کاور قسمت 3 - کتاب یادداشت های زیرزمینی

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب یادداشت های زیرزمینی نوشته فئودور داستایوفسکی

فصل: 3

قسمت: 3

کتاب یادداشت های زیرزمینی

نوشته فئودور داستایوفسکی

تاریخ انتشار: 3 فروردین 1400

داستایوفسکی بدون شکی یکی از بزرگترین نویسنده های تاریخ ادبیات جهانه. تو این رمان بی نظیر که از جنبه های روانشناختی دنیای روانشناسی رو تکون داد، داستایوفسکی ما رو به درون ذهن شخصیت اصلی بدون نام داستان میبره، و با کلامش ما رو مسحور میکنه

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Creep از گروه Radiohead

رونوشت این قسمت:

“با صدای بلند می خندین و میگین: “ها ها ها! پس حتما تو درد دندونم لذت پیدا میکنی؟ آره؟” جوابم اینه: “خب تو دندون دردم لذت هست!” یه ماه تموم دندون درد داشتم و میدونم چه دردیه. البته موقع دندون درد فکر میکنم آدما عصبانی میشن و تو سکوت به عصبانیت شون ادامه نمیدن. اما این ناله ها، ناله های معمولی و صاف و ساده نیستن. اینا ناله های کینه جویانه ان. و این کینه جویی ایه که نکته ی کلی ایه. تو این ناله کردنا یه لذتی هست که ناله کننده فقط میفهمه تش. اگه لذتی نداشت که هیچوقت ناله نمیکرد.”

سلام شما به فصل سوم پادکست یه فنجون کتاب گوش می کنید.

من شیما هستم و قسمت سوم کتاب یادداشت های زیرزمینی نوشته فئودور داستایوفسکی رو انتخاب کردم. 


تیکه هایی از این کتاب رو بشنویم:

“چطوریه که یه سری آدما میدونن چطور انتقام شونو بگیرن و در کل رو پای خودشون وایستن؟ چرا وقتی سرشار از حس انتقام میشن، هیچ حسی درون شون نمیمونه جز انتقام؟ همچین آدمی مثل یه گاو خشمگین با دو تا شاخ رو به جلوش، مستقیم و با سرعت به سمت هدفش میدوئه. و هیچ چیزی جز یه دیوار نمیتونه متوقف اش کنه. ضمنا من فک میکنم اینا آدمای بی شیله پیله ای هستن که بی فکر به سمت دیوار میدوئن. واسه اونا دیوار بهونه ای نیست که از دویدن نگهشون داره. برعکس واسه ما که فکر میکنیم اینجوریه و کاری نمی کنیم. بهونه ای که ما همیشه از وجودش خوشحال میشیم. هرچند به ندرت اینو باور میکنیم که خوشحال میشیم! خب، من همچین فرد بی پروایی که میخواد انتقامشو بگیره رو به عنوان یه انسان عادی و واقعی می شناسم که مادر طبیعت اونو با مهربونی به دنیا داده. به شدت هم به همچین آدمی حسادت میکنم. چون احمقه. من مخالفش نیستم، بحثی ام نمیکنم، کسی چه میدونه؟ شاید آدم عادی و طبیعی می بایست احمق باشه. شاید این در حقیقت، چیز زیبایی باشه. من به خاطر همین سوءظن و تردید میخوام از گروهی بگم که مخالف افراد طبیعی و عادی ان. آدمایی که بیش از حد آگاهی دارن. همچین آدمی با وجود تمام دانش اغراق آمیزش، حقیقتا، به جای انسان شبیه به موش دیده میشه. و بدتر از اون اینکه این فرد آگاه خودشم خودشو موش می بینه.با اینکه کسی هم ازش نخواسته خودشو موش ببینه. نکته مهم شم همینه. بذارید حالا به این موش در عمل یه نگاهی بندازیم. به عنوان مثال فرض کنین به این آدم در گذشته اهانت شده و تقریبا همیشه هم این احساس رو با خودش به همراه داشته، و حالا میخواد انتقام بگیره. شاید غرض و کینه ی زیادی ام داشته باشه. شخص عادی با همون حماقت ذاتیش به انتقامش مثل عدالت خالص نگاه میکنه. اما این موش در نتیجه ی دانش و آگاهی بیش از حدش اعتقادی به عدالت و انصاف نداره.

دست آخر هم به خود عمل انتقام می رسیم! علاوه بر زشتی ها و پستی هایی که این موش بیچاره تحمل کرده، به دنبالش پستی ها و زشتی های زیادی هم در قالب تردید و سوال ایجاد شده براش و سوالات زیادی هم بهش اضافه شده. سوالات ناراحت کننده و چاره ناپذیر که چنان خوراک کشنده و متعفنی براش پخته که راه گریزی ازش نداره. خوراکی که از شک ها و تردیدها و احساسات، و همینطور از تحقیری که آدمای اهل عمل و بی پروا که مثل قاضی هایی دور و بر این موش رو گرفته ان و به ریشش می خندن ایجاد شده. البته تنها کاری که براش باقی میمونه اینه که به همه شون بی اعتنایی کنه، و با خنده ی تحقیر آمیزی که خودش هم باورش نداره، به طرز خفت آوری به سمت سوراخ موشش بخزه. همونجا که خوراک متعفن مغزش منتظرشه تا این موش خوار شده و تمسخر شده رو خیلی سریع تو کینه ی خطرناک و سرد و از همه مهتر ابدی فرو ببره. واسه چهل سال کوچیک ترین و ننگ آورترین جزئیات توهینی که بهش شده رو به یاد میاره و هر بار خودشم جزئیات ننگ آورتری رو بهش اضافه میکنه. و به طرز کینه توزانه ای خودش رو با این تخیل آزار و عذاب میده. خودش از این تصورات خجالت میکشه. با این حال همه شونو به خاطر میاره، تمام جزئیات رو مرور میکنه. در مقابل خودشم چیزای بی سابقه ای رو میسازه. تظاهر میکنه که شاید این چیزام اتفاق بیفتن. و هیچ چیز رو نمی بخشه. شایدم شروع به انتقام گرفتن کنه. اما به تدریج با بی اهمیتی، در خفا و پس پرده، بدون ایمان به حق خودش واسه انتقام گرفتن این کارو میکنه. این رو هم میدونه که تو هر عمل انتقام گرفتنی خودش صدها بار بیشتر از کسی که میخواد ازش انتقام بگیره قراره رنج ببره. به جرات میتونم بگم که اون طرف حتی ممکنه متوجه این انتقامم نشه! این موش آدم نما تو بستر مرگ شم همه ی اینا رو بارها به خاطر میاره. نه فقط اونایی که رخ داده، بلکه اونایی که خودشم تو تصوراتش بهش اضافه کرده رو هم یادش میاد…

اما تو این ناامیدیِ سرد و منفور، تو این باور نیم بند، تو این “آگاهانه خود رو، از غم و اندوه زنده به گور کردن” واسه چهل سال، تو این ناامیدی های شدید و دونسته و تا حدی با شک و تردید از موقعیتش، تو جهنم آرزوهای ناکام، تو تب تردید، تردیدی که یه لحظه مصمم میشه و لحظه ی بعد پشیمون، باز هم همون طعم غریب لذتی که براتون ازش حرف زده بودم قرار گرفته. این لذت به حدی ظریفه که به سختی میشه تجزیه و تحلیلش کرد. اما آدمای با اعصاب قوی این لذت و درک نمیکنن. این آدما با اینکه مثل گاو نعره میکشن و این باعث اعتبارشون میشه، در مقابل غیر ممکن به یکباره فروکش میکنن. غیرممکن اینجا یعنی همون دیوار سنگی! کدوم دیوار سنگی؟ البته که منظورم دیوار قوانین طبیعته. نتایج علوم طبیعی و ریاضیات. به عنوان مثال، به محض اینکه به شما ثابت میکنن که شما از نسل میمون هستین، ابرو در هم کشیدن و ترش کردن دیگه فایده ای نداره. فقط اینو مثل واقعیتی دیرهضم میپذیرین. کاریش نمیشه کرد. میتونین مخالفت کنین. قسم میخورم که اونوقت سرتون داد میزنن که اعتراض تون بی فایده س و این مورد دو دوتا چهارتاس! طبیعت از شما اجازه نمیگیره، آرزوهای شمام به اون ربطی نداره. چه از قوانین طبیعت خوشتون بیاد چه نیاد، مجبورید اونو همونطور که هست بپذیرید. در نتیجه باید تمام نتایج شم قبول کنین. دیوار، دیوار!! همین و بس!

البته که نمیتونم از این دیوار بدون قدرت بگذرم، اما به راحتی به این خاطر که این دیوار سنگی ایه و منم قدرتی ندارم، تسلیم شم نمیشم. مثل اینکه وجود همچین دیواری حقیقتا یه تسلی ایه. و واقعا آرامش داره. چقدر خوبه که همه چیزو بفهمیدو بشناسید. و با هیچ کدوم از این دیوارهای سنگی و این غیر ممکن ها کنار نیاید و آتشی نکنید. ضمنا! از اجتناب ناپذیرترین و منطقی ترین مقوله ها گرفته تا رسیدن به منقلب کننده ترین نتایج، در مورد دیوار سنگی، این خودتون اید که به نحوی می بایست سرزنش بشید. هر چند… بازم مثل روز روشنه که ذره ای تقصیر ندارید. در نتیجه دندوناتونو تو ناتوانیِ کامل به هم فشار میدید و این حقیقت زهر ماری رو فرو می برید که هیچ کسی نیست تا بر مقابلش احساس نفرت و کینه کنید. اینکه واسه کینه تون هرگز هدفی نداشته و ندارید، اینکه هیچ حیله ای تو کار نیس. اما با وجود تمام این تردیدها و ابهامات، و با تمام این حقه ها، بازم دردی تو وجودتونه و هرچی  اینا واسه تون ناشناخته تر بمونه، به همون نسبت این درد بدتره میشه.”


عضو خبرنامه ی بفرمایید کتاب بشید! هاتف هر ماه یک کتابو که خودش خونده و ازش خوشش میاد رو معرفی میکنه.

تیکه هایی که گوش کردین از کتاب یادداشت های زیرزمینی نوشته فئودور داستایوفسکی بود. برامون نظر بذارید و مام بعد از قرعه کشی پویش بخون بده بعدی، این کتاب رو به برنده ارسال میکنیم.

امیدوارم از خوندن این کتاب لذت ببرید.

تو قسمت بعدی پادکست یه فنجون کتاب، یعنی فردا ساعت 6، میریم سراغ کتاب چرا ملت ها شکست می خورند؟ نوشته دارون عجم اوغلو!

مرسی که به این قسمت گوش کردید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *