جان لاک,زندگینامه,بیوگرافی

جان لاک و اصول آزادی‌خواهی – قسمت دوم

تاریخ انتشار: 23 مهر 1402

تو این قسمت در مورد نظریه‌های اساسی جان لاک در مورد دولت و آزادی صحبت می‌کنیم.

حمایت مالی از خوره کتاب

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرامیوتیوبوبسایت

منبع:
کتاب The Essential John Locke نوشته اریک مک (Eric Mack)

موسیقی متن: ترک Rich Men North of Richmond از Oliver Anthony و ترک Untraveled Road از Thousand Foot Krutch

رونوشت این قسمت:

فرض کنید تو دنیایی زندگی می‌کنین که هیچ دولتی، قانونی یا پلیسی وجود نداره. این… همون چیزیه که لاک بهش میگه «وضعیت طبیعی» – State of Nature! تو وضعیت طبیعی، هر کسی آزاده هر کاری می‌خواد انجام بده، به شرطی که به کسی آسیب نرسونه.

اما وضعیت طبیعی مشکلات خاص خودشو هم داره! مثلا اگه کسی وسایل تونو بدزده یا بهتون حمله کنه، اونوقت کسی نیست که به شما کمک کنه… یا اگه با کسی اختلاف دارین، ممکنه مجبور شین، “خودتون” واسه حل کردنش با اون فرد درگیر شین!

واسه همینه که مردم “دولت‌”ها رو ایجاد می‌کنن. دولت ها قراره از حقوق مردم محافظت کنن و اختلافات رو به صورت مسالمت‌آمیز حل کنن. اما لاک میگفت دولت‌ها باید “قدرت محدود”ی داشته باشن. قدرت محدود! یعنی دولت، فقط باید کارایی رو انجام بده که واسه محافظت کردن از حقوق مردم ضروری ایه.

بعلاوه، لاک باور داشت “همه” افراد حقوق طبیعی خاصی دارند. این حقوق توسط خدا به ما داده شده است و دولت نمیتونه اونارو ازمون بگیره. مثه چی؟ مثه

زندگی، آزادی و مالکیت

مقدمه

سلام به خوره های کتاب، من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین. تو پادکست خوره کتاب، لابه لای کتابا دنبال آزادی می گردیم.

نظریه “حقوق طبیعی” لاک تو پیشرفت “دموکراسی” خیلی مهمه. نظریه حقوق طبیعی، بر این اساسه که همه افراد به لحاظ حقوقی برابرند و این حقوق اساسی، زندگی، آزادی و مالکیته که نمیشه از بین بردش.

بنابراین جان لاک از برابریِ حقوق انسانی حرف میزنه.

البته امروز اینکه بگیم آدما حقوق برابر باهم دارن، جا افتاده دیگه و این ایده به کشورای زیادی سرایت کرده. تا حدی برامون سخته تصور کنیم که آدما قبلا طور دیگه ای فکر میکردن. مثلا زمان جان لاک، این خیلی مرسوم بود که پادشاها حق شونو برای سلطنت از خدا گرفتن و از بقیه برترن؛ بعضیا برای حکومت کردن به دنیا میان و بعضیا برای خدمتگزاری. این کاملا جزو نظم طبیعیه اون دوران بود. یه فرد متوسط، فقط اون حقوق سیاسی و مذهبی ای رو داشت که شاه بهش داده بود.

بنابراین نوشته های جان لاک تقابل شدیدی داشت با دیدگاه غالب زمونه اش داشت وقتی میگفت “همه آدما با شان اخلاقیِ یکسانی به دنیا میان.” بنابراین هیچ کس به طور طبیعی حاکم، یا خادم به دنیا نمیاد. لاک میگفت وقتی همه ما دنبال محافظت از خودمون و خوشبختی هستیم، نسبت به همدیگه حقوق برابری ام تو دنبال کردنه این اهداف – یعنی محافظت از خودمون و خوشبختی – داریم. ما هر کدوم با این حق متولد میشیم که هر طور صلاح می دونیم با زندگی، آزادی و دارایی خودمون رفتار کنیم.

 به قسمت دوم از سوژه “جان لاک و اصول آزادی خواهی” گوش کنین.

فلسفه و نظریه‌های جان لاک

حالت طبیعی و قانون طبیعی

لاک و هابز هر دو بر این عقیده‌ان که انسان‌ها ذاتا آزاد و مستقل ان. ما “به خاطر” هیچ اقتدار دولتی ای نیست که به این دنیا می‌آییم! این، حالت طبیعی ایه ماست.

وقتی به دنیا می آیم، همه ما آزاد و برابر ایم. هیچ کس به طور طبیعی بهتر از دیگری نیست، هیچ کس واسه اینکه حکمران باشه یا رعیت به دنیا نمی آد. به بیان خیلی بهتری میشه گفت “هیچ کس با خونِ رنگین تری از دیگری به دنیا نمیاد، از اونجایی که هیچ کس با زینِ روی پشتش به دنیا نمیاد، هیچ کسم با چکمه و زین واسه سوار شدن بر دیگری به دنیا نمیاد.”

پس از اونجایی که هیچ اقتدار سیاسیِ “طبیعی” ای وجود نداره، معنی اش اینه که حق حکومت و وظیفه اطاعت رو مردم خودشون باید ایجاد کرده باشن. به همین دلیله که دولت داریم. ما انتخاب کردیم که از حالت طبیعی مون خارج شیم و دولت ایجاد کنیم متوجه شدیم که این کار در راستای منافع ماست.

مثلا دولت میتونه همکاری بین شهروندان رو آسون کنه. میتونه این کار رو با ایجاد قوانین و مقرراتی انجام بده که تجارت رو تنظیم میکنه، حقوق مالکیت و قراردادهای دیگه رو تنظیم می کنه.

ولی بهرحال این یه بده بستونه. وقتی دولت تشکیل میدیم، یه بخش از آزادی مونو از دست میدیم تا از حمایت و مزایای دولت برخوردار شیم.

نظریه پردازان حالت طبیعی باور دارن که این معامله ارزششو داره.

بنابراین نظریه حالت طبیعی به این سوال جواب میده که: چرا دولت داریم؟ چرا از حالت طبیعی خارج شدیم و دولت ایجاد کردیم؟ مزایاش چیه؟ آیا ارزش داره واسه اینکه دولت داشته باشیم، بخشی از آزادی مونو از دست بدیم؟

اینها سوالات پیچیده این که هیچ جواب آسونی براش وجود نداره. اما میشه اینجوری فکر کرد که نظریه حالت طبیعی حداقل یه چارچوب مفید واسه فکر کردن در مورد هدف و مشروعیت دولت عه.

خب پس این نظریه حالت طبیعیه جان لاکه.
حالا واسه اینکه اهمیت نظریه حالت طبیعی لاک رو درک کنیم باید با نظریه توماس هابز مقایسه اش کنیم. یادتونه که؟ هابز و فیلمر از فیلسوفای طرفدار اقتدارگرایی بودن. هابز معتقد بود حالت طبیعی یعنی  “جنگ تن به تن” یا “جنگ همه علیه همه”، همون حالتی که بهش میگیم “هرج و مرج کامل”.

اون تو کتاب معروفش، لویاتان، ادعا کرده که “وقتی آدما تحت قدرتی زندگی نکنن که ازش حساب میبرن، تو وضعیتی ان که بهش جنگ گفته میشه؛ و همچین جنگی، جنگ هر فرد علیه هر فرد دیگه ایه”.

هابز میگه تو همچین وضعیتی دیگه جایی واسه صنعت وجود نداره، چون نتیجه اش معلوم نیست، و نه فقط صنعت، بلکه کشت و کشاورزی، هنر، ادبیات ام خروجیِ مشخصی نداره، دیگه جامعه ای باقی نمی مونه. و بدتر از همه، ترس و خطر دائمیِ مرگ – مرگِ خشونت آمیز – وجود داره و زندگی انسان، منزوی، فقیر، پست، وحشیانه و کوتاهه.

اما آیا حالت طبیعی، حالت “جنگ همه علیه همه” اس؟ استدلال اصلی هابز واسه همچین ادعایی، رو دوتا فرضیه استواره که لاک اولیشو می پذیره ولی دومی رو رد میکنه. و رو همین حساب، نتیجه ای رو که هابز میگیره که حالت طبیعی حالت “جنگ همه علیه همه” اس، رد میکنه.

اولین فرضیه برای دیدگاه هابز اینه که برای اینکه صلحی وجود داشته باشه و تعامل اجتماعی صورت بگیره و زندگی‌بهتر شه، مردم باید از قواعد اخلاقی یا قانونی خاصی پیروی کنن. اینو لاک خودش قبول داره. آزادی، بی قانونی نیست. آزادی، بی بند و باری نیست. اگه قانون و چارچوبی نباشه، اگه نظمی نباشه… هرچی باقی میمونه آشوب مطلقه. بیابونه. زندگی نیست.

بنابراین فرضیه اول هابز اینه که همه (یا تقریبا همه) باید تمایل داشته باشن هنجارهای خاصی رو بپذیرن – حداقل تا وقتی انتظار دارن دیگرانم اون هنجارها رو رعایت کنن – خودشونم باید اونا رو هنجارها رو بپذیرن. مثلا، اگه دنبال این هستیم که صلح برقرار باشه و انتظار داریم دیگرانم رفتار صلح آمیز داشته باشن، باید از درگیر شدن تو حمله فیزیکیِ بی دلیل به دیگران پرهیز کنیم. یا مثلا اگه باور داریم وجود صنعت و تجارتِ پررونق زندگی هامونو بهتر میکنه، لازمه اش اینه که همه (یا تقریبا همه) از این قاعده پیروی کنیم که گرفتنه اموال دیگران، اموالی که از طریق تولید و تجارت صلح آمیز به دست آورده ان، ممنوعه. آدما فقط وقتی اطمینان داشته باشن که از این قاعده عموما پیروی میشه، وقت و انرژی شونو به طور منظم تو صنعت و تجارت مولد سرمایه گذاری میکنن.

پس این فرض اول هابز بود. که کاملا درسته.

دومین پیش فرض تو ادعای هابز در مورد اینکه حالت طبیعی، حالت جنگ همه علیه همه اس، اینه که تو حالت طبیعی هیچ قانون اخلاقی یا حقوقی وجود نداره – به بیان دیگه هیچ اصولی برای برقراری عدالت وجود نداره. هابز میگه حالت طبیعی، آزاد شدن از اصول اخلاقیه. تو حالت طبیعی، هر کس میدونه که هر کاری که بخواد با دیگری انجام بده نه غیرقانونیه، نه ناعادلانه. اون میگه تو حالت طبیعی، همه حق دارند هر کاری انجام بدن بیان می کند و هیچ کس حق نداره در مقابل کاری که باهاش میشه حرکتی انجام بده. با اینکه هر کسی حق داره برای محافظت از جان و مالش – اموالی که صلح آمیز به دست آورده – تلاش کنه، هر فرد دیگه ایم حق داره زندگی شو نابود کنه و اون اموال رو صاحب شه.

خیلی ساده، وقتی هابز میگه تو حالت طبیعی، آدما “حقوق” نامحدود دارن تا هر کاری میخوان انجام بدن، در واقع میخواد بگه تو حالت طبیعی هیچ عملی اشتباه یا غیرقانونی نیست. هیچ کاری نیست که مغایر با تعهد یا اصول عدالت باشه. تو حالت طبیعی، چیزی به اسم “حق” در معنای واقعیش وجود نداره، چرا؟ چون هیچ چی به طور طبیعی اشتباه، غیرقانونی یا ناعادلانه نیست. به خاطر همین، تو حالت طبیعی، کسی نمیتونه انتظار داشته باشه که یکی جلوی خودشو واسه تحمیل اراده اش به دیگری و انجام دادنه کارای اشتباه، ناعادلانه یا غیرقانونی بگیره. این یعنی، تو حالت طبیعی، هر کس باید منتظر باشه که دیگری قراره اموالشو تصاحب کنه و بنابراین قبل از این که دیگری اونو بکشه، اون باید دیگری رو بکشه. و این قاعده باب میشه که “غارت کن قبل از اینکه غارت شی و بکش قبل از این که کشته شی.” هر کسی وقتی بفهمه دیگری به همچین قاعده ای تمایل داره، انگیزه اش واسه پیروی از این سیاست تقویت میشه.

از نظر هابز، ما فقط وقتی میتونیم بر این نقص عمیقی که حالت طبیعی داره غلبه کنیم که یه حاکم سیاسی تعیین کنیم تا با دستوراتش تهدیدی باشه قابل باور برای مجازات اطاعت نکردن. چون طبق نظر هابز، فقط و فقط وجود همچین دستوراتی ان که منجر به حکمیت قانون و برقراری عدالت بین رعایای حاکم میشه. اون میگه هرچی حاکم سیاسی دستور بده، عین قانونه و هرچی حاکم منع کنه، غیرقانونی ایه. خوده صدور فرمان، اون فرمان رو قانونی میکنه. بعلاوه، طبق نظر هابز، هرچی قانونی ایه عادلانه ام هست و هر چی غیرقانونی ایه ناعادلانه.

بنابراین، اگه حاکم فرمان بده به هر کدوم از همسایه هاتون که دیدین از حاکم بدگویی میکنن حمله کنین، همچین حمله ای هم قانونیه و هم عادلانه. یا اگه فرمان بده که همه گاوها و محصولات شونو به دربار حاکم تحویل بدین، همچین فرمانی الزام قانونی داره که ازش اطاعت کنین و عادلانه هم هست. اگه بگه باید برید کلیسا و اون وقت شما نرید، کارتون غیرقانونی و ناعادلانه اس. پس این اراده ی حاکمه – با حمایت شمشیر که ازش پشتیبانی میکنه – درست و غلط رو تعیین میکنه و عدالت رو از بی عدالتی مجزا میکنه.

قدرت حاکم مطلق و نامحدوده، چون اصن هیچ اصول طبیعی، حقوق یا عدالتی، خارج از اراده حاکم وجود نداره که بتونه معیاری واسه ارزیابی قانونی یا عادلانه بودن دستورات حاکم رو ارزیابی کنه یا مقاومت در برابر حاکم، صرف نظر از “هر” دستوری که میده توجیه کنه. وقتی مردم واسه حفاظت از خودشون در مقابل وحشتِ حالت طبیعی، حاکمی رو تعیین کردن، دیگه نمی تونن قدرتشو محدود کنن و شرط بذارن که کارای حاکم باید مطابق با اصول قانون یا عدالت، باشه. چون عدالت و قانونی خارج از دستورات حاکم وجود نداره؛ هیچ اصول مستقلی برای قانون یا عدالت وجود نداره. از نظر هابز، اگه حاکم دستور بده که هیچ رعیتی حق نداره بی دلیل به دیگری حمله کنه، در واقع به هر رعیتی این حق رو داده که در برابر حمله بی دلیله یکی دیگه از خودش دفاع کنه. با این حال، هیچ رعیتی نمیتونه همچین حقی رو در برابر حاکم داشته باشه. چون مسخره اس که فکر کنیم حاکم به خودش فرمان بده که بر طبق اراده اش عمل نکنه.

هابز میگه این خیلی مهمه که رعایا قدرت حاکم رو در قانون گذاری و برقراری عدالت به رسمیت بشناسن. اگه رعایا اینو یادشون بره، حاکم وظیفه داره به شدت اینو بهشون یادآوری کنه. چون اگه اینطور نباشه، مردم مدام به نظرات شخصیه خودشون در مورد اینکه چی قانونی و چی عادلانه اس متوسل میشن. و این فقط آتیش درگیری و جنگ داخلی رو شعله ور می کنه.

خب… 

جان لاک پیش فرض اول استدلال هابز رو می پذیره. اگه حالت طبیعی قرار نباشه تبدیل شه به جنگ همه علیه همه، باید قوانین محکم و شناخته شده‌ای وجود داشته باشه که تعاملات انسانی رو تو حالت طبیعی هدایت کنه. با این حال، پیش فرض دوم استدلال هابز و رد می کنه. چون معتقده “تو حالت طبیعی، قانون طبیعی ایه که حاکمه، و همه رو ملزم می کنه”. منظور لاک از “قانون طبیعی” مجموعه ای از قواعد اخلاقی را در مورد اینه که بر اساس حقایق اساسی ای که در مورد ماهیت انسان وجود داره، یه فرد چطور باید یا نباید با دیگری رفتار کنه. و چون این قواعد بر اساس ماهیت انسانیه، مردم رو هم ملزم به پیروی تو حالت طبیعی میکنه. چون مقدم بر هر قرارداد اجتماعی بین آدما یا هر دستوریه که حاکم سیاسی میده. در واقع، هیچ قرارداد اجتماعی یا دستوری از سمت حاکم قابل توجیه نیست مگه اینکه با هنجارهای اخلاقی اولیه ای که قانون طبیعت رو تشکیل میده، سازگار باشه.

اینجا لاک یه مثال میزنه که نمونه از یه هنجار اخلاقی در حالت طبیعیه: اصل عدم وفای به عهد. فرض کنین دو نفر، به اسم الف و ب وجود دارن که هر دوشون از یه کشتی شکسته جون سالم به در برده ان و هر کدوم به تنهایی خودشون به جزیره ی خالی از سکنه شنا کنان رسوندن. الف و ب نسبت به هم تو وضعیت حالت طبیعی زندگی می کنن. فرض کنین که هر کدام شونم جداگانه دارن واسه زندگی خودشون تلاش می کنن. با این حال، بازم هر کدوم شون متوجه مزایای همکاری هستن. بنابراین، “داوطلبانه” با هم وارد یه جور توافق میشن. امروز الف به ب کمک می کنه تا کنده ای رو از زمینی که داره واسه زراعت آماده میکنه بیرون بکشه تا در مقابل، فردا ب به الف کمک کنه ستونی رو که واسه کلبه اش ساخته، جا بندازه.

لاک ادعا میکنه که تو حالت طبیعی، اگه الف امروز به ب کمک کنه، حق اخلاقی داره که ب فردا بهش کمک کنه، و ب اخلاقا متعهده که این کمک رو بکنه. اگر بهر دلیلی ب اعتقاد داشته باشه که الف به قولش عمل کرده یا میکنه، عدالت ایجاب می کنه که اونم نیز به قولش وفا کنه. تازه، چون عموما آدما حقوقی رو که توافق ها ایجاد می کنن رو به رسمیت میشناسن و تمایل دارن به این حقوق احترام بذارنه که اغلب وارد همچین توافق هایی میشن و اینطوری رفتار شونو با دیگران، طوری هماهنگ میکنن که برای هر دو طرف مفید باشه.

یکی از رشته‌های قانون طبیعی، این قاعده اخلاقی ایه که می‌گه وقتی افراد وارد توافق می‌شن، هر طرف حق داره که طرف دیگه، طبق توافق عمل کنه. اعتبار اخلاقی این اصل به توافق مردم بستگی نداره. همینطورم اعتبارش به این بستگی نداره که اقتدار سیاسی خاصی به مردم دستور بده که تعهدات خودشونو انجام بدن. این جزو حقوق طبیعیه الف و ب اس که توافق های داوطلبانه‌ای رو که دیگران با اونا می‌کنن، محترم شمرده شه.

تازه لاک میگه حقوق طبیعی دیگه‌ایم تو حالت طبیعی وجود داره. اگه ب تو اون جزیره دور افتاده واسه تفریح، سر الف رو ببره یا الفو مجبور کنه کنده هارو از روی زمین زراعی اش برداره، رفتار ب با الف “طبیعتا” ناعادلانه اس چون حق طبیعی الف رو برای کشته نشدن به خاطر سرگرمی یا به بردگی گرفته نشدن نقض می کنه. لاک میگه، ناعادلانه بودن همچین کارایی یه واقعیت عینی ایه. نیازی نیست حتما یه حاکم سیاسی وجود داشته باشه تا دستور بده که چنین کارایی رو نباید انجام داد تا اونوقت این کارا ناعادلانه باشن. این مدل کارا، قواعد “رفتاری” که بر “انسان ها، به عنوان انسان” حاکمه رو نقض میکنه.

واسه همینه که جان لاک قتل و بردگی رو خلاف قانون می دونه، چون مخالف قانون طبیعتن، حتی اگه هیچ قانونی به در قالب دستوراتی که حاکم سیاسی میده وجود نداشته باشه. و تازه حتی اگه همچین رفتاری به خاطر دستور حاکم سر بزنه، همچنان ناعادلانه و غیرقانونی باقی میمونه.

به خاطر همینه واسه لاک، حالت طبیعی، بی بند وباری و رها شدن از چارچوب های اخلاقی نیست. لازم نیست از حالت طبیعی خارج شیم تا مجموعه ای از قوانین رو داشته باشیم که بهمون بفهمونه بین رفتار عادلانه و ناعادلانه نسبت به دیگران تفاوت وجود داره و چطوری باید تعامل مونو با دیگران مدیریت کنیم. در واقع، نیازی نداریم از حالت طبیعی فرار کنیم تا “قانون” داشته باشیم. تو حالت طبیعی، آدما قادر به رعایت قانون طبیعی ان چون قواعد اساسی اش به اندازه و یا بیشتر از قوانین مثبت جوامع، برای یه موجود منطقی قابل درک و روشنه.

تو حالت طبیعی، اکثر آدما تمایل دارن به حقوق دیگران احترام بذارن. اونچه که اکثر مردم رو وادار میکنه که دیگران رو از سر تفریح نکشن، ترس شون از مجازات نیست! بلکه، حس شون اینه که این کار از نظر اخلاقی کار وحشتناکی ایه!

آزادی طبیعی (Natural Freedom)

به یه تیکه کوتاه از “دو رساله درباره دولت” گوش کنین:

“آزادی، رهایی از محدودیت ها و خشونت دیگرانه. این امر در جایی که قانونی وجود نداشته باشه، محقق نمیشه. اما آزادی، آنطور که به ما گفته شده، آزادی هر فرد واسه انجام هر کاری که میخواد نیست (چون وقتی سلیقه هر فرد دیگه ای می تونه بر اون چیره شه، دیگه چه کسی می تونه آزاد باشه؟)”

هدف اصلی جان لاک اینجا اینه که درک شو از آزادی توضیح بده و تفاوت شو با دیدگاهی که میگه آزادی، به معنای اینه که هر کی هر کاری که میخواد انجام بده، مشخص کنه. جان لاک، به عنوان یه پیروی لیبرالیسم کلاسیک، باور داره که همه حق آزادی دارن، اما حق انجام هر کاری که میخوانو ندارن.

اینجا دیدگاه هابز و لاک یه وجه اشتراک دیگه داره. هر دو معتقدن همه افراد (بعد از رسیدن به سن بلوغ) از نظر طبیعی برابر و آزادن. ولی یه تفاوت زیرکانه ای اینجا بین این دو دیدگاه وجود داره. برای هابز، این برابری و آزادی طبیعی، معنیش اینه که هیچ کس به طور طبیعی از شخص دیگه ای یا از اصول محدود کننده ای مثه قانون یا عدالت تبعیت نمیکنه؛ آزادی برای هابز معنیش رهایی ایه؛ رهایی از همه محدودیت ها و چارچوب ها. یعنی آزادی ان تا هر کاری دلتون میخواد انجام بدین. و هر محدودیتی تو نحوه انجام دادنه کاری که دلتون میخواد به معنای انکار آزادی تونه.

در مقابل، لاک باور داره برابری و آزادی طبیعی ما یعنی هر کدوم از ما حق طبیعی داریم “علیه تبعیت از اراده دیگری”. آزادی ما تو اینه که دیگران ما رو تابع اراده خودشون نکنن. همچین چیزی باعث نمیشه آزادی دیگران نقض شه. یعنی آزادی دیگران اگه ازشون خواسته شه ما رو تابع اراده خودشون نکنن، حتی اگه دلشون بخواد که همچین تبعیتی وجود داشته باشه، نقض نمیشه. آزادی دیگران فقط وقتی به خطر میفته که تابع اراده ما شن. نتیجه منطقی حق آزادی هر فرد، “تعهد هر فرد دیگر به عدم تجاوز به اون آزادی” ایه. جمله ای بود که یادم نمیاد کجا خونده بودم، میگفت: “حق تو مسئولیت منه، و حق مسئولیته تو”. اینکه دائما آدما فقط از حق و حقوق شون حرف بزنن بدون اینکه اشاره کنن که چه مسئولیتی در قبالش دارن، فقط یه روی ماجراست. بنابراین اینجاست که می بینیم آزادی و مسئولیت‌پذیری، دو روی یه سکه ان.

لاک به ما می گوید که “هیچ چیز واضح تر ازین نیست که موجوداتی از یک گونه و مرتبه ان، و به طور تصادفی با همون استعدادهای و توانمندی های طبیعی متولد میشن که دیگران شده ان، باید با هم بدون پیروی یا اطاعت، برابر باشند”. و همونطور که میبینین این برابری، در حقوق انسانی ایه، نه برابری تو خروجی و نتیجه، که بعدها مارکس و بعدترها پست مدرنیستا گفتن و میگن.

بنابراین در ادامه میگه این برابری طبیعی به معنای برابری در “فضیلت” یا “برتری” یا “شایستگی” نیست. در عوض، برابری طبیعی ما در “آن حقی است که هر انسانی برای آزادی طبیعی خود دارد، بدون اینکه تابع اراده یا اقتدار شخص دیگری باشد”. و یه نکته خیلی مهم دیگه… لاک میگه همه ما آزاد به دنیا میایم و تاکید میکنه هدف ما از زاده شدن آزادیه. و این صرفا ادعای جان لاک نیست، ماهاتما گاندی و توماس جفرسون هم ادعاهای مشابهی داشتن. لاک توضیح میده که هر کدوم مون وقتی عقل و منطق مون بالغ شد به حدی که بتونیم قانون طبیعت رو درک و باهاش مطابقت کنیم، به طور کامل به حقوق اخلاقی مون دست پیدا میکنیم. بنابراین یه بچه از همون ابتدا تمام آزادی های یه انسان بالغ رو نداره. بنابراین جدای از تمرکز رو بعد مثبته آزادی به عنوان حقی که انسان باهاش به دنیا میاد تا در اسارت کس دیگه ای نباشه، بر بعد هنجاریه آزادی هم تمرکز میکنه.

واسه لاک، “حالت آزادی کامل” حالتی ایه که توش هر فرد می تونه “به کاراش نظم و ترتیب بده و واسه اموال و آدم هایی که مربوط بهش به هر نحوی که صلاح می دونه برنامه ریزی کنه”و روی این منظور تاکید میکنه. آزادی برای هر فرد، یعنی “آزادی اش برای نظم و نظم دادن به خودش، کاراش، اموال و تمام دارایی هاش، در چارچوب قوانینی که تابع شه، نه اینکه تابع اراده خودسرانه دیگری باشه، بلکه آزادانه از خودش پیروی کنه”. ولی آزادی، از دیدگاه هابز (و فیلمر) یعنی “رهایی؛ آزادی برای اینکه هر کس هر کاری که میخواد انجام بده”.

اما چه کارایی آزادی دیگران رو سلب میکنه و چه کارایی آزادی شونو سلب نمیکنه؟

یکی دوتا مثال میزنیم تا منظور لاک رو بهتر مشخص کنه:

فرض کنین “ب” بدون رضایت خودش، تابع اراده “الف”عه و بنابراین آزاد نیست. فرض کنین “الف” برای سرگرمی سر “ب” رو ببره. الف با اینکارش، “ب” رو از کنترل اختیاری اش بر شخصیت و بدنش محروم میکنه. بر اساس درک جان لاک از آزادی، این “ب” نیست که “الف” رو تابع اراده خودش کرده، و بنابراین اگه “ب” از دست “الف” فرار کنه، و در نتیجه نذاره سرش بریده شه، اختیار “الف” رو از بین نبرده.

یه مثال دیگه: 

فرض کنید “الف” بدون جلب رضایت “ب” بدون اجازه اش، “ب” رو به بردگی بگیره. با توجه به درک لاک از آزادی، عمل “الف”، “ب” رو از آزادی اش محروم می کنه، چون نمیذاره “ب” هرطور که صلاح میدونه با شخص خودش رفتار کنه. حال فرض کنین که “ب” از اسارت “الف” فرار کنه. آیا این کار، انکار آزادی “الف”عه؟ از دیدگاه هابزی، جواب آره اس. چون فرار “ب” مانع از این میشه “الف” بتونه کاری که میخواد رو انجام بده، که اونم ادامه ی کنترل “ب” و بهره برداری از “ب” اس. اما بر اساس درک لاک از آزادی، فرار “ب” به آزادی “الف” خدشه ای وارد نمی کنه. چون فرار “ب”، کنترل اختیاریه “الف” رو بر شخص خودش سلب نمی کنه، بلکه فقط کنترل اختیاریه “الف” بر “ب” رو ازش سلب میکنه. از اونجایی که “ب” موقه فرار از دست “الف”عه برده دار، بر او محدودیت یا خشونتی علیه “الف” اعمال نمیکنه، “الف” نمیتونه به طور مشروع شکایت کنه که فرار “ب” آزادی شو گرفته. اگر کسی با این موافق باشه که “الف” نمی تونه به طور مشروع شکایت کنه از اینکه فرار “ب” به قیمت آزادی اش تموم شده، پس درک لاک رو هم از آزادی میتونه بپذیره.

لاک دقیقا میگه اگه آزادی به این معنا باشه که هر کس هر کاری دلش میخواد بتونه انجام بده، اون وقت حق آزادی هر فرد بهش این اجازه رو میده که هر وقت بخواد، آزادی دیگران رو بگیره. تو مثال اول، حق آزادی “الف”عه که بهش اجازه میده سر “ب” رو واسه تفریح ببره یا هر وقت خواست “ب” رو به بردگی بگیره. اما لاک استدلال می کنه که اگه هر کسی مجاز باشه هر کاری دلش خواست انجام بده، هیچ کس نمی تونه به طور واقعی از آزادی برخوردار باشه.

لاک می پرسه: “کی میتونه آزاد باشه، وقتی که میل هر فرد دیگه ای میتونه بهش سلطه داشته باشه؟” بنابراین نتیجه میگیره که آزادی، “آزادی برای اینکه هر کس هر کاری میخواد انجام بده، هر طور که میخواد زندگی کنه و مقید به هیچ قانونی نباشه، نیست”. بلکه این جمله درخشان رو میگه که “جایی که قانونی وجود نداره، آزادی وجود نداره” و به طور خاص، “آزادی طبیعی انسان، آزاد بودن از هر قدرت برتر روی زمین و آزادی از اراده یا اقتدار قانونگذاری انسانه، و تنها قانون طبیعت بر او حاکمه“.

اینجا باید در مورد اینکه چطور گفته های لاک رو درباره ماهیت آزادی درک میکنیم، مراقب باشیم. چون ممکنه به نظر برسه که لاک میگه آزادی هر فرد تو پیروی از قانون طبیعته (یا هر قانونی که مطابق با قانون طبیعته). اون وقت بر اساس همچین دیدگاهی، آزادی فرد به طور متناقضی تو اطاعت کردنشه! با این حال، نکته اساسی دیدگاه لاک اینه که فرد تا وقتی آزاده که دیگران تو تعامل شون باهم از قانون طبیعت پیروی کنن (یا قوانینی که مطابق با قانون طبیعت وضع شده). چون آزادی، “آزادی از محدودیت ها و خشونت دیگرانه که در صورت عدم وجود قانون نمی تونه باشه“.

نکته مهمش اینجاست که احترام شما به آزادی من فقط مستلزم اینه که منو واگذار کنید به خودم واسه لذت بردنه مسالمت آمیز از وجود و دارایی هام. واسه احترام به آزادی من، لازم نیست که تسلیم سر بریدن خودتون برای سرگرمی من شید یا به بردگی من در بیایید یا بذارید من دارایی هاتونو تصرف کنم چون می خوام کاری انجام بدم که نیاز به استفاده از دارایی شما داره! اگه من حق آزادی دارم، اون حق تنها مستلزم اینه که شما منو در آرامش بگذارید تا هر طور صلاح می دونم با اونچه متعلق به منه رفتار کنم. حق من برای اینکه تحت اراده شما نباشم به معنای تحمیل اراده من به شما نیست.

حالا دیگه تو موقعیتی هستیم که تفاوت قابل توجه هابز و لاک رو در مورد زندگی در حالت طبیعی کاملا درک کنیم. واسه هابز، آزادی طبیعی هر فرد برای انجام هر کاری که مناسب میدونه، به طور قابل توجهی با آزادی دیگری برای انجام هر کاری که مناسب میدونه در تضاده. در اصل، “جنگ همه علیه همه” جلوه ای از همین تضاد گسترده بین آزادی های طبیعی مونه. به همین خاطرم هابز معتقده که راه حل اساسی برای جنگ همه علیه همه، نیاز داره به حذف آزادی های طبیعی آدما و تسلیم شدن در برابر قوانین مصنوعی که یه حاکم مطلق اعلام و اجرا میکنه.

حقوق طبیعی (Natural Rights)

به یه تیکه از کتاب دو رساله درباره دولت گوش کنین:

“انسان از بدو تولد دارای حق آزادی کامل است. انسان در حالت طبیعی ارباب مطلق شخص و دارایی های خود است و با بزرگترین افراد برابر است و تابع هیچ کس نیست. هیچ کس نمی تواند مرا در قدرت مطلق اش بگیرد، مگر اینکه بخواهد مرا به زور به کاری مجبور کند که مخالف حق آزادی من است، مگر اینکه مرا برده کند. رهایی از چنین اجباری، تنها ضامن حفاظت از من است و عقل به من می گوید که هر کسی که بخواهد آزادی مرا بگیرد، دشمن من است.”

تا اینجا چی شد پس؟

دیدگاه جان لاک اینه که تو حالت طبیعی، قانون طبیعی حاکمه و دیدگاه توماس هابز اینه که حالت طبیعی، حالت آزادی از تمام قید و شرط های اخلاقیه و منجر به جنگ همه علیه همه میشه. از نظر هابز ما باید یه حاکم سیاسی داشته باشیم که صرف نظر از اینکه چه دستوری میده از تمام دستوراتش بی چون و چرا پیروی کنیم. دستوراته اونه که تعریف قانون و عدالته و اینطوری از حالت طبیعی فرار میکنیم که باعث جنگ همه علیه همه میشه. اما از نظر لاک، معیارهای عینی و طبیعی واسه قانون و عدالت وجود داره که مستقل از دستورات حاکمه و همه افرادو، از جمله هر حاکم، از نظر اخلاقی ملزم به پیروی می کنه.

بعد گفتیم درک لاک از آزادی را با درک هابز از آزادی فرق داره و باهم مقایسه شون کردیم. از نظر هابز، آزادی به معنای انجام هر کاری است که فرد می خواد انجام دهد. در مقابل، لاک معتقده که آزادی به معنای انجام هر کاری ایه که فرد صلاح می دونه با خودش (از جمله آزادی اش، بدنش و کار و بارش) و دارایی هاش انجام بده. از نظر هابز، آزادی هر فرد به احتمال زیاد با آزادی دیگران در تضاده. از نظر لاک، آزادی واقعی هر فرد با آزادیِ همسانِ افراد دیگه سازگاره. بنابراین، نظم اجتماعی مسالمت آمیز مستلزم این نیست آدما آزادی شونو کاملا تسلیم کنن. بلکه نیاز داره تعریف دقیق تری از مرزهای آزادی ما و محافظت ازین مرزها داره.

حالا میخوایم استدلال های لاک در مورد اینکه هر فرد حقی طبیعی برای آزادی داره رو ارائه می کنیم. دیدگاه لاک اینه که حق آزادی هر فرد به این شکله که هر فرد بر خودش و دارایی هاش کنترل داره. بنابراین حق آزادی و عدم سلب کنترل اختیاری فرد بر خودشو دارایی هاش، یک معنی رو میدن. علاوه بر این، لاک تجاوز به آزادی فرد رو با تبعیت از اراده دیگران برابر می دونه. بنابراین، استدلال های لاک در مورد احترام به آزادی فردی، گاهی بر دلایلی متمرکزه که هر کدوم از ما برای مطالبه آزادی خودمون و تایید مطالبه آزادی دیگران داریم؛ گاهی بر ادعایی متمرکزه که هر کدوم از ما علیه ضرر رسوندن به “زندگی، سلامتی، آزادی یا دارایی هامون” داریم؛ و گاهی ام متمرکز بر دلایلی ایه که میگه اطاعت یکی از اراده دیگری توجیهی نداره.

من سه تا استدلال قوی رو اینجا توضیح میدم که لاک برای نسبت دادن حق طبیعی آزادی به همه بیان کرده، بدون اینکه به مفروضات الهیاتی اش اتکا کنم. و تو سوژه جداگانه ای مفصل به موضوع آزادی از جنبه مذهبی هم می‌پردازم و اونجا دوباره به جان لاک هم ارجاع میدم چون بحث لاک مذهبی هم هست، اما فلن و برای این سوژه به استدلال منطقی و سکولار بسنده میکنم.

استدلال‌های لاک در مورد حق طبیعی آزادی با یه ادعای اخلاقی اساسی شروع میشه. لاک تو یادداشتی منتشرنشده – اواخر دهه  1670 – نوشته: «اخلاق مداری، قاعده اعمال انسان برای خوشبخت شدنه… چون غایت و هدف همه انسان‌ها فقط خوشبختی ایه، هیچی نمی‌تونه حکمیته قانونی براش داشته باشد که رعایتش به خوشبختی منجر نشه و نقض اش بدبختی به دنبال نداشته باشه».

اون تو کتاب “جستاری در فهم بشری” (Essay Concerning Human Understanding)، که هم زمان با “دو رساله درباره دولت” و “نامه ای در باب تساهل” منتشر کرد، باور داره که به طور کلی “هدف از آرزو” خوشبختی ایه. با این حال، هر فرد فقط با تحقق اون خوشبختی ای به تکاپو میفته و حرکت وادار میشه که بخش از اونچه که فکر میکنه باعث خوشبختی اش میشه رو تشکیل بده… وگرنه هر خیر دیگه ای، صرف نظر از اینکه در واقعیت یا در ظاهر چقدر بزرگ باشه، انگیزه کافی واسه حرکت دادنه آدمی نمیشه که خودش اینطوری فکر نمیکنه. جای دیگه ای نوشته: “مشغله ی مناسب یک فرد جستجوی خوشبختی و اجتناب از بدبختی است”. بنابراین، فرض اصلی استدلال های لاک در مورد حقوق طبیعی اینه که هر فرد معقولی به دنبال خوشبختی فردی ایه.

باز دوباره این ایده تو کتاب دو رساله درباره دولتم ظاهر میشه که منطقیه که آدما دنبال خیر خودشون باشن – چه این خیر در قالب خوشبختی بیام شه، چه محافظت از خود یا آزادی شون – اونجا که میگه “نیت هر فرد برای تعامل با جامعه، محافظت کردن به نحو احسن از خودش، آزادی و اموالشه (چون هیچ جوری نمیشه تصور کرد که یه موجود منطقی با نیت بدتر شدن وضعیتش، بخواد شرایط شو تغییر بده…)

با این حال، لاک تو رساله دوم درباره دولت، به طور مستقیم رو منطق دنبال کردن خوشبختی شخصی تمرکز نمی کنه. عوضش رو منطق دنبال کردنه محافظت از نفس فرد و آزادی فرد تمرکز می کنه. چرا نفس؟ چون محافظت از نفس فرد شرط کلیدی واسه رسیدنه هر فرد به خوشبختی شه. به خاطر همینه که قانون طبیعی شامل “قانون بنیادین، مقدس و غیرقابل تغییر حفاظت از نفس”عه. و چرا آزادی؟چون آزادی از محدودیت و خشونت دیگران شرط کلیدیه رسیدن به حفاظت از نفسه. جان لاک میگه “آزاد بودن از چنین زوری تنها راه امنیت و محافظت از خوده؛ و عقلم به من میگه کسی که آزادی مو – که حصار محافظه منه – ازم بگیره اونو به عنوان دشمن امنیتم بدونم”. احترام به آزادی یه اصل بین فردی ایه که هر فرد منطقا از دیگران میخواد رعایتش کنن و دیگرانم رعایت کردن شو از فرد طلب کنن.

حالا میخوایم چهار تا استدلال خاصو به نفع حق طبیعی آزادی – که از متن لاک میشه استخراج کرد – توضیح بدیم: برهان تعمیم (the Generalization Argument)، برهان طراحی الهی (the Workmanship of God Argument)، برهان خلق نشدن برای اهداف دیگران (the Not Made for Others’ Purposes Argument) و برهان قیاس به مثل (the By Like Reason Argument).

برهان تعمیم (the Generalization Argument)

لاک یه متن طولانی از عالم دینی و متفکر سیاسی، به اسم ریچارد هوکر رو میاره. هوکر استدلال می کنه که اگه ادعای گرفتنه مزایا از دیگران رو دارید، باید همین حق رو برای دیگرانم به رسمیت بشناسید – یعنی دیگرانم ادعای مشابهی از شما واسه دریافت مزایا دارن. چون ما از نظر اخلاقی برابریم و «اونچه برابره، باید برای همه به یه اندازه باشه». از نگاه جان لاک، هر فرد معقولی که از دیگران درخواست رعایت حق آزادی خودش، نسبت به تسلط دیگری داره، مطابق گفته هوکر، باید آزادی دیگران رو هم به رسمیت به شناسه.

برهان طراحی الهی (the Workmanship of God Argument)

لاک لابلای استدلال هایی که برای حق طبیعی آزادی میاره اینم میگه که “چون انسان ها همه مصنوع یک سازنده قادر مطلق و بی نهایت حکیم اند؛ همه بندگان یک ارباب مطلق اند، که به دستور او و با کار او به این دنیا فرستاده شده اند؛ آنها مایملک او هستند که سازنده آنهاست، ساخته شده اند تا به میل او، نه به میل یکدیگر، زنده بمانند…”. پیش فرض کلیدیِ غیر مذهبی جان لاک اینجا تو توضیح حق مالکیت استفاده میشه و اون پیشفرض اینه که اگه کسی رو چیزی که قبلا صاحبی نداشته کار کنه، حق مالکیت بر اون چیز رو داره. چون تو این برهان، پیشفرض الهیاتی اینه که خداوند خالق و انسان ها مخلوق شن.

برهان خلق نشدن برای اهداف دیگران (the Not Made for Others’ Purposes Argument)

جان لاک میگه ما موجودات برابر و مستقلی هستیم – موجوداتی که هر کدوم منطقا دنبال محافظت از خودمون و خوشبختی خودمون هستیم. هر کدوم از ما هدف اساسی خودمونو داریم و بنابراین هیچ کدوم مون واسه خدمت به اهداف دیگری به وجود نیومدیم. اگه “الف” “ب” رو تابع اراده خودش کنه، اگه با “ب” نه به عنوان موجودی با هدف شخصیه خودش، بلکه به عنوان ماده ای که واسه استفاده “الف” در دسترس اش قرار گرفته رفتار کنه، رفتار “الف” با این واقعیت که “ب” موجودی مستقل با هدفی متفاوته، مغایرت داره. همچین کاری مغایر عقل و غیرقابل توجیهه.

اگر این واقعیت رو که هر فردی به طور طبیعی موجودی مستقل و اخلاقا با دیگری برابره کامل در نظر بگیریم، به این نتیجه میرسیم که هر “فرد تو حالت طبیعی ارباب مطلق خودش و اموال شه، و تابع هیچ کس نیست…”.

برهان قیاس به مثل (the By Like Reason Argument)

بعد لاک ادعا میکنه که:

“هر کسی، همونطور که موظفه از خودش محافظت کنه اگه تو حفاظت از خودش تو رقابت قرار نگیره، طبق برهان قیاس به مثل، باید تا جایی که میتونه برای محافظت از باقی همنوعان اش تلاش کنه. و نمیتونه به جان یا اونچه برای حفظ جان، آزادی، سلامتی، اعضای بدن یا اموال دیگری مربوطه، آسیب بزنه، مگه اینکه برای اجرای عدالت در قبال مجرم باشه”.

در نگاه اول، به نظر میاد لاک میگه، همونطور که هر فردی باید از خودش محافظت کنه، باید از دیگرانم محافظت کنه – حداقل تا زمانی که محافظت از دیگران «در رقابت با محافظت از خودش قرار نگیره». ولی این قرائت از برهان قیاس به مثل جان لاک باید اشتباه باشه.

چون از یه طرف، همچین وظیفه مثبتی در قبال “محافظت باقی انسانها” با دیدگاه لاک مبنی بر اینکه ما موجودات مستقلی هستیم که به طور طبیعی متولد نشده ایم تا به اهداف دیگری خدمت کنیم، در تضاده. بعلاوه، لاک هیچ وقت وظیفه “محافظت از بشریت” رو به عنوان یه وظیفه مثبت توصیف نکرده. در عوض، این وظیفه رو به عنوان یه الزام منفی در مورد “گرفتن جان یا آسیب رسوندن به جان، یا اونچه به حفظ جان، آزادی، سلامت، اعضای بدن یا اموال دیگری ضرر میزنه” میگه. در واقع این برهان، راجع به وظیفه ایه که مربوط به “عدم تجاوز به حقوق دیگران و آسیب رسوندن به همدیگه” اس. بنابراین لاک وظیفه “محافظت از باقی بشر” رو مربوط به وظیفه احترام به حقوق شون برای کنترل اختیاری بر خود و اموال شون میدونه که این یعنی احترام به حقوق آزادی اونها.

اما چطوری میشه برهان قیاس به مثل لاک رو ربط داد به استدلالی برای حق آزادی؟

خب… شما واسه محافظت از راحتیِ و نفع خودتون دلیل دارین و هر فرد دیگه ایم به دلایلی مشابه به دنبال حفاظت از راحتی و منافع خودشه. اما این اهیمت چیو میخواد به ما تو رفتارمون با دیگران بگه؟ موضوع این نیست که شما باید تو هدف خودتون، اهداف دیگران رو هم در نظر بگیرین. چون همچین کاری استقلال شما رو از دیگران از بین میبره.

اهمیت همچین کاری اینه که شما به همه افراد دیگه ام اجازه بدید تا خودشون و دارایی هاشونو در راستای رسیدن به اهداف شون به کار ببرن. اینکه دیگرانم مثه من اهدافی دارن، به هر کدوم از ما این دلیل رو میده که تو تلاش هاشون واسه رسیدن به اهداف شون – مادامی که ضرری به من نمی‌رسونه – دخالت نکنم. با این کاره که استقلال افراد دیگه به رسمیت شناخته میشه.

به گفته لاک، حق بنیادیِ آزادی، حقوق طبیعیِ دیگه ای رو که بقیه افراد باهاش متولد میشن، از بین نمی بره. تو حالت طبیعی، اگه کسی در شرف نقض حق آزادی شما باشه، شما می تونید کاری بیشتر از صرفا “درخواست” توقف اش انجام بدید. اگه لازم باشه حق دارید ازش – از طریق نیروی قهریه – ازش بخواید که آزادی تونو محترم بشمره. لاک این حق طبیعی دفاع از خود رو با این استدلال تقویت میکنه که ناقضان حقوق طبیعی، خودشون زدن زیره قانون طبیعت، و منطقو رها کرده ان.به خاطر همین دیگه نمیتونن ادعای حمایت تحت همون قانون رو داشته باشن. ناقضان حقوق از “زور، بدون حق” استفاده می کنن یا به دنبال استفاده ازشن و به همین خاطرم خودشونو در حالت جنگ با قربانیان مورد نظرشون قرار میدن: “فرد ممکنه کسی رو که باهاش جنگ میکنه نابود کنه… به همون دلیلی که می تونه گرگ یا شیر را بکشد؛ چون همچین افرادی تحت قید و بند قانون مشترک عقل نیستن، و قاعده ای ندارن جز زور و خشونت، و بنابراین میشه باهاشون مثه جانوران درنده رفتار کرد…”.

آدما مجاز به استفاده از زورن، نه فقط واسه دفاع از خود، بلکه حتی بعد از نقض حقوق شون، واسه غرامت گرفتن از کسایی که حقوق شونو نقض کردن و مجازات شونم میتونن متوسل به زور شن. اگه بز منو بدزدی، ممکنه به زور ازت پس اش بگیرم، مثلا بدون اجازه ات وارد حیاط خونه ات شم یا تهدیدت کنم تا بزمو برگردونی. اگه بزه کشته باشی و خورده باشی، میتونم ازت غرامت بگیرم، مثلا دوازده تا از مرغ هاتو بگیرم. تازه حتی ممکنه واسه مجازات ات از زور استفاده کنم تا هزینه همچین کاری رو واسه مجرم بالا ببره، بهش دلیلی واسه پشیمانی بده و دیگرانو از انجام همچین کاری بترسونه. بنابراین بعد از گرفتنه اون دوازده تا مرغ ممکنه دوتام پس گردنی بهت بزنم.

بنابراین لاک معتقده که هر فردی تو حالت طبیعی حق داره هر کسی رو که ناقض حقوقه مجازات کنه، نه فقط کسایی رو که حقوق خودشو نقض کرده ان! طبق قانون طبیعت، هر نقض حقوق، “چون تعدی به کل گونه و صلح و امنیت شه. و هر انسانی، با حقی که برای محافظت از باقی انسانها در کل داره، می تواند چیزایی رو که مهلک و مضر میدونه مهار یا در صورت لزوم نابود کنه…”.

حقوق مالکیت

جان لاک میگه هر کس بر بدنش مالکیت داره، و هیچ کس جز خود او چنین حقی نداره. بنابراین به درستی میشه گفت ثمره تلاش فیزیکی اش و زحمت یدی اش، مال خودشه. بنابراین هر چیزی رو که طبیعت فراهم کرده و با کارش از حالت بکر خودش خارج کنه، بهش پیوند میخوره و به این ترتیب اونو از آن خودش میکنه.

لاک تلاش میکنه به ما بگه حق آزادی، شامل حق انجام هر کاری ایه که فرد با دارایی‌های خودش صلاح می‌دونه. ولی به این معنا نیست که فرد حق انجام هر کاری صلاح میدونه رو با هرچی که به دست آورده داره، چون ممکنه از راه هایی مثه سرقت و کلاهبرداری به دست شون آورده باشه. و این با حق قربانی های سرقت و کلاهبرداری در مورد اینکه میخوان با دارایی هاشون چه کار کنن، در تضاد خواهده. بنابراین، جان لاک به نظریه‌ای در مورد حقوق مالکیت نیاز داره که توضیح بده چرا بعضی از روش‌های کسب مال، حقوق مالکیت رو برای اونچه به دست اومده ایجاد می‌کنه و چرا بعضی روش‌های دیگه، همچین حقوقی رو ایجاد نمیکنه.

خب… لاک تو رساله اولش درباره دولت استدلال می‌کنه از اونجایی که «انسان باید برای مدتی بر روی زمین زندگی کند و بماند»، پس باید حق داشته باشد «از آن چیزهایی که برای وجودش ضروری یا مفید است استفاده کند». اگر آدما قراره شانسی واسه محافظت از خودشون به طور مطلوب داشته باشن، باید فرصت استفاده و اعمال کنترل اختیاری رو چیزایی داشته باشن که خارج از شخص خودشونه مثه محصول، گاوآهن و مزارع کشت شون.

با این حال، طبق نظر لاک، هیچ کس با حقوق خاصی نسبت به بعضی چیزا به دنیا نمیاد. مثلا می‌گه خدا زمین رو به همه بشریت به طور مشترک داده اما معنی حرفش این نیست که از همون اول همه ما مالکان مشترک زمین هستیم. بلکه، حرفش دو تا نکته رو در نظر داره. اول اینکه میخواد بگه بر خلاف نظر فیلمر، زمین به هیچ فرد خاصی داده نشده و دوم اینکه مواد اولیه‌ای که زمین رو تشکیل می‌دن اولش مال همه نیست بلکه هر کسی بخش‌هایی شو میتونه به طور عادلانه و فردی به دست بیاره. بنابراین، باز هم، به نظریه‌ای در مورد حقوق مالکیت نیاز داریم که رویه‌ای رو مشخص کنه که از اون طریق آدما بتونن بخش‌های مالک نشده ی زمین رو به دارایی‌های مشروع خودشون تبدیل کنن. و اون وقت توضیح در اینباره رو تو رساله دومش گفته و معروفه به نظریه “اختلاط کار”.

استدلال‌های لاک درباره حق طبیعی آزادی، این اصل رو ایجاب میکنه که «هر انسانی مالک خودشه». اونطور که میگه: فرد «ارباب خود و مالک شخص خود است». این یعنی هر فرد در قبال توانایی‌ها، استعدادها و کاری که انجام میده حقوقی داره. بعد استدلال می‌کنه که اگه کسی کارشو با مواد خامی که مالکی نداره “مخلوط” کنه، حق مالکیت بر اون شی ای که از این اختلاط حاصل میشه رو به دست میاره. دلیلش اینه که دیگه حالا این کار، با شی ای که حاصل شده عجین شده. و دیگه حالا اون شی صرفا یه ماده خام نیست، بلکه کاری که انجام بده هم بهش “ضمیمه” شده. واسه همین اگه اون شی بدون رضایت شخص، ضبط یا تخریب شه، کار اون شخصم بدون رضایتش ضبط یا تخریب شده. بنابراین حق شخص رو بر کار خودش نقض می‌کنه. رو همین حساب تو مثالی میگه اگه کسی یه تیکه زمینِ بی صاحبی رو شخم و زد و کاشت تا زندگی رو بهتر کنه، صاحب اون تیکه زمینه، چون حالا اون تیکه زمین، دیگه یه زمین بکر نیست بلکه ثمره تلاشش بهش گره خورده.

در واقه منظورش این نیست که کار یه چیزه فیزیکی ایه که فرد میریزه با مواد خام تو یه کاسه و مخلوطشون میکنه، بلکه کار فرد، مجموعه ای از زمان، تلاش، استعداد و بینش فرده که باهاش مواد خام رو به چیزی بهتر تبدیل میکنه تا به زندگی اش بهتر خدمت کنه و این سرمایه گذاریه فرد روی اون مواد خامه. و این سرمایه گذاری زمان، تلاش، استعداد و بینش وقتی یکی دیگه محصول این سرمایه گذاری رو بدون رضایت فرد ضبط یا تخریب کنه، مصادره میکنه.

در واقه به دو روش کلی میشه این زمان، تلاش، استعداد و بینش یه نفرو مصادره کرد: روشی که مربوط به قبل از تولیده و روشی که بعد از تولیده. تو روش اول، میشه فرد رو مجبور کرد تا زمان، تلاش، استعداد و بینش شو به روشی که زورگو می خواد صرف کند. “الف” با اسلحه ای روی سر “ب” تهدیدش میکنه که اگه نیرو شو صرف تولید ذرت واسه “الف” نکنه، میکشه تش. تو روش دوم، “ب” زمان، تلاش، استعداد و بینش شو تو صرف کشت ذرت سرمایه گذاری می کنه، بعد “الف” میاد و اسلحه شو تکون میده و محصول “ب” رو تصاحب میکنه. نظر لاک اینه که هر دو این اقدام هایی که “الف” میکنه از نظر اخلاقی تو یک سطح ان. هر دو روش شامل به بردگی گرفتنه “ب” اس. اگه کسی روش مصادره قبل از تولید رو محکوم میکنه، باید به همون اندازه روش مصادره بعد از تولید رو هم محکوم کنه. و محکوم کردن روش مصادره بعد از تولید، به معنای تایید کردنه حق تولیدکننده بر محصول شه.

البته، اکثر اونچه که افراد به طور عادلانه در اختیار دارن، این شکلی به دست نیاورده ان. چون افراد نه تنها برای مصرف خودشون، بلکه برای مبادله با محصولات دیگه ای که دیگران تولید کرده اند، تولید می کنند. فرض کنین “ب” تو تولید ذرت خیلی ماهره و خیلی بیشتر از اونچه که خودش و خانواده‌اش مصرف میکنن، ذرت تولید می‌کنه و اونوقت بیشتر محصول شو با محصولات دیگه ای مانند گاوآهن و مربا که دیگران تولید میکنن، مبادله می‌کنه. بنابراین هر چی اقتصاد پیچیده‌تر باشه، دارایی‌های عادلانه فرد بیشتر از طریق مبادلات بازار به دست میاد، مبادلاتی که همه طرف‌ها اونو واسه خودشون مفید می‌دونن. (یا ممکنه دارایی هاشونو از دریافت غرامت از کسایی که حقوق شونو نقض کردن به طور عادلانه به دست بیارن.)

لاک توضیح صریحی در این مورد نمیده که چرا وقتی “ب” مقداری از ذرت شو با مقداری از مربای “الف” معامله میکنه، حق مالکیت اون مربا رو به دست میاره که همه (نه فقط “الف”) باید بهش احترام بذارن و همینطورم “الف” حق مالکیت اون ذرتی رو که به دست میاره که همه (نه فقط “ب”) باید بهش احترام بذارن. فک میکنم دو تا دلیل داره. اول اینکه اجماع نظر بین فیلسوفای سیاسی قرن هفدهم این بود که سوال سخت مربوط به نحوه شروع مالکیت خصوصی ایه. لاک ممکنه با جواب دادن به سوال مالکیت خصوصی، فکر کرده باشه که دیگه وظیفه خطیر شو انجام داده. و دوم اینکه ممکنه فکر کرده باشه که تمام چیزی که باید توضیح بده درباره حقی که فرد از طریق مبادله داوطلبانه نسبت به کالاها و خدمات خاصی پیدا میکنه، با توضیح دادن درباره حق هر فرد به گردن دیگران واسه انجام دادنه توافقات شون، کفایته.

توجه داشته باشید که بحث لاک در مورد حقوق مالکیت اکتسابی بخشی از نظریه حالت طبیعی شه. حق پیدا کردن از طریق اختلاط کار، و تجارت و جبران خسارات عادلانه نیازی به اجازه یا تایید هیچ مرجع سیاسی ای نداره. “الف” و “ب” می تونن تو یه جزیره منزوی زندگی کنن و با کارشون روی مواد خام اولیه و مبادله اش با همدیگه حقوق مالکیت پیدا کنن. اگرچه همونطور که تو قسمت بعدی می شنویم، لاک فکر میکنه که نگه داشتنه این حقوق تو حالت طبیعت کاملا متزلزله و این ناامنی مردم رو تشویق میکنه تا ساختار سیاسی ای ایجاد کنن که اجرای این حقوق مالکیت رو تضمین کنه.

به گفته لاک، یک پیشرفته مهم دیگه که بدون نیاز به اقدام دولتی ایجاد شد پوله. پول واسه اولین بار از طریق احکام دولتی ایجاد نشده. بلکه، از طریق یه جور «رضایت ضمنی و داوطلبانه» در بین افراد ایجاد شده. از طریق «تصور و توافق» مردم بوده که به «طلا، نقره و الماس» ارزش میدن و این کارشون باعث میشه طلا و نقره و الماس بتونن به عنوان پول عمل کنن، یعنی وسیله ای باشن واسه ذخیره ارزش و همینطورم وسیله ای باشن واسه مبادله این ارزش. وجود پول تجارت رو خیلی آسون میکنه چون دیگه تجارت نیازی به معاوضه با کالا نداره. و تازه، پول انگیزه تولید واسه تجارت رو به شدت زیاد میکنه. چون پول به تجارت اجازه میده تا سودشو واسه آینده ذخیره کنه. پول همینطورم به شدت صنعتگری رو تشویق می کنه.

خلاصه که پول فرصت‌ها و انگیزه‌های افراد رو برای توسعه به شدت زیاد میکنه. به این ترتیب، پول – همراه با به رسمیت شناختن حقوق مردم نسبت به محصول کارشون و درآمد معاملات شون – به شدت ثروت رو زیاد میکنه.

با اینکه ممکنه مواد اولیه ای که در اختیار بشر قرار می گیره ثابت باشه، اما بهره وری انسان ثابت نیست. بهره وری ممکنه زیاد شه؛ و بالا رفتنه بهره وری یه نفر کاملا سازگار با بالا رفتننه بهره وری دیگرانه و در واقع احتمالا منجر به زیاد شدنش میشه. بنابراین، همه طرف ها میتونن تو سازمانی که بر اساس «قوانین آزادی برای تامین امنیت مالکیت و تشویق صنعت» برقرار شده، سود کنن. و اینجوریه که لاک دیدگاه صفرِ مجموع رو رد میکنه که میگه سود اقتصادی یه نفر باید بر اساس ضرر یکی دیگه باشه.

حتی قبل از بوجود اومدنه پول، تو “حرفه های مختلف” مقدار مختلفی از دستمزد رو – حالا هر چی که بود، کالا یا خدمات – “به نسبت های مختلفی به نیروی کار میداد”. وقتی وجود پول دامنه و شدت فعالیت های اقتصادی رو بالا میبره، تفاوت تو ثروت، بین افراد به احتمال زیاد بیشتر میشه. این چشم انداز لاک را به این سوال رسوند که آیا “کسی می تونه هر چقدر که می خواد انحصار کنه”؟

خب… جواب لاک به این سوال اینه که دو تا حد مشخص واسه کسب مشروع وجود دارد، اگرچه، همونطور که بعدا میگیم، اون باور داره که این حدود یا به طور طبیعی رعایت میشن یا به راحتی دور زده میشن.

اما زیاد تند نریم…

این محدودیت ها تو مال اندوزی چیان؟

اولین محدودیت کسب مشروع، مربوط به فاسد شدنه. از اونجایی که هدف از کسب، خدمت به زندگی انسانه، اگه “الف” از طریق کارش بیش از حد توت فرنگی به دست بیاره، در حالیکه خودشو و خانواده‌اش نمی‌تونن قبل از خراب شدنش یه مقداری شو مصرف کنه (یا مبادله کنه)، اونوقت “الف” نمیتونه در مورد مالکیتش ادعای معتبری داشته باشه. توت فرنگی هایی که در اختیار “الف” بمونن و خراب شن، متعلق به دیگران و بدون صاحب ان و واسه همین برای استفاده و تصاحب دیگران آزادن.

با این حال، نقض کردنه همچین محدودیتی بعیده. قبل از بوجود اومدنه پول، اگه “الف” منطقی باشه، خیلی ساده بیش از حد توت فرنگی از طریق کار (یا مبادله) به دست نمیاره که خودشو خانواده اش نتونن مصرفش کنن. بعد از اینکه پول بوجود اومدم، “الف” می تونه با تبدیل توت فرنگی های اضافه – که قراره فاسد شن – به “چیزهای بادووم” مثه تکه فلزات و سنگ های ارزشمند، از فاسد شدنه دارایی اش جلوگیری کنه. وقتی امکان تبدیل به پول وجود داره، فاسد شدن دیگه هیچ محدودیتی واسه میزان مالکیت مشروع فرد ایجاد نمی کنه. چون فرد اونچه رو که غیر این صورت فاسد می شود خب به پول تبدیل می کنه. بنابراین لاک میگه تجاوز اط حدود مالکیت عادلانه، به مقدار بزرگیه مالکیت نیست، بلکه تو حیف و میل شدن و بی ارزش شدن شه.

دومین محدودیت، که مهم‌تر و پیچیده‌تره در مورد اینه که تملک خصوصی مواد خام باید تا حدی باشه که «به اندازه کافی و با کیفیت خوب» واسه دیگرانم باقی بمونه. قبل از ایجاد شدنه پول، مردم به طور طبیعی این محدودیت رو رعایت می کردن. چون فقط در صورتی مقادیر متوسط ​​مواد خام می خریدن که چشم اندازی ام واسه سود مالی اش از بالا بردنه میزان تولید وجود داره، چون جایی که چیزی وجود نداره هم ماندگار و هم کمیاب باشه، و اونقدری با ارزش باشه که بشه انبار کرد، مردم تمایلی به بزرگ‌کردن حرفه شون تو اون زمینه ندارن.

تازه اون زمان، یعنی قبل از پول، تغییر سبک زندگی از شکارچی- گردآورنده به کشاورزی رو قطعه های به نسبت کوچیکتره زمین های زراعی، زمین های باقی مونده ی بیشتری رو را واسه دیگران باقی گذاشت. چون یه کشاورز به مراتب به زمین خیلی کمتری نیاز داشت تا اون زمانی شکارچی-گردآورنده بود. یه قبیله شکارچی-گردآورنده (که شامل 100 خانوار ممکن بود باشه) واسه زندگی به 10000 هکتار زمین نیاز داشت – یعنی هر خانواده 100 هکتار زمین لازم داشت. اما وقتی یه خانواده از این قبیله به عنوان کشاورز مستقر میشن، فقط به 10 هکتار از اون زمین رو لازم داشتن دیگه. بنابراین، کلی زمین واسه باقی شکارچی-گردآورنده ها باقی می موند.

واقعیت اینه که وقتی پول و چشم انداز سودهایی که امکان داره واسه آینده قابل ذخیره باشه ظاهر میشه،آدما انگیزه بیشتری واسه به دست آوردن مواد اولیه – و اونم واسه تولیدِ بیشتر – پیدا میکنن. نتیجه ی این افزایش خرید ممکنه این باشد که مواد اولیه “به اندازه کافی و با کیفیت” واسه دیگران باقی نمونه. چرا؟

خب… لاک میگه دلیلی که هر فرد واسه استقبال از هر پیشرفتی داره اینه که بتونه باهاش «بهتر از خودش، آزادی اش و مایملک اش محافظت کنه» یا به طور کلی بخوایم بگیم، بتونه “رفاه خودشو” حفظ کنه یا ارتقا بده. بنابراین اگه آدم یه دلیل واسه استقبال از معرفی پول بخواد داشته باشه، دلیلش اینه که به طور خالص، به خاطر پول فرصت‌های اقتصادی هر فرد بیشتر شده (یا احتمالا بیشتر میشه).

واسه اینکه هر فردی دلیلی برای استقبال از معرفی پول داشته باشه، باید اثرات مثبت و متقابلی ایجاد شه. و این اثرات متقابل باید همه رو – از جمله کسایی که فرصت کمتری واسه تصاحب مواد اولیه دارن – حداقل از نظر فرصت اقتصادی، بدتر از قبل نکنه. وجود همچین اثرات متقابلی لب مطلب تو استدلال ضمنی لاکه.

واقعیت اینه که تقریبا هیچ کس صرفا با مواد خام اولیه، خوب نمیتونه زندگی نمی کنه (تازه اگه اصلا بتونه زندگی کنه). و تقریبا هر کسی که زندگی خوبی داره این کارو با استفاده از مجموعه ای از فرصت های اقتصادی ای که توسعه گسترده ی “مالکیت خصوصی” تو بهره وری و تجارت ایجاد کرده انجام میده – پیشرفتی که با معرفی پول خیلی ام بیشتر شد. و خودش تبدیل شد به منبع اصلی فرصت های اقتصادی.

بنابراین فرصت، بیشتر وابسته به مشارکت تو اون نظم اقتصادی بازاریه که با ایجاد شدنه حقوق مالکیت و معرفی پول پدید میاد تا بدست آوردنه مواد خام اولیه. (همچین چیزی تا حد زیادی نتیجه این واقعیته که توسعه و به کار گرفتنه سرمایه انسانی اهمیت خیلی بیشتری داره نسبت به مواد خام اولیه واسه ایجاد فرصت های اقتصادی و ثروت) هرگونه از دست دادن فرصت تو به دست آوردنه مواد خام اولیه، با سودی که میشه از طیف بزرگی از فرصت های اقتصادیِ خصوصی سازی – مستقل از مواد خام اولیه – بدست آورد، جبران میشه. یا به عبارت دیگر، نتیجه گیری لاک را متواضعانه تر بیان کنیم، هیچ کس شکایتی در مورد عدالت نمیکنه، اگه نتونه یکی از اونایی باشه که مواد خام اولیه به دست آوردن، مگه اینکه از فرصت های جبران کننده ای که توسعه اقتصادی به خاطر خصوصی سازی گسترده و بالا رفتنه بهره وری و تجارت قاعدتا فراهم میکنه، محروم شده باشه.

واسه اینکه درک کنیم چرا استدلال ضمنی لاک در مورد اینکه معرفی حقوق مالکیت و پول لزوم “باقی موندن مواد خام اولیه به اندازه کافی و با کیفیت خوبی” برای دیگران رو نقض نمی کنه، لازمه دو تا درک متفاوت در مورد این الزام رو یه توضیح ریز بدیم. درک محدود از این الزام اینه که هیچ کس نباید نسبت به دیگری از فرصت به دست آوردنه مواد خام اولیه محروم بمونه. و درک بالاتر اینه که هیچ کس نباید با “فرصت اقتصادی” کمتری نسبت به دیگری باقی بمونه. استدلال ضمنی لاک اینه که با اینکه معرفی حقوق مالکیت و پول ممکنه منجر به این شه که بعضیا فرصت کمتری تو تصاحب مواد خام اولیه داشته باشن، اما خوده معرفی حقوق مالکیت و پول فرصت های اقتصادی همه رو به مفهوم کلانش افزایش میده.

دیدگاه لاک اینه که الزامات فاسد شدگی و “به اندازه کافی و با کیفیت خوبی” محدودیت هایی رو از لحاظ تئوریک بر دارایی های فردی مشروع قائل میشن. اما – هم قبل و هم بعد از معرفی پول – دارایی هایی که به طور عادلانه از تصاحب مواد خام اولیه و تجارت به وجود میان، این محدودیت ها رو نقض نمیکنن. بلکه در کل، معرفی حقوق مالکیت، پول و تجارت گسترده، هم به افزایش نابرابری تو دارایی ها (در مقایسه با حالت طبیعی) شده و هم به نفع اقتصادی همه اس.

جمع بندی

چیزی که شنیدین قسمت دوم از سوژه “جان لاک و اصول آزادی خواهی” بود. پادکست خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف می‌سازیم. 

تو این قسمت، در مورد آزادی از دیدگاه جان لاک حرف زدیم و با مفهوم آزادی از نگاه هابز مقایسه اش کردیم. اینکه چطور تو حالت طبیعی، قانونی طبیعی حاکمه و چرا هابز میگه باید واسه برقراریه قانون و عدالت، با داشتنه به حاکم سیاسی از حالت طبیعی فرار کنیم، در حالیکه از نظر جان لاک معیارهایی طبیعی واسه قانون و عدالت وجود داره که نه تنها مستقل از دستورات حاکمه، بلکه همه رو – از جمله خوده حاکم – به پیروی ملزم میکنه.

بعد گفتیم آزادی از نگاه هابزی اینه که هر کاری هر کاری دلش میخواد انجام بده و هابز از این نتیجه گرفت که پس حالت طبیعی، یعنی جنگ همه علیه همه. و چطور جان لاک استدلال کرد که شرایطی که هر کی هر کاری دلش خواست انجام بده، نه تنها منجر به آزادی نمیشه، بلکه عینه از دست رفتنه آزادی به نفع میل و اراده ی دیگری ایه. و اینکه اونچه آزادی بهش نیاز داره، یه چارچوبه قانونیه که همه در مقابلش برابر باشن، حتی حاکم. بنابراین آزادی از نگاه جان لاک، رهایی از محدودیت ها و خشونت دیگرانه. چون به قول خودش، وقتی سلیقه هر کس دیگه ای می تونه بر فرد چیره شه، دیگه کی میتونه آزاد باشه؟

بعد در مورد اینکه انسان حقوقی داره که ذاتی و فطریه صحبت کردیم و استدلال های لاک رو در این زمینه شنیدیم. دیدگاه لاک اینه که حق آزادی هر فرد به این شکل نمود پیدا میکنه که بتونه خودش، و دارایی هاشو به شیوه ای که صلاح میدونه کنترل کنه. بنابراین حق آزادی رو با عدم سلب این کنترل اختیاری فرد بر خودشو دارایی هاش، یکی میدونه. و تجاوز به آزادی فرد رو با تبعیت از اراده دیگران برابر می دونه.

دست آخر اینو گفتیم که درسته لاک میگه حق آزادی، شامل حق انجام هر کاری ایه که فرد با دارایی‌های خودش صلاح می‌دونه. ولی معنی اش نیست که فرد حق انجام هر کاری صلاح میدونه رو با هرچی که به دست آورده داره، چون ممکنه از راه هایی مثه سرقت و کلاهبرداری به دست شون آورده باشه. و این با حق قربانی های سرقت و کلاهبرداری در مورد اینکه میخوان با دارایی هاشون چه کار کنن، در تضاده. بنابراین، درباره نظریه حقوق مالکیت جان لاک حرف زدیم و گفتیم چرا بعضی از روش‌های کسب مال، حقوق مالکیت رو برای اونچه به دست اومده ایجاد می‌کنه و چرا بعضی روش‌های دیگه، همچین حقوقی رو ایجاد نمیکنه. و اینکه چطور معرفی حقوق مالکیت و پول، فرصت های اقتصادی رو برای همه بیشتر کرد.

اما پرونده ی این سوژه هنوز بسته نشده. چندتا موضوع خیلی مهم هنوز مونده که باید در موردشون حرف بزنیم مثه اینکه چرا آدما حاضر شدن واسه امنیت، از حالت طبیعی خارج شن تا دولت تشکیل شدن؟ آیا اونقدر نادونن که واسه جلوگیری از آزاری که ممکنه از طرف یه موش یا یه روباه بهشون برسه، خودشونو غذای آماده ای واسه شیرها کنن؟ و نه تنها از این تصمیم هراسی ندارن، بلکه نشونه امنیت می بیننش؟

آیا تا حالا هیچ دولتی رضایت صریح و داوطلبانه همه شهروندان شو واسه که بهشون تحمیل می‌کنه داشته؟ آیا اصن ممکنه دولتی رضایت داوطلبانه شهروندان شو برای هزینه‌ای که بهشون تحمیل می‌کنه داشته باشه؟

بعد در این مورد یکم میخوایم بیشتر صحبت کنیم که تو قلمرو دین هم مثه همه قلمروهای مربوط تلاش‌ و آرزوهای انسان، صلح اجتماعی نه از طریق سرکوب، بلکه از طریق احترام به آزادی هر فرد به دست میاد.

جان لاک تو دو فصل آخر کتاب دو رساله درباره دولت “درباره استبداد” در مورد حق فرد واسه مقاومت در برابر نقض حقوق اساسی اش توسط پادشاهان، قانوگذاران، و عوامل شون حرف میزنه – یعنی نقض زندگی، آزادی و مالکیت فرد. بنابراین تو قسمت آینده در مورد “اصول” جان لاک در مورد استفاده عادلانه از زور در مقابل اقدامات ناعادلانه یا عدم اقدام دولت حرف میزنیم.

صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام خوره کتاب رو دنبال کنین و اگه از محتوای خوره کتاب لذت میبرین، از خوره کتاب حمایت کنین.

تا قسمت بعدی، فعلا، خداحافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شیما و هاتف

ما شیما و هاتف هستیم
و تو پادکست خوره کتاب،
لابه‌لای کتابا دنبال "آزادی" می‌گردیم.