کاور قسمت 8 - راه بردگی

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب راه بردگی نوشته فردریش هایک

فصل: 3

قسمت: 8

کتاب راه بردگی

نوشته فردریش هایک

تاریخ انتشار: 8 فروردین 1400

فردریش هایک، اقتصاددان برنده نوبل اقتصاد، این کتار رو تو سال 1945 نوشته. زمانی که دنیا مشغول یه جنگ ایدئولوژیک تمام عیار یعنی جنگ جهانی دوم بود. او به ظریفی به شباهت های تفکرات جمعگرا از قبیل کمونیسم، سوسیالیم و نازیسم میپردازه و تضاد اون ها رو به تصویر میکشه. راهی که با قربانی کردن فرد، نرسیدن به اهداف آرمانی و در نهایت بردگی ختم میشه.

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Pearl Jam از I Am Mine

رونوشت این قسمت:

“سوسیالیسم، کمونیسم، نازیسم و همه این ایدئولوژی های جمع گرا، تو تحلیل هاشون “فرد” رو در نظر نمیگیرن. اونا جاده ی آزادی رو ول کردن. ایدئولوژیای جمع گرا، به جهان بینیِ فردی میگن خودخواهی یا خودکامگی.

دموکراسی و سوسیالیسم هیچ وجه اشتراکی با هم ندارن، مگه تو یه کلمه: برابری. اما تفاوتش جالبه. برابری ای که دموکراسی ازش حرف میزنه، دنبال برابری پیدا کردن تو آزادیه. اما برابری ای که سوسیالیسم دنبال میکنه، برابر بودن آدما تو محدودیت ها و بردگیه. بنابراین سوسیالیسم یه نوع آزادیِ جدید رو معرفی میکنه: آزادی اقتصادی. تا قبل از این تغییرِ ظریف و کوچولو، آزادی به معنای آزادی از اجبار بود، آزادی از اعمال قدرتِ مستبدانه ی آدمای دیگه، رها شدن از هر قید و بندی که برای فرد هیچ چاره ای باقی نمیذاره جز اطاعت کردن از قدرت. مارکسیسم، فاشیسم، نازیسم (که همون سوسیالیسم ملیه) همه پایه و اساس شون یکیه. نتیجه ی کلی اینکه: بین دموکراسی و سوسیالیسم یه تناقضی وجود داره. و اون دیدگاه سوسیالیسمِ دموکراتیک، که آرمانشهرِ خیلیا تو چند نسل گذشته بوده، نه تنها قابل دستیابی نیست، بلکه تلاش برای رسیدن بهش منجر به ایجاد یه چیزِ هَچل هفتی میشه که به کلی متفاوته با اون چیزی که طرفداراش آرزو میکردن بهش برسن. و خیلی کم از طرفداراش آمادگیِ پذیرفتنِ عواقب همچون جامعه ای رو دارن.


سلام برای قسمت هشتم، با کتاب معروف راه بردگی از اقتصاددان برنده جایزه نوبل یعنی فردریک هایک آشنا میشیم.

تیکه هایی از این کتاب رو بشنویم:

“سوسیالیستا به دو تا چیز باور دارن که کاملا با هم متفاوت و حتی متناقض ان: یکی آزادی و اون یکی برنامه ریزی. این دوتا، مطلوب همه ی آدماییه که هواخواهِ “تولید برای مصرف” ان به جای “تولید برای سود آوری”. شاید این غیرمنصفانه به نظر بیاد که بخوایم “سوسیالیسم” رو با روشهایی که به کار میبره توصیف کنیم تا با نیت ها و اهدافش برای به کار گرفتنِ این روشها – همون نیت هایی که هدف نهایی یا آرمانِ هواداراشه.

برنامه ریزی کردن خیلی اعتبارشو مدیون آرزوی آدما واسه مدیریت کردن و به قول خودمون هَندل کردنِ مسائلِ رایج به منطقی ترین شکل ممکنه. از این منظر، هر کسی که سرنوشت سازه، اهل برنامه ریزیه، هر کاری که یه سیاستمدار میکنه بر اساس برنامه ریزیه (یا باید باشه)، و هر تفاوتی وجود داره به خاطر یه برنامه ریزیِ خوب و یه برنامه ریزیِ بد، یا یه برنامه ریزیِ احمقانه و کوته فکرانه با یه برنامه ریزیِ خردمندانه و دوراندیشانه ست. طبق نظر و هدف برنامه ریزهای مدرن، این کافی نیست که منطقی ترین چارچوبِ کاری ای تدوین شه که توش کارای مختلف تحت نظر آدمای مختلف و بر اساس برنامه های شخصیِ افراد باشه. این برنامه ی آزاد، بنا به نظر آدمایی که اهل برنامه ریزی ان، اصلا برنامه نیست. نیازِ اونایی که برنامه ریزی میخوان اینه که همه فعالیت های اقتصادی باید طبق یه برنامه ی کلی جلو بره و همه منابع کشور باید به صورت آگاهانه برای یه هدف مشخص و با یه روش مشخص صرف شه. لیبرالیسم نه تنهایی بهای بیشتری برای رقابت کردن قائله، چون در اکثر مواقع کارآمدترین و اثربخش ترین روشیه که می شناسیم، بلکه میتونه فعالیت های ما رو با همدیگه، بدون نیاز به دخالت اجبار و توسل به زور، با همدیگه هماهنگ و مَچ کنه. یه حرکت نوی دیگه ای که تمایل زیادی به برنامه ریزی داره، در واقع حرکتیه ضد رقابت. در واقع یه پرچم ایه که عَلَم شده تا همه ی دشمنای رقابت کردن زیرش دورِ هم جمع شدن. همچین سیاسی، صنعت به صنعت، رقابت کردن حذف میشه و مصرف کننده کارش میرسه به اینکه ببینه مونوپولیستای هر صنعت، چه محصولی با چه کیفیتی لطف میکنن بهش تحویل بدن. مونوپولی رو هم سرمایه دارا یا کاپیتالیستای هر صنعت دارن. همچین برنامه ریزی مستقلی که دستِ انحصارگرای هر صنعته، عواقبی رو منجر میشه که برعکس نتایجیه که در ابتدا استدلال میکردن و دنبالش بودن. وقتی به این مرحله برسه، تنها راهکاری که میمونه اینه که دولت بیاد انحصارگرا رو کنترل کنه. کنترلی که، اگه فرض کنیم اثربخش باشه، باید دائما جزئیات بیشتری پیدا کنه و کامل تر بشه.

استدلال هایک تو این کتاب فقط و فقط هدفش اعلام مخالفتش با برنامه ریزی به جای رقابته، نه برنامه ریزی برای ایجاد رقابت. 

این حرف از قول موسولینی اومده تو کتاب که: ما اولین کسانی بودیم که اظهار کردیم که هر چی فرم هایی که شهروندان باید پر کنن پیچیده تر، آزادی فردی شون محدودتر.

حالا انواع و اقسام ایدئولوژی های جمع گرا از سوسیالیسم گرفته تا کمونیسم و فاشیسم، تفاوت شون با همدیگه از ماهیت هدفی که میخوان فعالیت های جامعه رو به سمت اون معطوف کنن به وجود میاد. هدف جامعه یا توده، که هر جامعه باید طبق اون سازماندهی بشه، معمولا خیلی مبهمه. مثلا عبارت های “سعادت جامعه” یا “خیر مردم” یا “نفع عمومی”. ولی واقعیت به گفته ی هایک اینه که رفاه و خوشبختی میلیونها آدم رو نمیشه با یه مقیاس اندازه گیری کرد، حالا کم یا زیاد. بلکه این “فرد” به عنوان قاضیِ نهایی نتایجِ کاراشه. به بیان دیگه این دیدگاههای فرده که رفتارشو کنترل میکنه. 

برای اینکه دنیای بهتری باید شجاعتِ یه شورو جدید و داشته باشیم. باید موانعی که حماقت بشر تو این مسیر برامون ایجاد کرده رو از سر راه برداریم و انرژی خلاقانه ی فرد رو آزاد کنیم. ما باید شرایط مناسب برای توسعه رو ایجاد کنیم، نه اینکه برای توسعه برنامه ریزی کنیم.

کسایی که برای “برنامه” های بیشتر سینه چاک میکنن یا دم از “نظم جدید” میزن، قرار نیست تبعاتی بهتر جنگ جهانی دوم به خودشون و دنیا ایجاد کنن یا کاری بهتر از تقلید کردن از هیتلر انجام بدن. فریاد اونایی که برای یه “اقتصاد با برنامه” بیشترین سینه رو چاک میکنن، بر پایه ی همون ایده هاییه که جنگ بزرگ جهانی رو با تمام تبعات شیطانی اش برای ما ایجاد کرد.

اصل اساسیِ ایجاد دنیایی برای آدمهای آزاد باید این باشه: اینکه سیاست آزادی برای افراد، تنها سیاست کارآمد و موثر برای توسعه اس.”


این کتاب راه بردگی نوشته فردریک هایک بود. امیدوارم از خوندن این کتاب لذت ببرید.

تو قسمت بعدی پادکست یه فنجون کتاب، رمان شاهکار داستایوفسکی یعنی جنایت و مکافات رو میخونیم و حالشو می بریم! 😉

متشکرم که به این قسمت گوش کردید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *