کاور قسمت 9 - کتاب دنیای قشنگ نو

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکسلی

فصل: 4

قسمت: 9

کتاب دنیای قشنگ نو

نوشته آلدوس هاکسلی

تاریخ انتشار: 21 بهمن 1400

برای قسمت نهم از سری یه فنجون کتاب، یکی از بهترین کتاب های دیستوپیا یا ویرانشهر ادبیات جهان رو انتخاب کردیم: کتاب دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکسلی. تو این کتاب نسخه متفاوتی از ویرانی رو میبینیم که انسان ها آزادی خودشون رو از دست دادن ولی با راه کاملا متفاوتی از کتاب 1984 نوشته جورج اورول.

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Faithfully از Journey

رونوشت این قسمت:

سلام من شیما هستم و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

تو این قسمت از مجموعه خوره کتاب، رفتیم سراغ معرفی کتاب دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکسلی. هاکسلی یه نویسنده و فیلسوف انگلیسیه که دور و بر 50 تا کتاب نوشته، هاکسلی انسان گرا بود اما آخرای عمرش به موضوعات معنوی ام علاقه مند شد و رو موضوعاتی مثه فراروانشناسی و عرفان فلسفی کار کرد. اونو یکی از روشنفکرای برجسته زمان خودش میشناسن.

رمان دنیای قشنگ نو، یه رمان دیستوپیاییه – راجع به ویرانشهره – که تو سال 1932 منتشرشد. هاکسلی توش آینده ای رو  – با وضوح ترسناکی – پیش بینی میکنه که به واقعیت دنیای امروز ما تا حدی شبیهه. داستان این رمان درباره اینه که کنترل کنندگان آینده ی جهان، بلخره یه آرمانشهر – یه جامعه ی ایده آل – ایجاد کرده ان: دنیایی که توش از مهندسی ژنتیک، شستشوی مغزی، انواع تفریحات جنسی و مواد مخدر استفاده میشه تا به طور سیستماتیک، آدماش احساس خوشحالی داشته باشن. این ویرانشهریه که هاکسلی توصیف میکنه و تو این دیستوپیاش فقط یه نفر هست که اشتیاق نامشخصی برای آزادی داره. ابتکار هاکسلی تو این فانتزی ای که از آینده ارائه میده، هشداری برای امروزه و به همین خاطر  ماندگارترین شاهکار هاکسلی محسوب میشه.


“هیچ کدوم شون ناامید کننده تر از اونایی شون نیستن که به اشتباه باور میکنن آزادن.”

این جمله رو نزدیک به 200 سال پیش گوته گفت. اما آلدوس هاکسلی فکر کرد شاید تو آینده نه چندانی دوری، این حرف یجورایی بیشتر صدق کنه تا دوران گوته. هاکسلی اینجوری فکر میکرد که واسه خیلی از مردم، همین که غرب به یه ویرانشهره جهنمی تبدیل نشده کافیه واسه اینکه خیال شون راحت باشه از اینکه دارن تو یه جامعه ی آزاد زندگی میکنن. چون غرب، به شکل اون ماهیته به وضوح استبدادی ایه که جرج اورول تو 1984 به تصویر کشیده در نیومد.اغلب آدما باور دارن که ماهیته استبداد، واضح و آشکاره و همه میتونن تشخیص اش بدن. اما آیا واقعا اینطوره؟ آلدوس هاکسلی با یه همچین فرضی، رمانی نوشت به اسم دنیای قشنگ نو، و توش ویرانشهر دیگه ای رو توصیف کرد که برعکس جامعه ی استبداد زده ی 1984، آدما توش به وضوح به بردگی کشیده نشدن، ولی اونقدر با تکنولوژی و مواد مخدر و پورنوگرافی حواسشون پرت شده، که متوجه یوغ اسارتی که دست و پاشون بسته نیستن. دنیایی که آدما عاشق بردگی شونن، و آزادی دیگه دغدغه کسی نیست.

هاکسلی، دنیای قشنگ نو رو تو سال 1932 منتشر کرد. اون موقعی که این کتاب منتشر شد، همچین دنیایی رو اصلا یه تهدید فوری نمیدید. اما سی سال بعد، وقتی جنگ جهانی دوم تموم شد، وقتی تمامیت خواهی رشد کرد و قدمای بزرگی تو علم و فناوری برداشته شد، نظر هاکسلی ام تغییر کرد. بنابراین تو سخنرانی ای تو سال 1961 داشت، همچین در مورد همچین تهدیدی حرف زد:

“تو یکی دو نسل آینده، با روشهای دارویی، آدما رو مجبور میکنن که بردگی شونو دوست داشته باشن و به اصطلاح، دیکتاتوری هایی، بدون خونِ دل، به وجود میاد. برای همه جوامع، اردوگاه های کار اجباری، بدون درد، ایجاد میشه، و آدم هایی که آزادی هاشون در واقع ازشون گرفته شده، راضی ان و ازش لذت میبرن. چون تا بیان از تمایل شون به مقاومت کردن آگاه شن، با شستشوی مغزی و پروپاگاندا حواسشون پرت میشه؛ به خصوص شستشوی مغزی ای که با روشهای دارویی، یه پله پیشرفته تر شده. به نظر میرسه که این آخرین انقلاب باشه.”

هاکسلی با نوشتنه این کتابش آینده ای رو پیش بینی کرد که توش طبقه های حکمران، دیگه فقط از روشهای ملموسه بیرونی، آدما رو کنترل نمیکنن، بلکه حالا از روشهای پنهانیه دیگه ایم استفاده میکنن: غرق کردنه آدما، تو انبوهِ بینهایتی از انواع لذتها.

هاکسلی بعدا که کتاب شو بازبینی کرد، گفت: “تو ماجرای 1984، شهوت قدرت، با ضربه زدن به دیگران و تحمیل درد ارضا میشد، ولی این شهوت تو دنیای قشنگ نو، با لذتی کمتر تحقیرآمیز ارضا میشه.”

ممکنه با خودتون بپرسین چرا هاکسلی زحمت نوشتنه همچین کتابی رو به خودش داد؟ چطوری ممکنه لذت، باعث محرومیت آدما از آزادی شون بشه؟

واسه جواب دادن به همچین سوالی، باید اول یه اصطلاحی رو تعریف کنیم به اسم “شرطی سازی عامل”؛ علتی که رفتار ارگانیسمو عوض میکنه. تو قرن بیستم، یه روانشناس و استاد دانشگاه هاروارد به اسم بی.اف. اسکینر، یه سری آزمایشایی انجام که مشهور شد. تو این آزمایشا، اون روشای مختلفی رو امتحان میکرد که باعث بروز رفتارای جدیدی تو موشا میشد. آزمایشای اسکنیر این نتیجه رو روشن میکنه که چطور “قدرت های موجود” میتونه باعث نوعی از شرطی شدن بشه که توش آدما عاشق بردگی شون بشن. 

خلاصه اسکینر تو یکی از این سری آزمایشا، اسکینر سعی کرد رفتارای جدیدی از طریق پاداش پرورش بده. بنابراین به هر موشی که رفتار مطلوبو نشون میداد، غذا داد. بعد از طرف دیگه، یه سری آزمایش دیگه انجام داد که هدفش این که رفتارای نامطلوبو از طریق مجازات کم یا حذف کنه. بنابراین وقتی موشی رفتار نامطلوب اسکینرو انجام میداد، با محرکی دردناک مجازات میشد. نتیجه این دو مجموعه آزمایش به اسکینر نشون داد که مجازات به طور موقت باعث حذف شدنه یه رفتار میشه، اما انگیزه ی حیوونو واسه انجام دادنه اون عمل تو آینده از بین نمیبره. بنابراین گفت: “رفتار مجازات شده احتمالا بعد از مرتفع شدنه عامل مجازات، برمگیرده.” ولی از طرف دیگه، رفتارایی که با پاداش تشویق شده بودن، تو الگوی رفتاریه جونور، تغییراته پایدارتر و بلند مدت تری ایجاد کردن. 

هاکسلی با آزمایشای اسکینر آشنا بود و تبعات اجتماعی-سیاسی شو درک میکرد. بنابراین تو کتاب دنیای قشنگ نو و آثار بعدی اش، ظهور یه الیگارشی یا به بیانی “اقلیتی کنترل گر”و پیش بینی کرد که مشابه همین آزمایشا رو روی بشر انجام خواهد داد؛ اقلیتی که اکثریتی رو به اطاعت و حرف شنوی شری میکنه و با این کار، احتمال ناآرومی های مدنی رو هم کم میکنه. 

اسکینرم مثه هاکسلی، متوجه پیامدهای اجتماعیِ آزمایشایی که انجام داد بود، اما بر عکس هاکسلی، باور داشت که شرطی سازیِ عامل میتونه به کمک مهندسای اجتماعی، واسه رسیدن به هدف والاتری استفاده شه که از مدیریت علمی استفاده میکنه تا به اون آرمانشهر برسه. اما نوشته های بعدی اسکینر تو کتاباش نشون داد که شرطی سازی عامل، تو مقیاس انبوه، راه رو بر یکی از خطرناکترین انواع استبداد هموار میکنه؛ استبدادی که توش اکثریتی به اسارت گرفته میشن، اما خودشون فکر میکنن که آزادن. بنابراین اینطور گفت:

“حالا که میدونیم مکانیزم پاداش چطوری عمل میکنه و چرا مکانیزم مجازات اونطوری عمل نمیکنه، باید بیشتر سبک سنگین اش کنیم، و از این جهت میتونیم تو طراحی فرهنگ مون موفق تر باشیم. میتونیم به شکلی از کنترل برسیم که توش فرد کنترل شده، با این همه، احساس آزادی کنه… و تصورش این باشه که رفتارش از روی میل خودشه، و نه از سر اجبار. این همون منبعِ عظیمِ قدرته پاداشه – چون دیگه در مقابلش خویشتن داری یا مقاومتی قد علم نمیکنه. با یه طراحی دقیق، نه فقط میتونیم رفتار نهایی رو کنترل کنیم، بلکه تمایل به انجام اون رفتارو هم میتونیم کنترل کنیم. نکته جالب اینه که تو همچین شرایطی هیچوقت مسئله ای به نام آزادی مطرح نمیشه.”

بنابراین تو رمان دنیای قشنگ نو، کاره پاداشو انجام میده و به شرط اطاعت، به رفتاری تعلق میگیره، داروییه فوق العاده، به اسم سوما (Soma). و حکمران های دنیا، مصرف این ماده مخدرو بین شهرونداشون به طور نظامندی رواج میدن، تا به مصلحت حکومت باشه.

سوما داروییه که وقتی جذب بدن شد، حالتی ایجاد میکنه که هاکسلی بهش میگه “مرخصی از واقعیت”. وابسته به دُز داروی سوما که جذب بدن بشه… اولش احساس سرخوشی، و بعدش توهمات دلپذیر ظاهر میشن. یا ممکنه به عنوان یه خواب آور قوی مورد استفاده باشه. سوما، همینطورم باعث افزایش تلقین پذیری میشه، به این ترتیب، اثربخشی تبلیغاتی پروپاگاندایی که شهروندا دائما در معرض شن بیشتر میشه. تو دنیای قشنگ نو، عادتِ مصرفِ سوما، یه رذیلت اخلاقی نیس که آدما قایمش کنن؛ بلکه یه نهاد سیاسیه… مصرف جیره ی روزانه ی سوما، تضمینیه در مقابل ناسازگاریای فرد، ناآرومیای اجتماعی، و گسترش ایده های ساختارشکنانه. یه زمانی کارل مارکس گفت دین افیون آدمهاس، اینجا تو داستان دنیای قشنگ نو، شرایط، برعکسه: اینجا افیون – همون سوما – دین و ایمان آدمهاست.

اما حکمرانا تو این داستان واسه کنترل کردن آدما، فقط متکی به سوما نیستن: بی بند و باریِ جنسی ام، تاکتیکه دیگه ایه که حکومت رواج میده تا مطمئن شه که شهرونداش از بردگی شون لذت میبرن. شعارایی مثه اینکه “همه، متعلق به همه ان،” شعاریه که از بچگی تو ذهن آدما نقش میبنده، و با وجود نهادهایی مثه “تک همسری” و “خانواده های از هم پاشیده” دیگه هر کسی میتونه تو هر زمانی به انگیزه های جنسی اش جواب بده. دسترسیِ دائمی به لذت های جنسی، این واقعیتو برای حکومت تضمین میکنه که توجه شهرونداش به حد کافی از واقعیتِ شرایطی که توش زندگی میکنن، پرت کرده.

سرگرمیای مورد تایید حکومتم نقش مهمی تو داستان دنیای قشنگ نو داره: واسه ایجاد “اردوگاههای کار اجباری – اما بدون درد”؛ چیزی که هاکسلی بهش میگه “حواس پرتیای بی امان”. این یه ابزار سیاسی قوی بود که حکومت ازش استفاده میکرد تا ذهن شهرونداشو تو “دریایی از موضوعات بی ربط” غرق کنه. 

تو نسخه ی بازبینی شده ی این رمان، که تو سال 1958 منتشر شد، هاکسلی از خودش پرسید مهندسای اجتماعی تو آینده چطوری میخوان سوژه هاشونو قانع یا مجاب کنن که این داروها رو مصرف کنن؟ داروهایی که “مجبورشون میکنه اونطوری که مطلوبه فکر کنن، احساس و رفتار کنن.” بعد نتیجه گرفت که: “به احتمال قریب به یقین، کافیه همچین قرصهایی در دسترس قرار بگیرن. همین کافیه.”

واقعیت اینه که شباهت هایی که بین داستان دنیای قشنگ نو و بعضی از جوامع امروزی وجود داره غیر قابل انکاره. تخمین میزنن که حدود یک نفر از هر شش نفر تو آمریکا تحت تاثیر یکی از انواع مواد روانگردانه. بهرحال بحران مواد روانگردان تو کل دنیای غرب گسترش داشته. و توانایی دسترسی به محتوای پورن به صورت آنلاین، وضعیت اعتیاد به پورنوگرافی رو سخت کرده. همه اینا به کنار، گوشیای هوشمند و بقیه تکنولوژیا باعث ایجاد حواس پرتیای لذت بخش و ناخودآگاهی شده، که حواس اکثر آدما رو در اکثر روزا پرت میکنه. اینکه تا چه حد این حواس پرتیا، به طور عمدی یا خودبخودی به تقاضای مصرف کننده تحمیل میشن، مشخص نیست. اما جوابش هر چی ام که باشه، واقعیت اینه که یه جمعیت حواس‌پرت و بی‌حوصله، به راحتی اون منابع ذهنیه لازمو واسه مقاومت کردن در برابر بردگی اش نداره.

جمله ی مشهوری هست تو کتاب که میگه: “تلویزیونُ روشن کن، اون همبرگرم بده به من، الکی ام با حرف مسئولیت آزادی اذیتم نکن.” و دیگه خبری از فریادهای آزادی تو سخنرانیا نیس… و آزادی قرار نیست پیروز بشه… تا وقتی مردم آزادی شونو با لذت و آسایش عوض کنن، اون نوع شرطی شدنِ اجتماعی ای که هاکسلی هشدارشو داده بود، فقط بیشتر اصلاح میشه و به طور موثرتری عمل میکنه. چون فناوریا پیشرفت میکنن و در مورد رفتار آدمیزاد، بینش بیشتری بدست میاد. حالا اینکه آیا اکثریت ما میتونه در مقابل این دستکاری مقاومت کنه، و یا اینکه اصن میخواد که مقاومت کنه یا نه…؟ باید صبر کرد و دید.

اگه روند فعلی ادامه پیدا کنه، آدما به دو دسته تقسیم میشن: کسایی که از اسارت لذت بخش شون استقبال می کنن، و کسایی که نه تنها به خاطر حفظ آزادی، بلکه به خاطر حفاظت از انسانیت خودشون، مقاومتو انتخاب می کنن.فردریک داگلاس، یکی از برده های دوران برده داری بود خودش، که بعدا  فعال شد تو زمینه لغو برداری. سخنران و نویسنده بود. یه جمله ای هست ازش – مربوط به وسطای قرن نوزدهمه، خیلی قبل تر از اینکه هاکسلی دنیای قشنگ نو رو بنویسه – میگه: “وقتی یه برده، تبدیل به برده ی خوشحالی بشه، در حقیقت از همه ی اونچه که آدمیت شو میسازه چشم پوشی کرده.” اون نوشته: “من اینو فهمیدم که اگه میخای یه برده ی راضی پیدا کنی، باید دنبال اونی باشی که بی فکره. باید کسی باشه که نتونه هیچ  تناقضی تو برده داری پیدا کنه؛ باید مجبور شه احساس کنه که بردگی درسته… و آدم فقط وقتی به همچین حالتی میرسه که دست از آدم بودن کشیده باشه.”


به تیکه های کوتاهی از این کتاب گوش بدیم:

“شادیِ واقعی، ضعیف تر از اونیه که بخواد هیچوقت بدبختی رو جبران کنه. ثبات به اندازه ی بی ثباتی تماشایی نیست. و راضی بودن، هیچ وقت به اندازه یه نبرد حرفه ای با بدبختی زیبا نیست. راضی بودن، در مقابل زیباییِ مبارزه با وسوسه، هیچی نیست. راضی بودن از شکست خوردنه تمام عیار جلوی هوس یا تردید، کم میاره. خوشبختی هیچ وقت اونقدر بزرگ نیست.”

“من دنبال راحتی نیستم. دنبال خدام. دنبال شعرم. خطر واقعی رو میخام. آزادی رو میخام. خوبی رو میخام. من گناهو میخام.”

“میخام بدونم اشتیاق داشتن چیه. میخام داشتنه یه احساس قدرتمندو تجربه کنم.”


اینم از معرفی کتاب دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکسلی. کتاب دنیای قشنگ نو و کتاب 1984 جرج اورول دو رمان مشهور کلاسیکن با موضوع تسلط توتالیتر یا تمامیت خواهی. هم هاکسلی و هم جرج اورول تو این رمانا شرایطی رو توصیف میکنن که آزادی توش میمیره. و با این کار به مخاطب درباره شرایطی که آزادی رو از بین میبره هشدار میدن. لحن هاکسلی تو تمام این داستان طعنه آمیزه و به ساده لوحی توده ها اشاره می کنه. با یه همچین کاری، تضمین می کنه که دیگران کتاب شو به چشمِ یه داستان ساده دیستوپیایی نخونن، بلکه بیشتر به عنوان یه اثر هشدار دهنده و روشنگر بخونن اش.

یووال نوح هراری، نویسنده کتابای معروف انسان خردمند و انسان خداگونه، به کتاب دنیای قشنگ نو گفته “بهترین کتاب علمی تخیلی ای که تا حالا خونده و قطعا پیش گویانه و آینده نگرانه ترین شون”. مارگارت آتوودم نظرش در مورد این کتاب این بود که “شاهکاریه ساخته بر اساس حدس و گمان و داستانی پر جنب و جوش…. و البته تکان دهنده.”

دنیای قشنگ نو از حدودای دهه 60 خورشیدی به فارسی ام ترجمه شده. نشرایی مثه نشر واژه، انتشارات ماهی، کارگاه هنر و چندتا نشر دیگه ام منتشرش کردن.

تو همین مجموعه یه فنجون قسمتایی از کتاب 1984 رو هم خوندم که پیشنهاد میکنم واسه آشنا شدن با فضای رمان 1984 اون قسمت رو هم بشنون.

مرسی که به این قسمت گوش کردین، ما رو به دوستاتون معرفی کنین و حتما واسه مون نظر بذارین چون اینکار بهمون انرژی میده:)

هفته آینده با معرفی کتاب قانون نوشته فدریک باستیا برمیگردیم! فعلا خدافظ:)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *