خلاصه کتاب انقلاب هانا آرنت,هانا آرنت,ارنت

کتاب انقلاب نوشته هانا آرنت – ارتباط انقلاب و آزادی (قسمت سوم)

تاریخ انتشار: 8 بهمن 1401

تو این قسمت ادامه خلاصه کتاب انقلاب نوشته هانا آرنت رو بشونین.

حمایت مالی از خوره کتاب

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

منابع:
1- کتاب On Revolution نوشته هانا آرنت
2- کلاب‌هاوس، کلاب آرنت خوانی، اتاق گزارشی از کتاب “خاستگاه‌های توتالیتاریسم” اثر هانا آرنت
3- کانال یوتیوب هانا آرنت سنتر درباره کتاب On Revolution

موسیقی متن: ترک Familiar از Nils Frahm و ترک November از Max Richter

رونوشت این قسمت:

“شما تعداد مراجع قدرت رو تا حد امکان زیاد می‌کنید و دسترسی مردم رو به قدرت، هم تو دولت و هم تو عرصه عمومی، به حداکثر می‌رسونین.”

چون فقط قدرته که می‌تونه قدرت رو مهار کنه! حتی قانون اساسی هم نمی‌تونه قدرت رو مهار کنه! واقعیت اینه که هیچ قانون و ضابطه‌ای نمی‌تونه جلوی گروه مسلحی از مردم رو بگیره که عزم کردن اون کاری که می‌خوان رو انجام بدن! تنها چیزی که می‌تونه قدرت رو مهار کنه فقط اینه که مراجع دیگه‌ای هم برای قدرت وجود داشته باشن تا بتونن مقاومت کنن!

مقدمه

سلام به خوره های کتاب، من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین. تو پادکست خوره کتاب، لابه لای کتابا دنبال آزادی می گردیم.

این سومین و آخرین قسمت از سوژه “ارتباط انقلاب و آزادی از دیدگاه هانا آرنت” هستش. در ادامه قسمت دوم، قراره در مورد کتاب انقلاب هانا آرنت صحبت کنیم؛ آخرین کتابی که هانا آرنت در زمان حیاتش منتشر کرد. به نظر خودم این سه فصل جالب‌ترین فصلای کتاب‌ان. هانا آرنت تو این سه فصل دنبال جواب سه تا سوال مهمه: یکی اینکه چطور میشه یه حکومت آزاد رو سر کار آورد؟ دوم اینکه چطور میشه بقای همچین نظامی رو تضمین کرد؟ و سوم، مشکل نظام سیاسی آمریکای بعد از انقلابش چی بود که آزادی از نظر آرنت در معرض تهدید قرار گرفته و این مشکل چه راهکاری داره؟

و تازه یادتون نره، آرنت از 50 سال پیش داشت می‌گفت آزادی تو آمریکا در معرض تهدیده.

به قسمت سوم و آخر از سوژه “ارتباط انقلاب و آزادی از نگاه هانا آرنت” گوش کنین.

فصل چهارم: پایه‌گذاری قانون اساسی آزادی

بنابراین حالا هانا آرنت می‌خواد تو این فصل درباره یه چالش مهم حرف بزنه و اون اینکه اصن چطور باید یه حکومت آزاد رو سر کار آورد؟ چطور میشه یه جمهوریِ آزاد رو تاسیس کرد؟

جواب آرنت به این سوال خیلی ساده و خیلی سر راسته:

“شما تعداد مراجع قدرت رو تا حد امکان زیاد می‌کنید و دسترسی مردم رو به قدرت، هم تو دولت و هم تو عرصه عمومی، به حداکثر می‌رسونین.”

این اولین علتیه که به نظر هانا آرنت جامعه آمریکا رو به همچین جمهوریِ آزادی تبدیل کرده! می‌پرسین چه علتی؟ همینکه شهروندان آمریکا، بیشتر از شهروندان هر کشور دیگه‌ای قدرت دارن (یا حداقل تو دورانی داشتن). بنابراین بحث این موضوع رو اینطور باز کرده که چطور میشه با تمرکز زدایی از قدرت و زیاد کردن مراجع قدرت، آزادی رو مبنا قرار داد و مستقر کرد؟

بعد تو فصل 5 میاد میگه خیله خب، این خیلی عالیه که یه قدرت جدیدی خلق کرد و نظام تازه‌ای تاسیس کرد که بشه توش آزاد بود و قدرت داشت، اما علاوه بر این لازمه این حکومت موندگار هم باشه و ادامه پیدا کنه! چون دائم که نمیشه از نو مذاکره کرد و از نو واسه هر موضوعی خون جیگر خورد، پس باید نظام آزادی که رو کار میاد ثباتی داشته و این دستاورد آزادی پایدار بمونه.

پس به اینجا می‌رسه که چطوری میشه اقتداری رو پایه‌ریزی کرد که کرد همچین ساختارهای قدرت و همچین نهادهایی، بعد از اینکه بنیان گذاشته شدن، در گذر زمان واسه مردم باقی بمونن!

موضوع اقتدار، آرنت رو مییییییبره به دوران رُم باستان؛ اونجا که آدما واسه اولین بار تونستن یه اقتدار سیاسیِ غیرمذهبی رو پایه‌ریزی کنن. و این کارو از طریق تاسیس مجلس سنا انجام دادن.

حالا ابتکار عمل آمریکاییا تو این بود که اونا کرسی‌های قدرت رو از مجلس گرفتن و دادنش به دیوان عالی (یا همون supreme court) و قانون اساسی شون.

خوش شانسی بزرگ آمریکاییا تو این بود که در مقطعی از زمان به هر دلیلی که بود، قانون اساسی‌شونو اینا عین یه بت می‌پرستیدن! مثه کتاب مقدس شون می‌موند! و مشروعیت‌اش اینطوری حفظ شد. حالا باز در اینباره ام صحبت می‌کنیم تو فصل 5. اما این فصل با موضوعی درباره قدرت شروع میشه. 

استدلالی که هانا آرنت مطرح میکنه اینه:

“قدرت، از طریق اقدام مشترک با دیگران و همکاری نمود پیدا میکنه.”

وقتی مردم از اقشار مختلف، هر کدوم با دیدگاه‌ها و سوابق مختلف جمع میشن و قانون اساسی‌ای رو پایه‌ریزی می‌کنن که بر رفتار جمعی‌شون نظارت کنه، این اقدام مشترک یه جور اعمال قدرته و آرنت میگه این همون رفتاریه که آمریکاییا تو تمام ایالت‌هاشون واسه ایجاد یه قانون اساسی در اون برهه تاریخی از خودشون نشون دادن.

بنابراین اتفاقی که افتاد این بود که تو زمان انقلاب؛ هر 13 ایالت مستعمره نشین آمریکا بلافاصله همه چیزو رها کردن و رفتن به این سمت که قانون اساسی خودشونو بنویسن. این اراده جمعی واسه هانا آرنت عمیقا معنادار بود؛ ایده‌ای این باور رو میرسونه که اونا فکر می‌کردن خودشون قدرت پایه‌گذاریِ قانون اساسی واسه خودشون دارن!

این اقدام به نوشتن قانون اساسی و تصویبش معنای زیادی واسه آرنت داشت. بنابراین منظور آرنت از خلق یه مرجع کاملا جدید از اقتدار، دقیقا از همین اعمال قدرتِ آمریکایی واسه تاسیس یه کشور جدید برگرفته شده. ضمنا درباره این موضوع هم توضیح میده که آمریکاییا نه فقط یک مرجع، بلکه مراجع مختلفی واسه اقتدار در نظر گرفتن.

از این جهت شاید بشه گفت تو بلندمدت بزرگترین ابتکار عمل آمریکا در عرصه سیاستش این بود که تو بدنه‌ی نظامش، چیزی در مفهوم “حاکمیت مطلق” رو لغو کرد. چون در رابطه با امور انسانی، حاکمیت یکدست و مطلق، همه با استبداد یکسانه!

عیب نظامی در قالب کنفدراسیون یا اتحادیه از دیدگاه هانا آرنت اینه که مرزبندی قدرت بین قدرت‌های محلی و قدرت کلی دقیقا معلوم نبود. شرایط آمریکا تو زمان اعلام استقلالش از انگلیس اینطوری بود که تو اون زمان 13 تا ناحیه یا ایالت مستعمره نشین تو خاک آمریکا وجود داشت که اینا هر کدوم دولت‌های محلی داشتن. اما هیچ قدرت دیگه‌ای نبود که به لحاظ ارزشی قدرتش به قدرت این دولت‌های محلی برابری کنه، تا به عبارتی بتونه قدرت اینارو خنثی کنه و یه تعادلی به لحاظ قدرت به وجود بیاره.

نکته زیرکانه و هوشمندانه عملکرد آمریکاییا از نظر آرنت اینجاست که اونا نرفتن پی قانون اساسی با این هدف که قدرت دولت‌های محلی رو محدود کنن! بلکه به جاش یه مرجع جدیدی برای اقتدار خلق کردن تا قدرت این دولت‌های محلی رو از این طریق خنثی کنن. بنابراین آرنت نوشت:

“هدف قانون اساسی آمریکا محدود کردن قدرت نبود، بلکه به دنبال خلق تعداد مراجع بیشتری از اقتدار بود که بتونه به درستی قدرتمند باشه؛ قدرتی به اندازه کافی که بتونه قدرت جمهوریِ ایالت‌ها رو تعدیل کنه. چرا که قدرت این دولت‌ها بر نواحی پهناوری اعمال میشد.”

بنابراین ایده آمریکاییا برای تمرکز زدایی از قدرت و جلوگیری از ظهور استبداد این بود. اونا گفتن به جای یک مرجع قدرت، ما مراجع بیشتری واسه قدرت می‌خوایم و دلیلشم اینه که فقط قدرت می‌تونه قدرت رو مهار کنه! هیچ قانون و ضابطه‌ای نمی‌تونه قدرت رو مهار کنه! حتی قانون اساسی هم نمی‌تونه قدرت رو مهار کنه!

واقعیت اینه که هیچ قانون و ضابطه‌ای نمی‌تونه جلوی گروه مسلحی از مردم رو بگیره که عزم کردن کاری که میخوان رو انجام بدن! تنها چیزی که می‌تونه قدرت رو مهار کنه فقط اینه که مراجع دیگه‌ای هم برای قدرت وجود داشته باشن تا بتونن مقاومت کنن!

بنابراین تنها راه ایجاد یه جمهوریِ واقعی که از قدرتِ یکپارچه‌ی حکومت – که خودش نوعی از استبداده – در امان بمونه از طریق فدرالیسم امکان پذیره؛ نظام فدرالی که به قول هانا آرنت تنها راهکار ضمانت تشکیل نظامی بر اساس دولت-ملته که در مقابل تهدید تک‌صدایی و تمرکز قدرت در معرض فروپاشی قرار نگیره؛ و نظامی که یکدست و استبدادی نشه.

فردریک هایک اقتصاددان اتریشی و برنده جایزه نوبل اقتصاد، کسی که کتاب راه بردگی رو نوشت هم تو فصل آخر کتابش کلن درباره نظام فدرال به عنوان راهکار استقرار آزادی نوشته و اگه سوژه “آزادی چطور از دست میره؟” رو گوش کرده باشین، خلاصه ای از این کتاب و توضیحات هایک در مورد نظام فدرال رو توضیح دادیم. بنابراین نظام سیاسی‌ِ مناسب برای مستقر شدنه آزادی، از نظر آرنت و هایک یه نظام فدراله. به خاطر همینم هست که آرنت میگه بعد از انقلاب آمریکا، تجربه جدید و مفهوم تازه‌ای از قدرت خلق شد.

بنابراین مهمترین بینشی که آرنت سعی میکنه تو این کتاب به خواننده بده اینه که آمریکاییا اهمیت قدرت‌هایم محلی و نهادها رو درک کردن، و به جای اینکه واسه کنترل قدرتشون، سعی کنن محدودشون کنن، مراجع مختلفی برای اقتدار ایجاد کردن. چون باور داشتن فقط قدرته که میتونه قدرت رو مهار کنه! نه قانون و نه هیچ چیز دیگه‌ای نمی‌تونه قدرت رو مهار کنه! همه این کارام به معنای استقرار و بنیانگذاریِ آزادی بود، تا آزادی تضمین شه و تا آزادیِ مورد نیاز مردم برای حرف زدن و اقدام کردن به کارایی که مهمه فراهم شه. همچین آزادی‌ای نیاز به قدرت داره تا مردم بتونن با هم اقدامی مشترک انجام بدن. و ضمنا آزادی به اینم نیاز داره که هیچ قدرتی بالاتر از بقیه قدرت‌ها وجود نداشته باشه.

فصل پنجم: پایه‌گذاری نظم جدید اعصار

همونطور که گفتیم موضوع فصلای 4 و 5 کتاب بهم خیلی نزدیکن. هر دو فصل تو عنوان‌شون در مورد بنیانگذاری حرف می‌زنن. فصل 4 در مورد بنیانگذاریِ آزادی صحبت می‌کنه. میگه چطوری میشه آزادی رو تو نظام یه کشور مستقر کرد و راهکارشم این بود که باید قدرت ایالت‌ها رو حفظ کرد. این قدرت، قدرت از پایین به بالاست و مربوط به قدرت نهادها و دولت‌های محلیه. به جای محدود کردن قدرت این نهادها و دولت‌های محلی، راهکار آمریکاییا این بود که مراجع دیگه‌ای واسه قدرت ایجاد شه تا بتونه قدرت اینارو تعدیل کنه و امکان ایجاد حاکمیت یکدست که همون استبداده رو از بین ببره.

بنابراین وقتی ایالت‌های استعماری علیه استعمار انگلیس قیام کردن، کاری که انجام دادن این بود که بلافاصله رفتن و قانون اساسی خودشونو نوشتن. این قانون اساسی جدید، مصادیق و نمونه‌هایی از این حس بود که این مستعمره نشین‌ها نسبت به حقوق خودشون و توانایی‌هاشون در مورد حکومت خودگردان و دولت‌های محلی شون آگاهن، و این توانایی رو با تصویب قانون اساسی‌شون به نمایش گذاشتن.

بنابراین اولین قانون اساسی آمریکا رو به نام The Articles of Confederation همین 13 تا ایالت نوشتن. اما این قانون اساسی اولیه چند سال بعد شکست خورد. چرا؟ چون دولت ملی یا اونچه امروز در قالب دولت فدرال می‌بینیم، زیادی ضعیف بود. در واقع قانون اساسی شونو اولش طوری نوشته بودن که دولت ملی رو تا حد امکان ضعیف نگه داره. مشکلش اینجا بود که عملا هیچ قدرتی واسه اجرای قوانین وجود نداشت و نظام قضایی قدرتمند و قوی و مستقلی نبود. بنابراین این قانون اساسی شکست خورد و چند سال بعد، این بار آمریکاییا یه دولت جدید رو بنیان گذاشتن و ایالات متحده آمریکا رو تاسیس کردن.

آمریکاییام مثل ما که چشم‌شون از تمرکز قدرت ترسیده بود و می‌خواستن هرطور شده این تجربه‌ی جدیدِ قدرت مردم رو حفظ کنن، این بار واسه همچین هدفی سعی نکردن قدرت دولت‌های محلی رو کم کنن تا مشکل قانون اساسی حل شه، بلکه به جاش اجازه دادن این دولت‌های محلی استقلال‌ عمل و قدرت‌شونو حفظ کنن. مشکل قانون اساسی این بود که این دولت‌های محلی چنان قدرتمند بودن که دولت ملی نمی‌تونست بین‌شون هماهنگی ایجاد کنه. در نتیجه انقدر چالش بین ایالت‌ها به وجود میومد که عملا وحدت از بین می‌رفت.

واسه حل این مشکل، مردم به جای اینکه قدرت رو از دولت‌های محلی بگیرن (یعنی به جای اینکه محدودشون کنن) با اتکا به قانون اساسی‌شون، مرجع اقتدارِ دیگه‌ای خلق کردن – به نام دولت فدرال – که قدرتش ایالت‌ها رو می‌ترسوند اما نه طوری که بتونه قدرت ایالت‌ها رو ازشون بگیره. بنابراین اتفاقی که در نهایت افتاد این بود که مراجع مختلف و ضد همی واسه قدرت ایجاد کردن.

اینطوری شد که هانا آرنت میگه مراجع مختلفی از قدرتهای مختلف و غیرمتمرکز ایجاد شد و اینطوری شد که قدرت تونست قدرت رو مهار کنه. همین دلیل استقرار آزادی تو آمریکا شد؛ آزادی‌ای که از یه طرف توانایی امکان حکومت خودگردانِ محلی رو فراهم می‌کرد که همه بتونن به قدرت دسترسی داشته باشن و از طرف دیگه، از قدرت‌شون هم محافظت می‌کرد، طوری که هیچ کدوم از مراجع قدرت نتونن بر اونای دیگه مسلط شن و در نتیجه آزادیِ مردم رو ازشون بگیرن.

بنابراین ساختار حکومت به شکل فدرال همون ابتکار عملِ هوشمندانه‌ای بود که هانا آرنت تو عرصه سیاست واسه بنیانگذاریِ آزادی دید.

حالا میگه این مراجع مختلف قدرت، که به قول هانا آرنت آمریکا تنها کشوری تو دنیا بود که به معنای واقعی داشت، اقتدار شونو باید از کجا می‌آوردن؟

اقتدار نیرویه که شما ازش پیروی می‌کنین و ازش حرف شنوی دارین، نه به خاطر اینکه لزوما قانع شدین و نه به خاطر اینکه لزوما با خشونت بهتون تحمیل شده، بلکه ازش حرف شنوی دارین چون یه حق اصیل و غیر قابل انکاره.

دوتا منبع اقتدار در طول تاریخ وجود داشته تا حالا. یکی مذهب بوده. اینکه به درستی چیزی ایمان داشته باشین. و اون یکی سنت بوده؛ همون آداب و رسوم.

اما تو دوران مدرن، با منزوی شدنِ مذهب و سنت به عنوان مراجع معتبر واسه قدرت، یه مرجع دیگه واسه اقتدار که بین ما اتحاد ایجاد کرد این بود که اجازه ندیم مرجعی واسه اقتدار مطلق وجود داشته باشه! بنابراین مراجع اقتدار، دائم باید با هم چالش داشته باشن تا از این طریق قدرت همدیگه رو تعدیل کنن!

واقعیت اینه که از نگاه هانا آرنت آمریکاییا تونستن تو پایه گذاری آزادی تو کشورشون موفق شن؛ به این معنی که تونستن از قدرت مردم در مقابل قدرت نظام محافظت کنن. بعد میگه خب این خیلی عالیه که ما بتونیم قدرت و آزادیِ حکومت کردن بر خودمون به شیوه‌ای که می‌خوایم رو داشته باشیم. ولی واقعیت اینه که انسان‌ها بهرحال فانی‌ان. ما یروز می‌میریم و بنابراین نیاز به از صرفا قدرتِ برهه‌ای داریم. ما به پایداری و ثبات نیاز داریم. اگه هر نسلی که روی کار میاد، هر بار بخواد ادعا کنه که اونچه نسل قبلی انجام داده ناعادلانه بوده یا غلط بوده، ما هیچوقت به ثبات و پایداری و موندگاری نمی‌رسیم و زندگی آدما بر این منوال نمی‌تونه جلو بره.

بنابراین هانا آرنت اینجا میگه مشکل دوران مدرن ما اینه که چطور یه سری آدما می‌تونن با وجود از بین رفتن اقتدار مذهبی و سنت، اقتداری جدید خلق کنن که موندگار باشه، بدون اینکه دست به دامن اقناع کردن یا خشونت شه؟

آرنت میگه تو انقلاب فرانسه، انقلابیون سعی کردن دستاویز شرع مقدس شن و از طریق تقدس مذهب و از طرفی اتکای صرف به علم، اقتدار ایجاد کنن. اما نشد. موفق نشدن. آرنت میگه فقط آمریکاییا موفق شدن به عنوان تنها مردمانی که از طریق انقلاب به آزادی برسن، و مرجع دیگه‌ای واسه اقتدار خلق کنن که نه اقتدارشو از مذهب بگیره و نه از سنت، و نه از اتکای صرف به علم (مثل فرانسویا). اونا این مرجع جدید اقتدار رو از طریق قانون اساسی خلق کردن.

همینه که آرنت میگه مردم آمریکا انگار به نحوی قانون اساسی‌شونو می‌پرستیدن! این قانون اساسی‌شون بود که براشون تو دورانی حکم کتاب مقدس رو داشت. این قانون اساسی بود که تا وقتی الزام‌آور بود و تا وقتی پرستیده می‌شد، قدرت می‌آفرید و به ایالات متحده آمریکا دوام و ثبات می‌داد. اینکه چطور همچین اتفاقی افتاد و چرا افتاد، بخشی اش برامون نامشخصه و بخشی ام مربوط به زیرکی و هوشمندی‌ایه.

هوشمندی‌اش از نظر هانا آرنت به خاطر اینه که بنیان گذارای آمریکا یه بار دیگه نخواستن به آموزه‌های روسو رو کنن، نخواستن به مذهب و شریعت رو کنن، بلکه نگاه شونو برگردوندن به سمت رُم باستان و دیدن رُمی‌ها اصل اساسیِ حکومت‌شون مجلس سنا و مردم رُم بود – به اختصار SPQR (مجلس سنا و مردم رُم).

تفسیر ما از حکومت رُم اینه که قدرت از مردم نشات می‌گرفته. مردم قدرت قانونگذاری داشتن، و مجلس سنا قدرت وِتو (veto) کردن داشت  – تونست رد کنه. مجلس سنای رُم از نخبگان و اشراف‌ اون زمان تشکیل می‌شد. نتیجه این بود که مجلس سنای رُم می‌تونست ثبات و پایداری ایجاد کنه تا جامعه دستخوش تغییرات ناگهانی‌ای که مردم ممکنه به نام عدالت گاه و بیگاه به وجود میارن، نشه.

حالا هانا آرنت میگه هوشمندیِ آمریکاییا تو این بود که اونا صندلی قدرت رو از مجلس نمایندگان سنا تغییر دادن به دیوان عالی یا همون supreme court. حالا دیوان عالی‌ای که قدرتی نداشته، قدرتی پیدا کرد و وظیفه‌اش این بود که قانون اساسی رو تفسیر کنه اما نه با توجه به انگیزه‌ها و منافع قدرت، نه به نام منفعت طلبی، بلکه با توجه به روح قانون اساسی تو اون زمان و شرایطی که نوشته شده بود و با توجه به دلیلی که قانون به خاطرش نوشته شده بود.

دیوان عالی آمریکا یه مرجع مستقله اقتداره و اینطوری با توجه به روح قانون و با نگاه به شرایط فعلی، قانون اساسی رو تفسیر میکنه. خیلی ساده بخوایم بگیم انگار کار قضات دیوان عالی آمریکا اینه که خودشونو بذارن به جای بنیانگذارای اولیه‌ی ایالات متحده و تصور کنن که اگه اون بنیانگذارا امروز زنده بودن، الان تو همچین شرایطی چه تصمیمی می‌گرفتن؟ اینجوری به نحوی به اون هدف اولیه از نوشتن قانون، دوام و همینطور تقدس میدن، و مردم رو مستقل از هر منفعت طلبی، با روح قانون متحد می‌کنن.

این ابتکار عمل بزرگ آمریکاییا واسه ایجاد ثبات تو جامعه شونه. بنابراین هانا آرنت می‌نویسه:

“اقتدار این جمهوری تا وقتی قانون اساسی آن با توجه به شرایط و روح زمانه‌ای که نوشته شده، تفسیر شود، در امان و پابرجا می‌ماند.”

اینطوری راه اعمال سلیقه و منفعت طلبی تو تفسیر قانون بسته می‌شه و قضات به جای اینکه به تصمیم گیرندگان برای مردم تبدیل شن، و لازم باشه مردم رو قانع یا مجبور به پذیرفتن تفسیرشون از قانون کنن، بیشتر از جنس خودِ مردم‌ دیده می‌شن که با در نظر گرفتن منافع مردم، قانون رو تفسیر می‌کنن.

اینطوری احترام به قانون، مشروعیت و مقبولیت‌اش حفظ می‌شه.

فصل ششم: سنت انقلابی و گنج گمشده آن

خب پس تو فصلای 4 و 5 هانا آرنت از دیدگاهش در مورد پایه‌ریزیِ موفقیت‌آمیز آزادی تو آمریکای بعد از انقلاب صحبت کرد. بنابراین گفت که واسه استقرار آزادی، نیاز به قدرت داریم. واسه قدرت پیدا کردن باید مرجعی واسه اقتدار رو تاسیس کرد. از این گفتیم که ایجاد اقتدار تو دوران مدرن بعد از انزوای مذهب و سنت و شکست خوردن تکیه‌ی صرف به مبانی علمی، کار سختیه. بنابراین آمریکاییا قانون اساسی‌شونو نوشتن؛ به شدت بهش اهمیت دادن؛ و خود قانون اساسی تبدیل شد به مرجعی واسه اقتدار. همینطور دیوان عالی مستقلی تشکیل دادن که تفسیر دیوان عالی از قانون اساسی هم شد مرجع دیگه‌ای واسه خلق اقتدار.

اونچه به نظر میاد اینه که تا همون حدودای زمانی، تاریخ آمریکا تاریخی مثبت و سازنده بود. همونطور که قبلنم گفتیم، هانا آرنت میگه برده‌داری گناه نخستین آمریکاییا بود و بنیانگذارای آمریکا بی‌اهمیت بودن نسبت بهش، این رنج انبوهِ بردگان رو نادیده گرفتن.

یه دیدگاه می‌تونه این باشه که اونچه تو فصلای 4 و 5 گفته شد صرفا یه نظر بیش از حد خوشبینانه‌اس و حالا تو این فصل آخر کتاب، آرنت نظر بدبینانه‌ای رو مطرح میکنه و از نگرانی‌های مربوط به تداوم آزادی تو جامعه آمریکا میگه. هانا آرنت فکر میکنه که انقلاب ایالات متحده آمریکا برای استقرار آزادی، امروز شکست خورده و حالا خیلی مختصر می‌خوایم توضیح بدیم که دلیل همچین ادعایی چی بوده.

خب آرنت از دیوان عالی یا supreme court صحبت کرد. حالا میاد در مورد مجلس سنای آمریکا حرف میزنه. مجلس سنا یه نهاد مقتدره که مردم می‌تونن توش نظرات شونو ابراز کنن. از نظر آرنت و بنیانگذارای آمریکا، سنا هم یه نهاد محافظه کاره، مثل دیوان عالی، که یه جور ثبات ایجاد میکنه؛ جاییه که نظرات و دیدگاه‌های مختلف از نقاط مختلف کشور مطرح میشه و هیچ دیدگاهی نمی‌تونه باقی دیدگاه‌ها رو مرعوب کنه یا تحت تاثیر ابهتش قرار بده. به خاطر همین نهاد خیلی مهمیه؛ مرجعی دائمیه واسه نظارت بر اهمیت دموکراسی. بنابراین یه جورایی واسه همه ثبات ایجاد می‌کنه؛ ثباتی که مثل دیوان عالیه اما از نوع دیگه‌ای.

هم مجلس سنا و هم دیوان عالی هر دو نهادهایی محافظه کارن (conservative) و تو تجربه آمریکا از پایه گذاریِ آزادی اهمیت زیادی دارن. اما مشکل اینجاست که نهاد دائمیه دیگه‌ای وجود نداره که جایی باشه واسه حفاظت از نیاز دیگه‌ای که واسه تداوم استقرار آزادی مورد نیازه. مثه چی؟

خب این یه واقعیته که شما نه تنها به ثبات نیاز دارین، بلکه همینطورم به فرصتی واسه تغییر و خلق چیزی تازه نیاز دارین! این روح تازگی از جهات مختلف همون چیزیه که آرنت بهش میگه “گنج سنت انقلابی” و معتقده که آزادی به عنوان میراث گذشتگان ما هیچ وصیتنامه‌ای بهش ضمیمه نشده و بعد برسه به دست ما! بلکه این ماییم که این آزادی رو به دست می‌آریم و بعد باید کشفش کنیم، باید بر طبقش عمل کنیم. بیشتر اونچه که انقلابیون آمریکا پایه گذاشتن، یاد گرفتن، و تو پیش بردنه انقلاب تجربه کردن، تجربه‌ی آزادی بود. این درست! اما مشکل اینجاست که وقتی هدف شما از انقلاب، استقرار آزادی باشه و ضمنا این نظامی که می‌خواین مستقر کنین نهادهایی باثبات و بادوام داشته باشه تا آزادی رو استوار کنه، نفس همچین کاری، همچین پایه گذاری‌ای به نظر متناقض میاد و بخشی از “گنج انقلاب” و اون “روح انقلاب” عه؛ بخشی مربوط به خلق چیزی نو! بخشی که مربوط به ایده‌ی براندازی و ساختنه دوباره‌اس!

حالا مسئله‌ای که پیش میاد اینه که چطوری بین این دو نیاز رقیبِ هم – یعنی ثبات و نوسازی – سازگاری ایجاد کنیم؟

آرنت واسه پیدا کردنه جواب به نوشته‌های توماس جفرسون رو میکنه. جفرسون حرف مشهوری داره که میگه: “درخت آزادی باید از دورانی به دوران دیگه، با خون میهن‌پرستان و مستبدان سرزنده شه.” این ادعاییه که امروز می‌تونیم بگیم معنی‌اش انقلابِ دائمیه؛ یعنی یه انقلاب هیچوقت نمی‌تونه موفق شه بدون اینکه اجازه بده انقلاب‌های دیگه‌ای اتفاق بیفتن. این یکی از استدلال‌هاییه که خیلی از مردم می‌کنن: اینکه انقلاب‌ها باید مستمر باشن و این هزینه‌ایه که واسه بدست آوردن اون گنجی که از دل یه انقلاب بیرون میاد – همون تجربه تازگی – پرداخت. و این یعنی در واقع امکان نهادینه کردن تجربه تازگی وجود نداره.

قبلا یکم در مورد این آرزوی آرنت صحبت کردیم که می‌خواست نهادهایی باثبات و بادوام واسه آزادی خلق کنه و فقط آرنت هم نبود. متفکرای دیگه‌ای هم تو دوران معاصر بوده‌ان که همین دغدغه رو داشتن. بنابراین سوالی که اونا از خودشون پرسیدن این بود که آیا راهی واسه نهادینه کردن این ایده‌ – این تجربه تازگی – وجود داره؟

هانا آرنت این حرف رو به همچین شکلی مطرح کرده:

“اما در این جمهوری [منظور آمریکا] همانطور که امروزه معلوم شده، فضایی محفوظ و جایی برای حفاظت از دقیقا همان ویژگی‌هایی که برای ساختن این جمهوری به کار رفته بود وجود نداشت.”

به بیان دیگه، منظورش اینه که جایی واسه نهاد دیگه‌ای واسه استقرار آزادی تو قانون اساسی در نظر گرفته نشده بود و اینطوری نقدشو شروع میکنه.

میگه این قانون اساسی‌ای که این همه چیزای خوب از دلش بیرون اومده، اینهمه زمانی مورد پرستش مردم بوده، تقدس داشته، مرجع اقتدار بوده؛ مجلس سنا از دلش بیرون اومده – سنایی که کرسی‌های باثبات و مقتدری داره و عموم مردم می‌تونن اونجا نظرات‌شونو ابراز کنن؛ قانون اساسی‌ای که دیوان عالی از دلش بیرون اومده، که اونم مرجع اقتدار باثباتیه، با همه اینا اما نهاد باثباتی خلق نکرده که منبع پایداری واسه این گنج، این شروع، واسه خلق چیزهای تازه باشه.

همین مسئله آرنت رو به ایده انجمن‌های انقلابی یا revolutionary councils می‌رسونه. 

این ایده‌ی آگاهی بخش، آخرین فصل از آخرین کتاب منتشر شده‌ی آرنته. این ایده رو به بیان دیگه‌ای تو نامه‌های جفرسون هم میشه دید منتها جفرسون اسم شو گذاشته بود “نظام منطقه‌ای” یا ward System.

اما این ایده در مورد چی هست اصن؟ جفرسون تو نامه‌هاش نوشته “ما باید هر ایالت رو به مناطق کوچکتری در حدود 2000 نفر جمعیت تقسیم کنیم، و هر کدوم از این مناطق، نهادی داشته باشه برای اینکه آدما توش در مورد مسائل روز و شیوه حکومتداریِ منطقه خودشون بحث کنن. این وظیفه همچین نهادهایی چیه رو نباید تعریف کرد. چون این موضوعیه که باید سرگشاده باقی بمونه.”

آرنت هم میگه ما نباید در این مورد بگیم که این نهادها باید چیکار کنن، ما باید نسبت بهشون رویکردی باز و پذیرا داشته باشیم. خود نهادها هستن که باید پی ببرن که میخوان چیکار کنن. اینا راجعی بادوام برای تصمیم گیری های منطقه‌ان که توش آدما با هم ملاقات می‌کنن و حرف می‌زنن تا بفهمن که باید چه اقدامی واسه منطقه شون انجام بدن. و محتوای این اقدام تا حدی که ممکنه باید باز و سرگشاده باشه. این یه نظام منطقه‌ایه از دیدگاه جفرسون که واسه استقرار آزادی و حفاظت از اون گنج انقلاب – یعنی تجربه تازگی – نیاز به نهادهایی مقتدر و باثبات داره.

بعد هانا آرنت میاد در مورد موارد عینی و تاریخیِ این انجمن‌های انقلابی حرف میزنه، مثل نمونه‌هایی که تو انقلاب‌های مجارستان، تو پاریس و تو روسیه اتفاق افتاد. آرنت استدلال می‌کنه همه انقلاب‌ها اولش اینطوری شروع میشن اما بعدش شکست می‌خورن. دلایل مختلفی‌ام واسه شکست‌شون وجود داره اما عمده دلایلش اینه که همچین انجمن‌هایی سعی می‌کنن بر عملکرد دولت نظارت کنن! به جای اینکه خیلی ساده بر منطقه‌ی خودشون حکومت کنن!

بنابراین هانا آرنت امکان پذیر بودنه این سوال تنها میذاره که: 

“آیا ما می‌تونیم انقلابی رو انجام بدیم که پایه‌ای برای آزادی باشه؟ و می‌تونیم انجمن‌ها، یا به قول جفرسون نهادهای منطقه‌ایِ با دوومی تاسیس کنیم که امکان ادامه حیات آزادی رو فراهم کنه؟”

آرنت کتابو با همین سوال تموم کرده و به نظرش آمریکا چنین نهادی رو تاسیس نکرده و به همین خاطر در معرض خطر فساد قرار گرفته. منظورش از فساد اینه که مردمانی که جایی واسه اعمال قدرت نداشته باشن، به مرور زمان بیشتر و بیشتر از عرصه عمومی عقب‌نشینی می‌کنن یا کنار گذاشته میشن، و بیشتر و بیشتر با حریم خصوصی خودشون مشغول و سرگرم میشن و سعی می‌کنن برن دنبال اهداف و منافع شخصی‌شون به جای مشارکت تو عرصه سیاسی، همینطورم سعی میکنن به جای فعالیت تو عرصه سیاسی، با رشوه و تطمیع سیاستمدارایی که منافع شخصیِ اونا رو دنبال می‌کنن تو سیاست اثرگذار باشن و اینا همه به فساد دموکراسی تو آمریکا و فساد جمهوریت ختم شده.

بنابراین این ایده‌ی بدبینانه‌ی آرنت نسبت به وضعیت جمهوری و دموکراسی تو آمریکاست و ایده‌ی خوشبینانه‌اش اینه که انجمن‌های انقلابی می‌تونن راهکارهای تاثیرگذاری باشن. آرنت معتقده این نهادهای منطقه‌ای جواب میدن و می‌تونن مدل‌هایی باثبات و موندگار واسه آزادی – یا همون نهادهای آزاد – باشن.

جمع بندی

چیزی که شنیدین قسمت سوم از سوژه “ارتباط انقلاب و آزادی از نگاه هانا آرنت” بود. پادکست کتاب خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف می‌سازیم. برای این سه قسمت، منابع مختلفی داشتیم که تو توضیحات هر قسمت نوشتیم.

خیلی خلاصه بنا به نظر هانا آرنت، واسه تداوم دستاورد آزادی بعد از هر انقلابی، هم نیاز به نهادهایی مقتدر و باثباته که از ثبات دفاع کنن یا به بیان دیگه محافظه کار باشن و هم نیاز به نهادهایی منطقه ای با دامنه فعالیت های منطقه ایه که از تغییر و تحول دفاع کنن، تا اون تجربه تازگی که گنج انقلابه حفظ شه.

آرنت به رغم همه مشکلاتی که تو زندگی اش داشت، مثل خیلی از فیلسوفا دچار شکافِ عمیق بین باور و عملش نبود. چون فلسفه شو زندگی میکرد. دغدغه هاش، تجربه های روزه زندگی اش بودن.

اگه علاقه به موضوعاتی مثل فلسفه سیاسی دارین، پیشنهاد میکنم کتاب‌های “بحران‌های جمهوریت”، “وضع بشر” و “میان گذشته و آینده” رو هم از هانا آرنت بخونین. این کتابا همه به فارسی ترجمه شدن. اما انتظار نداشته باشین ادبیات هانا آرنت رو سریع بخونین و جلو برین. ادبیات آرنت کلاسیکه و باید با تامل خونده شه.

صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام خوره کتاب رو دنبال کنین و اگه از محتوای خوره کتاب لذت میبرین، از خوره کتاب حمایت مالی کنین.

تا قسمت بعدی، فعلا، خداحافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شیما و هاتف

ما شیما و هاتف هستیم
و تو پادکست خوره کتاب،
لابه‌لای کتابا دنبال "آزادی" می‌گردیم.