کاور قسمت 9 - جنایات و مکافات

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب جنایات و مکافات نوشته فئودور داستایوفسکی

فصل: 3

قسمت: 9

کتاب جنایات و مکافات

نوشته فئودور داستایوفسکی

تاریخ انتشار: 9 فروردین 1400

سال ها قبل از انقلاب کمونیسم و سلطه بلشویک ها در شوروی، داستایوفسکی نیت پنهان و نتایج اونها رو تو رمان جنایات و مکافاتش به تصویر میکشه. مثل همیشه داستایوفسکی یک سوال اساسی و بنیادین مطرح میکنه و به زیبایی در طول رمان بهش می پردازه. سوال اصلی این رمان اینه که اگه کسی مرزهای اخلاقی رو بشکنه و به نام منفعت جامعه دست به خشونت بزنه، آیا کار درستی کرده یا نه؟

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Mad World از Gary Jules

رونوشت این قسمت:

“اون چیزی که بیشتر از همه توهین آمیزه، خودِ دروغ گفتنه نیست، آدم میتونه دروغ و ببخشه! دروغ گفتن کارِ جالبیه، چون نهایتا ما رو به حقیقت می رسونه. منتها چیزی که از همه بیشتر توهین آمیزه اینه که اونا نه فقط دروغ میگن، بلکه دروغاشونم می پرستن!!

من فکر میکنم اینکه شما به راهِ خودت غلط بری شرف داره تا به راهِ بقیه درست بری!

خب بذارید با نظرم در مورد اصولِ سوسیالیسم شروع کنم. میدونین که؟ جرم تو یه جامعه ی سوسیال تعریفش اینه: هر نوع اعتراض به سازمانِ سوسیال! و لا غیر! دیگه علت ملت کسی نمیخواد شناسایی کنه.

یه میلیون سوال و وردار و جوابشو خلاصه کن تو یک کلمه ی “راحتی!”. راحت ترین راهکاری که واسه حل مسئله بهت میدن! اونقدر جوابش واضحه که دیگه نمیخواد در موردش حتی فکر بکنی! چی بهتر از این میخوای؟ دیگه نباید فکر کنی! چون حالا دیگه سوسیالیستا برات یه “برنامه” دارن که توش تمام رااااازِ زندگی تو دُو تا ورق پرینت شده و جواب داده شده!

به همین راحتی میشه که آدمای باهوش سر مسائلِ پیش و پا افتاده دستگیر میشن. و به همین راحتی اینجوری میشه که هر چی یه نفر حیله گرتر باشه، میتونه از این دام ها راحتتر در بره و دستگیر نشه. اگه حیله گر و زِبِل نباشه ام تو راحتترین دامی که چیدن براش دستگیر میشه.


سلام امروز نهمین روزه فروردین 1400 ه و با نهمین قسمت از پادکست یه فنجون کتاب برگشتیم. من شیمام و تو این قسمت رمان ماندگار فئودور داستایوفسکی، جنایت و مکافات رو می شنوین.

تیکه هایی از این کتاب رو بشنویم:

“اشتباه میکنم؟ الان جزوه هاشونو بهتون نشون میدم که توش هر کاری “اونا” میکنن “تحت تاثیر شرایطه” و لاغیر. عبارت مورد علاقه شونه! از همین عبارت دیگه خودت بگیر و برو تاااااااااااااا برسی به این که میگن اگه یه جامعه ای نرمال سازماندهی شده بشه، جرم و جنایتم یک دفعه توش متوقف میشه. از اونورم چون دیگه هیچی نیست که آدما بخوان معترض اش بشن، پس جایی واسه اعتراضم نمیمونه. و یهویی ام قراره آدما درستکار بشن.

طبیعتِ آدمیزاد و اصلا در نظر نمیگیرن، دقیقا هم چون طبیعتِ آدمیزاد اساسا نادیده گرفته شده، پس اصلا نباید وجود داشته باشه! اصلا متوجه این نیستن که انسانیتی که تو طول تاریخ زندگیِ بشر توسعه پیدا کرده، در نهایت خودش به یه جامعه ی نرمال تبدیل میشه. اونا یه جور دیگه فکر میکنن. فکر میکنن اول باید یه سیستمِ سوسیالی که از ذهن ریاضیِ یکی پریده بیرون به وجود بیاد بعد اون سیستم یک دفعه قراره انسانیت و سر و سامون بده و عادلانه و درستکار و بدون گناه عمل کنه. و قراره این پروسه از پروسه انتخاب طبیعی سریع تر و اثربخش تر وضعیت و “درست” کنه!

واسه همینه که اساسا این آدما تاریخ و قبول ندارن و ازش خوششون نمیاد. واسه همینه که به نظرشون تاریخ هیچی نیس جز “یه مشت پلیدی و حماقت!” و کل تاریخ رو برات تو یه کلمه ی “حماقت!” خلاصه میکنن.

به خاطر همینه که از روندِ طبیعیِ زندگی خوششون نمیاد. اونا روحِ زنده ی بشر و نمیخوان! یه روحِ زنده، زندگی میخواد، از قوانینِ مکانیکی پیروی نمیکنه. روحِ زندگی، ابزاریه واسه شک کردن. اما از نظر اونا روحِ زندگی منحرفه، واپس گراس. 

به جاش چیزی که اونا میخوان یه آلت قتاله س. با اینکه همیشه بوی مرگ میده ولی حداقل یه چیزِ غیر زنده س. حداقل هیچ اراده نداره، فرمانبردارِ محضه، هیچ اعتراضی ام نمیکنه!

و در نهایت همه چیز به اردوگاه های کارِ تو در تو ختم میشه به دیوارای بلند و اتاقای زیاد و راهروهای تو در تو! اردوگاه های کار اجباری! مشکلش فقط اینجاس که طبیعتِ آدمیزاد آمادگی شونو نداره! چون طبیعتِ آدمیزاد زندگی میخواد! میخواد که روند طبیعیِ خودشو طی کنه. هنوز واسه اش مردن، خیلی زوده!  

واقعیت اما اینه که نمیتونین از طبیعتِ انسان با منطق چشم پوشی کنین. منطق، سه تا احتمال رو در نظر میگیره، اما تو واقعیت، میلیون ها احتمال وجود داره!

اما میلیون ها احتمال و ولش کن، خلاصه اش کن تو یه کلمه به جاش! “راحتی!” این راحت ترین راه حلیه که میشه به مسئله داد! به طرز فریبنده ای ساده س و شمام نباید در موردش فکر کنین. عالیه دیگه نه؟ دیگه نمیخواد و نباید که فکر کنین! اونا جواب همه چیزو دارن!”

***

به تیکه ی دیگه ای از داستانِ جنایت و مکافات گوش بدین:

“شاید اشتباهی بود، مهم پیره زنه نیست! اون فقط یه انگله، یه سرطانه. من فقط پامو از گلیمم درازتر کردم. من یه آدم و نکشتم، یه باور و کشتم! من اون باور و کشتم، اما پامو از گلیمم درازتر نکردم. تا همینجا بود. دیگه از این جلوتر نمیرم… من فقط فکر میکردم تواناییِ کشتن شو داشتم. اما به نظر میرسه که تواناییِ همونم نداشتم… چرا اون احمق به سوسیالیسم باور نداشت؟ سوسیالیستا پرتلاشن و به فکر “منفعتِ همه ان”. اما نه، فقط یبار احتمالا شانس زندگی کردن دارم و دیگه نمیتونم زندگیِ دومی داشته باشم. نمیخوام “معطلِ منفعتِ همه” بشم. میخوام زندگیمو بکنم، یا اصلا زندگی نکنم! ساده س که من نمیتونم وقتی مادرم گرسنه اس به خاطر یه روبل، من اونو به خاطر “منفعتِ همه” معطل کنم. من آرزومو مقدم به “منفعتِ همه” میذارم و به جاش قلبم تو آرامش خواهد بود.

اگه آرزوهام خوب بودن، بذارین زندگیمو بکنم. بذارید دادخواهی بکنم، تا بفهمیم چی خوبه چی نیست. تا بتونیم خودمونو تسکین بدیم. تا بتونیم خودمونو راضی کنیم. تا بفهمیم که رفتن دنبال خوبی وظیفه افراده!


داستایوفسکی رو من و هاتف خیلی دوست داریم، امیدوارم که شما هم جزو طرفدارای اون باشین.

زیر این قسمت کامنت بذارین و این رمان بی نظیر رو به قید قرعه هدیه می گیرین. این پویش بخون_بده_بعدی ه که میخوایم زنجیره کتابخونی رو با کمک شما خوره های کتاب گسترش بدیم. پس حتما برامون نظر بذارین! 

تیکه هایی که گوش کردین از کتاب جنایت و مکافات نوشته فئودور داستایوفسکی بود. 

قسمت بعدی یه فنجون کتاب، نوبتِ کتاب خود ناشناخته نوشته کارل یونگ عه! فردا ساعت 6 منتظرتونم! 😉

مرسی گوش کردید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *