کاور قسمت 11 - کتاب خالکوب آشوویتس

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب خالکوب آشوویتس نوشته هدر موریس

فصل: 4

قسمت: 11

کتاب خالکوب آشوویتس

نوشته هدر موریس

تاریخ انتشار: 5 اسفند 1400

تو قسمت یازدهم سری یه فنجون کتاب، برای تنوع یه رمان عاشقانه-تاریخی انتخاب کردیم؛ یه داستان در مورد عشق تو سخت‌ترین زمان‌های ممکن

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک I Could Have Done More از فیلم Schindler’s List

رونوشت این قسمت

سلام من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

تو این قسمت از مجموعه یه فنجون کتاب، میخوایم کتاب خالکوب آشویتس نوشته هدر موریس رو معرفی کنیم. خالکوب آشویتس، یه داستان تاریخیه که جزئیات زندگیه واقعیه یه یهودی به اسم لیل رو تعریف میکنه، اینکه چطور واسه تقریبا 3 سال، به عنوان یه تتوکار تو کمپ آشویتس تبدیل شد. شغلی که هر بار که دسته ی جدیدی از زندانیا رو می آوردن، کاره اونه که شماره هاشونو روی بازوشون تتو کنه. تو این مسیر اون با دختری به اسم گیتا آشنا میشه و از لحظه ی اولی که اونو میبینه عاشقش میشه. حتی شمارشو خودش رو دست دختر خالکوبی میکنه. در نتیجه هدف لیل بعد از آشنایی با گیتا این شد که اول اونو هر جا که هست پیدا کنه و بعد بتونه از اون کمپ بیاد بیرون و زندگی شو باهاش بسازه. بنابراین کتاب پره از ماجراها و سختی هایی که لیل باید از پسش بر بیاد. پره از لحظه هایی که به نظر میرسه زنده موندن دیگه غیرممکنه، و در نهایت پره از لحظه هایی که زنده موندن، ناگوارترین گزینه ی ممکنه واسه ادامه دادنه. اینجا با داستانی روبه روییم که چون از دل بر اومده، لاجرم بر دل هم میشینه.


“ماجرا برمیگرده به سال 1942. وقتی لیل ساکولوف تازه به آشویتس رسید. برای اون مقرر شد که زندانیایی رو که واسه زنده موندن شون علامتگذاری شده بودنو خالکوبی کنه و عددایی رو با جوهر، رو بازوی هموطنای قربانی اش تتو کنه – عددایی که بعدا تبدیل شد به یکی بزرگترین نمادهای هولوکاست. 

یکی از کسایی که تو صف خالکوبی منتظر وایستاده بود، دختره جوون و ترسون لرزونی بود. اما واسه جوونکه خوشتیپ و فرصت طلبی مثه لیل؟ عشق تو نگاه اول بود. لیل از همون نگاه اول یقین پیدا کرد که نه فقط باید خودشو زنده نگه داره، بلکه باید مطمئن شه که جون این زن جوون، گیتا، ام در امانه.

و اینطوری… یکی از امیدبخش ترین و شجاعانه ترین و فراموش نشدنی ترین داستانای آدمیزاد از هولوکاست – عاشقانه  ی خالکوب آشویتس – شروع میشه.”

هدر موریس، نویسنده ی این کتاب، داستانو به شکل نمایشنامه نوشت. متنی که نوشت، حاصله 3 سال مصاحبه با لیل بود تا اطلاعات لازمو واسه نوشتنه کتاب به دست بیاره. با این حال، کتاب از نگاه نویسنده، یه کتاب داستانیه؛ و این نکته ی مهمیه. به این معنی که یسری از شخصیتای رمان، داستانی ان؛ بعضی از اتفاقات عمدا با هم ادغام شدن. بنابراین یه روایته 100 درصد دقیق نیست.

واقعیت اینه که یکی از نقدای منفیه این کتاب در اینباره بود که چرا روایته داستان با خاطراتی که بازمانده های آشویتس میگن نمیخونه، چرا نویسنده تفاسیر اشتباه داشته، یه جاهایی کم گفته، یه جاهایی اغراق کرده، و خلاصه اینکه کتاب از لحاظ روایت تاریخی، روایت دقیقی نیست. ولی ماجرا اینه که نویسنده ام ادعای نوشتنه یه کتاب غیر داستانی نداشته! به نظر میاد یسری از کسایی ام که همچین نقدایی رو دارن بیشتر منظورشون اینه که چرا به لحاظ عاطفی، داستانی که درباره آشویتسه به اندازه کافی سیاه نبود.

ولی واقعیت اینه که کتاب به حد کفایت سیاهیا رو توصیف کرده و قلب آدمو به درد میاره. اما واسه کسایی که به حد کافی راج به اردوگاههای کار اجباری نازیها و کمپ های مرگ میدونن، شکافایی که توی داستان وجود داره رو به راحتی میتونن با اطلاعات شون پر کنن.

بعضی از کتابایی که تو زمینه ی هولوکاست نوشته شده خیلی مفتضحانه سیاهن و فقط هدفشون اینه که اشک مخاطبو در میارن و احساساتی اش کنن. اگرچه داستان خالکوب آشویتس، بدون اتکا به اطلاعات تاریخیه بیش از حد، روایت غریبی از عشق داره که تو بخشایی از کتاب واقنم ناراحت کننده اس. بنابراین از اونور، خیلیام از ویژگیای مثبت کتاب میدونن اینو که نویسنده “به حد کفایت” اطلاعات داده و خوشبختانه اگه آدمایی مخاطب کتاب بوده باشن که اطلاعات زیادی پیش از این از هولوکاست نداشته ان، بهشون انگیزه ی کافی میده که مایل باشن بیشتر در مورد هولوکاست و وقایعی که تو کمپ های کار اجباری نازیها افتاد، برن و بخونن.

در کل بخش قابل توجهی از واکنش مخاطب به کتاب خالکوب آشویتس این بوده که کتاب، کتاب سیاهی هست، اما نه اونقدر سیاه که نتونین جلوی اشکاتونو بگیرین. دلیل شم اینه که هدف هدر موریس تو این کتاب، تعریف کردنه ماجرای عاشقانه ی لیل و گیتاس. و با توجه به موفقیتی که تو این کار به دست آورد میشه گفت به هدفش رسیده و داستان نه چندان طولانی اش، مخاطب شو میخکوب کرد.

تو پیشگفتار کتاب، نویسنده از زندگیه لیل ام حرف میزنه. اینکه چطور با لیل آشنا شد و چرا تصمیم گرفت که ماجراشو بنویسه. اینکه کی به دیدنش رفت. اصل و نسب لیل از کجا میومد. و دیگه به آخراش که می رسید احساس میکنین لیل رو میفهمین، باهاش ارتباط برقرار میکنین و تحسین اش میکنین. و تمام این احساساته مشترک، تا مدتی ذهن آدمو به خودش مشغول میکنه. و این نشونه ای از یه کتابه خوبه (که تا مدتی بعد، همچنان گوشه ای از فکرتونو به خودش مشغول میکنه. اینکه وقتی یاد کتابه میوفتین، با خودتون فکر نمیکنین چه اتلاف وقتی بود! بلکه دائم روند داستان و شخصیتاش یادتون میفته.)

بنابراین اگه دنبال قطعیت هستین، دنبال اطلاعات راج به هولوکاستین، یه کتابی که به روایت تاریخیه آلمان نازی بیشتر وفادار باشه، شاید این کتاب، بشه گفت کتاب مناسبی واسه شما نیست. اما اگه دنبال یه داستان عاشقانه این، بدون اینکه بیش از حد درگیر جزئیات تاریخی شین، خالکوب آشویتس مناسب شماس. کتاب، کتاب بی نقصی نیست اما کتاب عجیب و حیرت آوریه.


به یه تیکه از شروع این ماجرای پرتنش و عاشقانه گوش بدین:

“لیل (لالی) سعی میکرد بالا رو نگاه نکنه. دستشو دراز کرد تا تیکه کاغذیو که بهش داده بودن بگیره. باید عدد 5و روی بازوی دختری که کاغذو  نگه داشته بود، خالکوبی میکرد.  چون عددی که از قبل رو بازوی دخترک مونده بود حالا کمتر شده بود. سوزنو به دست چپ دخترک فرو برد و سعی کرد آروم و آهسته، عدد 3 رو بینویسه. خون بیرون زد. اما سوزن باید بازم فرو میرفت و لیل باید دوباره جای همون عددو خالکوبی میکرد. دختر با وجود درد زیادی که لیل بهش تحمیل میکرد، خم به ابرو نمی آورد. بهشون هشدار داده بودن که: لام تا کام چیزی نگید و کاری نکنید! لیل خونو پاک کردو و جوهر سبز رنگی روی زخم مالید.

پپان یواش گفت: “بحنب!” لیل داشت زیادی لفتش میداد. خالکوبیه بازوی مردا به کل فرق داشت؛ این خراب کردنه بدنه دخترای جوون بود که یه کار وحشتناک بود. لیل زیر چشمی بالا رو نگاه کرد و چشمش به مردی افتاد که با پالتوی سفید به دخترایی که صف کشیده بودن نزدیک میشد. هر از گاهی وایمیساد و چهره و بدن خانم جوونه وحشت زده ای رو برانداز میکرد. بالاخره به لیل رسید. لیل به بازوی دختری که روبروش وایساده بود، آروم چسبیده بود و مرد صورت دخترو تو دستش گرفت و با شدت به اینور و اونور میچرخوند. لیل سرشو بالا آورد و به چشمای هراسونه اش نگاه کرد. لبای دختر جنبید که یه چیزی بگه اما خیلی سریع لیل بازوشو فشار داد تا جلوی حرف زدن شو بگیره. دختر به لیل نگاه کرد و لیل با حرکات لب گفت: “هیس” مردی که پالتوی سفید داشت، صورت دخترو ول کرد و راه افتاد.

شروع کرد به خالکوبیه باقیه عددایی که مونده  بود و زیر لب گفت: “آفرین” کارش که تموم شد، کمی بیشتر از اونچه که باید، دستشو رو بازوی دختر نگه داشت و دوباره به چشماش خیره شد. زورکی لبخندی زد و دخترک ام لبخند نصفه و نیمه ای تحویل داد. اما چشمای دختر در مقابل نگاه لیل دو دو میزد. به چشماش که نگاه میکرد، انگار همزمان قلبش از حرکت وایمیستاد و دوباره واسه اولین بار به تپیدن می افتاد. چیزی نمونده بود که از سینه اش بیرون بزنه. نگاهشو پایین انداخت ولی حتی زمین زیر پاش تاب میخورد. یه تیکه کاغذ دیگه به طرفش پرتاب شد.

پپان با اضطراب بهش گفت: “بجنب لیل!”

دوباره که بالارو نگاه کرد، دختر رفته بود.


تیکه هایی که گوش کردین، از کتاب خالکوب آشویتس نوشته هدر موریس بود. لیل سوکولوف، زندانیه آشویتس، در مورد دووم آوردنه عشق تو اون دوران سخت  میگه: “من شماره ی اونو رو دست چپش خالکوبی کردم، و اون شماره خودشو تو قلب من خالکوبی کرد.”

تا حالا مصاحبه های زیادی با بازمونده های هولوکاست انجام شده، داستانایی که بعضی شون واقعا تکون دهنده اس. اما کتاب خالکوب آشویتسو هیچوقت فراموش نمیکنین، چون داستان جذابی از عشق تو فضایی غیرممکنو میگه و تو تاریکیه مطلق، افقی روشن تصور میکنه.

وقتی داشتم متنه این قسمت رو می نوشتم، حسه مشترکی داشتم بینه خودم و تمام اونچه که تو تاریخ، مثله همین داستان خالکوبه آشویتس اتفاق افتاده. زندگی پر از رنجهاییه که نه منطقی ان، نه مطلوب، نه قابل پیش بینی. اتفاقی که داره میفته واسه مایی که تو ایران زندگی میکنیم، قطع شدنه دسترسی به اینرنته خارجیه. مشابه لحظاتی که بارها و بارها اتفاق افتاده و خیلیا بیخیال شن، وقتی اتفاق افتادو تموم شد، انکاره واقعیتو تسلیم شدن هیچ نتیجه ای نداره! چه طرح صیانت (یا بهتر بگیم: خیانت!) فردا اجرایی بشه یا نشه، هیچوقت نباید یادمون بره که واسه اینکه آزادی مونو ازمون نگیرن، باید مسئولیت شو بپذیریمو بهای آزادی مونو بدیم. امیدوارم بتونیم بدون هیچ خشونتی از اینترنت آزاد، “صیانت” کنیم! همونطور که اورول تو 1984 به خوبی نشون داد که مستبدان، معنای ادبیات رو به صورت کنایه آمیزی وارونه میکنن، مثه اونجایی که میگفت “جنگ، صلح می آورد!”

کتاب خالکوب آشویتسو نشرای مختلف به فارسی ام منتشر کردن، مثه نشر معیار علم، نشر باران خرد، و نشر ثالث. داستان، داستان دردناکیه. اما اگه دنبال یه عاشقانه زیبایین، که عاشقش بشین و زمین نذارین (چون خیلی از کسایی که این کتابو خوندن، همچین حرفی راجع بهش زدن) بنابراین خوندن این کتاب نسبتا کوتاه و روونو پیشنهاد میکنم.

مرسی از اینکه به این قسمت گوش کردین. اگه کتابو خوندین نظرتونو راج بش برامون بذارین.

هفته آینده با کتاب استبداد:20 درس از قرن 20ام نوشته تیموتی اسنایدر برمیگردیم. فعلا خدافظ:)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *