروع کنه، به شدت روی کار متمرکز بشه و تا حد امکان، ساعتها تمرین ست رو انجام بده. اگه کارو سرسری بگیری یا دیر شروع کنی، هرگز به کسایی که زودتر از تو شروع کردن، نمی رسی. ولی نگاه دقیقتر به تحقیقات انجام شده روی بهترین افراد انجام دهنده کارهای مختلف در دنیا، از ورزشکاران حرفه ای گرفته تا برنده های نوبل، نشون میده که زود شروع کردن تخصص، یه استثناست، نه قانون.

دیوید اپستین، موفق ترین ورزشکارا، هنرمندا، موسیقیدانا، مخترعا، پیشگوها و دانشمندای جهان رو مورد بررسی قرار داده. اون فهمید که در اکثر رشته ها – خصوصا اونایی که پیچیده و غیرقابل پیش بینی هستن—عمومی گراها اولین افرادی هستن که بهترن و پیشی میگیرن. عمومی گراها، نه متخصصین، اغلب راه خودشونو دیرتر پیدا میکنن و به جای تمرکز روی یه چیز، به چندین چیز علاقه دارن. همچنین، اونا خلاق تر و چابک تر هستن و میتونن ارتباطای بیشتری بگیرن، در حالی که متخصصین نمیتونن اونارو ببینن.

گستره بحث برانگیز، سختگیرانه و گیرا، یه مورد مجاب کننده برای بهتر کردن ناکارآمدی رو میسازه. رد شدن توی یه امتحان، بهترین راه یادگیریه. کسایی که مدام کارشون رو ترک میکنن، در نهایت به بهترین شغلا میرسن. اثرگذارترین مخترعا، به جای عمیق کردن علمشون توی یه محدوده، توی دامنه های مختلف کار میکنن. همونطور که کامپیوترها دارن توی مهارتهای بیشتری که یه زمانی مختص افراد به شدت متمرکز بود، استاد میشن، آدمایی که میتونن گسترده تر فکر کنن و تجارب و دیدگاهای مختلف رو به آغوش بکشن، به شکل فزاینده ای رشد میکنن.

نقل قول‌های کتاب گستره:

«ما در عمل میفهمیم که کی هستیم، نه در تئوری.»

«کار مدرن، انتقال دانش رو میطلبه: توانایی استفاده از دانش توی شرایط جدید و دامنه های مختلف. فرایندای فکری اصلی ما تغییر کرده اند تا با پیچیدگی روزافزون و نیاز به به دست آوردن الگوهای جدید به جای تکیه کردن به الگوهای مشابه، سازگار باشیم. طرحهای طبقه بندی بینشی ما، یه داربستی برای متصل کردن علوم مختلف فراهم میکنن تا  دانش رو قابل دسترس و منعطف کنن.»

«آدمای زیادی در اطراف شما وجود دارن که تموم علم بشریت رو توی موبایلاشون دارن، اما نمیدونن که چطور باید اونا رو تجمیع کنن. ما تفکر یا استدلال کردن رو به مردم یاد نمیدیم.»

«چالشی که همه ما باهاش مواجهیم اینه که چطور مزایای وسعت، تجربه مختلف، تفکر میان رشته ای و توجه با تاخیر رو در دنیایی که تحریکها، تقاضاها و حتی فوق تخصص شدن، در اون در حال افزایشه، حفظ کنیم.»

«روستایی های قدیمی، مثل استاد بزرگای شطرنج و آتش نشانا به چیزایی وابسته بودن که دیروز و فرداشون یکسان بود. اونا به شدت برای اون چیزی که تجربشو داشتن، آماده بودن و به ندرت برای چیزای دیگه مجهز بودن. روش فکری اونا اونقدر خاص بود که دنیای مدرن به ما گفته که روش شون، خیلی منسوخه. اونا کاملا قادر بودن که از تجربه هاشون یاد بگیرن، اما نمیتونستن بدون تجربه، یاد بگیرن. و این همون چیزیه که دنیای به سرعت در حال تغییر ما میطلبه. مهارتهای استدلال بینشی که بتونه از طریق مفاهیم، کارها و ایده های جدید رو به هم وصل کنه.

اگه روستایی های قدیمی با هر مشکلی روبرو میشدن که تجربه ای در اون نداشتن، کاملا خودشونو گم میکردن. این گزینه برای ما وجود نداره. هرچه که یه چالش، محدودتر و تکراری تر باشه، احتمال بیشتری وجود داره که اتوماتیک بشه؛ در حالی که پاداشای بزرگ به کسایی میرسه که میتونن از یه مشکل یا دامنه، دانش بینشی به دست بیارن و اونو توی یه چیز کاملا جدید استفاده کنن.»

«اگه ما با مشاغل مث قرار گذشتن برخورد کنیم، هیچکسی به سرعت توی محل کار، مستقر نمیشد.»

«موفق ترین افراد حل کننده مشکلات، چه شیمیدان باشن، چه فیزیکدان، چه دانشمندای علوم سیاسی، انرژی ذهنی زیادی رو صرف این میکنن که قبل از انتخاب یه استراتژی، بفهمن که با چه مشکلی دارن دست و پنجه نرم میکنن، به جای اینکه مستقیما وارد اون شده و از فرایندای حفظی استفاده کنن.»

«همه افراد به عادتای ذهنی نیاز دارن تا بهشون اجازه بده که بین رشته ها حرکت کنن.»

«آزمایشگاهایی که دانشمنداشون زمینه های حرفه ای مختلفی دارن، همونایی هستن که قیاس های بسیار متنوعی بهشون ارائه میشه و زمانیکه رخداد ناگهانی ای اتفاق میفته، دست به کشف مهم و قابل اطمینانی میزنن.»

«یادگیری چیزهای مختلف، اهمیت کمتری نسبت به یادگیری درباره خود داره. جهان پژوهی، فقط یه چیز لاکچری هوسبازانه مربوط به تحصیل نیست، بلکه مزیت و منفعت اصلیه.»

«هرچه که یه فراگیر، اعتماد به نفس بیشتری درباره جواب غلطش داشته باشه، اطلاعات بهتر توی ذهنش میمونن، زمانیکه جواب درست رو یاد میگیرن. مرتکب خطاها و اشتباهای بزرگ شدن، میتونه بهترین فرصتای یادگیری رو بسازه.»

نقد و خلاصه کتاب گستره:

نقد کتاب گستره نوشته دیوید اپستین

 

شما عموم گرایی یا متخصص؟ در زندگیت، در تکاپو برای گستردگی هستی یا عمیق شدن در کارت؟ به هر حال، نمی تونی هر دو رو داشته باشی. زمانتون روی زمین محدوده، همونطور که انرژی و توجه تونم همینطوره. اگر روی انجام دادن یه کار تمرکز کنی، ممکنه این شانسو پیدا کنی که اونو به خوبی انجام بدی. اگر به دنبال انجام دادن چند کار باشی، میتونی طعم مختلف انواع کالاهای بشری رو بچشی، اما ممکنه در نهایت، به یه فرد معمولی چند هنره تبدیل بشی – یه آماتور دمدمی.

حکمت عامیانه، مصالحه ای بین گستردگی و عمق رو برقرار میسازه تا به یک آدم همه فن حریفی که توی هیچ کدوم استاد نیستید، تبدیل بشید. و تفکر در روانشناسی پاپ، اینو تایید می کنه. برای به دست آوردن تعالی و ترقی واقعی در هر قسمتی – ورزش، موسیقی، علم، هر چیزی- شما باید روی اون خاص بشید و زودتر از دیگران هم این کار رو کنید: پیام همینه. اگر این کارو نکنی، بقیه زودتر از شما شروع کرده و به 10000 ساعت تمرین آگاهانه ای که احتمالا برای کسب موفقیت ضروریه، میرسن.

ولی این پیام به صورت گمراه کننده ای غلطه – پس دیوید اپستین دنبال اینه که ما رو به «گستره» قانع کنه. ورزشکار، هنرمند یا برنده جایزه نوبل به تخصص محدود و زود نیاز نداره. کاملا برخلاف خیلی از موارد. گستردگی دوست و متحد عمقه، نه دشمنش. عموم گراها توی بیشتر جنبه های باارزش زندگی، بهتر از متخصصین در موقعیتی برای پیشرفت و ارتقا قرار میگیرن. 

اگه این درست باشه، خبر خوبیه. به این معنیه که تعالی و ترقی به طور طبیعی با هم میان؛ هر کدوم از ما – در اصل، حداقل- میتونیم «جامعیت و تعدد» و «تمامیت در گوناگونی» رو که نیچه به عنوان عصاره تعالی بشریت میدونه، تشخیص بدیم. (راستی، نیچه خودش کاملا عموم گرا بود و به امتیازات خودش به عنوان یه فیلسوف، کلاسیک گرا و یه نویسنده رسید، قبل اینکه به یه ایان سخت برسه.)

خب، چه چیزی مدرکی برای این نظریه خوشحال کننده هست؟ اپستین در اینجا گستره وسیع علایق خودش رو نشون میده: هنر، موسیقی کلاسیک، جاز، علم، تکنولوژی و ورزش. (نویسنده ارشد سابق Sports Illustrated و کسی که سابقا نویسنده «ژن ورزش ها» بوده.)

اگرچه که کتاب بر اساس یه فرمولی که آشنا به نظر میاد، شروع میشه – داستان گویی، مطالعه، تدریس؛ بشویید و تکرار کنید- داستان پردازیش بسیار چشمگیره، نحوه استفاده از داده هاش خیلی ماهرانه هست و درسها به طور چشمگیری قالب بندی شدن که اصلا از لذت خوندن کتاب کم نمیکنه. در حقیقت، مدارک و شواهد مرتب اپستین، اونقدر روان و مجاب کننده هستن که من تقریبا توی پیدا کردن ابهام در قلب مدارک او شکست خوردم.

این توی ابتدای کتاب هست، جایی که اپستین، تایگر وودز رو در مقابل راجر فدرر قرار میده. بزرگ شدن و ارتقای وودز، مثالی از شروع زود و تخصص شدید ذهن در یک بعده: گلف، گلف، گلف، از دو سالگی. اما فدرر از نوع مخالفه: یه علاقه معمولی در یه مجموعه ای از ورزشهای مختلف –اسکی کردن، بسکتبال، فوتبال- با یه تمرکز نهایی روی تنیس که باعث شد شروع اون، بعد از رقبای نوجوونش باشه.

چرا مسیر تایگر در فوق تخصص شدن، باعث ستاره شدنش شد و در یه مورد دیگه، مسیر پرپیچ و خم راجر، واسش موفقیت آورد؟ اپستین به طبیعت هر دو ورزش اشاره میکنه. (او ادعا میکنه که) گلف مهارت خاص تریه نسبت به تنیس: پویایی کمتری رو همراه با مجموعه محدودتری از الگوها داره و بنابراین، با تمرین بیشتر، پاداشها و امتیازای بیشتری رو میشه به دست آورد.

متخصصین توی چنین محیطهای آموزشی «مهربانانه» که الگوها مجددا تکرار میشن و فیدبک ها دقیق و سریعن، میتونن رشد کنن. برعکسش، عموم گراها در محیطهای آموزشی «شرورانه» که تشخیص الگوها سخت تره و فیدبک ها دارای تاخیرن یا دقیق نیستن، میتونن ارتقا پیدا کنن.

گلف، شطرنج، اجرای موزی کلاسیک، آتش نشانی کردن و علم بیهوشی (در این معنا)، محیطهای آموزشی مهربانانه ای هستن؛ تنیس و جاز کمتر مهربونن؛ کارهای داروهایی اورژانسی، نوآوری های تکنولوژیکی و پیشگویی های ژئوپلیتیکی کاملا شرورانه هستن – همونطور که بخش زیادی از بقیه زندگی مدرن هم اینطوره. و شرورانه تر هم میشه: مثالهای زیاد اپستین از فرهنگ شرکتی، تحصیلات عالی و برنامه فضایی به نظر میاد که این رو نشون میده.

برتری ها به شدت داره به سمت عموم گراهایی میره که مهارتهای تلفیقی گسترده ای دارن. حتی یه کاشف ستاره، نقطه عطف رو تعریف میکنه و به اپستین میگه که «متخصصین، به طور خاص توی سال 1985 به اوج رسیدن.»

خب، این یه خط در حمایت از عموم گرا بودنه. اما آیا این واقعا برای راجر فدرر صدق میکنه؟ درسته، فدرر انواع مختلفی از ورزشها رو انجام داد، ولی وقتی متوجه شد که تنیس، اون چیز خاصشه، کاملا روی اون متمرکز شد. او به طور گسترده ای نمونه برداری کرد (مث یه عموم گرا)، بعدش به شدت روی یه چیز متمرکز شد (مث یه متخصص). مورد عجیب تر این الگو، وینسنت ون گوگ هست، که حرفه اش رو از یه حرفه بالقوه به یه چیز دیگه تغییر میداد – کشیش، معلم، کتابفروش- تا اینکه چند سال قبل از مرگش توی سن 37 سالگی، علاقه واقعیش به هنر رو کشف کرد.

همونطور که اپستین می گه، ون گوک در حال بهینه سازی «کیفیت مطابقت» بود؛ میزان تناسب بین اینکه اون کی بود و چه کاری کرد. این به معنای آزمون و خطاست – به دست آوردن دانش از خود با زندگی کردن، در حالی که میدونی کی باید موقعیت رو ترک کنی- و همچنین یه شروع دیر. (احتمالا موزارت هم که یه زندگی کوتاه و مختصر داشت، فقط شانس آورد که پدرش، کیفیت مطابقتش رو خیلی زود با نشوندن اون پشت یه چنگ توی سن سه سالگی، بهینه سازی کرد.)

پس اپستین به ما دو دلیل مجزا رو برای فکر کردن به اینکه عموم گراها، احتمالا مقداری از متخصصین بهترن، میده: (1) عموم گراها در هدایت خودشون توی محیط های آموزشی شرورانه بهترن. (2) عموم گراها در نهایت، به کیفیت مطابقت بهتری میرسن. اون چیزی که به نظر میاد که ایشون متوجه نشده اینه که این دو دلیل، با مقرراتی که درباره چگونه زندگی کردن وجود دارن، یه جورایی در تضادن.

اگر زندگی شرورانه هست، باید به صورت گسترده شروع کنین و توی اون راه بمونید. اگر زندگی به کیفیت مطابقت ربط داره، باید به صورت گسترده شروع کنین و وقتی که متوجه شدین که چی شمارو جذب میکنه، باید متمرکز بشین. باید چیکار کنیم؟

خوشبختانه، «گستره» مطالب قابل تاملی رو ارائه میکنه که احتمالا شما خودتون میتونید این کارو برای خودتون انجام بدید. فرض کنید که کار شما علمیه. شواهد نشون میدن که شما باید در شغلتون، به گستردگی برسین. دانشجوهایی که میتونن مجموعه ای از دوره های علمی بین رشته ای رو بگذرونن، بهتر میتونن از نظر مقایسه ای فکر کنن؛ محققانی که روی ترکیبی از علوم کار میکنن، مقالات عالی تری رو مینویسن؛ برنده های نوبل علم، به احتمال زیاد –حدود 22 برابر- پیگیری ها و دیدگاههای هنری خوبی خارج از رشته خودشون دارن، نسبت به سایرین.

یا فرض کنید که شما میخواید یه مخترع بشید. در اینجا، هر دوی متخصصین و عموم گراها، مزیت های خودشونو دارن. اما افرادی که «همه چیزدان» هستن و مهارت های زیادی در یک یا چند بخش دارند، اما «چیزهای محدودی» از سایر بخش های تکنولوژیکی میدونن، افراد حسادت برانگیزین. درحالیکه مخترعین همه چیزدان، کمتر از متخصصین عمیق میشن، تمایل دارن که حتی محدوده گسترده تری رو نسبت به عموم گراها پوشش بدن.

همه چیزدان ها در واقع شبیه به یه T (گسترده + عمیق) یا حتی π (گسترده + عمیق مضاعف) هستن. اونها شبیه به سازنده «همیلتون»، یعنی لیل مانوئل میراندا هستن که میگه «من همین الان، تعداد زیادی برنامه باز رو توی مغزم دارم.»

که باعث یه اخطار میشه. میراندا، آدم بسیار با استعدادیه؛ همونطور که اکثر «بلند پروازهای» دیگه ای که در «گستره» رشد میکنن، هستن. اون چیزی که منو نگران میکنه، اینه که این تاکید – چیزی که دانشمندای اجتماعی بهش «محدودیت گستره» میگن- ممکنه باعث شده باشه که روحیه و اخلاق اپستین، کمی منحرف شده باشه.

بیاید به عنوان یه تقریب خام بگیم که موفقیت = استعداد + تمرین + شانس. اون افرادی که سرشار از استعداد هستن، ممکنه که راهشون برای تعالی رو در بخش های مختلف، به سادگی پیدا کنن، تا مردها و زنای رنسانس باشن یا شرکت کننده های ورزشهای دهگانه زندگی باشن. (مثال لئوناردو داوینچی به ذهن میرسه.) با این حال، بقیه ما باید به شدت روی قسمت تمرین این معادله، کار کنیم.

اگر موفقیت، اون چیزیه که میخوایم بهش برسیم و هدف ماست، پس احتمالا باید دنبال «مهربانانه ترین» محیط آموزشی ای باشیم که برای ما باز میشه و اون چیز رو به ما میده. از طرف دیگه، اگه ما بخوایم که با نمونه برداری از انواع کالاها و خدمات بشر، زندگی خوبی داشته باشیم؛ – کمی یادگیری مکانیک کوانتومی، دویدن در ماراتن، نواختن ویولن در یه مجلس آماتور، جنگیدن برای عدالت محلی- پس ممکنه که محکوم بشیم که از دستاوردهای متعالی کوتاه بیایم.

اما همچنان میتونیم در این باره مغرور باشیم. فقط بیان کنید: «من یه همه چیز دانم. تو یه عموم گرایی. ایشون یه فرد علاقمند تفننیه.»

منبع:

https://www.nytimes.com/2019/05/28/books/review/david-epstein-range.html

پیشنهاد میکنم اگه علاقه دارین خلاصه ای از کتاب گستره رو از زبان گیرای نویسنده در تدتالک کال دیوید اپیستین ببینین و لذت ببرین:

 

 

خلاصه کتاب گستره نوشته دیوید اپستین

 

در دنیای امروز، فشار زیادی برای موفق شدن وجود داره. و برای خیلی از مردم، پیشی گرفتن به این معنیه که باید زودتر شروع کرده و متخصص بشید. اگر میخوای که تایگر وودز بعدی باشی، بهتره که از 4 سالگی شروع کنی به گلف بازی کردن. گلف بازی کردن در سنین پایین، برای وودز به خوبی کار کرد. ولی اگه به تحقیقات نگاه کنید، عموم گرایی شما رو به موفقیت بزرگتری میرسونه نسبت به تخصص گرایی.

ممکنه برای شما بیشتر طول بکشه تا شغل خودتون رو توی زندگیتون پیدا کنید. اما برتری ای که از عموم گرایی میاد، اینه که شما میتونید ارتباطات بیشتری توی رشته های مختلف بسازید و منجر به خلاق تر و مبتکر تر شدن شما میشه. در کتاب دیوید اپستین، گستره: چرا عموم گرایان در یک دنیای خاص شده به پیروزی می رسند، او مثالهایی از مزیت های عموم گرایی رو در رشته های مختلف، از ورزش گرفته تا علم، ذکر میکنه.

همچنین، او توضیح میده که چرا توسعه محدوده بزرگی از مهارتها، شما رو موفق میکنه. او شما رو تشویق میکنه که به جای رفتن به سمت یه انتخاب رایج برای انتخاب زودتر تخصص خود، زمان خودتون رو نگه دارید، عجله نکنید و انعطاف پذیری و خلاقیت بیشتری رو فعال کنید.

اینها سه مورد از مهم ترین درسهای عموم گرایی هستن که زندگی شما رو تغییر میدن و این کتاب اونا رو به شما یاد میده:

  1. برای تعالی یافتن، تخصصت رو زود انتخاب نکن، مسیرهای مختلف رو آزمایش کن.
  2. اگه تجربه های گسترده ای داشته باشید، در نوآوری بهتر و موفق تر میشید.
  3. هرچه که برای حرفه ای شدن توی یه بخش، معروف تر میشید، احتمالش بیشتره که در پیش بینی کردن دقیق درباره رشته خودتون، بسیار بد بشید.

آماده اید که الهام بگیرید تا شانستون رو در علایق قدیمیتون که به فراموشی سپردین، امتحان کنید؟ بیاید شروع کنیم.

 

درس 1: امتحان کردن گزینه های مختلف، به خوبی همون تمرکز سریع روی یه چیزه.

 

یادتون میاد قبلا اشاره کردم که تایگر وودز، گلف رو از سنین پایین شروع کرد؟ راجر فدرر، یکی از بهترین تنیسورهای دنیا و دوست قدیمی وودز، از یه راه کاملا مختلف به یه ستاره تبدیل شد.

وقتی که بچه بود، ورزشهای مختلفی رو مثل اسکی، بسکتبال، تنیس، اسکیت بورد و بدمینتون، امتحان کرد. او عقیده داره که امتحان کردن مجموعه مختلفی از ورزشها، بهش کمک کرد تا ورزشکاری و هماهنگی چشم و دست فوق العاده ای رو که امروز داره، توسعه بده. او تا زمانیکه نوجوون شد، روی نیس تمرکز نکرد و این به ما نشون میده که این اوکیه که چیزهای مختلفی رو امتحان کنیم، تا وقتی که اون چیزی رو که دوست داریم، پیدا کنیم.

این نوع از نمونه برداری، توی رشته های دیگه مث موسیقی هم خوبه. چه باور کنید، چه نه، نوازنده ویولن سل مشهور جهان، یو یو ما در ابتدا شروع به نواختن پیانو و ویولن کرد. عدم علاقمندی او به این سازها بود که باعث شد به سمت ویولن سل بره. در یه مطالعه ای از دانش آموزان مدرسه شبانه روزی بریتانیایی، یه روانشناس موسیقی به نام جان اسلوبادا متوجه شد که اونایی که درس های موسیقی رو زودتر میگیرن، توی دسته موسیقیدان های معمولی قرار میگیرن، در حالی که اونایی که سه ساز مختلف رو تست کردن، معمولا به عنوان افراد استثنایی شناخته شدن.

در میان همه مردم، ون گوگ به ما نشون داد که این اوکیه که عجله نکنید و قبل از انتخاب تخصص خودتون، طعم چیزای دیگه رو بچشید. این نقاش معروف تلاش کرد تا در کتاب فروشی ها، تجارت و حتی تبلیغ هنری کار کنه، قبل از اینکه حرفه واقعی خودش به عنوان یه هنرمند رو پیدا کنه. همه اینها میخوان نشون بدن که اگه هنوز، شغل و هدف زندگی خودتون رو پیدا نکردید، آروم و ریلکس باشید – چیزهای مختلفو آزمایش کنید تا اینکه بتونید بهترین چیزو برای خودتون پیدا کنید.

 

درس 2: داشتن محدوده گسترده ای از تجارب، شانس موفقیت شما رو در هر رشته ای که توش کار میکنید، بالا میبره.

 

وقتی محققان واستن که ببینن چه چیزی باعث شده که بعضی از سازنده های کمیک موفق بشن، فرض کردن که هرچه یه سازنده خاص، کمیک بیشتری بسازه، کمیک هاش موفق تر خواهند بود.

در کمال تعجب، ساختن تعداد بیشتر کمیک یا حتی داشتن منابع بهتر، اون چیزی نبوده که اونا رو سازنده های کمیک موفقی کرده. اون چیزی که اونا رو موفق کرده، اینه که اونا تجربه زیادی در ژانرهای مختلف کمیک داشتن. هر چه که یه سازنده در ژانرهای بیشتری، کمیک بسازه، موفق تر خواهند شد.

داشتن تجربه های وسیع، با موفق تر و مبتکر بودن پیوند میخوره.

وقتی که شما دانشمندای برنده جایزه نوبل رو با دانشمندای معمولی مقایسه میکنی، متوجه میشید که برنده های نوبل، با احتمال 22 برابر کارهای دیگه ای، مث یه بازیگر آماتور بودن یا یه همچین چیزی رو انجام میدن.

اپستین پیشنهاد میکنه که مدیران استخدامی، گسترده فک کنن و از تعریف واضح توصیفات شغلی اجتناب کنن. باید فضایی برای افرادی باشه که در یه دسته خاص جا نمیشن، چون تجربه های وسیع اونا، یه ارزش اضافه ای برای محل کار هست.

 

درس 3: حرفه ای هایی که ما میشنویم که در پیش بینی کردن دقیق درباره حوزه تخصصی خودشون، بی فایده هستن.

 

حالا که ما متوجه شدیم که داشتن محدوده گسترده ای از دانش، چقد عالی و با ارزشه، بیاید نگاهی به بزرگترین عیب تخصص گرایی کنیم. در طول جنگ سرد، کارشناس پیش بینی، فیلیپ تتلاک، پیش بینی های 284 کارشناس رو جمع آوری کرده و اونا رو ارزیابی کرد. نتیجه گیری عجیب او این بود که متخصص شما در پیش بینی کردن هر چیزی افتضاحه.  این حتی فرقی نداره که متخصص شما چند سال تجربه داره یا به چه اطلاعات طبقه بندی شده ای دسترسی داره.

وقتی یه متخصص میگفت که چیزی غیر ممکنه، در 15 درصد موارد اتفاق افتاد. و وقتی یه متخصص پیش بینی کرد که قطعا یه اتفاقی قراره بیفته، در 25 درصد از موارد شکست خورد. بله. تتلاک حتی متوجه شد که هر چه اون متخصص معروف تر بود، دقتش پایین تر بود. هرچه که اون کارشناس خاص بیشتر در اخبار بود، احتمالش بیشتر بود که اشتباه کنه. دفعه بعدی که به کانال اخبار رفتید، میگه توصیه های اون کارشناس رو با کمی شک گوش بدید.

این مشکل، معمولا از این حقیقت نشات میگیره که متخصصین، خیلی روی اخبار متمرکز شدن. اونا سالها و حتی شاید کل دوران حرفه ای خودشون رو صرف یه موضوع خاص کردن. به دلیل این تمرکز محدودشون، اونها تمایل دارن که نظریه هایی درباره اینکه چطور یه سری چیزها کار میکنن که باعث هدایت اونا به سمت شواهدی برای دفاع از عقاید موجود خودشون میشه، بیان کنن. به عبارتی بایاس تایید. بنابراین اگه یه پیشگوی قابل اطمینان میخواید، دنبال کسی بگردید که برای زیر سوال بردن عقاید و باورهای خودش اشتیاق داره.

منبع:

https://fourminutebooks.com/range-summary/

 

اگه از کتاب گستره نوشته دیوید اپیستین خوشتون میاد میتونین از همین لینک خیلی راحت بخرینش!

 

به پادکست مون خوره کتابم سر بزنین. ما تو “یه فنجون کتاب” مون تیکه هایی از کتابارو که خودمون ازشون لذت بردیم رو براتون میخونیم. تو هر قسمت “یه نویسنده” ام سیر تحولات فکری و شخصیتی یه نویسنده ی بزرگو براتون تعریف میکنیم. امیدوارم که از گوش کردنشون لذت ببرین.

دیوید اپستین

درباره دیوید اپستین:

دیوید اپستین، یک گزارشگر تحقیقی در ProPublica است. او نویسنده دو کتابه: گستره: چرا عموم گرایان در یک دنیای خاص شده به پیروزی می رسند که پرفروش ترین کتاب سال نیویورک تایمز شد و ژن ورزش ها: درون علم عملکرد ورزشکاران خارق العاده که این کتاب هم، پرفروش ترین کتاب سال نیویورک تایمز شد.

کتاب های مشابه گستره:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *