کاور قسمت 12 - کتاب استبداد

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب استبداد نوشته تیموتی اسنایدر

فصل: 4

قسمت: 12

کتاب استبداد

نوشته تیموتی اسنایدر

تاریخ انتشار: 12 اسفند 1400

فصل چهارم سری یه فنجون کتاب به پایان رسید. وقتی که مستبدان داخلی و خارجی سخت مشغول کارند، بهتره باهاشون بیشتر آشنا بشیم!

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Am I The Only One از Aaron Lewis

رونوشت این قسمت

سلام من شیما هستم و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

با یه قسمت دیگه از مجموعه یه فنجون کتاب، اینبار میخوایم کتاب استبداد: 20 درس از قرن 20ام نوشته تیموتی اسنایدر رو معرفی کنیم. 

تیموتی اسنایدر تاریخدان و استاد تاریخ تو دانشگاه ییل عه. که بیشتره حرفه شو صرفه فهمیدنه ریشه های ظهور فاشیسم و استبداد، تو جاهای مختلفه دنیا کرده. اون تو این کتابش، استبداد: 20 درس از قرن 20ام، از دغدغه هاش میگه در مورد ترندی که داره تو ایالات متحده آمریکا ریشه میدوونه. و اینکتابو نوشت تا بگه چرا درباره ی وضعیته دموکراسی تو آمریکا نگرانه و اساسا تا چه حد باید نگرانه دموکراسی تو آمریکا بود.چون وقتی تو آخرای قرن 18، بنیان دموکراسی رو میخواستن آدما تو آمریکا بذارن، نیومدن با این پیش فرض، دموکراسی رو پایه گذاری کنن، که “مردم آمریکا” مردمه ویژه این، و خیلی مردمه خوبی ان! بلکه پیش فرضو این ایده در نظر گرفتن که شرایط استبداد آسون ایجاد میشه! و این دموکراسی و جمهوری ان که سخت بدست میان! بنابراین اونا طوری نظامو چیدن، که هیچ یه نفر یا تک حزبی نتونه کل قدرتو به دست بیاره!


تو این کتاب، تیموتی اسنایدر از این حرف میزنه که با توجه به نشونه هایی که از مطالعه ی استبداد تو جاهای مختلف دنیا دیده، چرا باید در مورد وضعیت دموکراسی تو آمریکا نگران بود؟ و این دغدغه آیا دغدغه ی بزرگیه یا نه؟ اون معتقده از زمانی که نظام داخلیه آمریکا رو بر اساس مکانیزما و راهکارایی چیدن که قدرت نتونه تو دست هیچ یه آدم یا تک حزبی متمرکز شه، بیشتر از 200 سال تقریبا میگذره. از 200 سال پیش تا الان، همچین مدل نظامی، بارها به طور جدی محک خورده و امتحان پس داده. با این حال اسنایدر فکر میکنه به اندازه ای معقولی در مورد وضعیت دموکراسی تو آمریکا نگرانه و بایدم باشه. و فک میکنه همه آمریکاییا باید همچین نگرانی ای رو داشته باشن. چون شهرونده یه دموکراسی بودن، ینی درک همینکه خودتم باید یه میزان مشخصی ریسکو بپذیری. چون سیستم همینطوری به خودیه خود، نظامی نیست که پا بر جا بمونه. دموکراسی شکننده اس. 

کل ایده ی بیانیه ی استقلال آمریکا این بود که هیچ انسانی بالاتر از قانون نیست. دلیلی ام که یه همچین بیانیه استقلالی رو آدمای اون زمان – که مستعمره نشین بودن – این بود که شاه جورج – تو اون زمان – داشت قوانین و معاهده های مقرر شده رو زیر پا میذاشت. بنابراین اصل اساسیه بیانیه استقلالو رو این گذاشتن که قانون باید بر همه حاکم باشه. (کتاب مربوط به زمان ریاست جمهوری ترامپه). بیانات آقای ترامپ در دفاع از خودش طوریه که اون بالاترم از قانونم هست! هر حرفی که اون میزنه، خوده قانونه! و اینکه ما باید صبر کنیم اول ببینیم ایشون چی میگه، بعد قانونو با حرف ایشون سازگار کنیم! این دقیقا همون رفتاریه که مستبدان در طول قرن ها، و اقتداگراها تو همین قرن بیستم نشون داده ان!

دومین سند اصلی مون، ینی قانون اساسی، یجوری تدوین شده که جلوی استبداد و بگیره و نذاره کسی تبدیل به یه آدم مستبد شه! فرضه قانون اساسی بر اینه که نظام بر پایه ی سه قوه استواره که این قوا همدیگه رو متعادل میکنن. اما چیزی که داریم میبینیم برعکسه شه. ما کنگره رو دیدیم که در جایگاه قوه مقننه جلوش تسلیم شد، قاضی رابرتز، رئیس دادگستری ایالات متحده رو دیدیم که اونم کوتاه اومد، و در نهایت عملا قوق مجریه دست بالا رو گرفت و از موضعه قدرت تقریبا کامل حرف میزنه. ینی درست همون نتیجه ای که بنیانگذارای اولیه قانون اساسی آمریکا میخواستن جلوشو بگیرن!

و حالا یکی از مشکلاتش اینه که اگه از همچین خط فکری ای پیروی نکنی، توتالیتر یا نظام اقتدارگرا، پاکسازی ات میکنه. پیامد همچین اتفاقی چیه؟ یکی از مهمترین پیامدای همچین اتفاقی اینه که پاکسازی، ینی حمله مستقیم به حاکمیت قانون! ایده ی اصلی قانون ما این بود که قانون بر هر فردی مقدمه. اما بدونه حاکمیت قانون، اساسا هیچی امکان پذیر نیست: نه آزادی، و نه هیچ کدوم از ارزشایی که آدما از هر جناحی که باشن براشون مهمه. 

مشکل اینجاست که آدمایی که به واقعیات اهمیتی نمیدن، به این فکر نمیکنن که در نهایتا نه فقط دموکراسی، بلکه بازارای کارآمدمون هم به همین واقعیت ها بستگی دارن. و اگه تلاش ما در ازاش این باشه که بخوایم کاملا چشممون و به روی واقعیت ها ببندیم، نه فقط دچار اقتدارگرایی میشیم، بلکه شکوفایی مالی مونم از دست میدیم. به بیان دیگه، چشم بستن رو واقعیت، مقدمه ای بر شروع فاشیسمه.


به تیکه هایی از این کتاب گوش بدیم: “استبداد در شکل مدرنش، شده مدیریت ترور. موقعی که حمله های تروریستی اتفاق میفتن، باید اینم یادتون باشه که اقتدارگراها از این حملات به نفع محکم کردنه موقعیت و بیشتر شدنه قدرت شون بهره برداری میکنن. بهره برداریایی مثه تعلیق احزاب مخالف، تعلیق آزادی بیان و حق برگزاری محاکمه عادلانه و اینجور ترفندا، ترفندای قدیم ای ن. فریب شونو نباید خورد.”

“به واقعیت باور داشته باش. نادیده گرفتنه واقعیت، ینی رها کردنه آزادی. اگه هیچی صحت نداشته باشه، اونوقت ینی هیچکس نمیتونه قدرتو نقد کنه. چون هیچ واقعیتی وجود نداره که بر اساسش انتقادی بکنه.”

“همونطور که محققایی که تمامیت خواهی رو بررسی میکنن، متوجه شدند، واقعیت در چهار حالت می میره، که همه آنها را به تازگی شاهد بوده ایم.

اولین حالتش خصومت آشکار با واقعیتیه که قابل اثبات و بازبینی باشه. چجوری؟ با جا زدنه دروغ  دروغ پردازی به جای واقعیت! آقای ترامپ اینکارو به سرعت بالایی به خوبی انجام میده. بررسی یکی از کمپین های ایشون تو سال 2016، نشون داد که 78 درصد از ادعاهایی که کرده اشتباه بودن. نسبت دروغ ها مسبت به واقعیات اوتقدر بالاست که ادعاهای درست ایشونم به نظر میرسه اشتباهای ناخواسته ای بوده که با تحقیر بقیه، تلاش داره دنیایی خیالی بسازه.

دومین حالتی که توش واقعیت میمیره، حالتیه که جادوی افسونگریه. سبک فاشیستی، بر پایه “تکراره بینهایته”. تکرار، تا اونجا که هر داستان تخیلی ای رو قابل قبول، و هر جنایتی رو مطلوب جلوه بده. استفاده سیستماتیک از القابی مثه “شیاد” و “شارلاتان” ویژگی های شخصیتیه خاصی رو که احتمالا بیشتر زیبنده ی خوده رئیس جمهوره رو به اشتباه به دیگران فرافکنی میکنه. و اونوقت با تکراره صریح و زیاد تو توئیتر و بقیه شبکه های اجتماعی، تبدیلش میکنه به کلیشه هایی که دیگه حالا مردم راجع بهش بلند بلند حرف میزنن. شعارای پر تکراری که تو تظاهرات ها در مورد “دیوار بساز” یا “زندانی اش کن” شعارایی نبوده که ترامپ براشون برنامه ی مشخصی داده باشه، اما تکرار این شعارا، نشون دهنده ی عمق رابطه ایه که ترامپ با مخاطباش برقرار کرده.

سومین حالتی که واقعیت توش میمیره مربوط به تفکر جادویی یا باز بودن نسبت به تناقض هاس. وعده های انتخاباتیه ترامپ کم کردنه مالیات واسه همه، حذف هزینه بدهی های ملی، و بالا بردنه هزینه های مربوط به سیاست های اجتماعی و دفاعی بود. وعده هایی که با هم تناقض دارن. کنار هم گذاشتنه همه این وعده های انتخاباتی باهم، مقه این میمونه که یه کشاورزی بیاد ادعا میکنه که میخواد یه تخم مرغو از مرغداری بگیره، بپزه بده به زن و بچه اش بخورن، اما همزمان بعدش بگه قول میدم تخم مرغه رو سالم به مرغداری برگردونم تا شاهد از تخم بیرون اومدن جوجه اش باشیم.

قبول کردنه همچین گزاره هایی در کنار هم، اول نیاز داره که آدم به وضوح عقل سلیمو کنار بذاره. طرز فکری که من بهش میگم تفکر جادویی! کمپلر () – از  یکی از محققایی که تو زمینه استبداد و تمامیت خواهی کار کرده – در مورد تفکر جادویی میگه یادشه یکی از شاگردای سابقش، تو سال 1933  بهش التماس میکرد که “خودتو به احساساتت بسپار، و یادت باشه که همیشه باید روی بزرگیه رهبرمون هیتلر تمرکز کنی! نه اینکه خودتو با احساساتی که در لحظه داری معذب کنی!” چند سال بعد، آخرای جنگ جهانی دوم، بعد از تمام جنایتها، وقتی به وضوح مشخص بود که آلمان جنگو باخته، بازم یه سربازه آلمانی رو یادشه که همچنان همون تفکر جادویی رو تکرار میکرد: “هیتلر هرگز دروغ نگفت! من هنوز به پیشوا باور دارم!”

آخرین حالتی که حقیقت توش میمیره، ایمانه نابجاست. ایمان نابجا، مثه ادعاهای خودبزرگ بینانه ی رئیس جمهور، موقعی که گفت “من خودم تنهایی میتونم فلان مشکلو حل کنم.” یا “من صدای شما هستم”. وقتی مفهوم ایمان اینطور سیر نزولی پیدا میکنه، دیگه هیچ جای کوچیکی واسه بصیرت و تجربه ی اشخاص باقی نمی مونه. چیزی که کمپلرو به وحشت می انداخت این بود که به نظر این گذار دائمیه. وقتی واقعیت جای اینکه بر اساس مستندات و شواهد به دست بیاد، وابسته به الهام و غیبگویی میشه، اونوقت رفتن پی سند و مدرک و شواهد اساسا بی معنا میشه. کمپلر میگه آخرای جنگ، یه کارگری بهش گفته: “تلاش واسه فهمیدن، فایده ای نداره، باید ایمان داشت.من به پیشوا ایمان دارم!”

“سیاستمدارای زمانه ی ما، کلیشه هاشونو به خورده تلویزیون میدن – رسانه ای که حتی مخالفاشونم واسه مخالفت، حرفاشونو تکرار میکنن. تلویزیون ادعا میکنه که تصویر، میتونه زبان سیاستمدارو به چالش بکشه، ولی واقعیت اینه که همینطوری فقط فریم به فریم تصویر عوض کردن، لزوما باعث نمیشه مخاطب از ماجرا سر در بیاره. مخاطب تصاویرو میبینه، همه چیز سریع انگار اتفاق میفته، ولی در واقعیت هیچی اتفاق نمیفته. هر خبری صرفا یه خبره “فوری” عه، اما فقط تا زمانی که با یه خبر دیگه جایگزین شه. بنابراین ما موج پشت موج هایی که میاد می بینیم، بدون اینکه منظره ای از اقیانوسو بتونیم ببینیم.

وقتی تلاش میکنیم اتفاقاتی که افتاده رو به شکل و با اهمیتی که داشتن بگیم، به کلمات و مفاهیمی نیاز داریم. اما وقتی بمباران محرک های بصری مشیم، این مفاهیم فرار میشن. تماشای اخبار تلویزیونی، کاریه که یکم بیشتر از تماشای یه تصویره – کاری شبیه به خلسه است. ما این خلسه ی دسته جمعی رو عادی میدونیم. چون آهسته آهسته گرفتارش شدیم.

رمانای کلاسیک درباره ی تمامیت خواهی، قبلا – بیشتر از نیم قرن پیش – بهمون درباره تسلط صحفه های تلویزیون، سرکوب شدن کتابا، کم شدن دایره لغات، و ارتباطی که با سخت شدنه تفکر داره، هشدار داده بودن. تو رمان فارنهایت 451، که رِی رَدبِری تو سال 1953 منتشر کرد از آتش نشانایی گفت که کتابا رو میسوزوندن و شهروندایی که به تلویزیونایی جذاب خیره شده بودن. یا تو رمان 1984، جرج اورول فضایی رو توصیف میکرد که توش کتابا ممنوعن، و تلویزیونا، راههای ارتباطیه دو طرفه ان – و به حکومت این امکانو میدن که همیشه شهرونداشو زیر نظر داشته باشه. تو رمان 1984، زبان رسانه های تصویری به شدت محدود شده تا ذهن مردم تهی از کلمه هایی باشه که باهاش بتونن به مفاهیمی مثه الان، خاطرات گذشته، یا آینده فکر کنن. یکی از پروژه های همچین رژیمی اینه که زبان رو محدود و هر تعداد کلمه ای رو که میتونه از فرهنگ لغات رسمی حذف کنه.خیره شدن به صفحه نمایش تلویزیون شاید اجتناب ناپذیر باشه. اما دنیای دو-بعدی چندان معنایی نداره. وقتی ما همون حرفا و عباراتی رو که روزانه تو رسانه ها ظاهر میشن و تکرار میکنیم، خلا یه چارچوب بزرگترو میپذیریم. داشتنه یه چشم اندازه بزرگتر نیاز به مفاهیم بیشتری داره. و داشتنه مفاهیم بیشتر، ینی لازمه بیشتر مطالعه کرد. بنابراین صفحه های نمایشو از اتاق تون بندازین بیرون، و به جاش اطراف تونو با کتاب پر کنین. شخصیتای داستانای اورول و ردبری نتونستن این کارو انجام بدن – ولی ما “هنوز” میتونیم.”


تیکه هایی که گوش کردین، از کتاب استبداد: 20 درس از قرن 20ام نوشته تیموتی اسنایدر بود. این کتابو با عنوانایی مثه “در برابر استبداد” یا “خودکامگی” و خلاصه تمام معناییایی که استبداد میتونه داشته باشه ام ترجمه کردن:) نشر کتاب پارسه، نشر گمان و نشر فرهنگ نو ام از جمله ناشرینی ان که این کتابو چاپ کردن.

اینم از فصل چهارم مجموعه یه فنجون کتاب. من، شیما با هاتف پادکست خوره کتابو می سازیم و قسمتی که گوش کردین، آخرین قسمت این فصل یه فنجون کتاب بود. تو مجموعه یه فنجون کتاب، هدف مون معرفی کتاب به صورت کوتاه و مختصره تا اگه خوشتون اومد، بخونیدش. کتابایی که تو فصل چهارم معرفی کردیم، جنبه های اجتماعی داشتن. تو فصل های قبلی تمرکز بیشتری روی روانشناسی داشتیم و تو این فصل تلاش کردیم که با حوزه های جامعه شناسی، فلسفه سیاسی و روانشناسی اجتماعی بیشتر آشنا بشیم. فعلا تصمیم گرفتیم که تا مدتی مجموعه یه فنجون کتاب رو متوقف کنیم و بریم سراغ بقیه سری های پادکستمون.

پادکست خوره کتاب رو با همین سری یه فنجون کتاب شروع کرده بودیم، و بعدش مجموعه یه نویسنده رو اضافه کردیم. تو یه نویسنده، داستان زندگی نویسنده ها رو تعریف می کنیم و تلاش می کنیم که شخصیت و افکارشون رو بشناسیم. جلوتر که اومدیم، تو اسفند پارسال کتاب جدید جردن پیترسون یعنی Beyond Order یا فراتر از نظم منتشر شد، و ازونجایی که تا حالا جردن پیترسون خیلی تاثیر خوبی روی ما داشته و بهش ارادت خاصی داریم، تصمیم گرفتیم کتابشو با سرعت تمام ترجمه کنیم و در قالب کتاب صوتی و ایبوک، رایگان منتشر کنیم. و اینجوری بود که مجموعه کتاب داغ رو ساختیم. حالا که داریم به انتهای سال 1400 می رسیم، می خوایم یه مجموعه جدید شروع کنیم. 

اسم سری جدید، یه سوژه است و شدیدا مشتاقشیم که شروع شه. بلاخره اونقد اعتماد به نفس و تجربه پیدا کردیم که بخوایم محتوای طولانی بسازیم، مثل قسمت یه نویسنده 4 و داستان زندگی زیگموند فروید که حدود سه ساعت بود. تو این سری جدید، هر بار یه سوژه اساسی و بزرگ رو انتخاب می کنیم و به کمک یه کتاب مرجع بهش پاسخ می دهیم. اولین قسمت رو چند روز قبل از قبل از عید منتشر می کنیم تا وقتی سرگرم عید و هوای بهار و حس تازگی سال جدید هستیم، راجع به یکی از عمیق ترین سوالات بشر صحبت کنیم: اینکه خودآگاهی چیه و از کجا اومده. تو مجموعه یه سوژه، اکثر سوژه ها به قدری وسیع و سنگینن که بهتره در قالب چندقسمتی منتشر بشن. درنتیجه خودتون رو برای سوژه‌ی اریک نویمان و کتاب سرچشمه ها و تاریخ خودآگاهی آماده کنین.

فعلا خداحافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *