کاور قسمت 7 - کتاب توتالیتاریسم

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب توتالیتاریسم نوشته هانا آرنت

فصل: 4

قسمت: 7

کتاب توتالیتاریسم

نوشته هانا آرنت

تاریخ انتشار: 7 بهمن 1400

برای قسمت 7 از فصل 4 سری یه فنجون کتاب، یه کتاب از هانا آرنت انتخاب کردیم. یه کتاب فلسفه سیاسی که قصد داره حکومت های توتالیته رو به ما نشون بده

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Tasmin Little (Schindler’s List Soundtrack)

رونوشت این قسمت:

سلام من شیما هستم و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

تو این قسمت از یه فنجون کتاب میخوایم کتاب توتالیتاریسم نوشته هانا آرنت رو معرفی کنیم. هانا آرنت فیلسوفی بود که تو زندگی اش هم قدرت گرفتنه هیتلرو تو آلمان دید، هم اوج قدرت استالینو تو شوروی. 

هانا آرنت تو این کتاب میگه توتالیتاریسم، از دهه ی اول قرن نوزدهم تو اروپای مرکزی  و غربی، با یهودی ستیزی شروع شد. بعدا ام از 1884 به اینور، به شکل امپریالیسم استعماریِ اروپایی تا جنگ جهانی اول ادامه پیدا کرد. هانا آرنت میاد رفتار این دو تا حکومت توتالیته ی تمام عیارو – ینی نازیای آلمان و شورویِ زمان استالینو – میبینه، نهادها و عملیات این رفتارای توتالیته رو بررسی میکنه. اون بر خلاف باور رایج زمانه، خیلی زیرکانه این دو نمونه از اشکال قدرتو دو روی یه سکه میبینه – نه دو نیروی مخالفِ سرکوبگر هم به اسم چپ و راست افراطی. بعد یه سری پیش شرط هایی رو شناسایی میکنه واسه زمانی که توتالیته ی کامل بخواد مسلط شه. یکی اش عوض شدن یا به عبارتی تکامل پیدا کردنه مفهوم “طبقه” به مفهوم “توده” اس. یکی اش استفاده از نقش پروپاگاندا (یا تبلیغاته) واسه برخورد با دنیای غیر توتالیته. و یکی شم استفاده از اهرم ترور و ماهیت انزوا و تنهاییه. هانا آرنت معتقد بود که اینا پیش شرطای تسلط یه توتالیته ی تمام عیاره.


هانا آرنت تو جامعه ای که بزرگ شده بود، شکل تازه ای از حکومت اقتدارگرا رو دید و بهش گفت توتالیتاریسم. بنابراین توتالیتاریسم، یکی از انواع استبداده که از ترور و وحشت به عنوان ابزاری استفاده میکنه که نه فقط مخالفای سیاسی شو سرکوب کنه، بلکه شهرونداشو با همین روش  مطیع میکنه. کتاب توتالیتاریسم مثه بقیه آثار هانا آرنت، از سه بخش تشکیل شده: “یهودی ستیزی”، “امپریالیسم” و “توتالیتاریسم”. اون اول میاد ریشه های یهودی ستیزی تو نیمه اول قرن نوزده رو بخش های مختلف اروپا رو توصیف میکنه. بعد شرایط امپریالیسم جدیدی که از وسطای قرن نوزدهم حدودا تا زمان جنگ جهانی اول – که میشه اوایل قرن بیستم – رو بررسی میکنه و بعد هم ظهور نژادپرستی به عنوان یه ایدئولوژی رو ردیابی کرد که توش از نژاد پرستی به عنوان اسلحه ی مدرن امپریالیسم استفاده میشه. آرنت اینطور استدلال میکنه که توتالیتاریسم “شکل تازه ای از حکومته” که توش حکومت از ترور نه فقط واسه سرکوب مخالفای سیاسی اش، بلکه واسه سرکوب توده ی جمعیت مردم استفاده میکنه و به خاطر همین با بقیه اشکال استبداد و دیکتاتوری فرق داره. آرنت میگه توتالیتاریسم ابزاری واسه وحشت و تسلط بر آدما از درون خودشون کشف کرده. بعلاوه، اون گفت که تو اتفاقی مثه هولوکاست، یهودی بودن عامل نبود، بلکه صرفا یه معیار راحت بود. چون تمامیت خواهی ای که تو آلمان اتفاق افتاد، نهایتا مربوط به مستقر شدنه ترور بود نه فقط ریشه کن کردنه یهودیا.

یکی از مفاهیم کلیدیه این کتاب، عبارت “شیطان رادیکاله” که کانت به کار برده بود و آرنت ازش واسه توصیف کسایی استفاده کرد که همچین ظلمی رو ایجاد کردن و اونو در حق قربانیان شون – که بهشون میگفتن “مردم اضافی” – به کار بردن. تعریف این مردمان اضافی واسه نازیای آلمان بر اساس نژاد بود، واسه بلشویکای شوروی بر اساس طبقه (مثه طبقه بورژوا). ولی هر دو میخواستن بخشی از مردم رو حذف کنن.

هانا آرنت میگه جنبش‌های توتالیتر اساسا با رژیم‌های استبدادی فرق دارن، چون رژیم‌های استبدادی فقط دنبال کسب قدرت سیاسی مطلق و غیرقانونی کردن هر نوع مخالفتن، در حالی که رژیم‌های توتالیتر دنبال سلطه پیدا کردن بر تمام جنبه‌های زندگی آدمان. اون میگه:

“طرح های فکری، معنوی و هنری به اندازه اقدامات گانگستری اوباش واسه توتالیتاریسم خطرناک محسوب میشه و هر دوی اینا از مخالفت سیاسی صرف خطرناکترن. آزار و سرکوب مداومِ هر شکلی از فعالیتای فکری، ریشه ای عمیق تر از صرف نفرت داشتن از هر اون چیزی داره که رهبران توده ای جدید نمیتونن بفهمن اش. سلطه ی کامل، اجازه ی ابتکار عمل آزاد تو هیچ زمینه ای از زندگی رو که 100 درصد قابل پیش بینی نباشه، نمیده. توتالیتاریسم اگه تو قدرت قرار بگیره، همواره همه استعدادهای درجه یک رو، بدون توجه به دلسوزی‌هاشون، جایگزین میکنه با اون آدمای نادون و احمقی که فقدان هوش و خلاقیتشون بهترین تضمین واسه وفاداری شونه. و من اسم اینو میذارم ابتذال شر.”

توتالیتر ماهیت رادیکال اهداف شو پنهان میکنه.

آرنت معتقده که چهار تا المان هست که واسه ظهور توتالیتر لازمه: اول اینکه جامعه باید آمادگی تقسیم شدن و تکثرو داشته باشه، تا جایی که اون جامعه ای که قبلا عرصه ای بود واسه ایده های متنوع و دموکراتیک و متمدنانه بود از بین میره و به جاش تنزل پیدا میکنه به جمعی از افرادی که بیگانه ان.

دوم اینکه توتالیتر به یه آدم قدرتمند با یه داستان قدرتمند نیاز داره تا بتونه این جامعه ی بیگانه رو با توسل به رعب و وحشت متحد نگه داره؛ وحشت از تروریسم، از کوچ و مهاجرت، و از جنگ. 

سوم اینکه حقوق طبیعی و حاکمیت فردی آدما باید از بین برود تا مردم به چیزی در حد حیوانات تقلیل پیدا کنن و تو این مرحله به قول آرنت اضافی تلقی شن و جامعه به هیچ وجه به انجام اعمال وحشیانه علیه اونا فکر نکنه.

در نهایت هم وجود یه توده ی حداقلی ضروریه؛ توده ای از افراد بی فکر که بتونه اراده دولت توتالیتر رو بدون زیر سوال بردن دستوراتش اجرا کنه. آرنت ادعا میکنه که این آدما به خودی خودشون پلید نیستن، حتی اگه کارایی که انجام میدن حقیقتا پلید باشه، بلکه در واقع بیشتر آدمایین که به طرز وحشتناکی پیش وپا افتاده و معمولی ان، اما صرفا اون دیالوگ یا گفتگوی درونی، و اون ملاحظاتی رو که یه آدم واسه فکر و عمل اخلاقی خودش داره رو ندارن. همین.

آرنت باور داره که این عناصر توتالیتاریسم همیشه تو فرهنگ سیاسی وجود دارد و بنابراین آدم باید همیشه هوشیار و گوش بزنگ باشه. هانا آرنت با ارسطو، فیلسوف یونانی، هم عقیده اس که میگفت: انسان، حیوانی سیاسیه و اینکه اگه کسی بخواد از ظهور توتالیتاریسم جلوگیری کنه چاره ای نداره جز اینکه تو گفتمان سیاسی شرکت کنه، اختلافات تو نظرات رو بپذیره و به تبادل آزاده ایده ها بپردازه تا بتونه مراقب دموکراسیه جوامع مون باشه. 

آخرای کتاب، آرنت می نویسه که انزوا پیش شرط سلطه تمامیت خواهانه است، افرادی که از نظر اجتماعی منزوی و تنهان بیشتر جذب ایدئولوژی و جنبش های توتالیتر میشن.


به تیکه هایی از این کتاب گوش کنیم:

“ممکنه انسانهایی پیدا شن که مقابل قدرتمندترین پادشاهان مقاومت کنن و از تعظیم در برابر آنها خودداری کنن، اما در واقع افراد کمی پیدا میشن که در برابر جمعیت مقاومت کنن؛ به تنهایی در برابر توده های گمراه وایستن، و بدون سلاح، با دستای بسته، و با دیوانگی تسلیم ناپذیر توده روبرو شن. کم پیدا میشن کسایی که جرات نه گفتن داشته باشن، اونم وقتی جماعتی ازشون بله خواسته.”

“ویژگی منفی اما برجسته ی نخببه های توتالیتر اینه که هیچوقت در مورد جهان اونطوری که واقعا هست فکر نمی کنن. و هیچوقت دروغ هاشونو با واقعیت مقایسه نمی کنن.”

“افراد ایده آل حکومت توتالیتر، آدمای قانع شده با باورهای مثلا نازیا و کمونیستا نیستن، بلکه آدمایی واسه این حکومتا ایده آلن که مرز بین واقعیت و خیال، و تفاوت بین درست و غلط واسه شون از بین رفته.”

“تو دنیایی که غیر قابل تغییر، و غیر قابل درکه، توده ها به جایی رسیده بودن که همزمان همه چیزو باور میکردن و هیچ چیزی رو باور نمیکردن. فکر میکردن همه چی ممکنه، ولی هیچی درست نیست… تجربه ی به کار بردن پروپاگاندا اینو یاد داده که مخاطبای این تبلیغات همیشه آماده ان تا بدترین ها رو باور کنن، هر چقدرم که پوچ باشه، آدما خصوصا با فریب خوردن مخالفت نمی کنن، چون به هر حال هر حرفی رو به یه نحوی دروغ میدونن. رهبران تمامیت خواه، تبلیغات شان را بر همین فرضِ روان شناختیِ درست پایگذاری میکنن. اونا فکر میکنن تحت همچین شرایطی، میتونن یه روز بیان به مردم حرفای شگفت انگیزی بزنن و مردمو مجاب به باور کردن کنن، و خیال شون راحت باشه از اینکه اگر روزی مدارکی مبنی بر غلط بودنه حرفاشون رو شد، مردم به جای خالی کردن پشت رهبرانی که بهشون دروغ گفته بودن، به بدبینی رو میارن که: از همون اول میدونستن که این حرفا دروغ بوده و اون رهبران رو به خاطر زیرکیِ تاکتیکی برترشون تحسین میکنن.”

“قرن گذشته انبوهی از ایدئولوژی‌ها را تولید کرده که وانمود می‌کنن کلید حل مشکلات تاریخن، اما در واقع چیزی نیستن جز تلاش‌هایی مذبوحانه واسه فرار از مسئولیت پذیری.”


تیکه هایی که گوش کردین، از کتاب توتالیتاریسم نوشته هانا آرنت بود. اون خودش داستان زندگی اش خیلی جالبه. یه فیلسوفه سیاسی بود و نویسنده ی یهودی-آلمانی ای که تو دوران نازیا زندگی میکرد که تونست از هولوکاست جون سالم به در ببره. اون بعد از اینکه هیتلر به قدرت رسید، یه دوره خیلی کوتاهی رو بلافاصله دستگیر شد به جرم “تحقیقات غیر قانونی درباره یهودی ستیزی” ولی زود آزاد شد و بلافاصله از زمان آزادی اش از آلمان فرار کرد و فرانسه تو پاریس زندگی کرد. ولی وقتی آلمان تو سال 1940 به فرانسه ام حمله کرد، هانا آرنت اصالتا یه آلمانی تلقی میشد و در نتیجه دشمن و بیگانه. بنابراین از فرانسه ام فرار کرد و رفت به آمریکا و تا آخر عمر همونجا مشغولی نویسندگی شد. نتیجه ی تلاش های هانا آرنت متفکرای زیادی رو تو همون قرن بیستم و بعد بیست و یکم تحت تاثیر قرار داد. و شهرت بیشتر به خاطر نوشته هاییه که تو زمینه هایی مثه شناخت ماهیت قدرت، شر، دموکراسی و توتالیتاریسم داره.

واسه ما، شاید کلمه توتالیتاریسم یه کلمه ی عمومیه که به طور کلی اطلاقش میکنیم به هر سیاست سرکوبگرانه ای که یه حکومت اعمال میکنه. شاید به نظرمون توتالیتاریسم و استبداد هم معنی باشن اصن، اما تلاش هانا آرنت معنای سیاسی و اجتماعیِ متمایزی به توتالیتاریسم داد. اون با این کتابش و ریشه ها و خاستگاه تاریخی شو تا حد ممکن دقیق بررسی و توصیف کرد. 

نشریه نشنال ریویو (National Review) به این کتاب رتبه 15 امو تو فهرست 100 تا از بهترین کتابای غیرداستانی قرن بیستم داده.

این کتاب از سال 1363 به اینطرف به فارسی ام ترجمه شده و ناشرایی مثه نشر ثالث و نشر جاویدان منتشرش کردن.

هانا آرنت به خاطر کتابی به اسم آیشمن در اورشلیم بود که کلی مشهور شد. خلاصه و نقدی از کتاب آیشمن در اورشلیم رو وبسایت خوره کتاب گذاشتیم. آدولف آیشمن از افسرای بلند مرتبه ی حزب نازی و مسئول «اداره امور مربوط به یهودیان» بود که در جریان جنگ جهانی دوم، دستور فرستادن خیلی از یهودیا رو به «کوره‌های آدم‌سوزی» صادر کرده‌ بود. اون با خونواده اش بعد از شکست آلمان نازی به آرژانتین فرار کرد اما بعدا شناسایی و ربوده شد و به اورشلیم آوردنش برای محاکمه. تو محاکمه ی آیشمن حرفای مهمی گفته شد که پیشنهاد میکنم نقد و خلاصه این کتابو تو وبسایت خوره کتاب مطالعه کنین.

مرسی که به این قسمت گوش کردین، برامون نظر بذارین. یوتیوب و اینستاگرام خوره کتابو دنبال کنین و ما رو حتما به دوستاتون معرفی کنین.

فعلا، خداحافظ.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *