مقدمه
مکاتب فکری مختلفی تو اقتصاد وجود داره که از بازار آزاد گرفته تا دولت های مداخله گرو شامل میشن.
اگه تورم دهن شما رو هم اونقدر سرویس کرده که بخواین به طور بنیادین بدونین ماجرای تورم از کجا شروع میشه، باید از اختلاف نظر علمای کینزی با اقتصاددانای کلاسیک و اتریشی شروع کنیم.
پس اول از اینجا شروع میکنیم که اقتصاد کلاسیک چیه؟ اقتصاد اتریشی چیه؟ و اقتصاد کینزی چیه؟
سلام به خوره های کتاب، من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین. تو پادکست خوره کتاب، لابه لای کتابا دنبال آزادی می گردیم.
اول اینکه از وقفه طولانی مدتی که ایجاد کردم عذر میخوام. عمدی بود و دلیل شو در ادامه میگم. ولی خوش خبر برگشتم! که فکر کنم دومین خبر، بشوره ببره این وقفه رو. خبر خوب اول که تو این مدتی که نبودم دو تا کتاب ترجمه کردم: اولی محصول مشترک من و هاتفه. ترجمه کتاب سرچشمه های پول نوشته کارل منگر، پدر مکتب اقتصاد اتریشی که کلی تو این سوژه در موردش حرف میزنیم و دومین کتاب که موضوع مرتبط با سرچشمه های پول و یه جورایی لازم و ملزوم همن، کتابیه به اسم “دولت با پول ما چه کرده است؟” نوشته موری راتبارد، یکی دیگه از اقتصاددانای مکتب اتریشی. این کتابا تا الان به فارسی ترجمه نشده ان و در آینده هر دو شونو براتون تعریف میکنم و مثه کتابای قبلی، پی دی اف شو رو وبسایت، رایگان، در اختیار هر کسی که علاقه منده قرار میدم که عشق کنین:)
و اما یه خبر جذاب دوم که امیدوارم بشوره ببره این وقفه رو: جدیدا کانال یوتیوب خوره کتاب رو شروع کردیم. میتونین تو کانال یوتیوب، ویدیوکست همین اپیزودهای پادکست رو به همراه خودم:) و تصایر مربوط به موضوع و زودتر از انتشار اپیزودای پادکست – اونم هفتگی! نه انقد طولانی – ببینین. پس حتما همین الان برین تو یوتیوب، خوره کتاب رو جستجو کنین (فرقی نمیکنه انگلیسی یا فارسی) و با سابسکرایب کردن هیچ قسمتی رو از دست ندین. بریم سراغ محتوای این قسمت:
تو این قسمت اول باید یه بیسی رو بچینیم. پس اینجا تو این قسمت، سه تا مکتب اصلی اقتصادی رو یه گشتی توش میزنیم تا ببینیم خیلی ساده چیه ان و چه فرقی با هم دارن تا ببینیم علت این تورمی که داریم و ماجرای پول آزاد چیه؟ در نهایتم گریزی می زنیم به یه مکتب فکری چهارم به اسم مارکسیسم، تا ببینیم چرا ایده های این اقتصاددنا هر جا تا حالا اجرا شده شکست خورده؟
تو قسمت بعدی مختصری از داستان اتریش و زندگینامه کارل منگر، و سه تا از مهمترین نظریات شو توضیح میدیم.
و تو قسمت آخرشم، یکی از مهمترین آثار کارل منگر به نام سرچشمه های پول رو تعریف میکنیم که به فارسی ترجمه نشده.
به قسمت اول از سوژه “کارل منگر و پول آزاد” گوش کنین.
اقتصاد اتریشی چیه؟
واقعیت اینه که اقتصاد، مجموعهای از فرآیندهای تولید و مصرفه.
که سعی میکنه یه مشکل اساسی رو حل کنه.
چه مشکلی؟ اینکه منابع ما محدودن، اما خواسته های ما نامحدود.
ما همیشه دوست داریم چیزهای بیشتری داشته باشیم. و تضاد این خواسته با منابع محدود، مشکل اساسیه هر اقتصاده.
هر مطالعه اقتصادی، هر مقالهای، هر نظریهای، یا هر سیاست اقتصادی، در نهایت یه تلاش دنبال حل این مشکله.
درسته که اقتصاد یک علم اجتماعیه، اما با این حال، خیلی ام شبیه علوم طبیعیه. بنابراین اقتصاددانام مثه فیزیکدانها، از روشهای علمی واسه مطالعهی جهان اطرافشون استفاده میکنن.
و البته که مثه هر علم دیگهای، تو اقتصادم اختلافنظرهای جدی ای وجود داره. اقتصاددانها در مورد روشها و نظریههای مختلف اختلاف نظر دارن.
بنابراین مکتب های فکری اقتصادی مختلفی وجود دارن، و در واقع روشهای مختلفی هستن که اقتصاددانها رو به گروههای مختلف تقسیم بندی میکنن.
اولین چیزی که باید در مورد مکاتب فکری اقتصادی بدونیم اینه که این مکتبا در اکثر موارد در مورد مطالب اساسی با هم موافقن.
مثلا دو تا اقتصاددان به وضوح با هم موافقن که واسه هر واحد تولید، هزینهی فرصتی وجود داره.
اما ممکنه مثلا در مورد پیامدهای بلندمدت مالیات بر مصرف اختلاف نظر داشته باشن. بهرحال چون اقتصاد یه علم اجتماعیه که با زندگی روزمره مردم مربوطه، و آدمام موجودات پیچیده این، این اختلاف نظرا تو اقتصاد زیاد به چشم میاد، بیشتر از علمی مثه فیزیک!
در کل سه تا مکتب فکری اصلی تو اقتصاد وجود داره: مکتب اقتصاد کلاسیک، مکتب اقتصاد اتریشی و مکتب اقتصاد کینزین. که ما تو این ویدیو اقتصاد کلاسیک رو با اقتصاد اتریشی میخوایم مقایسه کنیم و اقتصاد اتریشی رو تو ویدیوی دیگه ای با اقتصاد کینزین مقایسه میکنیم.
بنابراین اولین مکتب فکری که بررسی میکنیم، مکتب اقتصاد کلاسیکه.
این مکتب تو قرن هجدهم توسط یه اقتصاددان انگلیسی به نام آدام اسمیت پایهگذاری شد.
اقتصاددانای کلاسیک معتقدن که بازار آزاد بهترین راه واسه حل مشکل اساسی اقتصادیه.
از نظر اونا، دولت باید نقش محدودی تو اقتصاد داشته باشه. و این نقش، فقط در حدیه که از حقوق مالکیت و قراردادها محافظت کنه. نه بیشتر!
اقتصاددانای کلاسیک معتقدن که آدما عقلانی تصمیم میگیرن و میتونن بهترین تصمیمات رو واسه خودشون و خونوادهشون بگیرن.
باور اقتصاددانای کلاسیک اینه که بحرانهای اقتصادی به خاطر دخالت بیش از حد دولت تو اقتصاد ایجاد میشن.
و رمز رسیدن به یه اقتصاد پررونق و شکوفا، از نظر اقتصاددانای کلاسیک، اینه که دولت از اقتصاد فاصله بگیره و اجازه بده که بازار آزاد کار خودشو انجام بده.
تو این مورد اقتصاددانای اتریشی با کلاسیکا موافقن!
بنابراین مدرسه اقتصاد اتریشی، شبیه به مکتب کلاسیک، معتقده که بازار آزاد بهترین راه برای حل مشکل اساسیه اقتصاده.
فرق شون اینه که اقتصاددانای اتریشی، حتی از اقتصاددانای کلاسیک هم بیشتر به نقش دولت تو ایجاد بحرانهای اقتصادی معتقدن!
اونا معتقدند که دولت، با ایجاد قوانین و مقررات دستوپاگیر، آزادی اقتصادی افرادو محدود میکنه. این محدودیتها، باعث کم شدنه بهرهوری و باعث کم شدنه رشد اقتصادی میشن!
اقتصاددانای اتریشی معتقدن که افراد، به طور ذاتی، خلاق و نوآورن. و دولت نباید مانع این خلاقیت و نوآوری بشه.
و رمز رسیدن به یه اقتصاد پررونق و شکوفا، از نظر اقتصاددانای اتریشی، اینه که دولت به طور کامل از اقتصاد فاصله بگیره و اجازه بده که بازار آزاد کار خودش رو انجام بده.
و اما مکتب اقتصادی کنیزین….
مکتب کینزی، تو قرن بیستم توسط جان مینارد کینز، اقتصاددان انگلیسی، پایهگذاری شد.
اقتصاددانای کینزی، بر خلاف اقتصاددانای کلاسیک و اتریشی، معتقدن بازار آزاد همیشه بهترین راه واسه حل مشکل اساسی اقتصاد نیست.
اونا معتقدند دولت باید بعضی جاها، واسه جلوگیری از بحرانهای اقتصادی، تو بازار دخالت کنه.
اقتصاددانای کینزی معتقدن که آدما، همیشه عقلانی عمل نمیکنن. و عواملی مثه ترس و ناامیدی، میتونن باعث بشن که افراد تصمیمات اشتباهی بگیرن.
اقتصاددانای کینزی معتقدن که بحرانهای اقتصادی، اغلب به خاطر اعتماد نکردنه افراد به آینده ایجاد میشن.
و رمز رسیدن به یه اقتصاد پررونق و شکوفا، از نظر اقتصاددانای کینزی، اینه که دولت تو دورههای بحران، دخالت کنه و اقتصاد رو متعادل کنه.
این سه تا مکتب فکری، پایه و اساس اقتصاد مدرن رو تشکیل میدن.
و دونستن جزئیات نظرات این مکاتب فکری، بمون کمک میکنه تا بهتر بتونیم اقتصادو درک کنیم.
اقتصاد کلاسیک در مقابل اقتصاد اتریشی؛ رفتار اقتصادی انسان منطقیه یا احساسی؟
آدام اسمیت، یک اقتصاددان اسکاتلندی بود که تو قرن هجدهم زندگی میکرد. اون کتابی نوشت به نام “ثروت ملل” که توش نظریهای ارائه داد در مورد اینکه اقتصاد چطور کار میکنه.
اسمیت معتقد بود که بازار آزاد بهترین راه واسه حل مشکل اساسیه اقتصاده.
و معتقد بود اگه دولت دخالتی تو اقتصاد نداشته باشه، افراد میتونن به بهترین شکل از منابع محدود استفاده کنن.
آدام اسمیت، این نظریه رو با یه مثال ساده توضیح داد.
اون گفت: فرض کنین تو یه روستا زندگی میکنین و میخواین یه کیک درست کنین.
شما یا میتونید همه مواد لازم برای کیک رو خودتون تولید کنید…. که این کار زمان و انرژی زیادی میبره.
یا میتونید مواد لازم رو از دیگران بخرید… که این کارم باعث میشه که مجبور شید پول بیشتری خرج کنید.
و راه حل؟ اینه که شما با دیگران همکاری کنید!
شما میتونین با کسی که مواد اولیه کیک رو تولید میکنه، معامله کنین.
و با کسی که کیکو براتون میپزه، معامله کنین.
به این ترتیب، هر کس میتونه کاری رو انجام بده که توش بهترینه!
و در نهایت، همه افراد روستا میتونن از کیک لذت ببرن.
آدام اسمیت معتقد بود که این اصل، برای همه اقتصادها صدق میکنه.
اون معتقد بود که اگه افراد آزادانه با هم تجارت کنن، میتونن به بهترین شکل از منابع محدود استفاده کنن و اینطوری رفاه همه افراد بیشتر میشه.
نظریه اسمیت، تو زمان خودش اقتصادو زیر و رو کرد.
اون اولین کسی بود که اقتصادو به عنوان یک علم مستقل در نظر گرفت.
و نظریهاش، پایه و اساس اقتصاد مدرنو تشکیل داد. واسه همین بهش لقب “پدر اقتصاد مدرن” دادن.
تو دورانی که آدام اسمیت زندگی میکرد، اکثر کشورا هنوز فئودالی زندگی میکردن.
یعنی چی؟
تو نظام های فئودالی، زمینها بهصورت ارثی به اشراف داده میشد و کشاورزا مجبور بودن بهعنوان رعیت رو این زمینها کار کنن.
اقتصاد این کشورها خیلی ابتدایی بود و موفقیت اقتصادی شون عمدتاً وابسته بود به قدرت برداشت شون تو هر سال و بعدها وابسته بود به اینکه یه کسور چندتا مستعمره میتونستن داشته باشه.
یه جورایی بازی با جمع صفر بود انگار. اگه کسی یا کشوری ثروتمندتر می شد، به خاطر این بود که کشور دیگهای فقیرتر می شد و نظام فئودالی کاملاً این واقعیتو منعکس می کرد.
آدام اسمیت معتقد بود که همچین سیستم اقتصادی ناکارآمده و غیرعادلانه اس.
اون معتقد بود اگه دولت دخالتی تو اقتصاد نداشته باشه، آدما میتونن به بهترین شکل از این منابع محدود استفاده کنن.
بنابراین می بینین که؟ این نظریه، تو اقتصاد یه انقلاب ایجاد کرد! و بعد از این نظریهاش فصل جدیدی شروع شد به اسم اقتصاد مدرن. و تغییرات اساسیای تو اقتصاد جهان ایجاد شد.
به خاطر این نظریه بود که کشورها به سمت اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد حرکت کردن.
تو این اقتصادها، دولت نقش محدودی تو اقتصاد داره و افراد آزادانه با هم تجارت میکنن. و به خاطر همین، سطح رفاه عمومی هم تو کل دنیا تغییر کرد.
بعد اومدیم جلوتر…
تو قرن نوزدهم، با اختراع ماشین بخار، اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد به سرعت رشد کردن.
واسه اولین بار تو تاریخ، ثروت به صورت انبوه – استثمار نه – بلکه تولید میشد.
این فرصتی بود برای همه مردم که ثروتمندتر شن.
اسمیت معتقد بود که یه نظام توزیع ثروتی وجود داره که هم واسهی همه اعضای جامعه مفیده و هم باعث تولید ثروت میشه.
ثروت برای همه قطعا نباید برابر باشه، اما نبایدم یه طبقه رعیت انبوه وجود داشته باشه که یه اقلیت خیلی کم از اشراف رو زنده نگه میداره.
و این خیلی مهمه که دلیلش این نبود که به دنبال فضیلته و میخواد فقرا رو سیر کنه یا ثروت رو از اشراف بگیره بده به فقران، بلکه باورش این که خروجی نظام بازار آزاد و تقسیم کار میتونه کیفیت زندگی همه رو بهتر کنه. هم فقر و هم غنی وضع شون بهتر میشه.
چرا؟ چون وقتی بازارها رشد و توسعه پیدا میکنن، آدما میتونن مهارتهاشونو صرف کارایی بکنن که در توش بهترین ان.
این باعث بالا رفتنه بهرهوری و رشد اقتصادی میشه.
همینطور تقسیم کارم باعث بالا رفتنه بهرهوری میشه.
وقتی افراد تو کارایی که توش بهترینان، متخصص میشن، میتونن محصولات و خدمات رو با کیفیت بالاتر و با هزینه کمتر تولید کنن.
یکی از نتایج همچین تغییراتی، به وجود اومدنه جامعهای میشه که توش آدما سطح رفاه بالاتری دارن.
باور ندارین؟
خب آدام اسمیت یه مثال خیلی ساده میزنه از تولید یه دونه میخ.
میخ یه میله فلزی کوچیک و تیزه که به نظر یه محصول خیلی ساده میاد.
اما اگه یه کارگر صبح که بیدار شد بخواد خودش به تنهایی فقط یه دونه میخ بسازه، احتمالاً نمیتونه. می پرسین چرا؟ چون باید اول موادشو استخراج کنه، تصفیهاش کنه، بشکندش، تیزش کنه، تا…
فقط یه دونه میخ ساخته شه!
ولی به جاش اگه وظایفی که تو این پروسه وجود داره، جداگانه توسط کارگرای مختلف انجام شه، اونوقت هر کی می تونه فقط رو نقش خودش تمرکز کنه و تولید میخ اینطوری خیییلی آسون تر شه.
اینجوری نه فقط یه دونه، بلکه انبوهی از میخ ها میتونن تولید شن که بین همه کارگرایی که تو این فرآیند سهم داشته ان، به اشتراک گذاشته شن.
به خاطره همینه که آدام اسمیت معتقد بود تقسیم کار، عامل اصلی بالا رفتنه بهرهوری و رشد اقتصادی ایه. و آدما تو کارایی که توش بهترینان، متخصص میشن، و میتونن محصولات و خدمات رو با کیفیت بالاتر و با هزینه کمتر تولید کنن.
این موضوع، در مورد تولید میخ هم صدق میکنه.
اگه یه کارگر فقط مسئول ساختن یه میخ باشه، احتمالاً خیلی کند و بیکیفیت کار میکنه.
اما اگه کارگرای مختلف مسئول انجام وظایف مختلف تو پروسه ساخت میخ باشن، میتونن به طور هماهنگ کار کنن و میخهایی با کیفیت بالا رو خیلی سریع تولید کنن.
اسمیت معتقد بود تقسیم کار، یه پدیده طبیعیه که تو همه جوامع وجود داره.
اما تو اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد، تقسیم کار به طور کامل شکوفا میشه.
چون تو این اقتصادها، این آدمان که آزادانه تصمیم میگیرن با کی میخوان تجارت کنن و با کی نمیخوان و مهارتهاشونو تو کارهایی که توش بهترینان، متمرکز میکنن.
حالا درسته که اسمیت واسه زمونه خودش، مثال میخ رو زد.
اما تو اقتصاد مدرن، مثالهای تقسیم کار خیلی بیشتر و پیچیدهترن.
برای مثال، ساختنه یه ماشین، فرآیند خیلی پیچیدهایه که نیاز به همکاری هزاران کارگر داره. و هر کدوم شون تو وظایف مختلفی از طراحی و تولید گرفته تا مونتاژ و تست ماشین، متخصصن.
تقسیم کاره که باعث شده تولید ماشینها به طور قابلتوجهی بالا بره و در عین حال قیمتشون بیاد پایین.
خلاصه که اصول اقتصاد کلاسیک، تو قرن هجده و نوزده، خیلی سریع تو کل دنیا پذیرفته شد و اقتصاد دنیا رو متحول کرد.
یکی از مهمترین تاثیراتش، بیشتر شدنه تجارت بینالمللی بود.
اقتصاد کلاسیک بر این باوره که تجارت بینالمللی، باعث بیشتر شدنه رفاه همه کشورها میشه.
در عمل هم باعث شد کشورا به جای تلاش واسه انباشت طلا، به تجارت با همدیگه روی بیارن.
و این باعث بیشترشدنه ثروت و رفاه تو کل دنیا شد.
یکی دیگر از تاثیرات اقتصاد کلاسیک، بیشتر اهمیت دادنه به تولید بود.
باور اقتصاد کلاسیک این بود که تولید، مهمترین بخش اقتصاده.
این باور، در عمل باعث شد که کشورا، سرمایهگذاری بیشتری تو تولید انجام بدن. و به همین خاطر همین بهره وری رشد کرد و هم رشد اقتصادی شون بیشتر شد.
اقتصاد کلاسیک، همینطورم نقش دولت رو تو اقتصاد محدود میکرد. واسه همینه که اقتصاد اتریشی رو ادامه مسیر اقتصاد کلاسیک میدونن.
اقتصاد کلاسیک، بر این باور بود که دولت باید فقط تو مواردی دخالت کنه که بازار آزاد نتونه به تنهایی کار کنه.
و این باور باعث شد که دولتها، نقش کمتری تو اقتصاد ایفا کنن.
اصول اقتصاد کلاسیک، تو عصر صنعت، خیلی خوب کار میکرد.
عصر صنعت؟! عصر صنعت، دورهایه از رشد اقتصادی سریع که با توسعه ماشینآلات و کارخونهها همراه بود.
و خب اصول اقتصاد کلاسیک، به این رشد اقتصادی خیلی کمک کرد.
اما خب… اصول اقتصاد کلاسیک، بیعیب و نقص نبود.
یکی از انتقادات اصلی به اقتصاد کلاسیک، این بود که این نظریه، آدما رو بهعنوان موجوداتی منطقی و خودخواه فرض میکنه.
خب البته این فرضیه، همیشه درست نیست.
چون آدما گاهی اوقات منطقی عمل نمیکنن و گاهی اوقات به منافع دیگران اهمیت میدن.
یکی دیگه از انتقادهای اصلی به اقتصاد کلاسیک، این بود که این نظریه، نقش دولت رو تو اقتصاد محدود میکنه.
بعضی از اقتصاددانا میگفتن دولت باید نقش بیشتری تو اقتصاد ایفا کنه تا رفاه همه افرادو تضمین کنه.
و این اولین انحراف از اصول اساسیِ اقتصاد کلاسیک بود…
اولین کسایی که واقعاً این انحراف جدیدو به هم زدن، مجموعهای از اقتصاددانای اتریشی از وین بودن که مدرسه اقتصاد اتریشی رو تشکیل دادن.
بنابراین بریم سراغ اصول اقتصاد اتریشی و یکی از مهمترین نظریههای این مکتب، یعنی تئوری مطلوبیت نهایی.
تئوری مطلوبیت نهایی، میگه هر کالایی یه مطلوبیتی داره، اما مطلوبیتش با هر واحد اضافی کم میشه.
مثلا، مطلوبیته داشتنه یه کتری به جای صفر کتری، خیلی زیاده.
شما رو قادر میکنه تو فاصله زمانیه کمی آب رو به جوش بیارید و باهاش چای یا قهوه درست کنین، کاری که تو گذشته قادر به انجامش نبودین.
اگه دو تا کتری داشته باشین چی؟
بهرحال داشتنه کتری ام دوم ام مزایایی داره. حالا میتونین تو مدت زمان مشخص، آب بیشتری بجوشونین یا اگه یکی شون خراب شه، یه کتری یدکی دارین که واسه آماده کردنه چای و قهوه ازش استفاده کنین.
اما سه کتری، چهار کتری، یا… 20 کتری چی؟
مگه تو یه خونه چقد چای و قهوه هست که به اینهمه کتری نیاز باشه؟ کم کم این وسایل فضای زیادی اشغال میکنن و به خاطر همین آدما کمتر ازشون میخوان، معنی اش اینه که تو در نهایت، یه شی اضافی میتونه ارزش مطلوبیت نهاییِ منفی واسه مصرفکننده داشته باشه.
مثلا فرض کنید که یه خونه بزرگ دارین و میتونین هر تعدادی که میخواین کتری بخرین. وقتی 100 کتری خریدین و دیگه نتونستین اونا رو تو خونهتون جا بدین، اونوقت دیگه هر کتری اضافه ای که بخرین ارزشی براتون نداره و حتی ممکنه باعث شه خونهتون نامرتب شه.
بنابراین نظریه مطلوبیت نهایی، یه نظریه خیلی مهمه چون بهمون کمک میکنه درک کنیم که چرا آدما واسه کالاها و خدمات مختلف ارزش متفاوتی قائل میشن.
بنابراین یه اختلاف نظر بین متکب اقتصاد اتریشی با اقتصاد کلاسیک اینجاست که مکتب اقتصاد اتریشی مخالف حمایت از تولید بیشتره هر کالاییه، بلکه میگه تصمیم در مورد تولید یه کالا باید به بازار آزاد محول شه نا بازار تصمیم بگیره از چه کالایی چقدر میخواد.
خب، حالا که با تئوری مطلوبیت نهایی آشنا شدیم، بریم سراغ دو تا نکته مهمی که بهشون اشاره کردیم.
اولین نکته این بود که تئوری مطلوبیت نهایی، سهم بزرگی تو حل کردنه مشکل اساسی اقتصاد داشت.
مشکل اساسی اقتصادم این بود که ما خواستههای نامحدود داریم، اما منابع محدودن.
نظریه مطلوبیت نهایی، این مشکل رو با اضافه کردن یه نکته مهم حل کرد:
بعضی از خواستهها میتونن فرا اشباع یا بیش از حد اشباع شن.
مثلا فرض کنین یه کارخانه تولید کتری دارین.
اولش مردم به شدت به کتریها نیاز دارن. بنابراین هر کتری ای که تولید میکنین، بلافاصله فروخته میشه.
اما بعد با گذشت زمان، مردم دیگه به اندازه کافی کتری دارن و دیگه بهش نیازی ندارن.
تو این مرحله، هر کتری اضافی ای که تولید کنین، دیگه قرار نیست ارزشی واسه مردم داشته باشه.
این نکته مهم بهمون کمک میکنه درک کنیم چرا نباید به سادگی صرفا به تولید هر چه بیشتره هر کالایی ادامه بدیم؟
و دومین نکته مهم… این بود که تئوری مطلوبیت نهایی، اولین نشونهای بود از اینکه نظریه اقتصادی دیگه داره با رشد پایدار واقعی تو دنیا سازگار میشه.
قبل از قرن 18، ایده اینکه کسی بتونه بیش از حد از یه کالایی داشته باشه، اصن عجیب بود.
اما روز به روز با پیشرفت فناوری و بالا رفتنه تولید، این ایده عادیتر شد.
تئوری مطلوبیت نهایی، این واقعیت را در نظر میگرفت و به ما کمک میکرد تا تصمیمات اقتصادی خود را در دنیایی که هر روز بیشتر و بیشتر فراوان بود، بگیریم.
و این درک عمیقتر… سرانجام منجر به “نظریه ذهنی ارزش” شد!
نظریه ذهنی ارزش میگه ارزش یه کالا، به میزان مواد اولیه و نیروی کاری که واسه تولیدش صرف شده بستگی نداره، بلکه به میزان اهمیتش واسه افراد بستگی داره!
مثلا یه قطعه هنری ممکنه از مواد خیلی کمارزشی ساخته شده باشه، اما اگه واسه فرد خیلی مهم باشه، ارزش زیادی براش داره.
نظریه ذهنی ارزش، اهمیت مصرفکننده رو تو اقتصاد روشن میکنه.
در حالی که تو اقتصاد کلاسیک، مصرفکنندهها نقش مهمی نداشتن. تنها نقش شون این بود که خریدار کالا و خدمات ان.
اما نظریه ذهنی ارزش، نشون میده مصرفکنندهها اتفاقا نقش اصلی رو در اقتصاد ایفا میکنن! اونان که تصمیم میگیرن چی تولید شه چی نشه!
با توجه به این نظریه، مهمترین مسئله تو اقتصاد، این نیست که شما چقدر میتونید تولید کنید، بلکه اینه که چقدر دقیق میتونید تصمیم بگیرید که چی تولید کنید.
با این اوصاف، حالا دیگه تو نظریه ذهنی ارزش، مصرفکنندهها نقش خیلی مهمی دارن.
حالا که با نظریه ذهنی ارزش و اهمیت مصرفکنندهها تو اقتصاد آشنا شدیم، بریم سراغ انتقادی که به مدرسه اقتصاد اتریشی میشه.
و این انتقاد اینه که مصرفکنندهها همیشه منطقی نیستن.
که درسته. مصرفکنندهها همیشه منطقی رفتار نمیکنن. اونا ممکنه تحت تأثیر احساسات، تبلیغات یا حتی سادهلوحی تصمیم بگیرن. و بنابراین دومین انتقادی به اقتصاددانای اتریشی وارد میکنن اینه که میگن اقتصاددانای اتریشی زیادی متکی به حدس و گمان ان. چون اقتصاد اتریشی، بر پایهی فلسفهی لیبرترین عه. فلسفهای که میگه افراد، عقلانیان و میتونن بهترین تصمیمات رو واسه خودشون بگیرن. و این زیادی به حدس و گمان نیاز داره.
در جواب، اقتصاددانان اتریشی میگن که بله، مصرفکنندهها همیشه منطقی رفتار نمیکنن. اونا ممکنه تحت تأثیر احساسات، تبلیغات یا سادهلوحی تصمیم بگیرن.
اما اینجوری نیست که رفتارشون غیرقابلپیشبینی یا نامنظم باشه. اونا با توجه به اطلاعات و شرایط موجود، بهترین تصمیم رو برای خودشون میگیرن. حتی اگه این تصمیمات همیشه منطقی نباشن، بازم به نفع مصرفکنندههاس.
مثلاً، ممکنه یه مصرفکننده تحت تأثیر تبلیغات یه محصول جدید قرار بگیره و اون محصول رو بخره. ممکنه این تصمیم منطقی نباشه، اما اگه مصرفکننده از محصول راضی باشه، در نهایت به نفع اش شده.
اقتصاددانای اتریشی همینطورم معتقدن که بازارها میتونن حتی در غیاب مصرفکنندههای “منطقی” کار کنن. میگن قیمتها و رقابت تو بازارها طوری عمل میکنن که مصرفکنندهها رو به سمت خرید محصولاتی که به بهترین وجه نیازهاشونو برآورده میکنه، هدایت میکنن.
بنابراین در مورد این انتقاد که مصرفکنندهها همیشه منطقی رفتار نمیکنن، اقتصاددانان اتریشی میگن که:
حتی اگه مصرفکنندهها همیشه منطقی رفتار نکنن، بازم به نفع خودشون تصمیم میگیرن.
بازارا میتونن حتی در غیاب مصرفکنندههای منطقی کار کنن.
فردریک هایک، اقتصاددان اتریشی برنده جایزه نوبل اقتصاد، در اینباره میگه:
بازارها سیستمهایین که خودشون خودشونو تنظیم میکننم – به اصطلاح خودتنظیمیان – و میتونن حتی در غیاب مصرفکنندههای منطقی بازم به کارشون ادامه بدن.
و ایده بی نظیرشو گفت که تو بازارها، نظم از بینظمی ناشی میشه.
هایک معتقده که بازارها مانند سیستمهای زیستیان که میتونن خودشونو با تغییرات سازگار کنن. و این کارو از طریق فرآیندی تدریجی انجام میدن که بهش میگه “سازگاری تدریجی”. تو این فرآیند، شرکتها و مصرفکنندهها با توجه به اطلاعات و شرایط موجود، بهترین تصمیم رو واسه خودشون میگیرن. این تصمیمات ممکنه همیشه منطقی نباشن، اما به تدریج منجر به تعادل تو بازار میشن.
بیایید یه مثال بزنیم تا موضوع یکم روشنتر شه:
فرض کنین یه شرکت یه محصول جدید تولید میکنه که خیلی محبوب میشه. هیچ بعید نیست که این محصول به خاطر تبلیغات یا سادهلوحی مصرفکنندهها محبوب شده باشه. اما اگه این محصول واقعاً خوب باشه، در نهایت مصرفکننده هان که ازش راضی میشن و به خریدنش ادامه میدن. در این حالت، بازار به نفع مصرفکننده ها کار میکنه، حتی اگه مصرفکننده ها همیشه منطقی رفتار نکرده باشن.
بنابراین اقتصاددانای اتریشی معتقدن مصرفکنندهها باید سعی کنن تا حد امکان منطقی رفتار کنن تا به نفع خودشون تصمیم بگیرن. اما! بازارها میتونن حتی در غیاب مصرفکنندههای منطقی ام کار کنن.
بنابراین مکتب اقتصاد اتریشی محبوبه چون منطق ساده ای داره، بر بازار آزاد تاکید میکنه و مدلسازی و ریاضیات پیچیده ای واسه کمک به ما تو درک عملکرد دنیا ارائه نمیده.
اقتصاد اتریشی در مقابل اقتصاد کینزی؛ دخالت یا عدم دخالت دولت، مسئله اینست!
جان مینارد کینز اونقدر مشهوره که میشه تأثیرگذارترین اقتصاددان قرن بیستم دونستش. نظریههای اونه که امروزه نحوه مدیریت امور اقتصادی تو تقریباً تمام دولتهای جهان رو تعریف میکنه.
سهم کینز تو اقتصاد خیلی زیاد بوده و شاید نشه همشو تو یه ویدیو آورد. اما یکی از مهمترین کارهایی که انجام داد، معرفی سیاست مالی ضد چرخه ای بود.
یادتونه که؟
قبل از کینز، اقتصاددانهای کلاسیک معتقد بودن که اقتصاد یک سیستم خودتنظیمگره و دولت نباید توش دخالت کنه.
ولی یسری از اقتصاددانا از نقش بیشتره دولت تو اقتصاد دفاع کردن و اقتصاد کلاسیک رو از اصول اساسی خودش، که بازار آزاد بود، به انحراف کشیدن.
کینز نشون داد که اقتصاد میتونه دچار فراز و نشیبهای شدیدی بشه و همین میتونه واسه مردم و کسب و کارها مشکل ایجاد کنه.
او معتقد بود که دولت میتونه با افزایش هزینههای عمومی یا کاهش مالیاتها، تو زمان رکود اقتصادی، تقاضا رو تو اقتصاد زیاد کنه و از شدت رکود کم کنه.
این نظریه کینز تو دوران معروف به رکود بزرگ خیلی موفق بود و به دولتها کمک کرد تا اقتصادهاشونو از رکود خارج کنن.
کینز همینطورم معتقد بود که مصرفکنندهها نقش مهمی تو اقتصاد ایفا میکنن. اون میگفت احساسات مصرفکنندگان میتونه به اندازه یا بیشتر از نیروهای خارجی مثه بلایای طبیعی، جنگها یا بیماریهای همهگیر، رو اقتصاد تاثیر بذاره.
اینم باز نشون میده که مکتب اقتصادی کینزی محصول زمونه ی خودش بود یعنی جنگ جهانی و دوران رکود بزرگ. اون زمان کینز نوشتن مهمترین اثرش رو به نام «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» شروع کرد.
میگن این نوع فراز و نشیب ها میتونه خیلی آشوبناک باشه و رو سلامت یه اقتصاد تو بلند مدت تاثیر بذاره.
فرض کنین شما یه کارآفریناین که میخواین یه شرکت جدید راه بندازین.
شما میدونید که اقتصاد، سیستم پیچیدهایه و ممکنه هر لحظه یه اتفاقی بیفته و همه چی رو بهم بریزه. مثلاً ممکنه یه رکود اقتصادی شدیدی بیاد و همه چی رو مختل کنه.
حالا با فرض اینکه بتونید با اطمینان بگید که مثلا هر ده سال یه بار یه رکود اقتصادی رخ میده، چطوری تصمیم میگیرید؟
شاید تصمیم بگیرین تا ده سال دیگه صبر کنین و بعد شرکت تونو راه بندازین.
اما اگه نتونید با اطمینان بگین رکود اقتصادی کی رخ میده، چی کار میکنین؟
اونوقت شاید تصمیم بگیرین ریسک کنین و بهرحال شرکت تونو راه بندازین.
حالا اگه همه کارآفرینها همین کار رو بکنن، چه اتفاقی میافته؟
سادهاس: اقتصاد رشد نمیکنه.
چون هیچ کس نمیدونه کی باید سرمایهگذاری کنه و کی باید صبر کنه.
این دقیقاً نکته ی مورد نظر کینز بود.
اون گفت رکود اقتصادی میتونه اقتصاد رو ناپایدار کنه و باعث شه مردم و کسب و کارها ریسکپذیری کمتری داشته باشن.
بنابراین پیشنهاد کرد که دولتها با دخالت تو اقتصاد، چرخه اقتصادو صاف کنن.
این کار از طریق سیاست مالی انجام میشد.
تو دورههای رونق اقتصادی، دولتها مالیاتها رو افزایش میدن و هزینهها رو کم میکنن.
و این باعث میشه که مردم پول کمتری داشته باشن و هزینههای کمتری انجام بدن.
در نتیجه، تقاضا تو اقتصاد کم میشه و بازار از رونق میفته.
در دورههای رکود اقتصادی ام، دولتها مالیاتها رو کم میکنن و هزینهها رو بالا میبرن.
این کار باعث میشه مردم پول بیشتری داشته باشن و هزینههای بیشتری بکنن.
در نتیجه، تقاضا تو اقتصاد افزایش زیاد میشه، بازارها رونق میگیرن و از رکود کم میشه.
البته، این کار همیشه هم جواب نمیده 🙂
گاهی اوقات، رکود اقتصادی اونقدر شدیده که حتی دخالت دولتم نمیتونه از شدتش کم کنه.
در تئوری، رو کاغذ، نظریههای کینز میگفت اینطوری اقتصادها پایدارتر میشن و مردم میتونن واسه رشد بلندمدت برنامهریزی کنن.
اقتصاددانای اتریشی از این ایده نفرت دارن چون در عمل، دستکاری دولت تو بازار آزاد، فقط کاراییِ بازار محدود و مختل میکنه و خودش تبدیل به یه مشکل جدید و بزرگتر میشه.
شما امروز می تونین نتیجه عملکرد اقتصاد کینزی رو در عمل تو زندگی روزمره با تورمی که زندگی میکنیم ببینین.
دولت ها در سراسر جهان، در پاسخ به پیامدهای اقتصادی ویروس کرونا، مالیات شونو کم کردن و بسته های تشویق مالی عظیمی رو اجرا کرده ان، تا تمام تلاش شونو واسه کم کردنه رکود بکنن.
اقتصاددانای مدرن معتقدن که دولت ها تو دورههای رکود اقتصادی، خیلی سریع دست به اجرای سیاستهای محرک مالی میزنن که کینز میگفت، اما تو دورههای رونق اقتصادی، معمولاً یادشون میره مالیاتها رو ببرن بالا تا تورم بیاد پایین و رکود ایجاد شه!
اقتصاددانای اتریشی معتقدند که اقتصاد کینزی، صرفاً توجیهی برای تورمه. اونا میگن اقتصاد کینزی رو این فرض استواره که دولت میتونه با چاپ پول، اقتصادو از رکود خارج کنه. اما این فرض، اشتباهه.
چاپ پول باعث افزایش تورم میشه و در نهایت، منجر به رکود بیشتر….
بنابراین تا اینجای کار متوجه شدیم که اقتصاد کینزی بر اساس ایدهایه که میگه دولتها میتونن با چاپ پول، اقتصاد رو تحریک کنن.
اما این ایده چقدر درسته؟
خب، این ایدهی خیلی احمقانهایه.
فکر کنین که یه فروشگاهی دارین و یه مشتری میاد و ازتون میپرسه که قیمت یه کالا چقدره.
اگه بهش بگین قیمت این کالا، یه میلیارد تومنه، احتمالاً اون مشتری اصلاً این کالا رو نمیخره.
اما اگه شما بهش بگین که قیمت این کالا، فقط هزار تومنه، اون مشتری حتماً این کالا رو میخره.
تو اقتصادم دقیقاً همین اتفاق میافته.
اگه دولتها پول بیشتری چاپ کنن، ارزش پول کم میشه.
یعنی هزار تومن دیگه به اندازه قبل ارزشمند نیست.
در نتیجه، مردم بیشتر پول خرج میکنن و کمتر پسانداز میکنن.
این باعث میشه که اقتصاد رشد کنه، اما همچین رشدی موقتیه.
چون در نهایت، ارزش پول به قدری کم میشه که مردم دیگه نمیتونن با پولشون چیز زیادی بخرن.
و در نتیجه، اقتصاد دوباره رکود میکنه.
و ما خیلی خوب میتونیم معنی بی ارزش شدنه پول رو درک کنیم.
واقعیت اینه که قبل از جنگ جهانی اول، اقتصاد فقط به معنای اقتصاد کلاسیک بود و تفاوت معناداری با اصول اقتصاد اتریشی نداشت. ولی بعد از جنگ جهانی اول، بانکهای مرکزی پشتوانه طلا رو کنار گذاشتن. این کار باعث شد که دولتها بتونن هر وقت که خواستن پول چاپ کنن. و این شروع ماجرای تورم بود…
تورم چیه و از کجا شروع شد؛ چرا پول بی نهایت نباشه؟
بعد از جنگ جهانی اول، بانک انگلستان به خاطر تأمین مالی جنگ، مجبور شد از استاندارد طلا خارج شه. این یعنی پشتوانه طلا رو از پول ملی اش برداشت و دیگه نمیتونست پولش رو با طلا پشتیبانی کنه.
حالا این بانک باید یه راه حلی پیدا میکرد تا مردم رو قانع کنه که پولش هنوز ارزشمنده.
بنابراین، اقتصاد کینزی رو ابداع کرد.
اقتصاد کینزی میگفت طلا خوب نیست. باید یه چیز جدیدی جایگزینش بشه.
به گفته کینز، این چیز جدید، دولت بود.
کینز میگفت دولت میتونه هر زمان که بخواد پول چاپ کنه و این پول بازم ارزشمنده.
خب، این ایده خیلی احمقانه اس.
کل هدف پول اینه که ارزشمند باشه.
ولی اگه پول به راحتی تولید بشه، دیگه ارزشی نداره.
و این دقیقاً اتفاقیه که بعد از جنگ جهانی اول افتاد.
در سالهای بعد، کشورهای زیادی از استاندارد طلا خارج شدن و اقتصاد کینزی رو پذیرفتن.
نتیجه این شد که تورم به یک مشکل جدی تبدیل شد.
اقتصاد کینزی در واقع توجیهی برای تورم بود.
در واقع اقتصاد کینزی بر این ایده استواره که مردم بدون تورم خرج نمیکنن و اقتصاد متوقف میشه.
ایده خیلی جالبیه، نه؟
یعنی شما و من و همه آدمهای دیگه، فقط به خاطر تورم خرید میکنیم؟
نه!
اصلاً اینطور نیست.
مردم به دلیل نیاز به مصرف خرید میکنن.
ما به غذا، سرپناه، لباس و چیزای نیاز داریم تا زندگی بتونیم بکنیم.
اگر تورم وجود نداشته باشه، بازم ما این چیزها رو میخریم.
پیشرفت فناوریام به این قضیه کمک کرده.
با پیشرفت فناوری، ما میتونیم زمان بیشتری رو واسه خرید چیزای غیرضروری صرف کنیم.
در حقیقت، مردم همیشه دوست دارن خرید چیزای جدید و هیجانانگیز امتحان کنن؛ چه غذا باشه، چه ماشین لوکس باشه، چه هواپیمای شخصی.
این میل طبیعی به مصرف عه که به اقتصاد کمک میکنه تا رشد کنه.
مردم به دلیل نیاز به مصرف خرید میکنند.
ولی خب، یه محدودیتی هم وجود داره.
با این فرض که ما تو یه اقتصاد آزاد زندگی میکنیم و انحصاری تو مبادله وجود نداره، بازم نمیتونیم هر چیزی می خوایم رو بخریم. مثلا همه نمی تونن یه فِراری بخرن، چرا؟
چون خیلی گرونه. باید خیلی سخت کار کنین تا پول شو جور کنین. و تازه حتی اگه پول شو جور کنیدم، ممکنه یا خریدنش دیگه نتونین خونهتونو بخرید.
پس باید صرفهجویی کنید.
و این خوبه.
ما باید به آینده هم فکر کنیم.
پس، میل به مصرف ما محدوده داره.
کینزیان میگن مشکل اقتصاد همیشه تورمه.
این یه ایده سادهانگارانه اس. اقتصاد میتونه به دلایل دیگه هم مشکل داشته باشه. مثلاً، ممکنه تقاضا کم باشه. یا ممکنه عرضه زیاد باشه. ولی اقتصاددانای کینزی فقط به تورم نگاه میکنن. و میگن تورم به خاطر مصرف زیاد مردمه.
پس تا حالا گفتیم که اقتصاد کینزی رو دو تا ایده استواره:
- یکی اینکه مردم بدون تورم خرج نمیکنن.
- و دوم اینکه مشکل اقتصاد همیشه تورمه.
حالا میخوایم در مورد سومین ایده کینزی صحبت کنیم.
کینز میگفت که وقتی اقتصاد مشکلی داره، دولت باید چاپ پول بیشتر، تقاضا رو تحریک کنه.
وقتی مردم پول دارن، خرج می کنن. این طبیعیه.
اما وقتی تورم زیاد باشه، پولی که مردم دارن ارزش کمتری پیدا می کنه. و این باعث می شه که مردم کمتر خرج کنن. چون می ترسن که پولشون رو از دست بدن.
این کاهش مصرف، باعث رکود اقتصادی می شه. و چون وقتی مردم کمتر خرج می کنن، شرکتام کمتر درآمد دارن. و وقتی شرکتا درآمد کمتری دارن، مجبور میشن تعدیل نیرو کنن. و این باعث میشه که مردم بیکار شن.
حالا که مردم بیکار شدن، دیگه پول کافی ندارن که خرج کنن. پس بازم مصرف کاهش پیدا میکنه. و این چرخه ادامه پیدا می کنه تا اینکه اقتصاد دوباره بهبود پیدا کنه.
ولی اقتصاددانای کینزی معتقدن که دولت باید تو زمان رکود، پول چاپ کنه تا اقتصاد رو از رکود خارج کنه. که البته این کار اشتباهه. چون چاپ پول، باعث بیشتر شدنه تورم می شه. و افزایش تورم، باعث می شه که مردم کمتر خرج کنن. و این مدت از مدتی دوباره باعث رکود اقتصادی می شه.
بنابراین اقتصاد کینزی که تو دهه 1930 ابداع شد، بر اساس یه دروغ بنا شد. دروغی که دولت انگلیس به مردمش گفته بود. دولت انگلیس 20 سال قبل از کینز، پشتوانه طلا رو از پول ملی اش برداشته بود اما به مردم میگفت که ما هنوز تو استاندارد طلا هستیم.
دولت ها بعد از اینکه 20 سال از خروجشون از استاندارد طلا گذشته بود، به این نتیجه رسیدن که استاندارد طلا بد بوده. این نتیجه گیری، در واقع، توجیهی واسه مشکلاتی بود که خودشون ایجاد کرده بودن. چون مشکلاتی که به دلیل خروج از استاندارد طلا ایجاد شده بود، ناشی از سیاست های خودشون برای بی ارزش کردنه پول بود. و حالا می خواستن با چاپ بیشتر پول، این مشکلات رو حل کنن.
بنابراین کل ماجرای اقتصاد کینزی به شیوهایه که تورم رو توجیه میکنه.
میگن اگه تورم رو از بین ببریم، اقتصادمون خراب میشه. یا اگه بانکهای مرکزی رو حذف کنیم، دیگه نمیتونیم اقتصاد رو کنترل کنیم.
خب واقعیات اینه که طرفدارای اقتصاد کینزی این حرفا میزنن تا تورم رو توجیه کنن اما این خرفا درست نیست. می پرسین چرا؟ سوال خیلی خوبیه! چون باور اقتصاد کینزی اینه که اقتصاد فقط وقتی میتونه خوب کار کنه که پول زیادی توش در حال گردش باشه، در حالیکه عوامل دیگه ایم هستن که مهمتر از پول در گردشن. مثه چی؟
مثه تولید! اگه تولید زیاد باشه، میتونیم با مقدار پول کمتری هم اقتصاد رو خوب مدیریت کنیم. کینزی ها میگن اگه تورم نباشه مردم پولشونو خرج نمیکنن.
ولی این یه فرض غلطه بذارین توضیح بدم چرا.
طبق نظریه کینز، اگه سطح هزینهها کمتر از میزان تولید باشه، رکود رخ میده. واسه جلوگیری از رکود، باید سطح هزینهها رو بالا برد. و یکی از راههای افزایش سطح هزینهها، چاپ پول بیشتره.
شاید در ظاهر این ایده منطقی به نظر برسه. اگه پول بیشتری در گردش باشه، مردم بیشتر خرج میکنن و این باعث افزایش تقاضا و تولید میشه.
ولی یه اشکالی اینجا وجود داره.
اگه دادههای تجربی نگاه کنیم. طبق نظریه کینز، اگه سطح هزینهها کمتر از سطح تولید باشه، رکود رخ میده. ولی آیا این همیشه درسته؟
نه، لزوماً اینطور نیست. کشورایی وجود دارن که همزمان تورم و رکود رو تجربه میکن. مثلا تو دهه ۱۹۷۰، ایالات متحده و کشورهای صنعتی غربی هم تورم بالا و هم بیکاری بالا داشتن.
دلیلشم این بود که بانکهای مرکزی، طبق نظریه کینز، واسه مقابله با رکود، پول زیادی چاپ کردن. ولی این کار باعث بالا رفتنه تورم ام شد.
و این نشون میده که نظریه کینزی در مورد رابطه بین تورم و بیکاری درست نیست.
این نظریه نمیتونه توضیح بده که چرا گاهی اوقات هم تورم بالا و هم بیکاری بالا داریم.
پس نظریه کینزی چه مشکلی داره؟
مشکل این نظریه اینه که فرض میکنه سطح هزینهها یه عامل تعیینکننده برای رکود و تورم عه. ولی اینطور نیست.
ولی سطح هزینه ها تنها عامل نیست. عوامل زیادی وجود داره. یکی از مهمترین عوامل، تولیده. اگه تولید زیاد باشه، حتی با مقدار کمی پول هم میتونیم از رکود جلوگیری کنیم.
بنابراین تنها دلیل دفاع از نظریه ای ناقض و شکست خورده مثه نظریه کینز اینه که تمام این حرفا صرفا توجیهی واسه انگیزه دولت برای چاپ پول بیشتره. چون تورم، اعتیادآوره. وقتی دولت فهمید که میتونه با چاپ پول، بدون نیاز به پشتوانه، هزنیه هاشو پوشش بده، و به بیان دیگه به پولِ آسون رسیده، دیگه از این کار دست برنمیداره.
واقعیت اینه که اقتصاد، اونطور که مکتب اقتصاد اتریشی تعریفش میکنه، علم مطالعه این موضوعه که آدما چطور تو شرایط کمبود تصمیم میگیرن. چرا کمبود وجود داره؟ چون خواسته های ما همیشه بیشتر از منابعی ان که در دسترس مونه.
همه ما دوست داریم فراری داشته باشیم، اما فقط تعداد محدودی فراری وجود داره. بنابراین، ما باید تصمیم بگیریم که آیا میخواهیم هر چی پول داریم رو واسه خریدنه فراری خرج کنیم یا نه. کمبود، واقعیت دائمی زندگی انسانه. و این کمبوده که باعث میشه ما تصمیمهای اقتصادی بگیریم.
بنابراین اگه نظریهای وجود داشته باشه که با دادهها مطابقت نداشته باشه، باید نظریه رو اصلاح کرد. نه دادهها رو. و اگه نظریه کینزی در مورد رابطه بین تورم و بیکاری درست نیست، این مدل کینزه که باید تغییر کنه.
اقتصاد، علمی مثه فیزیک و شیمی نیست. خیلی پیچیده تره. به این معنی که نمیتونیم قوانینی به دقت قانون گاز ایدهآل واسه اقتصاد ارائه بدیم. منظور این نیست که اقتصاد علم نیست. بلکه اقتصاد یه علم اجتماعیه و باید با در نظر گرفتن واقعیتهای دنیای واقعی مطالعه شه. باید به رفتار انسانها و عواملی که روی اقتصاد تاثیر میذارن، توجه شه. رفتار انسانها قابل پیشبینی نیست. باید باید واقعبین باشیم. و به جای کنترل و دخالت تو تعاملات انسانی، به واقعیتهای تعاملات انسانی توجه کنیم.
بنابراین سوالی که پیش میاد اینه که آیا این حرف یعنی اقتصاد اتریشی نمیتونه پیشبینیهای دقیقی ارائه بده؟ و جواب اینه که نه اینطور نیست. تاکید اقتصاد اتریشی رو اینه که باید کمی فروتنی نحوه کار جهان رو درک کنیم. و فروتنی تو اقتصاد، یعنی ایمان داشتن به بازار آزاد، یعنی عدم تمرکز دولت بر بازار و کنترل مرکزی.
بنابراین، اقتصاد اتریشی اولویت را به بازار میده، نه به کنترل دولت.
چرا مارکسیسم شکست میخوره؟
اقتصاددانای مارکسیست معتقد بودند که نظام سرمایهداری ناعادلانه اس و باید با نظام سوسیالیستی جایگزین شه. اونا مشکل مهمی رو شناسایی کردن: اینکه ثروت، تو دست جمعیت بسیار کوچیکی جمع شده. و راهکارشون این بود که دولت، ثروت رو از این جمعیت کوچیک بگیره دوباره – این بار به صورت عادلانه – تو جامعه توزیع اش کنه.
مشکلش اینه که بعد از مدتی دوباره توزیع پارتو خودشو نشون میده، ولی این بار ثروت، تو دست عده ای اندکِ دیگه ای جمع میشه.
بذارین بیشتر توضیح بدم…
تا حالا به این فکر کردین که چرا تو هر زمینهای مربوط به تولید و خروجی خلاقانه – مثه هنر، علم، اقتصاد و ورزش – همیشه یه اقلیت کوچیک، بیشترین خروجی تولید میکنن؟ جواب تو قانون توزیع پارتو عه.
این قانون میگه تو هر سیستمی که توش افراد با همدیگه رقابت میکنن، درصد خیییلی کمی از افراد (حدود 20 درصد) تقریباً تمام خروجی (80 درصد) شو تولید میکنن. قانون 80-20 رو که میدونین؟ 20 درصد ورودی، 80 درصد خروجی رو تولید میکنه.
این پدیده تو همه زمینههای تولید خلاقانه دیده میشه. مثلا تو هنر، 20 درصد هنرمندان تقریبا تمام آثار هنری را تولید میکنند. در زمینه علم، 20 درصد دانشمندان تقریباً تمام مقالات علمی را منتشر میکنند. در زمینه اقتصاد، 20 درصد افراد تقریباً تمام ثروت را در اختیار دارند.
تازه توزیع پارتو یکم دقیقترم میشه، – به جای 80،20 – میگه: رادیکال دومِ ورودی، داره نصف خروجی رو تولید میکنه.
این یعنی به طور دقیقتر، اگه 100 تا کارمند داشته باشین، 10 تاشون دارن نصف خروجی رو تولید میکنن. ولی اگه 10 هزار تا کارمند داشته باشین، یعنی فقط 100 تاشون دارن نصف کارارو انجام میدن!
و بله این آمار خیلی بی رحمانه اس. چون مثلا توزیع پارتو بر توزیع ثروت هم حاکمه؛ و نشون میده که 1 درصد یه جمعیت، سهم هنگفتی از ثروت رو داره و یک دهمِ اون یک درصد، مالک تقریبا تمام اون ثروته. چیزی در این حدوده که 100 نفر از پولدارترین آدمای دنیا، تقریبا به اندازه 2.5 میلیارد نفر پایینه هرم پول دارن. ممکنه با خودتون فکر کنین این وحشتناکه! شایدم واقعا هست.
اما چیزی که باید در نظر بگیرین – و خصوصا اقتصاددانای مارکسیست ندیدن و در نظر نگرفتن – اینه که این قانون تو همه ی زمینه های تولید خلاقانه صادقه؛ یه چیزی مثه یه قانون طبیعیه؛ قانونی به اهمیت مثلا توزیع نرمال.
بنابراین راهکار توزیع دوباره ثروت تو جامعه، نه تنها مشکل جمع شدنه ثروت تو دست عده ای اندک رو حل نکرد – که مارکس و اقتصاددانای مارکیسیست شناسایی کرده بود – ، طی کردنه این پروسه، واسه دست به دست کردنه ثروت، تا برسه به یه عدهی دیگه، یه مقدار خونریزی با خودش به همراه داشت. ایده های اقتصاددانای کمونیستی هر کجا که اجرا شده میلیونها جسد به جا گذاشته.
و خروجی اش؟
این کار نه تنها مشکل توزیع ناعادلانه ثروت حل نشد، بلکه صرفا باعث شد یه اقلیت دیگه، با دست گرفتنه تقریبا تمام قدرت و ثروت، جانشین اقلیت قبلی بشه.
هیچ آزمایشی در طول تاریخ با این تعداد تکرار و تو این وسعت اجرا نشده.
از اونجایی که با توجه به وسوسه انگیز بودنه ایدهی توزیع دوباره ثروت تو جامعه، ایده های مارکسیستی بارها و تو جاهای زیادی از دنیا اجرا و امتحان شده، و هر بار با هزینه های جانی و مالیِ هنگفتی شکست خورده، بنابراین با قطعیت میشه میشه گفت:
“هر تلاشی واسه توزیع مجدد منابع به طور مساوی، در نهایت به نابرابری دیگه منجر میشه”.
توزیع پارتو یک ویژگی ذاتی از سیستمهای تولید خلاقانه اس و نمیشه اونو به عوامل خاصی مثه استعداد، تلاش یا شانس نسبت داد.
این پدیده هم میتونه به نوآوری کمک کنه – اینطوری که آدمای موفق اغلب فرصتهای بیشتری ام واسه آزمایش و نوآوری دارن – و هم منجر به نابرابریهای شدیدی توزیع منابع میشه.
بنابراین دخالت دولت تو نظام سرمایه و توزیع دوبارهی ثروت، یه راهکار شکست خورده است.
جمع بندی
چیزی که شنیدین قسمت اول از سوژه “کارل منگر و پول آزاد! بود. پادکست خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف میسازیم.
اقتصاد اتریشی ادامه اقتصاد کلاسیکه، همون اقتصاد اصیل که از زمان یونان باستان شروع شده بود. لقب اتریشی گرفته تا از اقتصادی که دزدا و شیادا به انحراف کشیدن مجزا شه. این دزدی و انحراف اشتباهی نبوده، بلکه توسط پروپاگاندای تورم، رواج پیدا میکنه.
قبل از جنگ جهانی اول، اقتصاد فقط به معنای اقتصاد اتریشی بود. ولی بعد از جنگ، بانکهای مرکزی – برای تامین مالی جنگ – پشتوانه طلا رو کنار گذاشتن. این کار باعث شد که دولتها بتونن هر وقت که خواستن پول چاپ کنن. و این شروع ماجرای تورم شد…
وقتی دولت فهمید که به پول آسون رسیده و میتونه هزینه هاشو به خرج مردم پوشش بده، دیگه از این کار دست برنمیداره….
بحث میزان مداخله دولت رو اگر به نهایت برسونیم، میشه تسلط کامل دولت روی اقتصاد یعنی کمونیسم. پس در مورد مارکسیسم و مالکیت عمومی صحبت حرف زدیم. اقتصاددانای مارکسیست در جواب به اینکه چرا 20 درصد جامعه، 80 درصد ثروت در دست دارن، راهکار توزیع دوباره ثروت تو جامعه رو مطرح کردن. اینکه دولت بیاد، همه منابع رو از همه بگیره و دوباره به صورت عادلانه بین همه مساوی تقسیم کنه.
بعد دیدیم دولت هر جا هر بار که این کارو کرده دوباره ثروت تو دست اقلیت دیگه ای جمع شده و این یه ویژگی ذاتی از سیستم های خلاقانه اس و هر بار که این کارو انجام بدین، قراره یه اقلیت دیگه، با دست گرفتنه تقریبا تمام قدرت و ثروت، جانشین اقلیت قبلی بشه. بنابراین هر تلاشی واسه توزیع مجدد منابع به طور مساوی، در نهایت به نابرابری دیگه منجر میشه. و دخالت دولت تو نظام سرمایه و توزیع دوبارهی ثروت، یه راهکار شکست خورده اس.
تو کانال یوتیوب خوره کتاب، ویدیوکست همین اپیزودهای پادکست رو به همراه تصویر، زودتر از انتشار هر قسمت پادکست ببینین. پس حتما همین الان برین تو یوتیوب، اسم خوره کتاب رو جستجو کنین و با سابسکرایب کردن هر قسمت رو زودتر ببینین! ما هر هفته یه ویدیو منتشر میکنیم! یادتون نره با سابسکرایب کردن ازمون حمایت کنین!
تا قسمت بعدی، فعلا، خداحافظ 🙂