کاور قسمت 10 - خود ناشناخته

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب خود ناشناخته نوشته کارل یونگ

فصل: 3

قسمت: 10

کتاب خود ناشناخته

نوشته کارل یونگ

تاریخ انتشار: 10 فروردین 1400

کارل یونگ استاد ذهن ناخودآگاه انسانه و تو این کتاب درس های بسیار جالبی درباره تیکه های ناشناخته روانمون میگه.

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک بی‌کلام Dead Reckoning از Clint Mansell

رونوشت این قسمت:

“شگفتا آدمیزاد! که خودش موثرترین عامل و مخترعه. به دوش کشنده ی همه ی این پیشرفت هاست، کسیه که ریشه ی همه داوری ها و تصمیماته، کسیه که بازتاب گذشته و سازنده ی آینده س، اما خودشو تو این بین مورد توجه و عنایت قرار نمیده! این تضاد، این امرِ عجیب ایه که آدمیزاد برای همه چیز ارزش میذاره، اِلّا برای خودش، واقعا که عجیب ترین عجایبه!

البته که حقیقتِ این ماجرا از اون جایی سرچشمه میگیره که پایه و اساس داوری انسان مشخص نیست. به عبارت دیگه، آدمیزاد هنوز خودش رو نشناخته، و خودش برای خودش هنوز یه معماس. انگار که آدمیزاد واسه همه چیز یه اندازه و مقیاسی داره که میتونه ارزشگذاری شون کنه. اما واسه ارزشیابیِ خودش مقیاس و اندازه ای نداره.

بشر همیشه پیش میره. و همیشه میخواد بدونه که چی پیشِ رو شه. اما گاهی میشه که این اطلاع از آینده، به نگرانی از آینده تبدیل میشه. و اون زمان، وقتی ایه که سختی های طبیعی (به عبارتی قهر طبیعت) یا مشکلات سیاسی در پیش باشه.

اگه به تاریخ مراجعه کنیم می بینیم که تو سختی ها، تو بحران های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، که فکر بشر تحت فشارِ زیادیه، چشم امید آدمها به آینده س. و اون وقته که مدینه های فاضله و آرمانشهرها و تصورات رویایی رو تو ذهن خودش می پرورونه.

به اوایل مسیحیت که نگاه کنیم می بینیم که تو دوره های اضطراب و تشویش عصر قیصر روم، صحبت از هزاره ها در میونه که ظهور هر هزاره، نوید آینده ای بهتر و پیشامدهای مهمه.

تو آخرای هزاره ی اول و اولای هزاره ی دوم، هنوز بین مردم مغرب زمین ناراحتی ها و اضطراب هایی بود، که اون زمان آینده ی هزاره ی دوم رو نویدی واسه خودشون میدونستن. الانم ما تو این دنیای پر تلاش و تقلا تو سالای آخر هزار دوم (زمان نوشتن کتاب رو میگه که بی ارتباط با تغییر قرن برای مام نیست) و رسیدن به هزاره ی سومیم.”


سلام موضوع قسمت دهم، یه کتاب دیگه از کارل یونگ با عنوان خودِ ناشناخته است. من شیما هستم و امیدوارم که از این کتاب خوشتون بیاد.

تیکه هایی از این کتاب رو بشنویم:

“این مطلب منو به یاد داستان خنده داری میندازه:) که یه روز با یکی از دوستام داشتم. با این دوستِ من که تو عالم فکر و منطق خودش فرو رفته بود، تو سیلِ جمعیتی از آدما گیر افتادیم. بعد اون یه دفعه برگشت و به من گفت: “یه دلیل قاطع بر جاودانگی و فناناپذیری انسان اینه که همه ی افراد بشر میخوان که فناناپذیر و جاودانه باشن!” هر اندازه که توده ی بزرگتری از آدما تشکیل شده باشن، فردی که تو این توده قرار گرفته بی ارزش تر میشه. همینکه آدمیزاد تسلیم احساس بی ارزشی و ناچیزی خودش شد و هدف زندگی شو از دست داد (همون زندگی ای که رفاه چندان سطح بالایی هم نداشته) تو راهِ بردگی دولت میفته، و بدون اینکه بخواد یا نخواد تبدیل میشه به یکی از پیچ و مهره های دستگاه دولتی.

اون کسی که نگاهش فقط به شرایط و عوامل بیرونی عه و به زیادیِ عده و شمارِ چیزا اهمیت میده، در واقع خودشو از چیزایی که از احساسات و معنویات اش دفاع میکنه یا بهش تو قضاوت درست کمک میکنه، محروم کرده. افسوس که این چیزیه که همه ی دنیا به اون سو داره میره. مردم دنیا اونقدر مجذوب و مسحور حقایق آماری و انبوهی و کثرت شمارِ چیزها شده ان که انگار پاک گیج شدن. هر روز اعتقادشون به این مسئله بیشتر میشه که: خداوند مهربان داره به مردم ثابت میکنه که فرد، فردی که داخل دسته ها و توده ها نباشه، ناچیز و ناتوانه. و بر عکس، کسی که از اجساد نیمه جانِ این توده ها بالا رفته و در صحنه ی نمایش ها به شکل شبحی تو افق های دور ظاهر شده و بادی به غبغب میندازه و صداشو تو فضا پخش میکنه، چنین آدمی چشم ها رو پر میکنه.

درسته، در نظر مردمی که قوه ی قضاوت و خرده گیری ازشون گرفته شده، همچین کسی که در اثر موج حرکت توده ها بالا اومده، و گهگاهی ام همین موج کنارش میزنه، این کس مورد توجهه.

تجربه نشون داده که تو این موارد، از اونجایی که تلقینات و هیجانات توده ها حاکمه، معلوم نیست که این رسالت هایی که سرکرده های این توده ها مدعی شن، آیا نتیجه ی فکر خودشونه؟ و تنها خودشون جوابگوی این کارها قراره باشن یا اینکه نه، اونا فقط بلندگوی این عقاید عمومی ان.

تو همچین اوضاع و احوالی به خوبی مشخصه که قضاوت های شخصی روز به روز بیشتر نقش بر آب میشه و مسئولیت ها هر روز بیشتر توده ای و اجتماعی میشن. به همین صورت فرد تو اجتماع حل شده و چیزی جز ذره ای بی مقدار تو اون اجتماع نیست.

اجتماع، خودش رو حامل زندگیِ حقیقی معرفی میکنه. در حالیکه اجتماع، خودش، چیزی جز یک امر ذهنی و انتزاعی نیست. اجتماعی در خارج وجود نداره که بخواد حامل زندگیِ واقعی باشه. دولت هم مثل اجتماعه. اونم یه امر ذهنی و انتزاعی بیشتر نیست. وجودِ خارجی دولت از آنِ افرادیه که اونو تشکیل میدن..

اما دولت ها همچنان خودشونو طوری نشون میدن که انگار وجود خارجی دارن و همه چیزو اونا انجام میدن. در واقعیت، دولت چیزی انجام نمیده، بلکه نام دولت سرپوشیه بر روی مقصودهای عده ای که اون دستگاه رو در دست دارن. با این حساب دستگاه دولتی یواش یواش به حالت ارتجاعی عقب میره تا به حالت بشر اولیه و زمان های پیش از تمدن فعلی در میاد، که مردم و دسته هایی از مردم از طرف یک نفر یا چند نفر اداره می شدن، بدون اینکه خودشون از خود اراده ای داشته باشن.

بنابراین اینطوریه که افسانه ی قدرت دولت ها رو به گوش مردم میخونن و چون نزدیک میشیم به این صداها و نواها، میبینیم که این قدرت ها چیزی جز خودکامگی های اونایی که این دستگاهها رو می چرخونن نیست. اما برای اینکه بتونی فردی رو مثل پیچ و مهره ای از خود بی اراده در بیاری باید چیکار کنی؟ قبل از هر کاری، کافیه قید ها و محدودیتهای مذهبی شو ازش بگیری. چرا؟ چون لازمه ی اعتقادات مذهبی، اطاعت از دستورها و اوامر یکی دیگه ست. اینطوری اونو رو از لحاظ روحی و قلبی و باطنی با خودت همراه کردی.


اگه شما هم مثل ما شیفته کارل یونگ هستین، کامنت بذارین تا نه فقط کتابو رایگان هدیه می گیرین، بلکه بخشی از پویش بخون_بده_بعدی میشین.

تیکه هایی که گوش کردین از کتاب خودِ ناشناخته نوشته کارل یونگ بود و تو قسمت بعدی یعنی فردا، میریم سراغ رمان ژرمینال نوشته امیل زولا!

خداحافظ

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *