فردریک هایک

فردریک هایک: اقتصاددان آزادی

تاریخ انتشار: 1 خرداد 1401

با روند جدید پادکست برگشتیم و از این قسمت به بعد رو موضوع آزادی متمرکز میشیم. تو این قسمت داستان زندگی فردریک هایک رو تعریف می‌کنیم. کسی که به عنوان یکی از بزرگترین چهره‌های لیبرالیسم شناخته میشه.

ویدیو مبارزه هایک و کینز در یوتیوب

آرشیو پادکست

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

منابع:
1. ویدیوی Masters Of Money | Part 2 | Friedrich Hayek از کانال یوتیوب Documentaries
2. ویدیوی Milton Friedman – The Road To Serfdom از کانال یوتیوب LibertyPen
3. صفحه ویکی پدیا Friedrich Hayek

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک بی‌کلام Runaway از رامین جوادی

رونوشت این قسمت:

اینترو

سلام دوستای عزیزم من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

طبق قرار همیشگی‌مون اولین روز هر ماه داستان زندگی یه نویسنده بزرگ رو تعریف می‌کنیم. امروز هم یکم خرداده و می‌خواهیم داستان زندگی فردریک هایک رو تعریف کنیم و با ویژگی‌های شخصیتی و افکارش بیشتر آشنا بشیم.

اما قبل ازینکه راجع به زندگی نامه هایک صحبت کنیم، راجع به تغییراتی که تو پادکست دادیم، چند تا نکته بگم. اگه اومدین تو صفحه پادکست خوره کتاب و قسمت های قبلی رو ندیدین، تعجب نکنین. قسمت های قدیمی پادکست آرشیو شدن و فقط از طریق کانال تلگرام و وبسایت خوره کتاب در دسترس هستن. از همه شما که تو یه سال و نیم گذشته همراه ما بودین تشکر میکنم. اگه میخواستین به قسمت های قبلی گوش بدین، ازتون عذرخواهی میکنم که زحمت بیشتری ایجاد کردیم، اما قسمت های قدیمی هنوز قابل دانلودن. حذف اون قسمت ها برای خودمون هم کار خیلی سختی بود. اما از همین قسمت به بعد، می خواهیم روی موضوع آزادی متمرکز بشیم و بهمین خاطر، خوره کتاب نیاز به یه تولد دوباره داشت.

برگردیم به فردریک هایک و اینکه چرا این نویسنده رو انتخاب کردیم. هایک یه اقتصاددان اتریشی بود که بخاطر دفاعش از بازار آزاد و آزادی های فردی معروف شد. شاید اسمشو شنیده باشین، نویسنده ی کتاب مشهور “راه بردگی” که تو پادکستم معرفیش کرده بودیم. هایک قهرمانِ بازار آزاده. اون، رو خیلی از مردمی که دنیای امروز رو ساختن، تاثیر گذاشته. واسه بیشتر از یک نسل، ادعای رهبرای دنیای غرب این بود که به یه ایده ی اقتصادی مهم رسیدن: ایده بازار آزاد. ایده ای که تا امروز از موج حمله های بحرانهای مالی سربلند بیرون اومده. شاید هیچ وقت زمانی بهتر از امروز واسه گوش دادن به حرفهای فردریک هایک وجود نداشته باشه. تا شاید به عنوان ایده ای که ارزشِ امتحان کردن داشته باشه، در موردش حرف بزنیم.

از بین تمام متفکرای بزرگی که طرفدار بازار آزادن، هایک جزو رادیکال‌ترین افراد بود. اون معتقد بود بازار باید آزادتر از اون چیزی باشه که تا حالا هر دولتی تو دنیا جرات کرده است بهش اجازه ی آزادی بده. بنا به نظر هایک، سیاستمدارا باید از تلاش واسه مدیریت فراز و نشیب های سرمایه داری دست بکشن و خیلی ساده، بازار و آزاد کنن. شکی نیست که هایک یکی از متفکرای مهمه، هر چند در مورد هر حوزه ای از افکارش بحث و جدلهای بزرگی هنوزم تو دنیا وجود داره. بنابراین احتمالا اسمهای مشهور و انقلابی ای مثل کینز و مارکس و هم تو این قسمت در کنار اسم هایک میشنوین. آدمایی که همشون فکر میکردن دنیا در حال تغییراتیه که تا حالا اتفاق نیفتاده بوده و به جایی خیلی پیچیده تر و بهم وابسته  تبدیل شده. و ایده های خیلی متفاوتی در مورد اینکه وسط یه بحران اقتصادی باید انجام بدن، داشتن. توصیه ی هایک – حتی وسط یه بحران اقتصادی – توصیه اش به دولت این بود که عقب بشینه و هیچ دخالتی تو بازار نکنه. چون دخالت دولت، فقط اوضاع رو بدتر میکنه. 

این اصلا حرفی نیست که کسی تا حالا خواسته باشه بشنوه، اما امروز که تمام ترفندهای معمول واسه اصلاح اقتصاد امتحان شده، این سوال سر و کله اش پیدا میشه که آیا بلخره زمان اون نرسیده که به جاش به توصیه ی هایک توجه کنیم؟

پس بریم ببینیم فردریک هایک چرا تاثیرگذار بوده و چه حرفایی میزده؟

زندگینامه فردریک هایک

بحران اقتصادیِ سال 2008 و یادتون میاد؟ وقتی اون بحران پیش اومد، رهبرای غرب باورشونو بر این گذاشتن که ایده ی بازار آزاد، بهترین راه واسه خلقِ ثروته. اما بازم تهِ ذهن شون، اینجوری فکر میکردن که اگه موضوع بد جلو رفت، میپرن وسط و چرخ دنده های اقتصادو یجوری تنظیم میکنن که دوباره همه چی برگرده سرجاش قرار بگیره.

امروز اما طرفدارای اقتصاددان اتریشی – فردریک هایک – میگن همین کار دولته که اقتصادِ بازار رو به انحراف میکشونه و ما رو به این وضعیت آشفته میرسونه. و اگه بخوایم از این آشفته بازار خلاص شیم، باید یه عامل تاثیرگذاره واقعی رو امتحان کنیم.

واسه اینکه بفهمیم چطور دولت ها ممکنه باعث بحران اقتصادی 2008 شده باشن – نه بازارها – لازمه یکم تو زمان به عقب برگردیم تا برسیم به ژانویه 2001. یعنی اون موقعی که بانک مرکزی آمریکا، نرخ بهره شو کم کرد چون نگرانِ این بود که رشد اقتصادی آمریکا داره کند میشه. واسه اینکه بانک مرکزی همیشه این کار و انجام میده تا وام گرفتن و سرمایه گذاری سودآور و واسه شرکت ها و خانوارها رو ارزونتر کنه. خب، رئیس جمهور وقت – جورج بوشِ پسر – هم خوشحال بود. همونطور که ممکنه فکر کنین، این همون کاریه که رئیس جمهورا از بانک های مرکزی انتظار دارن، تا از مشکلات اقتصادی جلوگیری کنن. اما اگه فردریک هایک زنده بود، نظر متفاوتی داشت.

هایک تصمیم بانک مرکزیِ آمریکا رو  – که بیاد نرخ بهره رو کم کنه – به معنیِ کاشتنه بذر بحران مالی 2008 میدونست. چون اون به این واقعیت باور داشت که تقریبا به هر نوع مداخله ی دولت تو بازار – مثل حمایتش از مشاغل شکست خورده، مثل تعیین تعرفه های تجاری، یا دستکاری نرخ بهره – ریسک یه فاجعه اقتصادی رو بهمراه داره

تو سال های بعد از 2001، بانک مرکزی آمریکا نرخ بهره شو کم کرد – تا به رونق بازار مسکن کمک کنه – اما در نهایت چون همچین کمکی نمیتونست پایدار بمونه، تو اوایل 2007، حباب مسکن تو آمریکا ترکید و بعد از اون بحران اقتصادی تو دنیا شروع شد – درست همونطور که هایک پیش بینی میکرد (!)

خرد متعارف میگفت هیچ کدوم از این وقایع قابل پیش‌بینی نبودن، و ما نمی‌تونستیم کاری در موردش انجام بدیم. اما امروز دیگه میدونیم مطمئنا این حرف غلطه. چون اونچه که مقابل چشم  هم اونایی که میگفتن “ما نمیتونستیم کاری بکنیم” اتفاق میفتاد، دقیقا همونی بود که آدمایی مثل هایک پیش‌بینی می‌کردن اتفاق میفته!

استدلال هایک و طرفداراش عمیق تر از اینه که بگن خب دولت نرخ بهره رو زیادی پایین آورد و این باعث شد که آدما بیش از حد وام بگیرن، بلکه اونا میگن دولت اصلا نباید تو حوزه ی تعیینِ نرخ بهره وارد شه! 

در واقع چیزی که هایک رو از بقیه ی متفکرای بازار آزاد مجزا میکنه ام همینه! اون کاملا رادیکال میشه تو این زمینه و نقش دولت و تو تنظیم بازار به کلی مردود میدونه.

اون میگه بازار خودش میتونه خیلی بهتر خودشو تنظیم کنه، اگه فقط دولت بازار و به حال خودش رها کنه. هایک نمیگه نرخ بهره نباید تعیین کرد، یا نرخ بهره باید بالا یا پایین باشه. اون میگه ما نیاز داریم که بازار، نرخ بهره رو – حالا هرچی که هست – تعیین کنه، نه دولت. و اگه بازار نرخ بهره رو تعیین میکرد، این نرخ، تو دوران رونق، کلی بالا میرفت و بحران مالی 2008 اصلا پیش نمیومد.

باورِ هایک به قدرتِ مثبتِ بازار آزاد از کودکی اش تو اتریش سرچشمه میگیره. فریدریک آگوست فون هایک (Friedrich August von Hayek) تو سال 1899 تو وین به دنیا اومد. باباشم تو همون وین به دنیا اومده بود. باباش تو اوزن زمان (!) هم دکتر وزارت بهداشتِ شهرداری بود، هم به طور پاره وقت استاد گیاه شناسی تو دانشگاه وین. کلن تو اون دوران، وین پر از متفکرای روشنفکر بود مثل فروید و خودِ هایک و بعدا فرانکل و خیلیای دیگه. هایک بزرگتر که شد فهمید میل شدیدی به درک دنیای مدرنی داره که داره اطرافش شکل میگیره.

فردریک هایک تو خانواده ای بزرگ شد که همه دانشمند بودن. هر دو تا پدربزرگش اونقدری عمر کرده بودن که هایک فرصتی واسه شناخته شون داشته باشه، دانشمند بودن. پدربزگِ مادری اش اقتصاددان بود و دوست نزدیک کارل منگر (Carl Menger) بود! آدمی که بنیانگذار مدرسه اقتصاد اتریش و مکتب اقتصاد اتریشی شد. و پدربزرگِ پدری اش، مدرس علوم طبیعی بود. از طرفی خود هایک، پسرعموی دومِ فیلسوف نام آشنایی به اسم لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein) عه. خلاصه همه خفنا! خودِ هایکم تا قبل از اینکه بره مدرسه به روونی میتونست میخونه و اغلب کتاب میخوند. به خاطر همین روابط خانوادگی شون، هایک یکی از اولین کسایی بود که تونست کتاب مشهور ویتگنشتاین رو به اسم رساله منطقی – فلسفیِ تراکتاتوس (Tractatus Logico-Philosophicus) رو بخونه. این کتاب یه کتاب فلسفیه میاد رابطه بین زبان و واقعیت رو ازش حرف میزنه و هدفش اینه که محدودیت های علم و نشون بده. اینا مهمه چون همه اش رو آینده ی حرفه ای که هایک انتخاب میکنه به نظرم تاثیر داشته، حالا میبینیم. خودِ هایک با اینکه ویتگنشتاین و چندبار بیشتر ندیده بود ولی میگه آثارش رو زندگی و طرز تفکرش تاثیر گذاشته، خصوصا مکالماتی با هم تو مدت جنگ جهانی اول موقعی که هر دو تو جبهه های جنگ داشتن. وقتی ام که ویتگنشتاین از دنیا رفت، هایک به زندگی نامه نویساش تو نوشتن زندگینامه اش کمک کرد.

ضمنا هایک یکی بازمانده های اون آنفولانزای اسپانیایی بود که بعد از جنگ جهانی اول تو 1918 شایع شد. آنفولانزای اسپانیایی، دومین پاندمیِ مرگبار در طول تاریخ بشر بوده که تخمین میزنن تا 100 میلیون نفر مردن تو دنیا.

تو زندگینامه ای که هایک از خودش نوشته و هیچ وقتم منتشرش نکرد، گفته از دنیای دوتا برادرش که از خودش کوچکترن اونقدر دوره که فکر میکنه اونا از یه نسل دیگه ان، با یکی اختلاف سنی کمی باهاشون داشت – از یکی شون یه سال و نیم بزرگتره، از اون یکی پنج سال. ولی کلن از اونا بود که ترجیح میداد با بزرگترا بپره.خیلی ام زود مطمئن شد که میخواد شغل آکادمیک داشته باشه و مطمئن بود که مخالف تمام عواملیه که بخواد باعث یه جنگِ دیگه بشه. اون بعدها نوشت که جنگ جهانی اول، تاثیر سرنوشت سازی روش گذاشته و توجه انسان و به سمت مشکلاتی که تو سازماندهیِ سیاسیه جلب میکنه. و مصمم بود که دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنه.

فردریک هایکِ جوون خیلی تحت تاثیر پدرِ دقیق و منظمش بود و تو جمع کردنه گونه های گیاهی و حشرات کمکش میکرد. خیلی ام زود تا حدودای 16 سالگی فهمید که به آدما علاقه منده و رشد جوامع رو دوست داره مطالعه کنه، نه گیاها. از کل علوم طبیعی و گیاه شناسی براش این بس که با دیدگاه داروین در مورد تکامل گونه ها آشنا شده بود.

هایک اون وقتی رفت دانشگاه وین، اولش فلسفه و روانشناسی و اقتصاد خوند. اون موقه ها دانشگاه، اجباری نداشت که دقیقا چه رشته هایی رو بچه ها میتونن انتخاب کنن بخونن، خیلی ام کار پژوهشی نداشت، فقط امتحانایی بود که آخر ترم باید میگذروندن. وقتی درس اش تموم شد، بیشتر به اقتصاد علاقه مند شده بود، میخواست حقوقم بخونه تا با ترکیب حقوق و اقتصاد، بتونه کارای دیپلماتیک انجام بده. بنابراین تو 24-25 سالگی – یعنی سال 1923 – دکترا شو تو زمینه حقوق و علوم سیاسی گرفت. بعدش شد دستیار تحقیقاتی یکی از اساتید دانشگاه نیویورک. بنابراین یه مدت رفت به آمریکا، و کارشم این بود که داده های اقتصاد کلان آمریکا و تاثیر صندوق ذخیره بانک مرکزیِ آمریکا رو گردآوری و بررسی کنه. ولی نتونست زیاد تو آمریکا بمونه، چون هم غربت اذیتش میکرد، دلش واسه فرهنگ وین تنگ شده بود، اونجا ارتباط گرفتن واسه اش سخت بود، هم اینکه به لحاظ مالی به مشکل برخورد. چون وضعیت مالی خانواده اش تو جنگ تقریبا نابود شد.

هایک با خودش فکر میکرد که علم اقتصاد از نگاه نظریه ی تکامل داروین چطوری میتونه توضیح داده بشه. بعضیا میگن علت اینکه انقدر مجذوب نظریه تکامل شده بود اینه که فهمیده بود که فیزیک – همون علمی که میتونه پیش بینی های دقیقی از عالم ماده بده – مدل خوبی واسه درک کردن پدیده های اجتماعی نیست. به خاطر همینم شاید این اساس علاقه مند شدنش به نظریه تکامل بود. اون میخواست این حرفو بگه که اقتصاد میتونه یه قلمروی علمی باشه حتی اگه نتونین  پیش بینی های دقیقی بکنبن یا اونطور که فیزیک عالم ماده رو کنترل میکنه، کنترلش کنین. اما خیلی از مخالفاش میگفتن اگه اقتصاد، علمه، همونطور که یه مهندس میتونه یه پل بسازه، مام باید بتونیم جامعه رو باهاش مهندسی کنیم. 

همین نظریه تکامل داروین بود دیدگاه هایک از خودِ سرمایه داری رو شکل داد. هایک به این باور رسید که بازار جهانی در طول تاریخ بشر تکامل پیدا کرده و خودش به عنوان نوعی شگفتی طبیعی ظهور پیدا کرده و تمدن بشرو به جلو میبره. هایک بازار رو به صورت یه سیستم مخابراتی می‌دید که میلیاردها واحد اطلاعاتی رو پردازش میکنه تا بتونه تمام نیازها و تقاضاهای ما رو با وجود عرضه متغیر منابع برآورده کنه. اون میگفت این شگفت انگیزه که همه اینها از طریق قیمت ها به ما منتقل میشه؛ قیمتی که اقدامات ما رو موقع بالا رفتن و سقوطش هدایت میکنه. و به نظر هایک، بازار زمانی بهترین عملکرد و داره، که تو آزادترین وضعیت باشه. و اغلب اوقات این تمایل ما به کنترل بازاره، که باعث میشه بازار علیه ما رفتار کنه. اون فکر میکرد دخالت دولت تو بازار، شرایط رو واسه تنظیم بازار سخت تر میکنه. چون دولت سیگنالی رو بازار داشت به خریدارا و فروشنده ها میفرستاد رو دستکاری میکنه. 

از نظر هایک دخالتی که دولت با کنترل عرضه ی پول تو بازار انجام میده، مخرب ترین عاملیه که بازار رو از تنظیم خارج میکنه. چون اون خودش بعد از جنگ جهانی، تو وین دید که چطور پولِ فریبنده ی دولت میتونه ویرانی به بار بیاره و باعث تورمِ افسار گسیخته، بیکاری و بدهی های غیرقابل کنترل شه. قیمت ها تو اتریش سر به فلک گذاشته بود و بیکاری زیاد میشد، طوری که حتی ثروتمندام تو تامین مواد غذایی شون به مشکل برمیخوردن، و و هیچ‌کسی نمی‌تونست دلیل این تورمو بفهمه.

اون زمان که پول فقط به صورت کاغذی چاپ میشد، تو اوج بحران، شب و روز تو هر لحظه ای که تو خیابانا قدم میزدی، میتونستی صدای غرش سنگین و بی امان چاپ پول با دستگاه های سنگین و عظیمو بشنوی؛ و این صدای پول بود که داشت کشوری رو از هم می پاشوند.

واقعیت اینه که جنگ، دولت اتریش و با بدهی های هنگفت و درآمدهای مالیاتی اندک روبرو کرده بود. بنابراین راهکار و تو این دیدن که دولت به بانک مرکزی دستور بده که در ازای پرداخت بدهی هاش با سود مشخص تو تاریخ مشخصی، صرفا پول چاپ کنه. چیزی که آدما و سیاستمداراشون نمیدونستن، این بود که تو اون دستگاه ها فقط پول تولید نمیکنن، بلکه دارن تورم تولید میکنن. همینطور که پول بیشتری به اقتصاد وارد میشد، مردم پول بیشتری واسه خرج کردن داشتن، در حالیکه تعداد کالاها و خدماتی که تولید میکردن کم و بیش ثابت میموند. نتیجه چی بود؟ قیمت همون کالا ها و خدمات، تورمی بالا میرفت تا جایی که تورم تو وین سر به فلک گذاشت و مردم تورم 10 هزار درصدی رو تجربه کردن! ثروت شون نابود شد. آدمایی که شغلی داشتن، شغل شون نگهداشتن ولی درآمدشون دیگه اجازه تامین مخارج شونو نمیداد. واکنش آدما به این آتیشِ بزرگی که راه افتاده بود این بود که بیشتر شعله ورش کنن. تو تابستون 192، قیمتا هر ماه دو برابر ماه قبل میشد و بانک مرکزی واسه اینکه به هزینه ها برسه، بیشتر و بیشتر پول چاپ میکرد. تا اونجا که با 500 هزار کرون اتریش اون زمان تو یه مغازه شاید میتونستی یه برش نون بخری!

آدما اون زمان نمیدونستن که چاپ کردن پول باعث تورم میشه. بنابراین تورمِ اتریش، مسئله ای بود که به خاطر غفلت ایجاد شد و اتریش و به زانو درآورد. هایک که به زانو درومدنه اتریش رو دیده بود، با تمام وجود و تو همه عمرش از تورم وحشت داشت اما درسی که از اون تورم یاد گرفت خیلی جالبه. اکثر مردم بر این واقعیت تمرکز میکردن که برندگان جنگ جهانی اول غرامت های غیرممکنِ زیادی به اتریش تحمیل کرده ان، اما هایک که خیلی به اقتصاد علاقه داشت، متوجه شد که دولت اتریش خیلی ساده، قدرت پول رو درک نکرده. اون با خودش اینطور فکر کرد که تمام اون دوران به عینه نشون داد که چه فاجعه میتونه به بار بیاد، وقتی دولت از قدرت پول استفاده میکنه تا بازارو شکل بده. 

بنابراین اوایل سال 1929 بود که هایک واقعا متقاعد شد که داستانو اشتباه گرفتن. اون مدیر یه موسسه تحقیقاتیه تازه تاسیس شد، که کارش پژوهش روی چرخه های تجاریه. وظیفه هایک تو این موسسه این بود که بفهمه چرا اقتصادها همیشه از یه چرخه رونق و رکود، وارد چرخه ی دیگه ای میشن. تو همین موسسه بود که هایک به نظریه ی تازه ای در مورد رونق و رکود رسید و همزمان دیدگاه تازه ای نسبت به بازار پیدا کرد. کارایی که تو این موسسه انجام داد باعث شد تا دیدگاه آدمام برای همیشه در مورد اقتصاد و بالا-پایین شدناش عوض شه. از نظر خیلیا، افت بازار به خاطر نوعی نیروی طبیعیِ غیر قابل پیش بینی بود که بدون اخطار ممکن بود حتی اقتصادی رو نابود کنه. هایک اما رو ایده ی جدیدی کار میکرد که میگفت بذرِ رکود، تو دوران رونق کاشته میشه. و از اونجایی که دنیا کم کم داشت بهم وصل میشد، هایک تونست دوران رونق اقتصادیِ آمریکا تو دهه 1920 رو مطالعه کنه تا بتونه با کمکش پیش بینی کنه که چه اتفاقی واسه اقتصاد اتریش میفته.

رشد اقتصادیِ آمریکا تو دهه 1920 به قدری بود که دنیا تا حالا مشابه شو به خودش ندیده و خیلی از متفکرای آمریکایی رو به این نتیجه رسونده بود که این رونق دیگه هیچ وقت تموم نمیشه. اما تو گزارش های هایک پیش بینیِ قابل توجهی وجود داشت که بهش اعتبار زیادی داد. اون لابلای یه عالمه اطلاعات خشک مالی، پیش بینی کرد که تو چندن ماهِ آینده، رشدِ بورس آمریکا متوقف میشه و در عرض چند ماه این پیش بینی به واقعیت تبدیل شده. تو آخرای همون سال – یعنی 1929 – وال استریت چنان از اوجش سقوط کرد که پرونده ی رونق دهه 1920 بطور دردناکی به پایان رسید. پیش بینیِ هایک از مشاهده بیرون اومده بود. اون دیده بود که بانک مرکزی آمریکا تو سال 1913 به بانکهای خصوصی این کشور که به وضوح وضعیت شکننده ای داشتن، منابع اعتباریِ قابل توجهی داده.

ماجرا این بود که یه آدمی به اسم بنجامین استرانگ، رئیس وقت بانک مرکزی تو آمریکا، اومد گفت میشه نرخ بهره رو دستکاری کرد تا این رونق اقتصادی ای که تو آمریکاس تا ابد ادامه پیدا کنه. اون بدهیای دولت رو تو بازار آزاد میخرید. نتیجه این بود که کلی پول به بازار سرازیر میشد و نرخ بهره بانکی پایین میموند. در واقع شروع سیاست های پولیِ مدرن از همینجا بود. اینجوری آدما و خانوارهای چون نرخ بهره پایین بود، انگیزه پیدا کرده بودن که وام بگیرن و با پولش سهام بخرن و امیدوار بودن که این رونق همینطور ادامه پیدا میکنه.  اما هایک باور داشت که این کاری که استرانگ تو آمریکا کرد، پاشیدن بذر ورشکستگیه.

بنابراین ایده ی بزرگ هایک این بود که تقریبا تمام فراز و نشیب های عمده ی یه اقتصاد تو بانک های مرکزی شون اتفاق میفته. و این هزینه ایه که باید در ازای استقراض نرخ بهره ای که بانک مرکزی تعیین میکنه، داد. هایک ماجرا رو اینطور میدید که اگه هزینه ی پول قرض گرفتنو بیاری پایین، در واقع داری به سرمایه گذرا و کسب و کارا سینگال اشتباهی میفرستی، داری الکی بهشون میگی که آمریکا داره پول ذخیره میکنه، در حالی که یه عالمه پول نقد تو ذخایرش داره که آماده ی وام دادن و سرمایه گذاری کردنه. ولی همچین چیزی واقعیت نداره.

اون زمان که ذخایر فدرال آمریکا متوجه علائم بحران شد، دیگه خیلی دیر بود. سقوط بازار، وقتی اتفاق افتاد که نرخ های بهره بالا رفت و سرمایه گذارا متوجه شدن که بانک ها پولی واسه حمایت از همه این سرمایه گذاریا ندارن! تعداد زیادی از مردم تو بورس شاهد این بودن که پس انداز یه عمر زندگی شون دود میشه و میره هوا. اولین کاری که دولت کرد چی بود؟ بورسو بست تا آدما نتونن برن و فغان و فریاد کنن. واسه هایک اما درسی که میشد گرفت مشخص بود: اعتبارِ ارزون ریختن تو بازارِ پر رونق توسط دولت باعث سقوط وال استریت و شروع دورانی تو آمریکا و بیشترِ اروپا شد که تو تاریخ به “افسردگیِ بزرگ” یا the great depression معروفه.

در مورد بحران اقتصادیِ 2008 ام داستان مشابهی میشه تعریف کرد، اعتبارات ارزونی که آمریکا و انگلیس تو یه دهه ی قبلش میدادن، به رونق ناپایدارِ مسکن کمک میکرد. ولی تو سالای 2007 و 2008 به وضعیتی رسید که مردم بهو متوجه میشن چه اتفاقی افتاده، اعتماد شونو بهمدیگه از دست دادن و کل داستان رونق، فروپاشید. حتی امروزه ام بانک‌های مرکزی مدل‌های کامیپوتری از اقتصاد دارن که چند سال جلوتر و بر اساس فرضیات بنجامین استرانگ پیش بینی میکنن، اما طرفدارای هایک میگن حتی اگه این پیش بینیا درستم از آب دربیان، این نشون میده که اونا هیچی از اشتباهات شون تو دهه 1920 یاد نگرفتن!

بنابراین وقتی دنیا تو قرن بیستم با بزرگترین بحران مالی ای که تا حالا دیده بود، مواجه شد، فکر و ذکر همه ی اقتصاد دانا و سیاستمدارا فقط یه چیز بود “چطوری از این بحران بریم بیرون؟” وقتی دوران افسردگیِ بزرگ شروع شد، هایک دعوت شد به مدرسه اقتصاد لندن LSE یا (London School of Economics). هایک که کلی از این فرصتی که یه عمر منتظرش بود خوشحال و هیجان زده بود، اون تو این دانشگاه، مجموعه ای از سخنرانی هاشو ارائه کرد. اما دستور کاری نه چندان پنهانی به این دعوتنامه ضمیمه شده بود که از هایک میخواست بخشی از مبارزه ای باشه علیه شاخه ی جدید و کاملا متفاوتی از تفکر اقتصادی بود که توجه زیادی رو خودش جلب کرده بود. فردی که پیشرو این تفکر اقتصادی بود فردیه به اسم جان مِی نارد کینز (John Maynard Keynes).

مناظره های بزرگی که تو دهه ی 1930 بین هایک و کینز اتفاق افتاد، خیلی مشهوره. تو سایت یوتیوب ویدیویی هست از اینکه این مناظره رو به شکل یه مسابقه بوکس درست کردن بین هایک و کینز. و تا حالا بیشتر از 5 میلیون بار دیده شده. در واقع یه بازسازیِ سورئاله از نبرد بین ایده های این دو نفر، که واسه بیرون رفتن از بحران ارائه کردن. لینک شو گذاشتیم خیلی جالب و باحاله، خواستین ببینین. خلاصه اونا تو این مناظره و کلن مجموعه مقاله هایی که در جواب به همدیگه می نوشتن، درباره تاثیر دخالت دولت تو اقتصاد بحث میکنن.

حالا کینز کیه؟ کینز ام تو اقتصاد واسه خودش وزنه ای به حساب میاد و تفکرش، نیروی ظاهرا غیر قابل توقفی تو اقتصاده. کینز یکی از فیلسوفای اقتصادیه که دیدگاه مثبتی داره نسبت به اینکه دولت میتونه بعضی از بزرگترین مشکلات سرمایه داری رو حل کنه. کینز هم مخالف کمونیسم بود که کارل مارکس سردمداره مشهور شه، و هم مخالف آزادیِ بیش از اندازه ی بازارها، که هایک میگفت. دیدگاه کینزو میشه وسط این دو تا دیدگاه در نظر گرفت: اون میگفت دولت میتونه با تزریقِ عاقلانه پول به بازار و تنظیمِ خردمندانه ی مقررات از سمت دیگه، نوسانات شدیدِ بازارو برطرف کنه.

هایک اون زمان زیاد شناخته شده نبود، اون 16 سال از کینز کوچیکتر بود. حتی تو سخنرانیِ اونروز، خودِ شخصِ کینز حضور نداشت. شاگرداش با هایک مناظره کردن سری اول. کینز خیلی آدم بزرگی بود تو زمونه خودش. این دو نفر مناظرات شون تو نشریات تو تمام عمرشون ادامه داشت. و یکی از بهترین مناظرات آکادمیک تو تاریخ اندیشه ورزیه. نمونه ای از مناظراتی به غیر از دیدگاه های چپ و راسته، بین اون دسته از  آدماییه که میخوان تو اقتصاد دخالت کنن و کسایی که نمیخوان تو اقتصاد دخالت کنن – یا به توصیف مخالفاشون “کسایی که ترجیح میدن اقتصاد و به حال خودش رها کنن”.

تو سخنرانی اول تو سال 1931، هایک رو تخته سیاهی که پشت سرش بود شروع کرد نمودارایی گیج کننده کشید که بهشون میگفت نوسانات بازار. بعد توضیح داد که چطور بازارها روز به روز در طول زمان تغییر کرده‌ان و چطور اگه توشون دخالت کنین، خیلی سریع سقوط میکنن. اما ماجرا اینه که استدلال های اقتصادی ای که اونروز تو اون سخنرانیِ سال 1931 شروع شد، هنوزم ادامه داره: سوال این بود که اگه اقتصاد به بحران بخوره، آیا دولت باید وارد عمل شه؟ جواب کینز به این سوال “آره” بود، در حالیکه هایک میگفت “نه”.

کینز میگفت بیکار شدنه آدما مسئله ی اصلیه و باید کاری کنیم که اونا شغل شونو به دست بیارن، به هر طریقی که شده. موضوع اما از نگاه هایک متفاوت بود. اون میگفت ما واقعا به اندازه کافی در مورد اقتصاد نمیدونیم. اون میگفت هر تلاشی که توسط آدمایی مثل کینز که میچرخن و پیشنهادایی از این قبیل میدن که فلان کارو بکنیم درست میشه همه چی، در نهایت عواقبِ ناخواسته ای داره. و از نظر هایک، اون عواقبِ ناخواسته، حتی از مشکلاتی که حل شده ام بدترن. مناظرات بین این دو نفر تو اقتصاد مثل یه نبرد بین دو شاخه از تفکر اقتصادی موندگار شده. و واقعا ام یکی مهمترین مناقشات آکادمیکه تو این قرنی که گذشته: اینکه آیا دولت باید تو اقتصاد مداخله کنه، یا باید اقتصاد رو به حال خودش رها کنه؟

اما نکته ای که واقعا در مورد مسئله ی بیکاری باید چیکار کرد؟ هیچی؟ صبر کنیم تا بازارها خودشونو اصلاح کنن و به تعادل برگردن؟ واقعیت اینه که هایک اصلا نمیگفت که نباید هیچ کاری کرد. این یکی از دروغاییه که بهش بستن اتفاقا میگفت کارای زیادی موقع بحران باید انجام شن. حرفش اینه که “دولت” نباید واسه اون کارا تصمیم بگیره! به بیان دیگه هایک میگه “کی باید واسه کی تصمیم بگیره؟ اینکه آیا آدما میتونن واسه خودشون تصمیم بگیرن؟ یا باید بذارن یکی دیگه براشون تصمیم بگیره که چیکار کنن؟” اینجاست که در واقع هایک تفکرش با کینز متفاوته. چون هایک طرفداره برنامه هاییه که تعداد زیادی از آدما تاییدش میکنن نه برنامه هایی که عده ی کمی واسه بقیه میچینن. ضمنا هایک میگه نباید یادمون بره و چیزیو که از اول باعث دردسر مون شدو تکرار کنیم! دخالت دولت (یا “کمک دولت” یا هرچی که اسمشو  ترجیح میدیم بذاریم) از نظر هایک باعث رشد اقتصادیِ واقعی نمیشه، بلکه فقط حباب درست میکنه. و به خاطر همین ترکیدنش قطعیه.

وقتی سخنرانی هایک تو 1931 تموم شد، مشخص بود که تفکر کی برنده ی مناظره اس: کینز. اما دیگه تو سال 1932، واسه هایک مشخص شده بود که سرمایه گذاری خصوصی تو بازارهای  عمومی، راه بهتری واسه خلق ثروت و هماهنگی اقتصادیه! نسبت به برنامه هایی که دولت ارائه میده.

تو سال 1933، وقتی هیچ اثری از تموم شدنه افسردگی دیده نشد، رئیس جمهور وقت – روزولت – برنامه بودجه ی عریض و طویلی رو ارائه کرد. تو این برنامه، تمام زیرساخت ها تو سراسر آمریکا نوسازی میشد، از جمله راه آهن مرکزیِ نیویورک. این برنامه بودجه به اسمش تو تاریخ به عنوان نیو دیل (New Deal) ثبت شد و اولین باریه که یه کشوری به طور جدی بودجه شو واسه خروج از رکود صرف میکنه. اما حتی تو همون زمانم، هایک فکر میکرد، این کار اشتباهه! اون فکر میکرد چیزی که اقتصاد بهش نیاز داره، یه دوره ی پاکسازیه: پاکسازی از تمام اون سرمایه گذاریای بدی که شده بود، خلاص شدن از کسب و کارهای ضعیف، تا سازگارترین هاشون زنده بمونن. حالا میشه رد پای تاثیر نظریه تکامل داروین و نظر هایک دید. نه؟

هایک اقتصاد و یه عینتِ بیرونی نمیدید، که مثل یه شی، بهش اطلاق کنی. میگفت اقتصاد ماییم! اقتصاد ارگانیکه و واسه همین نمیشه باهاش مثل یه ماشینی که کوک اش کنی، تا درست عمل کنه، رفتار کرد. هایک، نیو دیل و یه محرک مصنوعی می دونست که نمیذاره اکوسیستم آسیب دیده ی بازار، به طوری طبیعی بهبود پیدا کنه.

“به جای دخالت کردن، دولت باید عقب بشینه، و بذاره رکود، کارشو انجام بده.”

هایک فکر میکرد که رکود، یعنی دورانی که بازار داره به حالت عادی خودشو برمیگردونه. در واقع بازار، تو دوران رکود، اثرِ رونقِ مصنوعی ای که به خاطر سرمایه گذاریای بد انجام شده بود، هضم میکنه تا دوره به حالت عادی اش بتونه برگرده. از جمله انحلالِ پروژه های خاصی که شروع شده بودن ولی پایدار نبودن.

واقعیت اینه که تو قعرِ عمیق ترین بحرانی که تا اون زمان سرمایه داری باهاش روبرو شده بود، پیامِ سنگینِ هایک واسه بیشتره سیاستمدارا قابل هضم نبود. بنابراین هایک، نادیده گرفته شد. 

تو حرف، پیام کینز یه پیام امیدوارکننده اس. از این نظر امیدوار کننده اس که میگه ما – ما به عنوان دولت – میتونیم فعالانه واسه این بحران یه کاری بکنیم. اما دیدگاه هایک همچین سیاستی یا همچین گزینه ای ندارن.

وقتی بحران 2008 به اوج رسید، سیاست گذارها غافلگیر شدن. وقتی یکی از بانکهای مشهور ورشکست شد، دولت آمریکا سریع به دیدگاه کینز رو آورد تا سعی کنه جلوی انتشارِ ویرانی رو بگیره. بنابراین تو مقیاسی بزرگ که نه – حماسی (!) – وارد عمل شدن و صدها میلیارد دلار واسه حمایت از بانک‌ها، شرکت‌های بیمه، و حتی بزرگ‌ترین شرکت‌های خودروسازی آمریکا پول به بازار سرازیر کردن تا جلوی سقوط شونو بگیرن. و هیچ کدوم از روسای جمهوری – چه جرج بوش پسر و چه باراک اوباما – خواهان پاکسازی عمیق اقتصاد – که هایک توصیه می کرد – نبودن.

پیروان هایک میگفتن ما از اینکه رکود پیش میاد “خوشحال” نیستیم! این خیلی مایه تاسفه که به این دوران رکود نیاز داریم. اما اگه دولت تو اقتصاد اینطوری دخالت نمیکرد، هیچوقت همچون رونقِ ساختگی ای نداشتیم که این رکود و با خودش بیاره! به بیان دیگه میگن اگه اون همه دارو مصرف نمیکردیم، الان مجبور به ترک اعتیاد نمی شدیم!

تو ماجرای بحران 2008، آدما از این میترسیدن که این رکود دوباره به افسردگی برسه و چون حالا دیگه روابط، جهانیه، به راحتی به کل دنیا گسترش پیدا کنه. به همین دلیل آدما فکر کردن که باید هر کاری که لازمه واسه جلوگیری از همچین فاجعه ای انجام بدن. 

امروزه تو بریتانیا و آمریکا، یه دیدگاهِ کینزیِ دیگه داره دنبال میشه. دیدگاهی که میگه پایین نگهداشتنه نرخ بهره، وام گرفتن و تشویق میکنه و محرکیه واسه فعالیت های اقتصادی. اما اگه پیرو اقتصادی اتریشیِ هایک باشین، این کار، نه تنها بیهوده نیست، بلکه شرایط و بدترم میکنه. چون همچین مداخله ای تو بازار، زمینه رو واسه یه رکود تو مقیاس بزرگتر فراهم میکنه. این کار، دامن زدن به آتیشه. این یعنی میخواین مشکل “اعتباراتِ بیش از حد” رو با بیشتر اعتبار دادن حل کینن. مشکلش اینجاس که این تصمیم دوباره همه ی مشکلات از نو شروع میکنه و ما حبابی روی حبابِ دیگه میسازین. بازم این چه مشکلی داره؟ چون ناپایداره!

بحث هایک با کینز تماما در مورد این بود که چطور میشه سرمایه داری رو به بهترین نحو به کار انداخت. اما سپری شدنه دهه 1930، هایک به نبردی خیلی بزرگتری ام کشیده شد: اینکه آیا اصن سرمایه داری حتی راه درستی برای سازماندهی جامعه اس؟

یکی از ایدئولوژی‌های جدیدِ کمونیسم و فاشیسم، با اون سیستم‌های متمرکزِ برنامه‌ریزی شده‌ شون – جواب رو داشت. هایک قانع شده بود که هر دو نوع تفکر اقتصادی، کاملا اشتباهن. هایک میگفت واقعیت اینه که نه تنها بشر میتونه تلاش کنه تا عدم قطعیتو درک کنه، بلکه جهانم بیش از اندازه واسه بشر پیچیده اس که بتونه با چالشهای درکِ کاملش دست و پنجه نرم کنه. نظام بازار، حاوی اطلاعاتِ فوق العاده زیادیه. برنامه ریزیِ مرکزی نمیتونه زیرِ فشارِ همچین پیچیدیگیِ غیرقابلِ درکی دووم بیاره. این مهمترین مغز کلام هایکه و اگه مردم بهش گوش میدادن، هیچ وقت انقدر نمیخواست نگران تهدید کمونیسم باشن. چون برنامه‌ریزی مرکزی، تحت فشار بی ثباتیِ خودش شکست میخوره.

هایک هزینه‌های اقتصادیِ برنامه‌ریزی مرکزی رو میدید. اما جنگ جهانی دوم باعث شد که تمرکزش بره به پیامدهای سیاسی جنگ. البته که او نمی‌خواست متفقین تو جنگ شکست بخورن، اما وقتی میدید چطور جنگ، اقتصاد و داره تغییر میده نگرانش میکرد. از اینکه ببینن جنگو از نازی ها بردن، ولی بعد متوجه میشن که آزادی شون دو دستی، تقدیمِ ارتشی از بوروکرات ها کردن!

وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد، دولت بریتانیا کنترل اقتصاد و به دست گرفت تا از قدرتش واسه عملیات جنگی استفاده کنه. هایک نگران این بود که دیگه این کارو ول نکنن. شور و اشتیاق زیادی خصوصا بین سوسیالیستا بود که برنامه ریزیای زمان جنگ جهانی دوم، بعد از جنگم ادامه پیدا کنه.

در حینی که از وزارتخونه دیکته میکردن که مثلا هر کارخونه ی تولید پتو باید چند تا پتو تولید کنه، هایک شروع به نوشتنه کتابی که توش به کنترل دولت بر اقتصاد حمله کرده؛ کتابی که مسیر قرن بیستم و تغییر داد و آغازی شد بر یه نبرد سیاسی که تا امروزم ادامه داره: کتاب “راه بردگی”.

هایک تو کتاب راه بردگی، یه استدلال اخلاقی رو مطرح میکنه در مورد اینکه تلاش های دولت برای کنترل بازار، در نهایت به بردگیِ مردمِ خودش ختم میشه. اون میگه وقتی ما به دولتی – هر دولتی – قدرت بیشتر و بیشتری میدیم، به مرور اول آزادیِ اقتصادی مون و بعد در نهایت آزادیِ سیاسی مونو از دست میدیم. از دست دادنه آزادیِ سیاسی باعث میشه تا مردم خواهانِ یه “مردِ قدرتمند” یا همون دیکتاتور شن؛ یکی که همه چیزو تنظیم کنه. هایک میگفت این مسیر، بیرحمانه به توتالیتاریسم میرسه.

کتاب “راه بردگی” تو سال 1944 تو انگلیس منتشر شد. 

اون موقع که منتشر شد زیاد تو اروپا هیاهوی زیادی نشد ولی اونوره اقیانوس اطلس، تو آمریکا قضیه فرق میکرد. تو سال 1945 هایک قبول کرد که به یه تور سخنرانی واسه دانشگاه های آمریکا بره. اما قبل از اینکه پاش به آمریکا برسه، واسه کتابش چنان تبلیغاتی شد که پول نمیتونه همچون تبلغاتی رو فراهم کنه. یه مجله ی خیلی مشهور به اسم “ریدرز دایجست” کتاب هایک رو با اون مقدمه ی بینظیرش تبلیغ کرد و به نقل از منتقدا “راه بردگی” رو یکی از مهمترین کتابای نسل شون لقب داد.

“پروفسور هایک به کمک قدرتِ استدلال، هشداری تلخ به آمریکایی ها و بریتانیایی ها میده که به دولت به عنوان راه برون رفت از مشکلات اقتصادی چشم ندوزن. همچین کتابی باید بیشترین مخاطبان ممکن رو داشته باشه.”

ریدرز دایجست 8 میلیون دنبال کننده داشت و هشدار هایک با نظر خیلی از آمریکاییا همسو بود. راه بردگی، اساسا با مفاهیمِ فردگراییِ آمریکایی سازگاری بود و با این حس سازگار بود که تو آمریکا هر کسی میتونه میلیونر شه، فقط اگه به اندازه کافی سخت کوشی کنه. همینطور با دغدغه ی بنیانگذارای ایالات متحده همخوانی داشت که میترسیدن مبادا دولت فدرال بتونه بیش از حد قدرتو از دولت های ایالتی بگیره.

بعد از جنگ، با ظهور دولت رفاه، اندازه و دامنه فعالیت های دولت تو کل دنیای غرب بیشتر شد. تو بریتانیا خیلی از اقتصاد حتی ملی شده بود و در اختیار دولت قرار گرفت. کاری که هایک کرد این بود که در مورد اینکه چرا مشکلاتی که به وجود اومده بودن، وجود دارن توضیح داد. هایک یه چشم اندازِ جایگزین ارائه کرد. اون مخاطبو قانع کرد که تو این مسیر، تو چارچوب همچین قانونی، چیزی که از دست میره آزادیه. 

***

باور هایک این بود که سوسیالیسم مسیرِ تمامیت خواهی رو هموار میکنه. راه بردگی، کتابیه که ارزش داره هر کسی بخونه. هایک تو این کتاب با استدلال ظریفی شرایطو بررسی میکنه. اون میپرسه که چطوریه که آدمای خوش نیتی که فقط قصدشون بهتر شده وضعیت هم نوعاشونه، تمایل دارن کارایی بکنن که دقیقا تاثیر عکس داره؟ این موضوعیه که تو فصلی مطرح میشه که عنوانش هست “چرا بدترین ها به راس هرم میرسند؟” دلیلش اینه که قدرت، فساد میاره. اگه به شما قدرتی داده بشه که مجورید اعمال کنید، تو این مضیقه قرار میگیرین. یعنی بنا به یه سری ضروریاتی به انجامِ یسری کارا هدایت میشین، اون وقت خیلی از مردم بهتون واقعا اعتراض میکنن. بنابراین فقط کسایی که مایلن در معرض عموم یه سری کارا رو انجام بدن و تو حریم خصوصی متفاوت رفتار کنن، میتونن خودشونو به راس هرم برسونن.

البته هایک موافق این بود که فعالیت های دولت میتونه تو زمینه هایی امنیت فراهم کنه. اما پیروان هایک با این حرفش موافق نیستن. چون میگن الانه نسبت به اون زمانی که هایک راه بردگی رو نوشت، سوسیالیستا خیلی بیشتر شدن. و چنان آروم به سمت اقتصاد خیز برمیدارن که مردم حتی متوجه شم نمیشن تا جایی که دیگه وقتی به خودشون میان که تو مسیر بردگی نیستن، بلکه به وضعیت بردگی رسیده ان!

***

هایک تو 1950 از مدرسه اقتصاد لندن اومد بیرون و رفت به دانشگاه آرکانزاس آمریکا. اونجا کتاب راه بردگی رو آدمای زیادی تاثیر گذاشته بود از جمله رو تفکر میلتون فریدمن – یه متفکر بزرگ دیگه تو زمینه لیبرالیسم کلاسیک و بازار آزاد.

اگرچه که تو خیلی از باورهای سیاسی اون هایک و فریدمن نفر نظرات مشابه هم داشتن، اما تو زمینه سیاست های پولی نظرشون باهم متفاوت بود. طوری میگن تو این زمینه، هایک به کینز نظرش شبیه تر بود تا به فریدمن.

هایک بعد از ویرایش کتابی درباره جان استورات میل، قصد داشت دو تا دیگه از کتاباشو منتشر کنه که درباره ی نظم لیبرال نوشته، به اسمای “قانون اساسی آزادی” و “قدرت های خلاق یک تمدن آزاد”. این دوتا کتاب تو سالای 1959 و 1960 منتشر شدن. دغدغه ی هایک تو این کتابا دنبال شرایطیه که توش آدمای جامعه در کمترین حالت ممکن، تحت اجبار دیگران باشن. اما از اینکه این کتابا با استقبال پورشوری که 16 سال پیش از کتاب راه بردگی شده بود، روبرو نشد، ناامید شد. اون به دلیل مسائل مالی و نگرانی بابت شرایط بازنشستگی بود که آمریکا رو ترک کرد و به آلمان رفت و 6 سالی اونجا تو یکی از دانشگاه ها تدریس کرد. تو این دورانی که تو آلمان بود و به نظر خودش تونسته بود دوران مفیدی داشته باشه، کتاب دیگه ای رو منتشر کرد به اسم “قانون، قانونگذاری و آزادی”. 

اواخر سال 1974 بود که برندگان جایزه نوبل اقتصاد اعلام شد: هایک به همراه یه اقتصاددان سوئدی به اسم گونار میردال (Gunnar Myrdal). هایک از اینکه بهش جایزه نوبل دادن خیلی تعجب کرد و میگفت جایزه رو به اونو میردال با همدیگه دادن تا در واقع جایزه رو با یه فردی از طیف سیاسیِ مقابل متعادل کنن. هایک اولین اقتصاددان غیر کینزی بود که نوبل گرفت. کمیته، در توضیحِ دلیل اعطای این جایزه گفت هایک “یکی از معدود اقتصاددانانی بود که قبل از بحران اقتصادیِ بزرگ تو پاییز 1929، درباره احتمال وقوعش هشدار داد.” در واقع هایک، تنها اقتصاددانی بود که دوران رکود بزرگ آمریکا رو پیش بینی کرد. اون سه روز از قبل از سقوط بورس، نوشت: “هیچ بعید نیست که شاهد سقوط ناگهانیِ بورس نیویورک باشیم. شرایط اعطای تسهیلات و اعتبارات فعلا فوق العاده اس، بنابراین به نظر میرسه که از وقوع یه بحرانِ نابودیِ کامل نباید ترسید.”

در طول جشن نوبل تو دسامبر 1974، هایک با الکساندر سولژنیتسین – نویسنده ی روس – ملاقات کرد. سولژنیتسین اونجا چیکار میکرد؟ یادتونه تو زندگینامه اش گفتیم، وقتی جایزه نوبل گرفت تو 1970 نتونست بره بگیره ولی 4 سال بعدش تونست تو جشن حضور پیدا کنه؟ اتفاقا سخنرانی جایزه نوبل شم خیلی تاثیرگذاره. حالا یکی از دعوت شده های این دوره کیه؟ فریدریک هایک! پیشنهاد میکنم زندگینامه الکساندر سولژنیتسین رو هم گوش بدین. در مورد هایک نوشتن که اون جایزه ی نوبلی که گرفت “شور و انگیزه ی دوباره”ای بهش داد. و توجه های زیادی دوباره به نظریاتش جلب شد.

درسته، اون موقعی که همه چی داشت بهتر و بهتر واسه هایک پیش میرفت: اقتصاد با کله داشت میرفت تو زمین؛ اعتصابا که دیگه تبدیل به یکی از واقعیت های زندگی شده بود؛ و خلاصه اون دوران صلحِ کینزینیِ بعد از جنگ فروپاشید. 

چند ماه بعد از اینکه هایک جایزه نوبل گرفت، حزب محافظه کارِ انگلستان به یه رهبرِ تازه رو کرد: و اینجوری بالا اومدنه مارگارت تاچر، پای هایک رو واسه اولین بار به عرصه سیاست باز کرد. میگن مارکارت تاچر گهگاه یه تیکه کاغذ نوتی چیزی از کیف در میاورد که اغلب نقل قولی از یه کسی روش بود. و هایک همیشه یکی از همون منابع نقل قولا بود. وقتی موسسه امور اقتصادی ملاقاتی بین هایک و تاچر تو لندن ترتیب داد. تو این دیدار، تاچر کتاب قانون اساسی آزادیِ هایک رو از کیفش بیرون آورد تا همه ببینن و بعد با جدیت گفت “این همون چیزیه که ما بهش معتقدیم.”

بنابراین هایک تو بیشتره قرنی که گذشته یه شخصیت غیروابسته ی سیاسی بوده. حالا گوش های زنی رو در اختیار داشت که به احتمال زیاد، نخست وزیر آینده ی انگلستان میشه! جنس رابطه ای که بین هایک و تاچر ایجاد شده بود، رابطه استاد-شاگردی نبود. اینجوری نبود که تاچر، مثل یه دانشجو هایک رو مطالعه کنه، بلکه بیشتر از حرفای هایک، الهام میگرفت. بعد میرفت و ذهن مردان بزرگی که هایکم یکی از برجسته ترین شون بود و به کار میگرفت تا به نوعی بتونه اون کلید طلایی رو بدست بیاره. 

تو سال 1979 مارگارت تاچری به قدرت رسید که مصمم به ساختن یه بریتانیای جدید بود؛ تغییر جهت جسورانه ای بود اما واقعا دنیایی رو که امروز توش زندگی می کنیم ایجاد کرد. خودشون میگن: “ما یه تغییر بنیادی تو جهت گیری سیاسی مون ایجاد کردیم که لزوما همه چیزش معکوس نشده بود، ممکن بود معکوس شده باشد، اما نه لزوما. پیام سیاسی ای که از جناح محافظه کار بر اومده بود این بود که بی رودرواسی مسیری که ما در حال حاضر توشیم راه بردگی ایه و ما باید راه خیلی متفاوتی رو در پیش بگیریم. خودشون میگفتن که خانم تاچر شروع کرده به کوچیک کردنه دولت:صنایعِ دولتی رو واقعا به بخش خصوصی واگذار کرد، هزینه های عمومی و مالیاتو کم کرد. به معنیِ واقعی کنترل دولت رو بازار – تو تعیین قیمت ها، دستمزدها، سود سهام و ارز – داشت کم میشد. میگن اینطوری نبود که ما دائم مشغول بررسی آثار هایک و ارتباط با اون باشیم تا بفهمیم چیکار باید بکنیم. کتابای هایک راهنمای دولت نبود، اما همون ایده کلی بود.

واضح ترین نمونه ی نبرد حزب محافظه کار با اتحادیه کارگری تو همین دوران اتفاق افتاد. مارگارت تاچر می خواست جلوی قدرت اتحادیه رو بگیرد، اما با یه دوراهی مواجه شد: چطور میشه این کار و انجام داد بدون اینکه کل جمعیت و از خود دور کنی؟ 

فلسفه هایک بهش کمک کرد که جواب خودشو فرموله کنه. 

تاچر حرفش این نبود که “کارگرا آدم نیستن، بیایید لهشون کنیم”. بلکه حرفش این بود که بگه “کارگرا به خاطر رهبرای خودشونه که دارن له میشن!”. همینم بود که جرقه ای شد واسه ایده ی آزادی یا لیبرتی که میگه اینجا شما همونطور که از کشورتون دفاع میکنین، از وضعیت روابط کاری تونم دفاع میکنین. 

بنابراین هایک و مارگارت تاچر تو خیلی مسائل با هم هم عقیده بودن. اما بین اون دو نفر یه تفاوتِ اساسی وجود داشت: هایک اعتقاد داشت که شما بازار و آزاد میکنین، تا از تمرکز بیش از حد قدرت، تو دستای سیاستمدارا جلوگیری کنین! اما تاچر فکر می کرد میشه سیاست های بازار آزاد داشت، اما همچنان قدرت زیادی به متمرکز باقی بمونه! 

تنش بین ایده آلِ هایک و غریزه کنترلگرِ سیاستمدارا – حتی سیاستمدارای “بازار آزاد” – هیچ وقت از بین نرفت. هایک آدمی بود که اهمیت نهادها و مراکز قدرتِ محلی رو درک میکرد، اما این دیدگاهی نبود که تاچر داشت. 

نفوذ سیاسی هایک تو سال 1986 به اوج خودش رسید: اون زمان که خانم تاچر بیشتره مقرراتی رو که شهر لندن و محدود کرده بود حذف کرد. مثل یه بیگ بنگی بود که بازارهای مالی رو آزاد کرد و در سیستم مالی جهانی به هم پیوسته و گسترده ی امروزی  رو به وجود آورد. اما این واقعا همون بازار آزادی نبود که هایک میخواست. پیروان هایک میگن سیستم مالیِ غیر قانونی ای که از دهه های 80 و 90 میلادی بیرون اومد، نقش بزرگی تو بحرانی که بعدا ایجاد کرد داشت. سیستم مالی ای که فقط نیمی آزاد بود. چون با یه وعده ی ضمنی و تحریف شده واسه موسسات مالی همراه بود که اگه مشکلی پیش اومده دولت میپره وسط و همه چیزو درست میکنه!

در واقع تو نوعی از سرمایه داری که از دهه 1980 تو غرب داشتیم، به نظر میرسید که موسسات مالی ای که عامل سقوط مالی شدن، آزاد بودن هر کاری که به نظر میرسه انجام بدن! البته هر کاری به جز شکست. شکست، مشکلِ بیش از حد بزرگی بود که بخواد اتفاق بیفته. به نظر خیلی از متفکرین پیروی هایک، اینکه بانک های بزرگ اجازه نداشته باشن که ورشکسته شن، همون عاملیه که سیستم مالی رو به انحطاط میبره! شکی وجود نداره که تو سی سال گذشته، سیاستمدارا از هر حزبی اجازه دادند که نیروهای بازار بر بخش های بیشتری از جامعه تاثیر بگذارنه. اما هایک تو انقلابی ترین ایده اش از واگذاریِ پول به خود بازار حرف میزنه! یعنی جداییِ پول از سیاست.

دنیایی رو تصور کنید که توش فقط یه ارز قانونی تو اقتصاد نداریم که توسط بانک مرکزی مورد تایید و انتشار بوده. بلکه ده ها نفر بتونن هر کدوم تو شرکت ها، بانکها یا حتی به صورت اشخاص، نسخه خودشونو از پولِ کشور راه اندازی کنن. و بعد رقابت تو بازار آزاد تعیین میکنه که هر کدومشون چقدر ارزش دارن. 

هایک می دونست که این پیشنهاد حتی خودشم هم دیوانه کننده به نظر میاد، اما این راهکار، در نهایت مانع از سوء استفاده دولت از قدرت پول میشه.

از زمان بنجامین استرانگ که رئیس بانک مرکزی آمریکا تو دهه 1920 بود، بانکها شروع کردن به کنترل کردنه بالا و پایین های اقتصاد، اما همونطور که شنیدیم، هایک و طرفداراش میگن این راهکار نیست، بلکه عاملِ خیلی از مشکلات سرمایه داری به خاطر همین کاره که بانکهای مرکزی انجام میدن. ایده ی رویایی هایک تو اون زمان بود که میگفت از اونجایی که نه دولت و نه بانک‌های مرکزی – قادر به کنترل کردنه پیچیدگی های گیج‌کننده ی اقتصاد مدرن نیست، پس بهتره دست از تلاشش برداره. بنابراین بهترین کاری که میشه کرد اینه که دولت و بانک مرکزی، مداخلات شون تو بازارو به حداقل برسونن، و مردم دست از ایده ی داشتنِ بانک مرکزی بردارن و به سمت اقتصاد غیر متمرکز برن. مشخصه که این ایده تو زمونه ی خودش چقدر رویایی و غیرممکن بود! 

هایک بعدها با دیوید استیل (David Steel) رهبر حزب لیبرال تو سال 1978 درگیر شد. چون دیوید استیل ادعا میکرد که آزادی فقط با “عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه ثروت و قدرت امکانپذیره و این به نوبه خودش مستلزم مداخله فعال دولته”. این دقیقا همون چیزی بود که هایک رد میکرد. هایک میگفت “انتخاب آزاد رو بیشتر باید تو بازار به کار برد تا تو صندوق رای. انتخاب آزاد، ممکنه تو یه نظام دیکتاتوری ای که خودشو بتونه محدود کنه وجود داشته باشه، اما نمیتونه تو دموکراسی ای وجود داشته باشه که نخواد خودشو محدود کنه.”

فردریک هایک یکی از معدود برنده های جایزه نوبل بود که با پاپ دیدار کرد و به توصیه مارگارت تاچر، به خاطر خدماتش تو حوزه ی اقتصاد، از ملکه الیزابت دوم نشان افتخار گرفت. میگن خودش بین همه، این نشان افتخارو که از ملکه الیزابت گرفت و خیلی بیشتر دوست داشت. و البته همه اینا درست! اینم ناگفته نماند که هایک آخرای عمرش جزو اون تندروهایی تو آمریکا بود که وقتی مسئله ی اتمی ایران به طور جدی مطرح شده بود، طرفدار بمبارونِ ایران بود، نه تحریم!

هایک با تاکید رو قدرت بازارهای آزاد، یه عمر الهام بخشِ سیاستمدارای مختلف بود. هایک تو 1992، وقتی 92 سالش بود، تو آلمان از دنیا رفت و تو وین به خاک سپرده شد. بعد از اون به نقل از آمریکن ایکونومیک ریویو، یکی از مقاله هاش به اسم “فایده ی دانش در جامعه” به عنوان یکی از 20 تا مقاله برترِ منتشر شده تو قرن گذشته شناخته شد. همینطور دو سال بعد از بحران 2008، وقتی یه بار دیگه اسم کتاب راه بردگی تو شبکه خبری فاکس نیوز اومد، این کتاب یه رکورد دیگه زد، و تا مدتی پرفروش ترین کتاب آمازون تو آمریکا شد. هر ساله مجله حقوق و آزادی دانشگاه نیویورک یک سخنرانی به افتخار هایک برگزار می کنه.

هایک تو کتاب راه بردگی جمله ای داره که میگه: “استدلال در مورد آزادی، استدلالی نیست که علیه سازمان و سازماندهی باشه! چون سازمان، که یکی از قدرتمندترین ابزارهایی ایه که عقل بشری می‌تونه به کار بگیره، بلکه استدلالیه که علیه همه سازمان‌های انحصاری، و اونایی که امتیاز ویژه ای دارن، علیه استفاده کردن از اجبار برای جلوگیری از عملکرد بهتر دیگرانه.”

آترو

دوستای عزیزم

اینم از داستان زندگی و افکار فردریک هایک. هایک یکی از مهمترین نظریه پردازای اجتماعی و فیلسوف سیاسی قرن بیستم به شمار میاد. نظریه اش در مورد “چطور تغییر قیمت ها اطلاعاتی رو که به مردم میده که تا بهشون کمک کنه برنامه هاشونو تعیین کنن، به طور گسترده ای به عنوان یه دستاورد مهم تو اقتصاد در نظر گرفته میشه. این نظریه همون نظریه ایه که هایک و به سمت جایزه نوبل سوق داد.

خیلی ساده اون گفت که وقتی دولت به بازار پول تزریق میکنه، نتیجه اش میشه اینکه آدما طوری رفتار میکنن که بی ثباته. این حرکت، اولش با رونق شروع میشه ولی به رکود منجر میشه.

از اونجایی که موضوع اقتصاد، این روزا مهمترین دغدغه شده، مام فکر کردیم که سراغ یه اقتصاددان بریم که خیلی بدتر از اوضاع تورمیِ ایران رو تو اتریش چشیده، و ببینیم که نتیجه ای که این آدم از مشاهده ی طولانی مدتِ وضعیت تورمی گرفته، چیه؟

اوایل قرن بیستم مارکسیسم و سوسیالیسj, اوج نفوذ خودشون بودن، مارکسیست ها و سوسیالیست های اون زمان می خواستن برنامه ریزی کامل اقتصادی و حذف کامل بازارها رو تحمیل کنن. اونا دنیایی رو می خواستن که توش ابزار تولیدِ کالاهای سرمایه ای به صورت عمومی در اختیار باشن. معنی اش اینه که اونا جهانی رو میخواستن که نه توش بازاری وجود داره، نه قیمتی، نه مالکیت خصوصی ای و نه از دیدگاه اونا، مبادله ای.

این یعنی ما بیایم از اینکه اون چیزی که میگیم رو تولید کنیم و اول امتحان کنیم ببینیم مردم چی میخوان، اول از قبل در موردش به طور جمعی تصمیم می‌گیریم که چیو تولید کنیم و چطور تولید کنیم. با اینکار اول به مردم اجازه میدیم که تولید کنن، و بعد این واقعیتو بفهمن که آیا چیزی که تولید کردن، تصمیم درستی بوده یا نه! 

این ایده ها بارها امتحان شده. اوایل قرن بیستم، انقلاب روسیه بود. بلشویک ها تو 1917 قدرتو به دست گرفن و تلاش کردن نسخه خودشونو از یه اقتصاد کاملا برنامه ریزی شده تحمیل کنن که شکست خورد. تو همچین فضایی مکتب اقتصاد اتریشی و کسایی از دل این مکتب اومدن بیرون، مثه هایک، مقالات معروفی تو زمینه اقتصاد منتشر کردن که امکان برنامه ریزی اقتصادی رو در قالب مارکسیسم یا سوسیالیسم قاطعانه رد میکنن. استدلال این مکتب به بیان ساده اینه که با برنامه ریزی نمیشه منابعو به طور منطقی تخصیص داد.

هایک شناخته شده ترین مدافع اقتصاد اتریش عه. کتاب راه بردگی هایک از اون کتاباییه که اونقد مهم و تاثیرگذاره که براش سالگرد میگیرن. مثلا اگه کتابو باز کنین کلی از صفحه های اولش در مورد پیشگفتارهاییه که واسه سالگرد nامش نوشتن، تا بعد برسین به پیشگفتار اصلیِ هایک رو این کتاب و بعد خود موضوعی که بهش پرداخته. هایک این کتاب رو به سوسیالیست ها از هر حزبی که هستن تقدیم کرده و استدلال های خودشو درباره اینکه چرا سوسیالیسم غیراخلاقیه نوشته. خبر خوب این که این کتاب به فارسی ام ترجمه شده و نشر آماره و نشر نگاه معاصر منتشرش کردن. پیشنهاد میکنم اگه به مطالب اقتصاد آزاد و مکاتب فکری ای مثل لیبرالیسم کلاسیک علاقه مندین، این کتابو بخونین.

منابع داستان زندگی فردریک هایک رو تو وب سایت خوره کتاب و توضیحات این قسمت نوشتیم.

متشکرم که به این قسمت از پادکست خوره کتاب گوش کردین. نظرتونو راجع به زندگی فردریک  هایک بنویسین و این قسمتو به دوستاتون معرفی کنین! 😉

قسمت بعدی پادکست، کتاب جدید و کوتاهیه که به تازگی ترجمه کردیم، یه شاهکار ماندگار و فراموش شده که تا حالا به فارسی ترجمه نشده بود. کتاب قانون نوشته فردریک باستیا که یه کتاب 170 ساله است و موضوعش فلسفه سیاسیه و جنبه‌های تاریخی خیلی مهمی داره. ایبوک کتاب رو هفتم خرداد ماه و بعدش کتاب صوتی رو یازدهم خرداد تو پادکست رایگان منتشر میکنیم.

همونطور که تا حالا گفته بودیم، محتوای خوره کتاب رایگانه و همیشه رایگان میمونه، پس اگه خواستین از خوره کتاب حمایت مالی بکنین.

فعلا خدافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شیما و هاتف

ما شیما و هاتف هستیم
و تو پادکست خوره کتاب،
لابه‌لای کتابا دنبال "آزادی" می‌گردیم.