کاور یه نویسنده 10 - امانوئل کانت

یه نویسنده 10: امانوئل کانت

توضیحات

تاریخ انتشار: 1 تیر 1400

امانوئل کانت بدون شک یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین فیلسوف های تاریخه. تو این قسمت داستان زندگی کانت رو بشونید و ببینید که چرا تاکید خاصی روی اخلاق داره.

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

منابع:
1. کتاب زندگینامه کانت نوشته مانفرد کوئن، ترجمه فرید ترکمنی، نشر دیباچه
2. ویدیوی PHILOSOPHY: Immanuel Kant از کانال یوتیوب The School of Life

گوینده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک I Want To Know What Love Is از Foreigner

رونوشت این قسمت

اگه یه فرد مشکوک با یه تبر بیاد دم خونه تون و ازتون بپرسه بهترین دوست تون کجاست، آیا اخلاقا قابل قبوله که بهش دروغ بگیم؟ خب در کمال تعجب امانوئل کانت جوابش به این سوال اینه که نباید دروغ گفت. راست گفتن یکی از اصول اخلاق کانته و حتی تو شرایط قتل احتمالی به صورت یه “امر مطلق” یا یه “وظیفه” بهش نگاه میکنه. کانت به اصولی میگه امر مطلق، که بدون استثنا در هر شرایطی باید اجرا شن، فارغ از اینکه پیامدش چی میخاد باشه. در واقع حرفی که میگه اینه که اگه حتی دروغی بگید که به طور اتفاقی درست از آب در بیاد و باعث بشه که اون مرد مشکوک، دوست تونو پیدا کنه، اونوقت این قتل، گناه اخلاقی شماست. بنابراین اگه به اون قاتل مشکوک مثلا بگین دوست تون خونه نیست، در حالیکه هست، ولی دوستتون دزدکی از در پشتی خونه بره بیرون و از بخت بد با مرد تبر به دست روبرو بشه، هر اتفاقی که بیفته، تا حدی مسئولیت شماست. اما اگه راستشو بگین، پیامدش هر چقدرم که برای دوست تون مهیب باشه، گناه شما نیست. این مثال به خوبی نشون میده که موضع گیری اخلاقی کانت چقدر با پیروان مکتب فایده گرایی (utilitarianism) متفاوته. اونا میگن که شما باید هر اون کاری رو انجام بدین که باعث سعادت میشه رو انجام داد. به عبارت دیگه فایده گراها میان عواقب راست یا دروغ گفتن رو میسنجن بعد تصمیم میگیرن انجامشون بدن یا نه. درست برعکس کانت که میگه بعضی از کارها غلط ان، حتی اگه نتیجه خوبی از اون کار بد حاصل شه. همچین رویکردی به اسم “وظیفه گرایی” تو اخلاق کانت معروفه.

***

سلام دوستای عزیزم من شیمام. اینم دهمین قسمت از مجموعه “یه نویسنده” ست. ما یه نویسنده رو اولین روز هر ماه منتشر می کنیم و هر بار توش داستان زندگی یه نویسنده بزرگ رو تعریف میکنیم.

تو این قسمت در مورد زندگی و افکار امانوئل کانت حرف میزنیم. احتمال داره اسمشو شنیده باشین. از نظر فیلسوف و تاریخدان مشهور، ویل دورانت، کانت بزرگترین فیلسوف قرن 19 عه!

کانت فیلسوفیه که دنبال این سوال بوده که چطوری آدما، بدون نیاز به تمجید و تعریف، که شیوه مرسوم ادیان سنتی بوده، میتونن خوب و مهربون باشن؟ کانت معتقده که همیشه مجموعه ای از اخلاق وجود داره که باید ازش اطاعت کرد، فارغ از اینکه تو چه شرایطی باشیم. چون ارزش این اخلاق از هر چیز دیگه ای بالاتره. کانت میگفت بالاترین خیر، نیت یا اراده خوبه و توضیح میده که حسن نیت چیه. از طرفی باور داشت که شادی و حسه خوب نمیتونه معیار انجام کار خوب بشه، چون اون چیزی که بعضی از آدما رو شاد میکنه، پلیدیه مطلقه. مثه وقتی که یه دزد روی شما اسلحه میگیره تا کاری که باعث خوشحالیش میشه، یعنی پول بدست آوردن، رو انجام بده.

همینطورم میگفت خوبی، به نتیجه ام ربطی نداره. چون یه نتیجه خوب میتونه ناشی از یه عمل شیطانی باشه. مثه وقتی که اون دزد پول شما رو میگیره و به یه فقیر میده. تنها خوبی از نظر کانت، حسن نیت عه. اما منظورش چیه؟

بریم ببینیم این فیلسوف عصر روشنگری کی بوده و چرا مهم شده…

***

زندگی نامه امانوئل کانت

امانوئل کانت تو سال 1724  تو منطقه ای به اسم پروس (Prussia) به دنیا اومد. پروس منطقه ای بود تو جنوب شرقی دریای بالتیک، که امروزه متعلق به روسیه اس. پدر کانت رو میگن از نوادگان مهاجرای اسکاتلندی بوده. مادرش اما اهل پروس بود. امانوئل چهارمین بچه از بین 9 تا فرزند خانواده کانت بود. از بین این 9 تا بچه فقط 4 تاشون به بزرگسالی رسیدن و امانوئل طولانی ترین عمر و بین شون داشت. خانواده کانت فقیر بودن. باباش زین اسب می ساخت. بنابراین امانوئل هیچوقت اونقدری پول نداشت و تا 50 سالگیش که بلخره استاد دانشگاه شد و حقوق ثابتی گرفت شد، خیلی محقر زندگی میکرد. خانواده کانت عمیقا مذهبی بودن. کشیش خانواگی شون وقتی نشونه هایی از هوش امانوئل رو دید، تدبیری به کار برد تا بتونه از امکان تحصیلی خوبی بهره مند شه که اون زمان واسه خانواده ای از طبقه اجتماعی متوسط کیمیا بود. بنابراین کانت جزو معدود آدمایی بود که تو 8 سالگی رفت مدرسه و لاتین و علوم مذهبی یاد گرفت. اون تو سال 1740 وقتی فقط 16 سالش بود وارد دانشگاه شد و بعد ازون به ریاضی و فیزیک علاقه مند شد. اونقدر تحت تاثیر نیوتن قرار گرفت که اولین کتابشو 4 سال بعد در زمینه نیروهای طبیعی نوشت که درباره نیروهای حرکتیه. تو اون زمان به تنها چیزی که اهمیت میداد مشغولیت تو دانشگاه و کار آکادمیک بود. اما وقتی تو سال 1746 پدرش فوت کرد و مسئولیت خواهر و برادر کوچیکترش به دوشش افتاد، ناچار دانشگاه رو رها کرد و 9 سال تو شهرای اطراف، به سه تا خونواده تدریس خصوصی کرد. تو همین دوران بود که کم کم احترام اجتماعی به دست آورد و از طریق همون خانواده ها شهرت کوچیکی و آشنایانی پیدا کرد. اگر چه روابط اجتماعی زیادی داشت، ولی هیچوقت ازدواج نکرد.

کانت بعدها تو سال 1755 از طریق یکی از دوستانی که پیدا کرده بود به دانشگاه برگشت و مدرس ریاضی و فیزیک شد. اون طی 15 سال کار تدریس دانشگاه تو زمینه ماهیت بادها، دلیل زمین لرزه ها، نحوه شکل گیری منظومه شمسی و خیلی موضوعات دیگه رساله های علمی نوشت. مثلا کسی بود که میگفت منظومه شمسی از یه توده ابری از انواع گازها ایجاد شده. تو این دوره به شدت علاقه مند نیوتن و ژان ژاک روسو بود.

بعد از اینکه بالاخره تو سال 1770 رسما استاد دانشگاه شد تا آخر عمر تو زمینه های منطق، اخلاق و متافیزیک کتاب نوشت.

علیرغم دین و ایمان خانواده اش، خود کانت باورهای مذهبی مرسوم اون زمان رو نداشت. اگر چه که به دقت اینو میدونست که باورهای مذهبی چقدر به پدر و مادرش تو تحمل رنج زندگی کمک کرده بود. کانت مذهبی نبود اما به خوبی از اهمیت نقش مذهب تو تقویت انسجام جامعه آگاه بود. ته ته شم کسی نمیدونه آیا کانت تو زندگی شخصی اش قائل به وجود خدا بود یا نبود.

نتیجه 10 سال تفکر و مدیتیشن کانت شد یکی از مهمترین کتاباش به اسم “نقد عقل محض” که نوشتنش تو سال 1781 تموم شد. اما این کتاب بدفهمی هایی ایجاد کرد که مجبور شد دوباره کتاب رو تو 7 سال بعد از نو بنویسه و جواب بعضی از نقدهایی که به کتاب اول شده بود رو بده. میگن مخاطبای کتاب اولش اونایی هستن که تفسیر کمال گرایانه کانت رو از عقلانیت می پسندن اما کتاب دوم واقع گرایانه تره.

کانت آدمی بود که از یه طرف به مفاهیم انتزاعی علاقه داشت ولی از طرفی نمی تونست علاقه اش به المان های تجربی رو نادیده بگیره، همین شد که دومین کتاب مهمش رو درباره عقلانیت کاربردی نوشت تو این کتاب که اسمش هست “نقد عقل عملی” درباره ارتباط علم و متافیزیک حرف زد. 

امانوئل کانت تو دوران جالبی می نوشت. دوره ای که ما بهش میگیم “عصر روشنگری”. اون تو مقاله ای با عنوان “روشنگری چیست؟” گفت که یکی از ویژگی های تشخیص سن، بلوغ ایده سکولاریسمه. اون از نظر فکری بیشتر تمایل داشت که باور به مسیحیت بین آدما کم شه، اما تو مفهوم عملی اش از این بابت نگرانیایی داشت، چون از طرفی درباره طبیعت آدمیزاد خیلی بدبین بود و باور داشت که نهاد آدم به شدت تمایل به فاسد شدن داره. به خاطر همینم بود که اساسا تو زندگی اش هدفش این بود که اقتدار دینی رو با اقتدار عقلانی، که همون هوش انسانه، جایگزین کنه. اون تو زمینه فلسفه اخلاق هم دستی داشت و کتاب دیگه ای که بیان قابل فهم ترو خلاصه تری داره درباره اصول اخلاق نوشت به اسم “بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق” تو سال 1785 منتشر کرد که اولین پایه نظریات کانت درباره حقوق و سیاست شد. همین کتاب زمینه ای شد برای اینکه کانت به قاعده ای مهم برسه که هنوزم معروف ترین باوری کانتیه: “امر مطلق” یا عین عبارت انگلیسی اش “categorical imperative”. و برای اولین بار از اصطلاح عجیب و غریبی به اسم “مابعدالطبیعه اخلاق” استفاده کرد.

امر مطلق

منظور کانت از امر مطلق چیه؟ 

امر مطلق میگه فقط بر اساس اون قاعده اخلاقی عمل کن که آرزو داری یه قانون جهانی باشه.

این ایده در واقع تکرار همون حرفیه که مدتها بود آدما تو ادیان مختلف می شنیدن، مدتهای طولانی قبل از کانت، این ایده وجود داشت “با دیگران اونطوری رفتار کن، که دوست داری با تو رفتار کنن” و این ایده ایه که تو خیلی از ادیان مشترکه اما کانت اونو رسما مطرح کرد.  کانت میگه یه راه ساده برای آزمایش کردن درستیِ اخلاق وجود داره: تصور کنین کار اشتباهی که مرتکب میشین به صورت رایجی تو جامعه تکرار بشه و شمام قربانی شین. فرض کنین که شما چندتا ورق A4 بیشتر از واحد کپی محل کارتون برداشتین. به نظر کار کوچیکی میرسه. اما اگه همه این کارو انجام بدن یعنی واحد کپی و بزرگتر از اون، جامعه، به تعداد بیشتر نگهبان و مامور نیاز داره. یا مثلا اگه بدون اینکه همسرتون بدونه، با کس دیگه ای سر و سری داشته باشین، ممکنه با خودتون فکر کنین که اشکالی نداره، اما ایده “امر مطلق” کانت استدلالتونو اینطور ضعیف میکنه که خب لابد پس از نظرتون اشکالی ام نداره که همسر شمام روابط پنهانیه دیگه ای داشته باشه و به شمام نگه. امر مطلق برای این طراحی شده که روشن بینی ما رو، نه از منظر کاملا شخصی، بلکه از منظر لنز بزرگتری ببینیم، تا در نتیجه بتونیم محدودیتاشو بشناسیم. کانت همینطورم استدلال میکنه که ایده امر مطلق رو میشه طور دیگه ای گفت: این ایده قرار بود جایگزینی برای دستور مسیحیت به جهان شمولیت عشق باشه، همون قانونی که میگه “به همسایه ات نیکی کن”. از نظر کانت، هدف و غایت، انسانه. اونه که زندگی میکنه و به دنبال خوشبختی و دستیابی به آرزوهاشه و استحقاق برخورد منصفانه داره. اون میگه امر مطلق در واقع صدای درونیِ خودِ عقلانی مونه. این همون نداییه که وقتی منطقی با خودمون فکر میکنیم، بهش عمیقا باور داریم، و همون موهبتی ایه که هوشمندی مون به ما داده. کانت ایده امر مطلق رو تا قلمرو سیاست ام بسط داد. اون معتقد بود که وظیفه اصلی و اساسی دولت ها تضمین آزادی (liberty) عه، اما حس کرد که چیزی در مورد مفهوم بنیادین آزادی اساسا غلطه. نباید در مورد آزادی خواهی این سو برداشت بشه که هر کسی که توانایی انجام هر کاری رو داره، آزاده که انجامش بده. کانت گفت ما فقط وقتی آزادی ایم که بتونیم مطابق با بهترین طبیعت مون رفتار کنیم و وقتی برده ایم که تحت حاکمیت تعصب و هوای نفس خودمون یا دیگرانیم.

همونطور که کانت روزگاری گفت، آزادی در غیاب حاکمیت نیست و یک جامعه آزاد، جامعه ای نیست که بیشتر و بیشتر به مردمش اجازه بده که هر کاری که علاقه دارن انجام بدن. بلکه جامعه ایه که به مردمش کمک میکنه بیشتر و بیشتر خردمند بشن. وضعیت خوب نماینده وجود عنصر عقلانیت درون همه ماس. تحت این شرایطه که آدما میتونن آزاد باشن و دولتی بسازن که نسخه گسترده و نهادینه شده ی بهترین های ما باشه.

شاید یکم تعجب آور باشه که بعدا تو سال 1790 تا 1793 کتابی درباره زیبایی شناسی و هنر به اسم “نقد قوه حکم” منتشر کرد. برای یه متفکر که همیشه تو زمینه های اخلاق و سیاست و اینا مینویسه اولش پراکنده کاری به نظر میرسه ولی کانت تو این کتاب میگه به نظرش هنر و زیبایی سنگ بنای تمام ایده های فلسفی شه. اون همیشه فکر میکرد که زندگی، عرصه دائمی چالش بین خودهای بهترِ ما و احساسات مونه. نزاع همیشگی بین وظایف و لذت ها. وقتی یه فرد چیزی رو می بینه و به نظرش زیبا میاد، هماهنگی خاصی بین تصورات و درکش از اون شی ایجاد میشه که باعث میشه بلافاصله بعد از دیدن اون شی از وجود همچین حسی آگاه شه.

کانت از منظر تازه و مهمی نظر ما رو به زیبایی جلب میکنه؛ زیبایی مثل اون حسی طرب انگیزی که از دیدن گلها، درختان و پرنده ها به دست میاریم. اون میگه زیبایی همون محرکه ایه که ما رو به یاد خودِ بهترمون میندازه. زیبایی توجه ما رو از دغدغه های خودخواهانه و تنگ نظرانه به شیوه ای لذت بخش و جذاب پرت میکنه. زیبایی طبیعت، مستمر، آروم و پایداره و یادآور وجود مشترک و مرسوم ماس. یه گل زیبا، برای یک کشاورز خسته از کار طولانی به همون زیباییه که برای یه شاهزاده س. پرواز دلپذیر یه پرستو به همون اندازه ای برای یه بچه مطبوعه که برای یه تحصیل کرده دانشگاهی. از نظر کانت، زیبایی تجسم ایده های اخلاقیه. اون میگه نیاز ما به هنر ابدیه و همیشه باید جایی برای هنر تو زندگیمون داشته باشیم تا به کمک لحظه های به یاد موندنی اش، همیشه بتونیم بخش های خودسر وجود مون رو تحت کنترل بگیریم.

اواخر عمر کانت، فلسفه انتقادی تو تمام دانشگاههای آلمانی زبان رایج شد و کانت به آدمی تبدیل شده بود که درباره هر سوالی مورد مشورت قرار میگرفت. اون با اون هیکل نحیف و سینه نامیزونش از ضعف سلامتی رنج می برد. اما در عوض خیلی اجتماعی و خونگرم بود، تا اونجا که همکاراش دیگه بهش ایراد میگرفتن از بس که مهمونی میرفت. اصولا کانت میتونست داستانای بامزه زیاد تعریف کنه، و بدون اینکه خودش بخنده باعث سرگرمی بقیه شه.

با اینکه آدم خونگرمی بود اما برای مکالماتش سر میز قواعد خودشو داشت. اول هر مهمونی شام، آدما باید داستانای خودشونو درباره اینکه اخیرا چه اتفاقاتی براشون افتاده تعریف میکردن. بعد نوبت مرحله اصلی بود که آدما باید سعی میکردن در مورد یه موضوع مشخصی که ذهنشو درگیر کرده بود گفتگو میکردن. مرحله آخر هر مهمونی ام رقص و پایکوبی بود برای اینکه همه مهمونی رو با روحیه خوبی ترک کنن. کانت اغلب شبهاشو تو همین مهمونیا با دوستاش میگذروند.

اون به شدت منظم و دقیق برنامه روزشو مرتب میکرد. راس ساعت 4:45 از خواب بعد از بیدار میشد. راس 5 میرفت پیاده روی. تا جایی که آدمای شهر ساعتاشونو از روی “پیاده روی های اون فیلسوف” تنظیم میکردن.

بعد از سال 1790، سلامتی کانت به شدت رو زوال رفت. هنوز کلی پروژه تو ذهنش داشت که میخواست بنویسه ولی براش غیر ممکن بود که بیشتر از چند ساعت تو روز بتونه بنویسه. تو این دوران کتاب “دین در محدوده عقل تنها” رو نوشت که به خاطر بیان عقاید مذهبی اش تو اون زمانه، با حکومت پروس به مشکل برخورد. اون تمام نکاتی که درباره دین مد نظر داشت تو این کتاب خیلی خلاصه نوشت. اون میگه: اگرچه ادیان تاریخی در محتوای باورشون دچار اشتباه شدن، اما وجود یک نیاز اساسی به رفتار اخلاقی رو درک کردن. نیازی که هنوزم پا بر جاس. از نظر مردم این کتابش برای سلیقه ارتدوکس اون زمان زیادی منطقی بود. بنابراین نوشتن درباره اعتقادات مذهبی اش ممنوع شد و شخصا به پادشاه فردریک ویلیام دوم قول داد که در این باره چیزی ننویسه. اما بعدا وقتی شاه مرد، خودشو از این تعهد مبرا دونست و به سرعت به نوشتن برگشت و در مورد خیلی از موضوعات مثل اصول اخلاق و فلسفه قضاوت مطلب نوشت.

امانوئل کانت بعد از دوران طولانی و فرسایشی بیماری، که برای خودش و دوستانش سخت بود، وقتی کمتر از دو ماه مونده بود که هشتاد ساله بشه، 12 ام فوریه سال 1804، تو همون وطنش، کونیگسبرگ، از دنیا رفت. آخرین کلماتی که تو بستر مرگش گفت این بود که مرگ خوبه. روی قبرش حرفی از خودش نوشته شده که «دو چیز، هر چه مکررتر و ژرف‌تر به آن‌ها می‌اندیشم، ذهنم را با شگفتی و هیبتِ تازه‌تر و فزاینده‌تری به خود مشغول می‌دارد: آسمان پر ستاره بر فراز من و قانونی اخلاقی در درونم.» مردم شهر به کانت لقب “پادشاه فیلسوف” داده بودن و همه بر سر مزارش برای ادای احترام تو کلیسای جامع کونیگسبرگ حاضر شدن.

کتابای کانت قطور، زیاد و انتزاعی ان. اما با تمام اینا، کانت چیزی رو لابه لای کتاباش برامون به ارث گذاشته که تا به امروز اهمیت شو از دست نداده. اون میخواست بخش های بهتر و معقول تری از وجود انسان رو درک کنه تا بتونیم با تقویت شون بر خودخواهی و ضعف های درونی مون غلبه کنیم. کانت تمام تلاش های خودشو تو این جهت میدید که بتونه نسخه ای زمینی و معقول از اونچه ادیان به ما دادن ارائه کنه تا بتونیم آدمای بهتری باشیم.

***

دوستای عزیزم

چیزی که من دنبالش بودم از زندگینامه کانت این بود که چرا این آدم اسمش مونده و معروفه. کانت میگن یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفای عصر روشنگری تو قرون وسطی بوده. از اوناس که میگفت اهمیت اخلاق وابسته به دین نیست. به عبارتی میگفت شما باید طبق اصول درستی رفتار کنید نه به خاطر اینکه دین گفته، بلکه چون اخلاقیه باید بهش عمل کرد. در واقع کانت با تبعیت کورکورانه از دین مخالف بود، نه با خود دین. چون میدید که دین به آدمای اطرافش کمک میکنه تا بار زندگی رو راحت تر به دوش بکشن. اما برای اخلاق اصالت بیشتری قائل بود. بنابراین خودش آدم مذهبی نبود. ولی با آدمای مذهبی ام مشکلی نداشت. دغدغه اصلی کانت تو اون زمان که مذهب کاملا سیطره داشت به زندگی آدما، تاکید بر خوبی و مهربونی بر اساس یک وظیفه اخلاقی فارغ از هر دین و مذهبی عه. یه منبع خوب در اینباره کتاب زندگینامه کانت نوشته مانفرد کوئن، ترجمه فرید ترکمنی، نشر دیباچه است که به تفصیل دوره های زندگی کانت رو توضیح داده. غیر ازون منابع عمده همین متنی که شنیدین رو به همراه لینک دریافت کتاب رو روی وبسایت خوره کتاب گذاشتیم، واسه کسایی که میخوان بیشتر بدونن.

حالا وقتشه که یه خبر مهم بهتون بدم.

ما تو خوره کتاب از 1 مهر پارسال سری “یه نویسنده” رو شروع کردیم. تو این سری میخواستیم بریم تو داستان زندگی نویسنده ها و ببینیم که هر کدوم چه مسیری رو طی کردن و چرا کتاب مینوشتن.

کارل یونگ اولین نویسنده ای بود که انتخاب کردیم، و بعد به ترتیب ویکتور فرانکل، اروین یالوم، زیگموند فروید، چارلز داروین، آگاتا کریستی، جرج اورول، سه گانه یونان یعنی ارسطو، افلاطون و سقراط و در قسمت قبلی فرانتس کافکا رو شنیدیم.

بعد از کانت تصمیم گرفتیم که برای یک ماه انتشار سری “یه نویسنده” رو متوقف کنیم و یکم شهریور با ساختار جدید، داستان زندگی نویسنده ها رو روایت کنیم.

فعلا تا قسمت بعدی یه نویسنده، به کتاب صوتی فراتر از نظم نوشته جردن پیترسون که به صورت هفتگی منتشر میکنیم، گوش بدین و برامون نظر بذارین.

مرسی که به قسمت دهم و آخر فصل اول یه نویسنده گوش کردین. ما رو به دوستاتون معرفی کنین! 😉

روز اول شهریور با یه نویسنده یازدهم، فئودور داستایوفسکی برمیگردیم!

پادکست یه نویسنده 10 رو به اشتراک بگذارید:

WhatsApp
Telegram
Twitter
LinkedIn

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *