کاور قسمت 3 - کتاب مجمع الجزایر گولاگ

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین

فصل: 4

قسمت: 3

کتاب مجمع الجزایر گولاگ

نوشته الکساندر سولژنیتسین

تاریخ انتشار: 25 آذر 1400

تو قسمت سوم از فصل چهارم سری یه فنجون کتاب، کتاب بسار معروف مجمع الجزایر گولاگ رو معرفی می کنیم. این کتاب از الکساندر سولژنیتسین باعث شد که نوبل ادبیات رو ببره و به تنهایی بنیان های فکری فلسفه مارکسیسم رو به زمین بکوبه. تو این قسمت درباره آزادی، کمونیسم، دولت و تاریخ شوروی صحبت میکنیم

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Freedom از Pharrell Williams

رونوشت این قسمت:

سلام من شیما هستم و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

با یه قسمت دیگه از مجموعه یه فنجون کتاب، اینبار میخوایم کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین رو معرفی کنیم. یه کتاب ماندگار که باعث شد سولژنیتسین نوبل ادبیات رو ببره و بنیان های فلسفه مارکسیسم رو با روایت تاریخی خودش خدشه دار کنه. همونطور که قبلا گفتیم، هدف ما از مجموعه یه فنجون کتاب معرفی کتابه، و نه خلاصه کتاب. مخصوصا برای این کتاب که 1900 صفحه است، حتی تو 3 ساعت هم نمیشه به عمق کتاب رسید، چه برسه تو 20 دقیقه.

نویسنده ی این کتاب، الکساندر سولژنیتسین، داستان نویس، فیلسوف، تاریخدان و زندانی سیاسی روسیه اس. الکساندر سولژنیتسین نزدیک به یک دهه رو تو اردوگاههای کار اجباری به نام گولاگ گذروند، به خاطر اینکه تو نامه هایی به دوستش تو خط مقدم جنگ جهانی دوم در مقابل آلمان نازی، از استالین غیرمستقیم انتقاد کرده بود. اون تو زمان حیاتش تو زندانهای گولاگ به امید تعریف کردنه اونچه به طور مستقیم دیده زنده موند: از نهایت اوج روح یه انسان و همینطور سقوطش به دره های پست تو مواقع بحران های شدید. تو این قسمت میخوایم دریچه ای باز کنیم به یکی از ارزشمندترین شواهد عینی آدما از دوران کمونیسم، ماهیت پلیدی، اهمیت راست گفتن، و توانایی آره گفتن به زندگی اون هم در مواجهه با اوج رنج های زندگی.

دانلود ایبوک ترجمه جلد اول کتاب مجمع الجزایر گولاگ با لینک مستقیم و فرمت PDF


“و دروغ، در حقیقت، آنقدر ما را از یک جامعه عادی دور کرده که دیگر نمیتوانی حتی راهت را پیدا کنی، و در مه غلیظ و خاکستری آن حتی یک نشانه هم دیده نمیشود.”

این کلمات به دست الکساندر سولژنیتسین تو کتاب معروفش “مجمع الجزایر گولاگ” نوشته شد؛ شرحی دلخراش از زندانهای شوروی و به طور کلی جامعه ی شوروی در طول “آزمایش بزرگ کمونیستی” این کشور که تو قرن بیستم تجربه کرد.

سولژنیتسین میگه «سیستم کمونیستی یک بیماریه، طاعونی که سال‌هاست در سراسر زمین شیوع پیدا کرده و نمیشه پیش‌بینی کرد که چه مردمی هنوز مجبور خواهند شد این بیماریو از نزدیک تجربه کنن. مردم من، روس ها، شصت سال است که از آن رنج می برند. آنها مشتاق شفا هستند.» اون فهمید درک آدما از کمونیسم خیلی متفاوته با اینکه مجبور بشن از نزدیک تجربه اش کنن. رویاپردازی و نظریه دادن اونم از یه کشور غیر سوسیالیستی که تو یه رفاه نسبیه خیلی راحتتره. میگه: “واسه ما تو روسیه، کمونیسم یه سگ مرده اس، در حالیکه واسه خیلی از آدما تو غرب، کمونیسم هنوز یه شیر زنده اس.”

یکی از اهداف سولژنیتسین از نوشتنه مجمع الجزایر گولاگ این بود که وحشت های واقعی زندگی تو جامعه ای رو برای جهان تعریف کنه که اتحاد جماهیر شوروی موقعی که سعی میکرد خودشو به جامعه ای تحت تسلط اصول کمونیستی تبدیل کنه، در حقیقت تحمیل کرد. در حالیکه خیلی از طرفدارای کمونیسم (یا بقیه انواع سوسیالیسم) دوس دارن در موردش بگن اینه که جامعه چقد عالی میشه اگه اصول سوسیالیسم پیاده شه، ام اغلب این واقعیتو نادیده میگیرن که خیلی از مردم هیچ اشتراک نظری تو این زمینه باهاشون ندارن و هیچ علاقه ای ندارن مالکیت داراییاشونو تقدیم دولت کنن. چون این اتفاقی بود که تو روسیه افتاد و مالکیت خصوصی به مالکیت عمومی تبدیل شد و قاعده این بود که علیه هر کسی که در مقابل این تحولات بزرگ اجتماعی مقاومت میکرد، از زور استفاده شد. این قسمتی از جلد سوم کتاب مجمع الجزایر گولاگه که توش سولژنیتسین کامل روند دیکولاکیزیشن رو توضیح داد، پروسه ای که توش اموال تعداد معدودی از کشاورزایی که سهم زیادی از تولید غذا تو روسیه و اوکراین رو داشتن به طرزی فجیع ازشون گرفته شد، تا برسه به دولت مرکزی شوراها و بعد اونا تصمیم بگیرن و دوباره بین مردم پخشش کنن. پروسه ای فاسد، که اونقدر از این اموال آدما برای خودشون سهم برمیداشتن که عملا غذایی توش به گرسنه ای نمیرسید و میلیونها نفر از قحطی بعدش مردن:

“اگر مردی یه خونه ی آجری بین کلبه‌های چوبی داشت، یا یه خونه ی دو طبقه، اون در واقع تو خونه ی شما نشسته: آماده شو، حرومزاده، شصت دقیقه وقت داری! بشونش سرجاش! تو دهکده های روسیه قرار نیست خونه های آجری وجود داشته باشه، قرار نیست خونه های دو طبقه باشه! واسه آتیش تون نیازی به دودکش ندارین! این طرح بزرگ ما برای تحول کشور است. و تاریخ هرگز مثل شو ندیده.”

الکساندر سولژنیتسین تخمین زدن که 60 هزار نفر تو این پروسه خونه هاشونو از دست دادن. اونهایی شون که از غارت و تجاوز زنده مونده بودن، بدون وسیله و هیچ چیزی ولشون کردن تو سرماهای مرگبار سیبری و با مسلسل محاصره شون کردن تا راهی برای فرار نباشه، همه شون یکی یکی از سرما مردن. و اونایی ام که به مسلسل چیا التماس میکردن که بذارن برن، با شلیک مستقیم گلوله کشته شدن. سولژنیتسین میگه: “همه اینها… برای اینکه جامعه ای نو بسازیم! در این حین کشاورزان تو تجربه سرنوشت وحشیانه شون تنها نبودن، اونا به همراه خیلی از مردم، تلاش ویرانگره شوروی واسه تبدیل کردنه روسیه به بهشت کمونیسمو تجربه میکردن،” تلاش ویرانگری که به مرگ دهها میلیون روس زیر سلطه ی اتحاد جماهیر شوروی انجام شد.

مشاهده ی مستقیم سولژنیتسین از این تجربیات باعث شد که به دقت علاقه مند به شناخت ماهیت پلیدی شه. اون تو همین کتاب مجمع الجزایر گولاگ میگه همه آدما توانایی انجام کارای پلیدو دارن. و اغلب اوقات پلیدی اتفاق میفته چون آدمایی که توش دست دارن، از روی بی خبری فکر میکنن آدمای خوبی ان و بدون شک دارن تو طرف خوبی فعالیت میکنن. بنابراین نوشت: “به مرور زمان برای من مشخص شد که مرزی که خیر و شر رو از هم جدا میکنه، نه از بین دولتها میگذره، نه از بین طبقات، نه از بین احزاب سیاسی – بلکه از قلب هر انسانی – و از قلب تمام انسانها عبور میکنه. این مرز تغییر میکنه و با گذشت سالها، درون مون جا به جا میشه. حتی در دلهای پر از پلیدی، یه تیکه کوچیک از خیر وجود داره، و حتی تو بهترین قلبهام، یه گوشه ی ریشه کن نشده از شر هست. نابود کردن شر به طور کامل تو جهان غیرممکنه، اما میشه اونو محدود به درون هر فرد کرد. از اون موقع اس که حقیقته تمام ادیان رو فهمیده ام: اونا تلاش میکنن که پلیدی رو درونه هر فرد محدود کنن (درونه تمام افراد).”

سولژنیتسین تاکیدش این بود که دلیل اینکه خیلی از مردم از شریک بودن شون تو اعمال شرارت آمیز بی خبرن اینه که سخت پایبند به یه ایدئولوژی ان، که توجیه و بهانه ای آماده واسه کاراشون فراهم می کنه. مثلا پایبندی به ایدئولوژی کمونیستی، در ازای گرفتنه مالکیت خصوصی، نوید یه آرمانشهر مشترک رو می ده. بنابراین به طرفدارانش اجازه میده تا اعمال شیطانی رو پشت ماسک دروغین خیر بپوشونن. به قول سولژنیتسین: ” ایدئولوژی – این همان چیزیه که انجام شر رو تا مدتهای مدید توجیه میکنه و به بدکار، استواری و عزم لازمو واسه ادامه کارای شرورش میده. این یه نظریه اجتماعیه که کمک میکنه اعمال شرور، به جای بد جلوه دادن در نظر خودش و دیگران، خوب جلوه کنه تا سرزنش و نفرین نشه، بلکه مورد تمجید و تجلیل قرار بگیره… به لطف ایدئولوژی، قرن بیستم سرنوشتش این بود که اعمال شرورانه رو تو مقیاس میلیونی تجربه کنه. این واقعیتیه که نه میشه انکارش کرد، نه ازش گذشت و نه سرکوبش کرد.”

سولژنیتسین علاوه بر علاقه اش به شناختن ماهیت پلیدی، به اینم توجه زیادی داشت که چطوری میشه با پلیدی مبارزه کرد. احتمالا اگه زندگینامه الکساندر سولژنیتسین تو یه نویسنده رو هم گوش داده باشین میدونین دیگه، ازون آدما نبود که به مسائل مهم که یه عمر یقه ی خودشو عزیزانشو گرفته بود بخواد جوابای دم دستی بده، مثلا علت بدبختیای زندگیشو لنین و استالین نمیدونست، بلکه تو شر میدونست (مفهومی که خیلی بزرگتر و جهان شمول تر از مقصر شمردنه یسری آدمای مشخصه و 100 درصد مقابله باهاشم خیلی سخت تره). اون در نتیجه پادزهر مقابله با شر رو تو صداقت دید و نوشت: “باورت این باشه؛ بگذار تا دروغ بزرگ شود؛ بگذار تا دنیا را بگیرد؛ اما فقط نه از طریق من!” واسه اینکه آدما بتونن بر اساس همچین باوری زندگی کنن، نباید از اینکه صداشون جلوی کسایی که میخوان ساکت نگهشون دارن، خجالت بکشن. ما باید دقیقا همین ایده رو محکوم کنیم که بعضیا حق دارن بقیه مردمو سرکوب کنن. حق دارن پلیدی رو مسکوت کنن. و اینکه چنان اونو عمیق درون مون خاک کنیم که هیچ نشونه ای ازش بروز ندیم، به این معنیه که پلیدی رو می کاریم تا هزار برابر تو آینده درو اش کنیم.

علاوه بر بینشی که در ماهیت پلیدی داشت و تاکیدی که رو اهمیت راست گفتن میکرد، دورانی که تو اردوگاه های کار اجباری گولاگ گذروند ام خیلی در مورد ماهیت رنج بهش درس داد؛ در مورد اینکه چطوری آدمایی ام وجود دارن که حتی تو سختترین شرایط احساس رضایت و خوشحالی شونو حفظ میکنن. بنابراین بخشی از این کتاب رو در مورد قدرت و توان قابل توجه بعضی از همبند هاش حرف زده. مثلا میگه بعضی از این زندانیا بودن که 25 سال محکومیت داشتن و فراتر از هر زندگی ای که سولژنیتسین تا قبل از زندانی شدنش دیده بود، زندگی های سعادتمندی داشتن. اون میگه مردمانی بودن که اونقدر تو اعماق زندگی و ذهن شون عمیق شده بودن که هیچ رنج جسمانی ای نمی تونست تعادل روحی شونو بهم بریزه. اونایی که میتونستن زنده بمونن و از لحاظ روانی فرو نپاشن، همون کسایی بودن که رویکردی صبورانه و خونسرد نسبت به زندگی در پیش گرفتن. این رویکردی بود که خود سولژنیتسین تلاش زیادی کرد تا بتونه به دست بیاره تش؛ همین بصیرتی که به شدت بهت یادآوری میکنه “نهایتا ذهنیت یه آدم قدرت اینو داره که به شدیدترین اوضاع وخیم بیرونی غلبه کنه.” میگه: “احساس سیری اصلا به این ربطی نداره که چقدر بخورین، بلکه به این مربوطه که چطوری میخورین. این در مورد خوشبختی ام درسته. خوشبختی ام ربطی به این نداره که زندگی چند تا نعمت بهمون داده باشه، فقط به نگرش مون نسبت به نعمت هایی که در اختیار داریم ربط داره.” اخلاقی وجود داره تو آیین تائوئیسم که میگه: “هر کس که قادر به خشنودی باشد، همواره راضی خواهد بود.”

ازونجایی که جردن پیترسون پیشگفتاری نوشته بر خلاصه ی یک جلدی کتاب گولاگ، توضیح دادنه یه تحلیل کوتاه از این کتاب رو از نگاه جردن پیترسون، اینجا، خالی از لطف ندیدم. اون میگه قسمتی از کتاب گولاگ هس که خیلی به فکر فرو برده تش و خیلی ام بیرحمانه به نظر میرسه. الکساندر سولژنیتسین سالهای زیادی توی گولاگ زندانی بود، و تو این کتاب روایت میکنه که افراد مختلفی رو توی این اردوگاهها دیده که حقیقتا تحسین شون میکرد. اونا نادر بودن؛ و معمولا مذهبی داشتن که به تجربه ی سولژنیتسین به هیچ وجه تو کارای بیمار و آسیب زننده ی این کمپ ها مشارکت نمیکردن، فارغ از اینکه پیامدش چی میخواد باشه. سولژنیتسین میگه از دیدن این آدما چیزای زیادی یاد گرفت (اینم باید گفت که اون دوران سختی رو با همچین باوری گذرونده بود که همچین آدمایی اصن وجود ندارن یا میتونن وجود داشته باشن) اما میگه یکی از نتایجی که از دیدن همچون آدمایی تو همچون محیطهایی بهش رسیده اینه که شاید خودش مسئول موقعیتش توی اون اردوگاهه. این استدلال خطرناکیه؛ چون کی میخواد اونی باشه که قربانی رو به خاطر یه فاجعه مقصر بدونه. باید تو همچین استدلالی خیلی مراقب بود. اما سولژنیتسین در موردش خودش حرف میزد. و خب اون خودش یه کمونیست بود و خیلی با خود بزرگ بینی و صریح، برای پیاده کردن جنبش تلاش کرد. و با دقت زیادی جزئیات اشتباهاتی که باعث شد سر از همچون وضعیتی در بیاره رو بررسی کرد. نتیجه ی همچین جدلهایی باعث شد تا به این نتیجه برسه که بخشی از دلیلی که اونو به همچون وضعیتی رسوند به خاطر این بود که سولژنیتسین، و خیلیای دیگه، به کلی رابطه شونو با واقعیت نابود کرده بودن، و اجازه دادن که جامعه شون به اعماق گمراهی و فجایع ظالمانه سقوط کنه، بدون اینکه به اندازه کافی در مقابلش مقاومت کرده باشن. و بنابراین وقتی تو اون کمپ ها بود، تصمیم گرفت که خودشو ذره ذره بهتر کنه و نتیجه همچین تصمیمی منجر به نوشتنه مجمع الجزایر گولاگ شد؛ کتابی که یکبار و برای همیشه اعتبار اخلاقیِ سیستم های تمامیت خواهِ کمونیستی رو نابود کرد. و بنابراین مثال خوبیه از کسی که تو اعماق یه فاجعه گرفتار بود، و با تصمیمش به اینکه حداقل تا حدی از دروغگویی دست برداره، تونست کتابی تولید کنه که در نهایت پایه های همون سیستمی رو ویران کرد که خودشو زندانی کرده بود. و این موضوعیه که واقعا ارزش فکر کردن داره.


“وقتی بدکاران را نه مجازات می کنیم و نه سرزنش، صرفا از کهنسالیِ ناچیز شان محافظت نمی کنیم، بلکه پایه های عدالت را از بیخ برای نسل های جدید ریشه کن میکنیم. با سکوت در مقابل پلیدی، با دفن کردن پلیدی در اعماق وجودمان، طوری که هیچ نشانه ای به بیرون درز نکند، پلیدی را میکاریم و در آینده هزار برابر آن را درو خواهیم کرد.”

“به لطف ایدئولوژی، قرن بیستم محکوم به تجربه ی اعمال شیطانی تو مقیاس میلیونی بود. حیف که این شیطانِ قرن بیستم تو هر کجای این کره زمین امکان پذیره. با این حال من به رغم همه چیز، هنوز همه ی امیدمو از دست ندادم که شاید آدما و ملتا بتونن از تجربه ی مردمانِ دیگه ای که اونا رو شخصا تجربه کردن، درس بگیرن.”

“آدما واسه انجام دادنه کارای پلید، اول باید قانع شن که کارشون کارِ خوبیه، یا حداقل یه کار سنجیده و طبق قوانینه طبیعیه. خوشبختانه این تو ذات انسانه که آدم واسه کاراش دنبال دلیل و توجیهه… اما ایدئولوژی – همون که کارهای پلید رو ادامه دار میکنه – توجیه شو از قبل پیدا کرده، و به پلیدکاران اون ثبات و قطعیت مورد نیاز واسه پلید کاری رو فراهم میکنه.”

“درود بر تو ای زندان، که تو زندگی من بودی. چون اونجا، وقتی رو حصیرهای پوسیده ی دراز کشیده بودم بود که فهمیدم هدف زندگی، اونجوری که بهمون قبولونده بودن، موفقیت و کامیابی نیست، بلکه بالغ شدنه روح انسانه.”

“قدرت نامحدود در دست آدمهای محدود، همیشه به ستمگری ختم میشه.”


تیکه هایی که گوش کردین، از کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین بود. مجله تایم در مورد این کتاب نوشته بود: “بهترین کتاب غیر داستانی قرن بیستم.”

در مورد این کتاب نقد و نظرات زیادی هست، مثلا یه دیپلمات و تاریخدان مشهور آمریکایی در مورد این کتاب نوشته: “بزرگترین و قدرتمندترین کیفرخواست تک نفره، که تاکنون یک رژیم سیاسی در دوران مدرن را نشانه گرفته است.” 

جردن پیترسون توی پیشگفتاری که واسه نسخه ی خلاصه ی این کتاب نوشته، گفته: “مثلا چرا هنوز فلسفه یه آدم کمونیست تایید میشه، یا حتی اگه اینطورم نباشه، چرا هنوز حداقل کار مارکس مورد تمجید و ستایش قرار میگیره؟ چرا این هنوز قابل قبوله که اصول مارکسیسم میتونه خیلی دقیق پلیدی های فرضیِ غربِ دموکرات و بازار آزادو تشخیص بده؟ اینکه هنوز همچین اصولی رو “مترقی و پیش رونده” میدونیم، که برازنده ی اون فرد دلسوز و معقولم هست؟ 25 میلیون کشته بر اثر سرکوب داخلی تو اتحاد جماهیر شوروی. شصت میلیون کشته تو چین تحت حکومت مائو. وحشت کشتارگاه های کامبوج با دو میلیون کشته. بدنه ی سیاسی کوبا که به سختی بشه گفت زنده اس، چون مردمش الان هم واسه سیر کردن خودشون دست و پنجه نرم میکنن. ونزوئلا، جایی که ثبت کردنه علت مرگ بر اثر گرسنگی غیرقانونیه. هیچ آزمایشی تا به حال به این حد گسترده، بر روی این تعداد مردمان بیچاره، با این تنوع کشورها اجرا نشده و با همچین شکست قطعی و فاجعه باری روبرو نشده. آیا این بی خبریه محضه که به مارکسیستای امروز اجازه میده وفاداریِ مستمر خودشونو به این اصول به رخ بکشن – و به دلسوزی و نگرانی ربطش بدن؟ یا در ازاش حسادت به آدمای موفقه، تو ابعاد خیلی خیلی بزرگ؟ یا مربوط به یه چیزی از جنس نفرت از نوع بشره؟ دیگه به چقدر گواه و مدرک نیاز داریم؟”

از این سه گانه، فقط جلد اول کتاب تو سال 1367 به فارسی ترجمه شده و نشر سروش با ترجمه ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ت‍وک‍ل‌ این کتاب رو منتشر کرده که نسخه پی دی اف موجوده ولی نسخه چاپی نایابه.

داستان زندگی الکساندر سولژنیتسین رو هم تو مجموعه یه نویسنده مونم تعریف کردیم که حتما پیشنهاد میکنم به کسایی که علاقه دارن کمی با تاریخ اون دوران شوروی آشنا بشن، اون قسمت رو هم بشنون.

دانلود ایبوک ترجمه جلد اول کتاب مجمع الجزایر گولاگ با لینک مستقیم و فرمت PDF

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *