کاور قسمت 6 - کتاب برادران کارامازوف

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب برادران کارامازوف نوشته فئودور داستایوفسکی

فصل: 4

قسمت: 6

کتاب برادران کارامازوف

نوشته فئودور داستایوفسکی

تاریخ انتشار: 23 دی 1400

تو قسمت ششم از فصل جدید سری یه فنجون کتاب، یکی از بهترین آثار فئودور داستایوفسکی رو انتخاب کردیم

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: کاور ترک Policy of Truth از گروه Depeche Mode

رونوشت این قسمت:

سلام من شیما هستم و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

با یه قسمت دیگه از مجموعه یه فنجون کتاب، اینبار میخوایم کتاب برادران کارامازوف نوشته فئودور داستایوفسکی رو معرفی کنیم. برادران کارامازوف آخرین رمانیه که داستایوفسکی قبل از مرگش منتشر کرد. و خودش تقریبا به فاصله چهار ماه از زمان انتشار این کتاب از دنیا رفت.

برادران کاراماوف یه رمان فلسفیه پرشوره، که سوالای عمیقی میپرسه: درباره خدا، بار مسئولیته داشتنه اراده آزاد و درباره اخلاق. از طرفی یه درام مذهبی ام هس که طرح داستانی مثه پدرکشی، با مسائلی مثه ایمان، تردید و استدلال تو شرایط مدرن روسیه دست و پنجه نرم میکنه. این کتاب اونقدر مهم و موثر بوده که یکی از بزرگترین دستاوردای دنیای ادبیات میدونن اش.


ماجرای اصلیه کتاب، ماجرای سه تا برادره و ارتباطی که با همدیگه و با پدرشون دارن؛ پدری که هیچ کدوم از این بچه ها رو بزرگ نکرده، و اصولا تو جوونی اش تنها دغدغه اش پول درآوردن بود و اغفال زن های جوون. پسر بزرگش، دیمیتری، از همسر اولشه؛ دیمیتری لذت گراس: فقط از قمار لذت میبره و زنها و الکل. اون به خدام باور داره و بنابراین دائما این درگیریه درونی رو با خودش داره که آدم حقیریه، امیدی نداره و شرمنده اس. پسر دومی ، ایوان، و سومی، آلیوشا، از همسر دوم پدرشونن. ایوان باهوش ترین شخصیت این داستانه از یه نظر. دانشجوعه و خداناباور؛ که دائما مقالاتی مینویسه درباره نقد دین، و سخت میشه گفت که چه احساسی داره. یجورایی به خدا باور داره ولی ستایش نه، بلکه متهم اش میکنه به خاطر اینکه خدا اجازه میده که رنج های وحشتناکی رو زمین ادامه پیدا کنه، حتی با اینکه قدرت شو داره که درستش کنه. سومین پسر، آلیوشا، یه جوون در حال تعلیمه که میخواد کشیش بشه. بنابراین بین آلیوشا و برادرای دیگه اش تفاوت فاحشی وجود داره. آلیوشا مذهبیه، ولی آدمی نیس که تو دنیای رویایی خودش زندگی کنه که از دنیای واقعی فاصله گرفته. اون رنج بزرگ زندگی رو میبینه، اما واکنشش نسبت به این رنج همراه با همدردیه، همراهه با خدمت به دیگران واسه التیام دردشونه. و این واکنشیه که آلیوشا نشون میده به تمام تردیدهایی که تو کتاب مطرح میشه. کتاب پره از رنج های زیاد و حقارتا و ظلم ها: بچه هایی که بیماریای لاعلاج دارن، آدمایی که به دلایل مختلف مثه فقر تحقیر میشن، زنایی مورد سواستفاده قرار میگیرن و نادیده گرفته میشن. و خلاصه پره از انواع تضادها، امیدها و ناامیدیاس. خیلی از آدمایی که این کتابو خوندن، با فصلی به اسم مفتش اعظم بود که خیلی ارتباط برقرار کردن، مقاله ای نوشته ی ایوان، که توش درباره مشکلات ش با خدا بحث میکنه. قهرمان این داستان در واقع آلیوشاس. به باهوشی ایوان نیست، اما آدمیه با شخصیتی فوق العاده خوب. به جاش برادر بزرگترش ایوان، هوش زیادی داره، یه سربازه خیلی خوشتیپ و شجاعه، و مثه تمام ضدقهرمانای داستایوفسکی، اگرچه دقیقا نمیشه گفت ایوان ضدقهرمانه ولی به ضدقهرمان بیشتر شبیهه، شخصیتیه خیلی قوی ساخته و پرداخته شده. تمام ضد قهرمانای داستایوفسکی خیلی قدرتمندن. اینجوریه که وقتی داستایوفسکی میخواد یه استدلالی رو مطرح کنه، اون استدلالو در قالب استدلالای یکی از شخصیتاش میاره. و اگه بخواد استدلالی رو مطرح کنه که خودش باهاش مخالفه، ویژگی اش اینه که اون استدلالو از قول قوی ترین، جذابت ترین و باهوشترین ضدقهرمانی که میتونه بسازه مطرح میکنه. بنابراین ایوان تو فصل مفتش اعظم، پیوسته به آلیوشا حمله میکنه و از هر جهت ایمان شو زیر سوال میبره. آلیوشا حتی به یدونه از انتقادای ایوانو نمیتونه جواب بده؛ هوش کافی واسه اینکارو نداره، در حالیکه ایوان هوش ویرانگری داره، ویرانگر حتی واسه خودش. اتفاقی که تو برادران کارامازوف میفته اینه که آلیوشا به تعهد عملی اش نسبت به خوب بودن پایبند میمونه، و از این جهت پیروزه. مهم نیست که اون بحثو باخته، چون موضوع قدرت مباحثه نیست. این بحثا به نوعی که موضوع حاشیه ایه. موضوع اصلی، که یه موضوع اگزیستانسیاله (یه موضوع وجودیه)، این نیست که به چی باور دارین (اونم به صورت یه سری فکت و واقعیت)، بلکه موضوع اصلی اینه که چطور تو این جهانی که هستین مراقب رفتارتونین (جطور خودتونو هدایت میکنین). و این موضوعیه که داستایوفسکی به خوبی تو این کتاب به داستان در میاره.


به یه تیکه هایی از همین فصل مفتش اعظم گوش بدین:

تو این مقاله که ایوان نوشته و داره واسه آلیوشا میخونه، به طور فرضی مسیح به زمین برگشته و مفتش اعظم که پیرمردی 90 ساله اس اونو دستگیر کرده و داره محکومش میکنه: “تو به دنیا میروی و با دست تهی میروی، با وعده ی آزادی، که انسانها در سادگی و تمرد ذاتیشان، حتی نمیتوانند به آن پی ببرند – از آن می ترسند و وحشت میکنند، چون تاکنون برای جامعه انسانی هیچ چیز تحمل ناپذیرتر از آزادی نبوده است. اما این سنگها را در این بیابان، ترک و بی حاصل میبینی؟ آنها را به نان بدل کن و آدمیان چون گله، سپاسگزار و فرمانبردار، سر در پی تو خواهند گذاشت. هرچند که تا ابد می لرزند که مبادا دست خود را پس بکشی و نانت را از آنان دریغ کنی. اما تو نپذیرفتی که انسان را از آزادی محروم کنی، و با خود گفتی اگر فرمانبرداری با نان خریداری شود، آزادی به چه می ارزد؟ گفتی که انسان تنها با نان زندگی نمیکند. اما میدانی که به خاطر همان “نان زمینی” روح زمین بر تو خواهد شورید، با تو خواهد جنگید، و بر تو غلبه خواهد یافت، و همگان تبعیتش خواهد کرد، و فریاد بر خواهند آورد که: “چه کسی میتواند با این جانور برابری کند؟ آتش را از آسمان به ما داده است!” جنایتی نیست، و بنابراین گناهی نیست. تنها گرسنگی در کار است “آدمیان را سیر کن، بعد از آن فضیلت بخواه!” این همان چیزی که با آن در مقابلت قد علم خواهد کرد و با آن معبد تو را نابود خواهند کرد. آن وقت در جایی که معبد تو قرار داشت، بنایی جدید برخواهد خاست و با برج جدید خویش به سمت ما بازخواهند گشت. به جستجوی ما که زیر زمین، در دخمه ها پنهانیم خواهند پرداخت. ما را خواهند یافت و بر ما بانگ خواهند زد: “سیرمان کنید، چون آنان که آتش آسمانی وعده دادند، نان ندادند!” و آنگاه ما بنای برج شان را به اتمام خواهیم رساند، چون کسی بنا را تمام میکند که سیرشان کند. و فقط ماییم که به نام تو سیرشان میکنیم، اما به دروغ اظهار میداریم که به نام توست. آه، هیچ گاه هیچ گاه بدون ما نمی توانند خود را سیر کنند! تا آن زمان که آزاد بمانند، هیچ علمی نانشان نخواهد داد. در پایان، آزادی شان را به پای ما خواهند ریخت و به ما خواهند گفت: “ما را بنده خود کنید، اما سیرمان کنید” عاقبت خودشان در خواهند یافت که آزادی و نان کافی، با هم، برای همگان، تصورنشدنی است، چون هیچ گاه هیچ گاه نخواهند توانست که آن میان خود تقسیم کنند. همچنین متقاعد خواهند شد که هیچ گاه نمی توانند آزاد باشند، چرا که ضعیف، شرور، بی ارزش و سرکش اند. به ایشان وعده ی نان آسمانی دادی، اما باز هم میگویم، آیا از دید نژاد ضعیف و همیشه گناهکار و پست آدمی، آیا نان آسمانی با نان زمینی میتواند برابری کند؟ و اگر به خاطر نان آسمانی هزارها و حتی دهها هزار آدم از تو پیروی کنند، بر سر کرورها کرور مخلوقاتی که نمی توانند از نان زمینی به خاطر نان آسمانی چشم بپوشند، چه خواهد رفت؟ ما تیمار ضعفا را هم داریم. آنان گناهکار و سرکشند، اما آنان هم سرانجام فرمانبردار خواهند شد. از ما به شگفت خواهند آمد و به ما چون خدایان خواهند نگریست. چرا که ما آماده ایم تا آن آزادی ای را چنان گران یافته اند، تحمل کنیم و بر آن فرمان برانیم – آزاد بودن شان تا به این حد برایشان سهمناک خواهد بود. اما خواهیم شان گفت که ما خدمتگزار شماییم، و به نام تو بر آنان فرمان خواهیم راند. فریب شان خواهیم داد، چون هرگز به تو اجازه نخواهیم داد دوباره به نزد ما بیایی. و آن فریبکاری، رنج ما خواهد بود، چون ناچار به دروغ گفتن خواهیم بود. تا آن زمان که انسان آزاد بماند، این چنین بی وقفه و دردمندانه برای هیچ چیز، چون جستن کسی برای پرستش، نمی کوشد. انسان در جستجوی پرستش آن چیزی است که ورای چون و چرا استقرار یافته، تا همه ی آدمیان بلافاصله در پرستش آن توافق کنند. آنچه اساسی است اینست که “همه” با هم آن را بپرستند. این تمنایی از روز ازل بود که باعث شد یکدیگر را با شمشیر کشته، و با هم به معارضه برخاسته اند که: “خدایانتان را کنار بگذارید، و به پرستش خدایان ما بیایید، وگرنه شما و خدایانتان را خواهیم کشت!” و تا قیام قیامت هم چنین خواهد بود، حتی هنگامی هم که خدایان از روی زمین ناپدید شده باشند.”

“به آنان خواهیم گفت که گناه از به فتوای ما صورت بگیرد، کفاره اش پرداخته میشود. و مانند کودکان ما را دوست خواهند داشت، چون به آنان اجازه معصیت کاری میدهیم، چرا که ضعیف و درمانده اند. و اجازه معصیت کاری را از آن رو به آنها میدهیم که دوستشان میداریم، و کیفر این گناهان را خود به گردن میگیریم. و چنین هم خواهیم کرد، و ما را به عنوان رهانندگان خویش، که کفاره گناهان شان را در پیشگاه خدا به گردن گرفته ایم خواهند ستود. و هیچ رازی را از ما پنهان نخواهند داشت. دردناک ترین اسرار وجدان شان را، یک به یک، به ما عرضه خواهند کرد، و ما برای همه شان پاسخ خواهیم داشت. آنان از باور داشتن به پاسخ های ما خرسند خواهند بود، چرا که آنان را از دلهره ای بزرگ و عذاب ترسناکی که در حال حاضر آنان را فراگرفته و در اتخاذ تصمیمی آزاد تحمل مکینند، نجات خواهد داد. کرورها کرور خلایق سعادتمند خواهند بود، مگر ما، ما که نگهبان رازیم، ناشاد خواهیم بود.”

“هنگامی که مفتش از سخن باز می ایستد، مدتی منتظر میماند تا زندانی به وی پاسخ دهد. سکوت او بر وی سنگینی میکند. متوجه میشود که زندانی تا آخر، به دقت و به آرامی گوش داده، با ملایمت به چهره ی او نگریسته و گویا قصد پاسخگویی ندارد. پیرمرد آرزو میکند که کاش او چیزی بگوید، هرچند تلخ و ترسناک. اما او ناگهان در سکوت به پیرمرد نزدیک میشود، و به نرمی بر لبان بی خون و فرتوت وی بوسه میزند. 

تمام پاسخش همین است.

پیرمرد به خود میلرزد، لبانش میجنبد، به سوی در میرود، آن را می گشاید و به او میگوید: “برو و دیگر بازمگرد… ابدا بازمگرد، هرگز! هرگز!” و به میدان های تاریک شهر روانه اش میسازد. زندانی راهش را میگیرد و میرود. پیرمرد؟ بوسه در دلش میدرخشد، اما دست از اندیشه اش برنمی دارد.”


تیکه هایی که گوش کردین، از کتاب برادران کارامازوف نوشته فئودور داستایوفسکی بود. معرفی یه کتاب داستانی بدون اینکه داستانو لو بدی کار سختتریه نسبت به یه کتاب غیرداستانی. بنابراین واسه معرفی این کتاب، سعی کردم کلیت ماجرا رو با یه تیکه باحال ازش توضیح بدم. امیدوارم که از خوندن این کتاب لذت ببرین. 

آلبرت انیشتین یه بار در موردش گفته: “داستایوفسکی تا حالا از هر محققی بیشتر به من یاد داده، و برادران کارامازوف از نظر من شاهکار تمام ادبیاته.” و زیگموند فرویدم راجع بش گفته: “بهترین رمانی که تا به حال نوشته شده.” اون این کتابو از منظر روانشناسی عمیق توصیف کرده که توش از ماجراهای مربوط به عقده ادیپ و داستان پدرکشی حرف زده. فرانتس کافکام اثری مثه محاکمه رو تحت تاثیر برادران کارامازوف داستایوفسکی نوشت. اون خیلی با احساس نفرتی که برادران کارامازوف از پدر تو این داستان نشون میدن همذات پنداری کرد، تا جایی که خودشو داستایوفسکی رو “بستگان خونی” همدیگه میدونست.

برادران کارامازوف به فارسی ام تا حالا بارها و بارها توسط نشرهای مختلف منتشر شده: از جمله نشر نگاه، نگارستان کتاب و نشر آسو. کتاب در نگاه اول ترسناکه، چون حدود 800 صفحه اس، اما با این وجود قلم داستایوفسکی اونقدر روونه که از دستتون زمین نمیذارین.

داستان زندگی فئودور داستایوفسکی رو هم تو مجموعه یه نویسنده مون تعریف کردیم که حتما پیشنهاد میکنم اون قسمت رو هم بشنوین.

از آقا یا خانم برگزیده، آقا رامتین و آقای محمد جودکی هم تشکر میکنیم که از خوره کتاب حمایت کردن و یه تشکر ویژه هم به آقای حمید آشوری بدهکاریم که هم از ما حمایت کردن و هم تو کلابشون یعنی “جهان را زیباتر کنیم” تا حالا چند قسمت از پادکست خوره کتاب رو پخش کردن.

برامون نظر بذارین، ما رو به دوستاتون معرفی کنین و یادتون نره صفحه اینستاگرام و کانال یوتیوب مونو دنبال کنین. هفته آینده با معرفی کتاب توتالیتاریسم نوشته هانا آرنت برمیگردیم. فعلا خدافظ.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *