مقدمه
سلام به خوره های کتاب، من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین. تو پادکست خوره کتاب، لابه لای کتابا دنبال آزادی می گردیم.
تا اینجای ماجرا، داستان زندگی جان لاک رو خیلی مختصر گفتیم. لاک تو یک از دوره های پرآشوب تاریخ انگلستان بدنیا اومد. دورانی که تعصبات مذهبی، انگلستان رو درگیر جنگ داخلی کرده بود.
تو همچین زمونه ای، جان لاک مخالف مطلق گرایی بود. اون تو اثر مشهورش، دو رساله درباره دولت، به این ایده حمله کرد که پادشاها حقشونو واسه پادشاهی از “خدا” گرفتن و این ایده رو مطرح کرد که اقتدار دولت از توافق بین مردم سرچشمه میگیره.
لاک میگفت آدما از همون موقعی که متولد میشن حقوقی طبیعی و الهی دارن برای زندگی، آزادی و مالکیت. این حقوق از بدو تولد با آدما همراهه و هیچ قدرتی نمیتونه اونها رو سلب کنه. برای محافظت از این حقوقه که مردم با هم توافق میکنن و جامعهای تشکیل میدن. و دولت تاسیس میکنن تا از این حقوقشون دفاع کنه.
لاک میگفت هیچ دولتی نمیتونه از مردمی اطاعت کنه که بهش رضایت ندادن. و اگه از وظایفش شونه خالی کنه، مردم میتونن رضایت شونو ازش پس بگیرن و حکومت رو به دست دولت دیگهای بدن. اما منظورش از رضایت چیه؟ آیا واقن دولتی وجود داره که رضایت همه مردمشو به داشته باشه؟
به قسمت سوم و آخر از سوژه “جان لاک و اصول آزادی خواهی” گوش کنین.
دردسرهای حالت طبیعی و راهکارهای آن
جان لاک تو دو رساله ای درباره دولت میگه: “اگه انسان تو حالت طبیعی همونقدری که گفته شده و تا اون حد آزاد باشه؛ اگه ارباب مطلق شخص و دارایی های خودش باشه، و به لحاظ حقوقی با بزرگترین آدمها برابر باشه و تابع هیچ کس نباشه، چرا بخواد آزادی شو از دست بده؟
… جوابش واضحه، چون اگرچه تو حالت طبیعی همچین حقی رو داره، اما بهره مندی از این حق خیلی نامشخص و مبهمه و دائما در معرض تهاجم دیگران قرار داره: چون حالا دیگه همه مثه اون پادشاه ان، هر فردی باهاش برابره ولی اکثر آدما چندان سفت و سخت انصاف و عدالت رو رعایت نمیکنن. بهره مند شدن از مالکیتی که تو همچین حالتی داره خیلی ناامن و نامطمئنه.
… من راحت میتونم بگم که «حکومت مدنی» چاره مناسبی برای اینجور دردسرهای حالت طبیعیه.
از قسمت قبل اینو یادتون نرفته که؟ لاک میگه که هر کس علاوه بر حقوق مربوط به زندگی، آزادی و مالکیت، به طور طبیعی حقوق دیگری هم داره، مثل حق دفاع از خودش، حق گرفتن غرامت به خاطر خسارتهایی که به خاطر نقض حقوقش بهش وارد شده، و حق مجازات اونایی که حقوقش رو نقض کردن.
اگه «الف» تو جزیره منزوی که با «ب» توش سکونت داره، سعی کنه «ب» رو به بردگی بگیره، «ب» میتونه از زور (یا فریب) استفاده کنه تا از خودش دفاع کنه. اگر «الف» موفق بشه «ب» رو به بردگی بگیره، «ب» حق داره نه تنها فرار کنه، بلکه از «الف» غرامت بگیره و «الف» رو به خاطر نقض حق آزادی خودش مجازات کنه. بنابراین لاک به این حقوق میگه «قدرت اجرایی قانون طبیعی»، که برای محافظت و اجرای حقوق زندگی، آزادی و مالکیت وجود دارن.
لاک باور داره که تو حالت طبیعی، خصوصاً قبل از معرفی پول، اکثر مردم تمایل دارن به حقوق دیگران، یعنی به زندگی، آزادی و مالکیتشون، احترام بذارن. حداقل تا وقتی که انتظار دارن دیگرانم به حقوق اونا احترام بذارن. ولی این در مورد همه آدما صدق نمیکنه. آدمایی که تابع عقل نیستن، عقلی که به ما یاد میده همهمون موجودات حقوقاً برابر و مستقلی هستیم که نباید تابع دیگران باشیم، ممکنه به قوانین اساسی طبیعت پایبند نباشن. عدهای هم ممکنه تابع عقل باشن و در نتیجه آگاه باشن که هر فرد «ارباب مطلق شخص و داراییهای خودشه»، اما با این حال بازم تمایل داشته باشن که «مثه حیوانات درنده رفتار کنن». بعضیا ممکنه «از درد دیگری سود ببرن» و واسه همین سعی کنن کار دیگران یا محصولات کارشونو یا کالاهایی رو که دیگران از طریق مبادله داوطلبانه به دست آوردهان، تصاحب کنن.
تو حالت طبیعی، رعایت حقوق دفاع از خود به جبران خسارت و مجازات از سمت مردم بستگی داره و اینا تمایل به نقض حقوق رو کم میکنه. بنابراین اعمال دقیق و موثر جبران خسارت و مجازات، با بخشی از نقض حقوق مقابله میکنه. ولی هر واکنشی به نقض حقوق، دقیق و موثر نیست. چون تو حالت طبیعی، خود مردم قاضی پروندههای خودشونن و تشخیص میدن که چقدر نیروی دفاعی، جبران خسارت و مجازات میتونن بر کسایی که بازم خودشون گناهکار تشخیص دادن اعمال کنن. مشکلش چیه؟ جان لاک میگه: «خودخواهی باعث میشه که آدما نسبت به خودشون و دوستاشون بیطرف باشن؛ اما به خاطر بدخلقی و احساس انتقام نسبت به دیگران، بیش از حد مجازاتشون کنن…» افراد ممکنه خودشون باورشون این باشه که در حال اجرای قانون طبیعین، ولی در واقعیت درگیر سوء استفاده از زور و اجبار باشن. و دیگرانی که انتظار همچین قدرت ناعادلانهای رو دارن، ممکنه خودشون تو قضاوت عجله کنن.
لاک معتقده که قبل از معرفی پول، اینجور دردسرها نادر بودن. تو اون دوران از حالت طبیعی، “سهمی که فرد واسه خودش در نظر میگرفت، به راحتی قابل دیدن بود؛ و اساسا بیش از حد برداشتن واسه خودش بیفایده و اشتباه بود چون نیازی نبود که بیشتر از اونچه نیاز داشت برداره”. لاک میگه “برابری تو شیوه زندگی ساده و فقیرانه، محدود کردن خواستهها تو محدوده باریکه مالکیتهای کوچیک واسه هر فرد، اختلافات کمی ایجاد میکرد، و بنابراین نیازی به قوانین زیادی واسه تصمیمگیری در موردشون یا انواع مامورای ناظر بر روند کار یا رسیدگی به اجرای عدالت وجود نداشت، چون معدود تخلف و معدود متخلفهایی وجود داشتن”.
با این حال، معرفی پول، شکلهای مختلف مالکیت و راههایی رو که استفاده یه فرد از چیزی که مالکشه (یا صرفاً به نظر میرسه مالکشه)، و ممکنه باعث نقض حقوق مالکیت دیگری شه (یا صرفاً به نظر میرسه باعث نقض حقوق مالکیت دیگری میشه)، رو به شدت زیاد کرد. مثلاً، بعد از معرفی پول، “ب” کشت خودشو به زمینی گسترش میده که نیاز به آبیاری داره و حالا دیگه شروع میکنه خیلی بیشتر از آسیابه بالادسته “الف” آب میکشه تا اونجا که آسیاب آبی از کار میفته. حالا سوال اینه: آیا تعرض “ب” به تلاش های “الف” نقض حق “الف” واسه مالکیت بر دارایی هاش به هر نحوی که خودش صلاح میدونه اس؟ آیا “الف” نسبت به جریان آبی که باعث کار کردنه آسیابش میشه حقی داره؟ یا یه مثال دیگه اینه که “جیم” یه راه آهنی بسازه که سر و صداش گاوهای “دال” رو اذیت میکنه و تولید شیر شونو کم میکنه. بنابراین، اختلافات بیشتری به وجود میاد، از جمله اختلاف در مورد اینکه کی (چه کسی) به کی آسیب رسونده و خسارت متناسبش چی باید باشه. تازه، وقتی ثروت به طور عمومی زیاد میشه، انگیزه افرادم واسه مشارکت تو اشکال پیچیده تری از سرقت و کلاهبرداری بیشتر میشه. بنابراین، حتی با اینکه همه از پویاتر شدن و پیچیده تر شدن و بهتر شدنه وضع اقتصادی به خاطر رعایت حقوق زندگی، آزادی و مالکیت به درستی سود میبرن، اما این پیشرفت ها تو حالت طبیعی خطر اینکه این حقوق به درستی شناخته و اجرا شن رو به شدت زیاد میکنن.
این خطرات باعث میشه هر فردی، به قول جان لاک، “… مایل به ترک وضعیتی باشه که توش هر چند آزاده، اما دائما پر از ترس و خطره: و بی دلیل نیست که دنبال جامعه ای با دیگران بگرده و مایل باشه بهش ملحق شه… که هر فرد بتونه متقابلا از جون، آزادی و اموالش، که من کلن بهش میگم “مالکیت”، محافظت کنه.”
برای جلوگیری از این دردسرهایی که اموال مردم رو تو حالت طبیعی تهدید میکنه، مردم در غالب جوامع با هم متحد میشن تا بتونن از قدرت واحده تمام جامعه واسه تامین و دفاع از اموال شون بهره ببرن و قوانین دائمی واسه تعیین حدودش داشته باشن، تا به موجب اون قوانین هر کس بدونه که چی واسه اونه و چی نیست.”
دقت کنین که این دردسرها به خاطر این نیست که آدما میخوان حق آزادی شونو اعمال کنن، که یعنی صلاح میدونن با افراد و دارایی هاشون چیکار کنن. بلکه از اینکه دقیقا حقوق یه نفر کجا تموم میشه و حقوق دیگری از کجا شروع میشه – یعنی شفاف نبودنه این مرزه – که دردسر درست میکنه. بنابراین، راه حل طبیعی واسه این دردسرها ایجاد کردنه مجموعه ای استاندارد از قوانین شناخته شده اس که توسط قاضی های بی طرف اعمال میشه و بر کسایی که تابع این مجموعه قوانین هستن اعمال میشه.”
اولین قدم برای ایجاد چنین نهادهای حقوقی اینه که مردم حقوق فردی خودشونو، برای دفاع از خود، جبران خسارت و مجازات مجرم، انتقال بدن به یه سازمان مشترک و واحد، که لاک بهش میگه “جامعه سیاسی”. بعد این جامعه سیاسی که بر اساس رای اکثریت عمل میکنه، برای اینکه بتونه به هدفش برسه، نهادهای حقوقیای ایجاد میکنه تا با وضوح بیشتر، بیطرفانهتر و مؤثرتر بتونه حقوق زندگی، آزادی و مالکیت افراد رو حفظ و اجرا کنه. این دومین قدم برای رفع دردسرهای حالت طبیعی.
نظمی که یه جامعه سیاسی معقول ایجاد میکنه بر مبنای تلفیقی از قانون اساسی و تفکیک داخلی قوا. منظور از تفکیک قوا، سه قوه مستقل از هم، یعنی قوه مقننه، مجریه و قضاییه هست.
قوه مقننه مسئول وضع قوانینیایه که حقوق زندگی، آزادی و مالکیت افراد رو با جزئیات بیشتری مشخص میکنه، اونا رو راحتتر قابل درک میکنه و سازوکارهای عمومی رو برای داوری و اجراشون ایجاد میکنه. لاک نگران اینه که آیا اعضای قوه مقننه به جای قانونگذاری برای ارتقای امنیت حقوق هر فرد، “مایل به کسب قدرت” میشن یا نه. با این حال، باور داره که یه ویژگی ساختاری قوه مقننه از این امر جلوگیری میکنه. اون فکر میکنه اگه اعضای مجمع قانونگذاری مسئول وضع قوانینی باشن که به طور مساوی در مورد همه اعمال میشه و اجراش به جای خود قوه مقننه، در دست قوه مجریه باشه، خود قانونگذارا هم “مشمول قوانینی میشن که وضع کردهان”. بنابراین، این قانونگذارا “توجه میکنن که [این قوانین رو] برای خیر عمومی وضع کنن”.
متأسفانه، لاک تا حد زیادی ظرفیت قانونگذارا برای تدوین قوانین دست کم میگیره، چه به شکل تدوین قوانین به نفع خودشون یا حامیا یا همدستاشون و به هزینه دیگران باشه؛ و چه در به شکل ظرفیت قانونگذارا و قوه مجریه برای تبانی در تدوین و اجرای این قوانین.
به نظر میرسه که تو حرفای لاک قوه قضائیهای – در همون جایگاه برابر با قوه مقننه و مجریه – وجود نداره، ما رو با دو شاخه اصلی و جدا از هم تو یه جامعه مشترکالمنافع منظم مواجه میکنه. ولی باز موضع لاک تو دو جنبه مهم با این برداشت متفاوته. اول اینکه قوه مقننه و مجریه کاملا مستقل از هم نیستن. چون پادشاه، که رئیس قوه مجریه قراره باشه، تو قدرت قانونگذاری هم سهم داره. نشون به اون نشون که تو یه جامعه مشترکالمنافع و منظم، هیچ قانونی بدون تایید رئیس قوه مجریه معتبر نیست.
دوم، لاک یه قدرت سومی رو تو جامعه مشترکالمنافع منظم شناسایی میکنه، قدرتی که تو رئیس قوه مجریه هم وجود داره. و قدرت “فدرال” عه؛ قدرت هدایت سیاست خارجی و اعلام جنگ و صلح. لاک معتقده این قدرت فدرال تحت کنترل قانونگذار نیست، چون هدایت سیاست خارجی و جنگ و صلح، موضوع پیروی یا اجرای قوانین وضع شده واسه تنظیم تعاملات اعضای جامعه نیستن. سیاست خارجی و جنگ و صلح نمیتونن “توسط قوانین قبلی، دائمی و مثبت هدایت شن”. به جاش، “باید تا حد زیادی به عقلانیت کسایی که این قدرت بهشون واگذار شده، واگذار شن تا اونا با بهترین مهارت شون، به نفع منافع جامعه مدیریت اش کنن”.
به نظر میرسه موضع لاک اینجا با خواسته لیبرالیسم کلاسیک مغایره که تاکیدشون روی محدود کردن شدید تمام قدرتهای قهریه، خصوصا اونایی که مربوط به رئیس قوه مجریهاس. جواب احتمالی لاک اینه که، اگرچه قدرت فدرال نمیتونه توسط قوانین “قبلی، دائمی و مثبت” محدود بشه، اما تابع محدودیتهای جامعه سیاسیه. جامعه سیاسی میتونه در صورت استفاده نشدن از قدرت فدرال “به نفع جامعه مشترکالمنافع”، به قانون طبیعی متوسل بشه. ولی تو واقعیت، برداشت من این بود که توضیحات لاک در مورد قدرت رئیس جمهور (یعنی رئیس قوه مجریه) درونه جامعه سیاسیه که باید به شدت محدود باشه، نه بیرون از جامعه سیاسی و هدایت سیاست خارجی. تو امور مربوط به سیاست خارجی دستش بازه تا پاشو فراتر از قوانین مربوط به گذشته و قوانین دائمی بذاره، اما بازم باید تابع قوانین طبیعی باشه و طبق منافع جامعه سیاسی تصمیم بگیره.
با وجود اینکه رئیس قوه مجریه حق داره به دلخواه خودش و بدون نظارت قانونگذاری، سیاست خارجی و جنگ و صلح رو هدایت کنه، لاک باور داره که قوه مقننه تو جامعه “اختیار عالی” رو داره. ولی وقتی میگیم “اختیار عالی” معنیش این نیست که قوه مقننه میتونه ولو موقت “خودسرانه” حکومت کنه. چون قوه مقننه “مجبوره عدالت رو اجرا کنه و حقوق رعایا رو بر اساس قوانین دائمی اعلام شده و قضات شناخته شده و مجاز تعیین کنه…” و نکته خیلی مهم دیگه اینکه قوه مقننه “هرگز حق نداره رعایا رو نابود کنه، به بردگی بگیره یا عمداً فقیر کنه”.
این کافی نیست که قوه مقننه واسه ایفای نقشی که بهش محول شده، از دارایی های هر فرد در برابر بقیه شهروندا محافظت کنه. بلکه باید از دارایی های هر فرد در مقابل قانونگذارا (و رئیس قوه مجریه) هم محافظت کنه تا “هیچ وقت حق نداشته باشن که همه یا بخشی از دارایی های رعایا رو بدون رضایت خودشون تصاحب کنن”. “و به این ترتیب جامعه [یعنی جامعه سیاسی] همیشه قدرت عالی خودش رو برای نجات دادنه خود از تلاش ها و نقشه های هر کسی، حتی قانونگذارانش، زمانی که تا این حد احمق یا شرور شوند که طرح هایی علیه آزادی ها و دارایی های رعایا بگذارند و اجرا کنند، حفظ می کند”. بنابراین نه تنها قانونگذارا، بلکه رئیس قوه مجریه هم باید تابع قوانین وضع شده ای باشن که واسه تضمین حقوق زندگی، آزادی و مالکیت همه افراد عمل میکنه. و “هیچ کس تو جامعه مدنی نمیتونه از قوانینش معاف باشد”.
لاک میگه افراد، نه تو حالت طبیعی و نه به عنوان اعضای جامعه سیاسی، به حاکمی که بالاتر از قانون باشه، تن نمیدن. چون پادشاهی که قدرت مطلقه داره، فقط یک نفره. اگه دولت قرار باشه راه حلی باشه واسه دردسر حالت طبیعی، که توش هر کس قاضیه خودشه، پس چرا یه دولت مطلقه که یه نفر همه چیزو کنترل میکنه، بهتر از حالت طبیعیه؟
فکر کردن به اینکه آدما، همونطور که هابز میگفت، واسه فرار از دردسرهای حالت طبیعی، یه حاکمی رو با اقتدار نامحدود قبول میکنن، مثل اینه که فکر کنیم آدما اونقدر احمقن که واسه خلاص شدن از خطرات احتمالی گورکن یا روباه، نه تنها حاضرن غذای آماده ی شیرها شن، بلکه فکر کنن که با این کارشون امنتیم به دست آوردن!
الزام به اطاعت از قانون و حدود اساسی آن
به این تیکه از دو رساله درباره دولت گوش بدین: “انسانها ذاتا آزاد، و به لحاظ حقوق انسانی برابر و مستقل ان و هیچکس نمیتونه بدون رضایت خودشون، اونا رو از این موقعیت محروم کنه و تحت سلطه سیاسیِ کس دیگه ای قرار بده. قوانین کشوری فقط تا وقتی درست ان که بر اساس قانون طبیعی استوار باشن. الزام و پایبندی به قانون طبیعی تو جامعه از بین نمیره، بلکه فقط با قوانین انسانی تقویت میشن. مثل مجازاتهای شناختهشدهای که واسه تقض قانونی طبیعی، مثه قتل، سرقت یا نقض قرارداد در نظر میگیرن. به این ترتیب، قانون طبیعی به عنوان یک قاعده ابدی واسه همه انسانها باقی میمونه.”
تو این بخش میخوایم از دیدگاه لاک در مورد این حرف بزنیم که چرا افراد موظف به رعایت قوانینی ان که دولت ها وضع میکنن، مشروط به اینکه اون قوانین مطابق با هدفی باشه که لاک واسه تشکیل دولت ها تعیین می کنه، یعنی مشخص کردن و اجرای بهتر حقوق زندگی، آزادی و مالکیت افراد.
یکی از چهار یا پنج تا موضوع اصلی ای که بیشتر مربوط به اصول سیاسی لاکه این ادعاس که تعهد هر فرد واسه تبعیت از قوانین دولتی که تحت اون زندگی میکنه، بر اساس رضایت خود فرده. اقتدار دولت واسه تحمیل قوانینش به شهروندان باید از رضایت شهروندان سرچشمه بگیره. لاک میگه: «انسانها ذاتا آزاد، برابر و مستقلن و هیچکس نمیتونه بدون رضایت خودش از این موقعیت محروم شه و تحت سلطه سیاسی یکی دیگه قرار بگیره». به همین ترتیب، از اونجایی که هر فردی ذاتا آزاده، هیچ چیز نمی تونه «اونو تحت سلطه هیچ قدرت زمینی قرار بده مگه با رضایت خودش». لاک خصوصا تاکید میکنه که فرزندان نمیتونن مقید به اون چیزی باشن که والدین شون بهش رضایت دادن. میگه: «یک کودک بدون تابعیت هیچ کشور یا دولتی متولد می شود… او به خاطر اینکه پدرش تابعیت این پادشاهی را دارد، ملزم به آن نیست و مقید به هیچ پیمانی از جانب اجدادش نیست».
در ادامه این مفهوم “رضایت” رو باید توضیح بدم. توضیح لاک در مورد اینکه هر کسی که تو قلمروی یه دولت معینی داره زندگی میکنه به طور ضمنی رضایت داده که از قوانین اون دولت پیروی کنه، عمیقا دردسرسازه.
اریک مک، نویسنده همین کتابی که منبع اصلیه دو قسمته اخیره، معتقده که لاک نیازی نداره به رضایت (یا به قلمرو) متوسل شه تا لزوم تعهد رعایا رو به اطاعت از قوانین وضع شده ای رو که هدف مناسب دولت رو برآورده میکنه، توضیح بده. مک میگه اگه قوانین وضع شده حقوق طبیعی مردم رو در مورد زندگی، آزادی و مالکیت رو با وضوح بیشتری تعریف کنه و از این حقوق به طور قابل اطمینان تری محافظت کنه، پایبندیه طبیعی هر فرد به احترام به حقوق دیگران، تعهدشو به رعایت اون قوانین توضیح میده.
تعریف رضایت
ببینین، این نکته خیلی مهمه: لاک بر این باور نیست که هر حکومتی با رضایت همه شهرونداش به وجود میاد. یادآوری میکنه که خیلی از رژیم ها از طریق غصب خشونت آمیز یا فتح به وجود میان. و معتقده که به همین دلیل، این رژیم ها هیچ اقتدار معتبری برای حکومت ندارن.
با این حال، لاک ادعا میکنه که اگه حکومتی اقتدار واقعی داشته باشه، اون اقتدار رو از طریق رضایت واقعی و داوطلبانه همه شهرونداش به دست میاره. لاک همینطور میگه این اقتدار دولتی نمیتونه بر مبنای نقض حقوق کسی گسترش پیدا کنه، چون هیچ فردی نمیتونه از طریق رضایت خودش، حق نقض حقوق کسی رو به جامعه منتقل کنه.
با این حال، سوالی که پیش میاد اینه که آیا هیچ حکومتی واقعا رضایت واقعی و داوطلبانه همه شهرونداشو داره؟ جان لاک از دولتی که بعد از انقلاب شکوهمند سال 1688 تو بریتانیا تاسیس شد دفاع میکرد و بهش خدمت کرد. اما، آیا همون دولت واقعا رضایت واقعی و داوطلبانه همه کسایی رو که برشون حکومت می کرد، داشت؟ چون رعایای معمولی رژیم ویلیام و مری هیچوقت پای قراردادی مکتوب رو برای پیوستن به جامعه سیاسی انگلستان یا پیروی از قوانین وضع شده توسط مجلس قانونگذاری اش رو به طور واقعی و داوطلبانه امضا نکردن. بنابراین سوالی که پیش میاد اینه که منظور از این رضایت چیه؟ ما باید انتظار داشته باشیم که لاک برای نشون دادن اینکه همه رژیم هایی که اون معتقده اقتدار واقعی دارن، اقتدار خود رو از رضایت شهروندان خود به دست میارن، مجبور به انجام حرکات نمایشی و خطرناکی بشه.
خب… لاک واسه نشون دادن اینکه همه شهروندای یه جامعه سیاسی مرتب و منظم با رضایت فردی شون ملزم به رعایت قوانینش ان، با تمایز بین رضایت صریح و رضایت ضمنی بحث شو شروع میکنه. رضایت صریح یعنی توافق صریح، آگاهانه و قابل مشاهده عمومی، مثه قراردادهای کتبی، گواهیِ شاهدا و امضاهاس، در حالی که رضایت ضمنی بر اساس درک های مشترک، انتظارات مشترک و و خلاصه نشونه هایی غیر رسمی ایه که کمتر قابل شناسایی ان. نکته اش اینجاست که وقتی نظریه پردازای همین موضوع، به رضایت ضمنی متوسل میشن، همیشه این خطر وجود داره که صِرف این واقعیت که کسی صراحتا رضایت نداده، به عنوان مدرکی مبنی بر رضایت ضمنی اون فرد در نظر گرفته شه.
لاک میگه نسبتا تعداد کمی از شهروندا رضایت صریح خودشونو واسه عضویت تو جامعه سیاسی یا اطاعت از مقررات دولتی که تابع شن، اعلام میکنن. اگه قرار باشه همه افرادِ یه ملتِ معین به عنوان رضایتدهنده در نظر گرفته شن، اکثرشون باید رضایت ضمنی داده باشن. اکثر مردم باید کاری انجام داده باشن که به عنوان رضایت محسوب میشه، حتی اگه خیلی شبیه رضایت نباشه.
در واقع لاک میگه صرف حضور داشتن تو قلمرو یه دولت معین، معنی اش رضایت ضمنی واسه اطاعت از قوانین اون دولته.
اما چطور میتونه اینطوری باشه؟ چطور صرف حضور داشتنه یه نفر تو قلمرو یه دولت می تونه اونو به اطاعت از قوانین اون دولت ملزم کنه؟ و چرا میگه این تعهد از رضایت ضمنی اون شخص ناشی میشه؟ توجه داشته باشید که اگه ادعای لاک رو بپذیریم که صرف حضور تو قلمرو یه دولت به معنی رضایت ضمنی با اون دولته، به نظر میرسه که هر دولتی که تا به حال وجود داشته، رضایت همه افراد تو قلمرو خودشو داشته. ولی این مخالف دیدگاه خود لاکه که خیلی از دولت ها رضایت خیلی از شهرونداشونو ندارن و واسه همین، اقتداری رو که ادعا می کنن، ندارن.
خب… لاک متوجه این نکته هست که باید واسه ادعای خودشو مبنی بر اینکه صرف حضور تو قلمرو یه دولت به معنی رضایت ضمنی برای اطاعت از قوانین اون دولته دلیل بیاره. و حالا میخوایم توجیه یا دلیل رو بیاریم:
هر فردی که برای اولین بار با یک جامعه سیاسی متحد می شه، با پیوستن به اون جامعه، دارایی هایی که داره یا به دست میاره رو هم به اون جامعه می سپره، البته اگه قبلا به دولت دیگه ای تعلق نداشته باشن. این دارایی ها، تا وقتی که اون جامعه وجود داشته باشه، تحت حکومت اون جامعه سیاسی قرار می گیرن. بنابراین، هر کسی که از طریق ارث، خرید، اذن و اجازه یا هر راه دیگه ای، از هر بخشی از زمینی که به این ترتیب به اون جامعه سیاسی پیوسته و تحت حکومت اونه، بهره مند می شه، باید اون رو با همون شرایطی که هست بپذیره، و این یعنی تسلیم شدن به حکومت اون جامعه سیاسی.
خب لاک میگه، هر صاحب زمینی تو منطقه تحت کنترل یه جامعه سیاسی به خصوص، در زمانی تو گذشته دور خودشو با اون جامعه سیاسی ادغام کرده و با این کار، تمام زمین خودشو به حکومت و حاکمیت اون جامعه سیاسی تسلیم کرده. تمامیت اون زمین حالا دیگه قلمرو اون دولته که برش صلاحیت یا اقتدار قضایی داره. از اونجایی که تمامیت زمین حالا قلمرو جامعه سیاسی ایه، جامعه سیاسی دیگه حالا حق داره شرایطی رو واسه حضور هر کسی تو قلمرو خودش تعیین کنه. و شرط اساسی که تعیین میکنه اینه که مقررات قانونی اش رعایت شه.
خب اینجا یه مشکلی هست که باید راجه بش بیشتر صحبت کنیم و شمام حتما اگه اطلاعات بیشتری دارین، خواهش میکنم تو نظرات بنویسین تا موضوع بهتر روشن شه.
حرفی که لاک میزنه آیا معنی اش اینه که ساکنای وضعیت طبیعی، که عمیقا دغدغه حفظ مالکیت دارن، واقعا مایملک شونو به جامعه سیاسی ضمیمه و تسلیم اش می کنن؟ آیا دادنه همچین اقتداری به دولت در مورد زمین های خودشون به این معنی نیست که حقوق مالکیت خودشونو به شدت تضعیف میکنن؟
تو چارچوب همچین تعریفی از رضایت، لاک فرض میکنه که اقدام دولت واسه محافظتِ بهتر از حقوق مالکیت همه افراد بر زمین شون مستلزم اینه که همه زمین ها تحت اقتدار قضایی جامعه سیاسی بر قلمرو اش باشن. تنها دلیلش همینه که میگه مالکان زمین همه املاک خودشونو به جامعه سیاسی ضمیمه و تسلیم کنن.
ولی! تنها کاری که همه مالکان زمین واسه محافظت بهتر از حقوق مالکیت خودشون باید انجام بدن اینه که یه نماینده مشترک ایجاد کنن که وظیفه اش این باشه که به طور موثرتری بتونه از این حقوق مالکیت با تحمیل امکان جبران خسارت و مجازات ناقضای حقوق مالکیت محافظت کنه. نیازی نیست که مالکان زمین شونو به جامعه سیاسی ضمیمه کرده یا بش تسلیم کنن تا جامعه سیاسی ای رو تاسیس کنن که به عنوان همچین نماینده ای عمل کنه. به بیان دیگه نیازی نیست که نماینده مشترک برای محافظت از حقوق مالکیت افراد، اقتدار سرزمینی بر املاک شون داشته باشه.
فرض کنیم که یه جامعه مدنی توسط افرادی که از حالت طبیعی خارج شده ان تاسیس شده باشه، و اون جامعه مدنی حقوق اقتدار قضایی بر کل سرزمینی که متعلق بهشه رو به دست آورده باشه. آیا این مبنایی واسه این ادعاس که هر کسی که حالا تو اون قلمرو سکونت داره از طریق رضایت ضمنی موظف به اطاعت از قوانین اون جامعه مدنی میشه؟ فکر کنم جواب نه عه. اگه فرض کنیم که جامعه مدنی صلاحیت قضایی بر قلمرویی که کنترل میکنه داره، سکونت “ب” تو اون قلمرو ممکنه اونو ملزم به اطاعت از دولتش کنه. اما رضایت ضمنی “ب” نقشی تو توضیح این تعهد ایفا نمی کنه. بذارید توضیح بدم چرا.
فرض کنید “الف” صاحب یه خونه اس و “ب” رو به خونه اش دعوت میکنه. بعد “ب” میرسه و بدون مقدمه همه لباساشو در میاره. این کار “الف” رو فارغ از اینکه دلیلش چی باشه ناراحت میکنه. “الف” به “ب” میگه از اونجایی که این خونه ملکشه، میتونه شرایطی رو تعیین کنه که “ب” واسه بازدید از خونه اش باید بپذیره و اون شرط اینه که “ب” دوباره لباساشو بپوشه. در واقع مالکیت “الف” بر خونه اش توجیه کننده اِعمال این شرط بر “ب” اس. تعیین این شرط توسط “الف” چیزی ایه که “ب” رو ملزم می کنه در صورتی که می خواد بمونه، لباساشو بپوشه. بنابراین موندن “ب” مستلزم پذیرش شرط “الف” عه. و اعمال این شرط بر “ب” اصلا به رضایتش در مورد اون شرط یا رضایتش نسبت به اینکه “الف” همچین اختیار تعیین همچین شرطی رو داره، بستگی ندارد. رضایت “ب” هیچ ربطی به این موضوع نداره.
به طور مشابه، اگه یه جامعه مدنی به خاطر حق اقتدار قضایی بر قلمرو خودش، شرطی رو واسه هر کسی که تو اون قلمروعه تعیین کنه (مثلا شرط اطاعت از قوانینش)، تعیین این شرط به خاطر اقتدار قضایی بر این قلمرو توجیه میشه، نه با رضایت مردم نسبت به اون شرط! در واقع اقتدار قضاییه دولت بر قلمروعه خودشه که این حق رو بهش میده که شرط تعیین کنه. از اونجایی که رضایت، هیچ ربطی به ایجاد تعهد افرادی که در قلمرو باقی میمونن واسه اطاعت از قوانین دولت نداره، موضع لاک انگار اینجا رها کردن تزش مبنی بر اینکه تعهد به اطاعت از قوانین یک جامعه مدنی منظم از رضایت رعایا ناشی میشه اس!
اینجا یه نشونه دیگه از اینکه لاک نظر خودش رو مبنی بر اینکه تعهد هر فرد به اطاعت از قانون از رضایت خود اون فرد ناشی میشه، کنار گذاشته، وجود داره. فرض کنین که ادعای لاک مبنی بر اینکه اجداد ما حوزه قضایی رو برای دولتی ایجاد کردن که توجیه کننده تعیین شرایط دولت برای سکونت در اون قلمرو هست رو قبول کنیم. در اون صورت، بر خلاف اعتقاد خود لاک، خواهیم پذیرفت که ما به پیمانی که توسط اجداد ما بسته شده “محدود” هستیم. و در اینصورت پذیرفته ایم که مقید بودن ما به رضایت ما بستگی نداره.
بنابراین باید منظور لاک رو از این تعهد یا رضایت با موضوع تعهد طبیعی یا رضایت طبیعی بیشتر باز کنیم.
توضیح تعهد طبیعی (The Natural Obligation Explanation)
از نظر لاک، “هدف بزرگی” که ایجاد شدنه جوامع سیاسی و نهادهای سیاسی-قانونی رو توجیه میکنه، “برخوردار شدن از مالکیت افراد تو صلح و امنیت”ه. وقتی میگیم مالکیت افراد – یعنی حقوق زندگی، آزادی و دارایی – منظور این نیست که مالکیت، محصول جامعه سیاسی یا اعمال قانونگذاره، نه! بلکه “بهبود و ارتقای” برخورداری مسالمتآمیز مردم از حقوقیه که پایه و اساسش مدیون اراده جامعه سیاسی، قانونگذار یا سلطنت نیست.
لاک اولای جلد دوم از کتاب دو رساله درباره دولت میگه “قوانین داخلی کشورا (یعنی قوانین وضع شده توسط مجلس)… فقط تا زمانی درست اند که بر پایه قانون طبیعی باشن، که در واقع باید بر اساس اون تنظیم و تفسیر بشن”. وضع کردن قوانین لازمه چون حقوق طبیعی مردم باید به طور دقیقتری مشخص شه تا هر فرد اطمینان بیشتری داشته باشه از اینکه درک متقابلی از حدو مرز حقوقش وجود داره – اینکه کجا حقوقش به پایان میرسه و حقوق دیگران شروع میشه. (در مورد اعمال و اجراشم همینطوره؛ لازمه که این حدو مرزها و مشخصاتِ متقابلا درک شده و دقیق به طور قابل اعتمادی اعمال و اجرا بشن).”
پس آدما واسه اینکه از دردسرهایی که مالکیت افراد رو تو حالت طبیعی مختل میکنه فرار کنن، در قالب جوامعی متحد میشن تا بتونن از قدرت متحد کل جامعه واسه پایبندی به مالکیت و دفاع از مالکیت شون استفاده کنن و قوانین دائمی واسه حدو حدودش داشته باشن، تا هر کس بدونه منظور از “مال اون” یعنی چی.
جان لاک میگه آدما آزادی حالت طبیعی شونو واسه خاطر حکومت رها نکرده ان و خودشونو به حکومت ها مقید نکرده ان، مگر برای حفاظت از جان، آزادی و دارایی شون و برای تامین صلح و آرامش خود به کمک قوانین وضع شده در مورد حقوق مالکیت.
بنابراین خیلی خلاصه، جان لاک میگه آدما از خیر بخشی از آزادی شون گذشتن تا جوامع سیاسی ای شکل بدن که با وضع قوانین دائمی، بتونن از حقوق مالکیت شون بهتر “محافظت کنن” نه اینکه حقوق مالکیت “ایجاد کنن”!
پس حکومت ها حقوق مالکیت رو برای شهروندان “ایجاد” نمیکنن بلکه باید از حقوق مالکیت شهروندان “محافظت کنن”.
بنابراین جامعه مدنی قراره مالکیت رو “تنظیم کنه” یعنی مشخص کنه مرز بین حقوق یه نفر با نفردیگه کجاست؟ چطوری باید این مرزها رو تشخیص داد؟ و چطور باید با تجاوز به این مرزها برخورد کرد؟ تنظیم کردنه حقوق مالکیت معنی اش گرفتن تمام یا بخشی از مالکیت (جان، آزادی یا دارایی) رعایا نیست. بنابراین تنظیم کردن از طریق وضع قوانین، باید بر اساس قانون طبیعی باشه.
بر اساس همچین توضیحی از تعهد طبیعی، اقتدار دولت واسه حکومت، وابسته به “محتوای قوانینه” نه فرآیندی که از طریقش اون قوانین وضع میشن – مثه اینکه آیا آدما بهش صریحا یا تلویحا رضایت دادن یا نه. بنابراین اونچه مهمه “محتوای قوانین”عه، یعنی اینکه آیا اون قوانین از حقوق طبیعی کسایی که تابع شن، محافظت می کنه یا نه. بنابراین یادتونه بحث رضایت چه چالشی داشت؟ اینجا می بینیم که چیزی که تعهد رعایا رو واسه رعایت کردنه قوانین وضع شده توضیح میده، انطباقش با قانون طبیعی ایه که جبر اخلاقی شو بر همه، از جمله قانونگذارا، حفظ میکنه.
تو حالت طبیعی، هر فردی ملزم به رعایت خواسته های دیگرانه تا حقوق شونو محترم بشمره و به اجراشون تن بده. هیچ فردی نیازی به رضایت نداره تا تابع همچین تعهدی باشه. توضیح تعهد طبیعی یعنی تعهد هر فرد به رعایت قوانین وضع شده تو جامعه مدنی ایه که خوب نظم داده شده و این تعهد صرفا شکل دقیق تر و قابل اجراتره تعهد فرد تو حالت طبیعی ایه. به خاطر همینم افراد نیازی به رضایت واسه تابعیت از اون قوانین ندارن. البته بر اساس همچین خط فکری ای، رعایا فقط ملزم به رعایت قوانینی ان که با قانون طبیعی مطابقت داره. اگه این توضیحی موجه برای تعهد هر فرد به اطاعت از قوانینی باشد که حقوق مردم رو بهتر بیان و تامین کنه، اون وقت لاک نیازی به موضوع “رضایت” برای ضمانت اون تعهد نداشت. اما در مورد موضوعی مثه مالیات چی؟ آیا لاک همچنان واسه ضمانت تعهد به رعایت قوانینی که مالیات وضع میکنه به موضوع “رضایت” نیاز داره؟
پیچیدگی مالیات (The Taxation Complication)
خب دولتی که از حقوق مردم در زندگی، آزادی، و داراییشون محافظت میکنه، حق داره مالیات بگیره تا هزینههای خودش رو تأمین کنه. آیا میشه تعهد به اطاعت از قانونی که در ازای محافظت از حقوق مالکیت مردم، درخواست پرداخت هزینه میکنه، رو با تعهد طبیعی توجیه کرد؟
از دیدگاه لاک، جواب «نه»عه. چون هیچ تعهد طبیعی برای پرداخت هزینه مزایایی که به شخص ارائه شده وجود نداره، مگر اینکه اون شخص قراردادی برای پرداختش منعقد کرده باشه. مثلاً اگه تو حالت طبیعی، «جیم» به طور خیرخواهانه جلوی تلاشهای «دال» برای دزدیدن از «ب» رو بگیره، «ب» تعهدی برای پرداخت هزینه این خدمات خیرخواهانه به «جیم» نداره. حتی اگر «جیم» بعداً بیاد واسه این خدمات صورتحساب ارائه کنه، «ب» مجبور نیست اون رو پرداخت کنه. در واقع، دریافت هزینه اجباری از «ب» توسط «جیم» نقض حقوق «ب» است.
برای اینکه یک شهروند ملزم به اطاعت از مطالبه دولت – یعنی پرداخت مالیات در ازای محافظتی که دولت ارائه میده – باشه، ضرورتاً این شهروند باید به این مالیات رضایت داده باشه (حداقل با اجازه دادن نمایندههاش برای وضع همچین مالیاتی). برداشت وجه از این شهروند توسط دولت، بدون رضایت شهروند، برای پرداخت وجه به دولت در ازای محافظت، نقض حقوق شهروند است.
با این حال، اگه موضوع رضایت ضمنی رو اونطور که لاک پیشنهاد میکنه رد کنیم، باید به این نتیجه برسیم که هر فرد باید به صراحت به مالیاتی که بهش تحمیل میشه رضایت بده تا ملزم به رعایت اون مالیات باشه. بعلاوه، این رضایت نباید تحت اجبار داده بشه. به نظر میرسه برای اینکه یک شهروند ملزم به اطاعت از قوانین مالیاتی باشه، باید صراحتاً و داوطلبانه با وضع همچین قوانینی موافقت کرده باشه.
خب حالا سوال مهمی که پیش میاد اینه که آیا تا به حال دولتی وجود داشته که برای مالیاتهایی که به شهرونداش تحمیل کرده رضایت صریح و داوطلبانه هر کدومشون رو داشته باشه؟ آیا ممکنه که هر دولتی روزی همچین رضایت داوطلبانهای برای هزینههایی که به شهرونداش تحمیل میکنه داشته باشه؟
مدارای مذهبی (Toleration)
لاک میگه: اگه کسی از راه راست منحرف شه، بدبختی خودشه و به تو آسیبی نمی رسونه. پس حق نداری اونو تو امور این دنیا مجازات کنی، چون فکر می کنی اون تو زندگی بدبخت قراره بشه.
قوانین برای این وضع شدهان که اموال و سلامت شهروندا به خاطر کلاهبرداری یا خشونت دیگران آسیب نبینه. اما واقعیت اینه که این قوانین از شهروندان در برابر سهل انگاری یا بی تدبیری خودشون محافظت نمیکنن. بخوای یا نخوای، هیچ کسو نمیشه مجبور کرد که ثروتمند یا سالم باشه. حتی خدا هم آدمارو برخلاف میلشون نجات نمیده.
این موضوع ربطی به مقام قضاوت نداره که از زور شمشیرش واسه مجازات همه چیز استفاده کنه، صرف نظر از اینکه گناه علیه خدا میدونه تش یا نه. طمع، بی خیالی، بیکاری و خیلی چیزای دیگه گناهانیان که به توافق همه انسانها، هیچ کس نگفته باید توسط مقام قضاوت مجازات شه. دلیلشم اینه که این موارد به حقوق افراد آسیب نمی رسونن و صلح عمومی جامعه رو بهم نمی زنن.
یادتونه که؟ کتاب «نامه ای در باب تساهل» یه اثر مشهور دیگه جان لاکه. این دومین اثر معروف لاک درباره فلسفه سیاسی و یکی از بزرگترین مقالاتش در دفاع از مدارای مذهبیه. لاک از مدارا برای همه فرقه های پروتستان و، خیلی بنیادگراتر، واسه یهودیا و مسلمونا دفاع می کنه.
ولی با این حال، لاک مدارای کامل رو واسه کاتولیک ها و آتئیستا (یا بی خداها) ترویج نمی کرد. چرا؟ دلیلش به خاطر صرف عقاید کاتولیک یا ملحدانه نبود، بلکه به این خاطر بود که کاتولیکا و ملحدا مشکوک سیاسی بودن. تو اون دوران اگه یادتون باشه از قسمت اول، کاتولیک بودن معنی طرفداری از اقتدارگرایی و استبداد بود. به گفته لاک، کاتولیکا به خاطر وفاداری سیاسی شون به پاپ و اغلب به پادشاهی های کاتولیک مستبد هم تو اسپانیا و هم تو فرانسه مشکوک بودن. و بی خداهام به این خاطر مشکوک سیاسی بودن چون نمی تونستن خودشونو ملزم به سوگندهاشون به خدا بدونن 🙂
واقعیت اینه که لاک در طول دورانی بیشتر از چهل سال در مورد مدارای مذهبی نوشت. مقالات اولیه منتشر نشده اش، از حق پادشاه برای تاسیس و اجرای عقاید و آداب و رسوم مذهبی تو قلمروی خودش دفاع می کرد. اون زمان لاک فکر میکرد که وظیفه حاکم ایجاد همچین وحدت رویه ایه، و پیشفرض شم این بود که وحدت عقاید و آداب و رسوم مذهبی واسه نظم اجتماعی ضروری ایه و همچین وحدت رویه ای رو از طریق قدرت نیروی قهریه میشه تو جامعه ایجاد کرد و حفظ کرد. ولی به مرور زمان نظرش عوض شد. چرا؟ اولین بار وقتی این پیشفرض اش زیر سوال رفت که تو یه ماموریت دیپلماتیک رفت به آلمان رفت و دید کالوینیست ها، لوتری ها و کاتولیک ها با همدیگه تو صلح و صفا دارن زندگی میکنن. و دومین بار وقتی رد شد که لاک به این باور رسید که هم حاکما و هم شهروندا باید یاد بگیرن که با افرادی که دیدگاه های مذهبی شون ناراحتشون می کنه زندگی کنن، چون دید راهکار اخلاقی قابل قبول یا موثری واسه سرکوب مخالفای مذهبی وجود نداره.
درسته که نامهای در باب مدارا به موضوع آزادی مذهبی اختصاص داره، اما تمام اصول لیبرالیسم کلاسیک لاک تو این نوشته ها قابل مشاهده اس. اونجا که میگه:
… بعضی از آدما به جای اینکه زحمت تهیه مایحتاج خودشونو بکشن، ترجیح میدن به طور غیرقانونی از ثمرات کار دیگران تغذیه کنن. این ضرورت حفظ انسان ها در مورد اونچه قبلا به دست آوردهان، و همینطور حفظ آزادی و قدرتشون، آدمارو ملزم میکنه با همدیگه اجتماعی بسازن، تا دارایی هاشونو – که به آسایش و خوشبختی این زندگی کمک می کنه – برای هم تضمین کنن.
یا جای دیگه ای میگه: اقتدار واقعی حاکمان فقط به محافظت از مالکیت عادلانه هر شهروند بر چیزهایی که به این زندگی تعلق داره، محدود می شه. بعد صراحتا دیدگاهی رو که میگه حاکما میتونن رفتارهایی از فرد رو که خودآزارندهاس – یعنی فقط خود فرد رو آزار میده – سرکوب یا مجازات کنن، رد می کنه.
دلیل اصلی اینکه اعتقاد یا عبادت دینی نباید توسط “قاضی” سرکوب یا مجازات شه اینه که، حتی اگه اعتقاد دینی فرد اشتباه باشه یا اونجوری که عبادت میکنه نامناسب باشه، نه اعتقاد بهش و نه انجام دادن عبادت به اون شکلی که میخواد، حقوق هیچ کس دیگه ای رو نقض نمی کنه.
به خاطر همینم میگه: هيچ کس با عقاید نادرست و شیوه عبادت نامناسب خودش، حقوق دیگری رو نقض نمی کنه؛ و تباهی اش هم به امور دیگری لطمه نمی زنه. هر کس اختیار عالی و مطلق قضاوت خودشو داره. و دلیلش اینه که هیچ کس دیگه ای تو این مورد دخیل نیست و نمی تونه از رفتار اون تو این زمینه ضرری ببینه.
حتی بزرگترین اشتباهاتی که مردم ممکنه تو عقاید یا اعمال دینی شون مرتکب شن، دلیلی برای سرکوب یا مجازات اجباری شون نمیشه. چون – طبق همون جمله ای که اول همین بخش گفتیم – «اگه کسی از راه راست منحرف شه، بدبختی خودشه، نه آسیبی به تو. بنابراین تو حق نداری اونو تو امور این زندگی مجازات کنی، چون فکر میکنی که اون تو زندگی بعدی اش بدبخت میشه». بنابراین با اینکه به دست آوردنه رستگاری و آمرزشِ ابدی احتمالا مهمترین کار یک آدمه. اما این کار خود اون فرده. و هیچ کس نباید تو کاری که به خودش مربوطه سرکوب یا مجازات شه، حتی اگه اون کارو بد انجام بده.
لاک میگه: «این واسه همه بدیهیه که: تو امور داخلی و خصوصی، تو مدیریت املاک و مستغلات و تو مسئله حفظ سلامت جسمی، هر کس میتونه اونچه رو که به نفعشه در نظر بگیره و هر مسیری رو که میخواد دنبال کنه. هر کسی میتونه خانه خودشو خراب کنه، بسازه یا هر هزینهای رو که میخواد خرج کنه، کسی غر نمیزنه، کسی اونو کنترلش نمیکنه؛ اون فرد آزادی خودشو داره.»
به همین دلیل، لاک میگه: «اینم باید واسه همه بدیهی باشه که هر فردی باید آزادی مشابهی واسه پیروی از مسیرهایی داشته باشه که تو “امور دینی” برای خودش بهترین میدونه. وقتی هر فردی باید مجاز باشه که اگه خواست طوری رفتار کنه که (دیگران اونو) واسه سلامتی یا مایملکشون مضر میدونن؛ به همین ترتیب، اینم باید بهش اجازه داده شه تا اگه خواست طوری رفتار کنه که (دیگران اونو) واسه روح خودشون مضر میدونن.»
پس قوانین قراره تا حد امکان از مایملک و سلامت شهروندا در مقابل کلاهبرداری یا خشونت دیگران محافظت کنن؛ نه در مقابل سهل انگاری یا سوءمدیریت خود مالکا! واقعیت اینه که هیچ کسو نمیشه مجبور کرد ثروتمند یا سالم باشه. حتی خدا هم آدمیزادو برخلاف میلش نجات نمیده.
خداوند خودش به طور عالی مظهر ضد اقتدارگرایی ایه.
لاک میبینه که وقتی فردی دین همسایگان قدرتمندترشو نمیپذیره یا خودشو از انجام دادن مراسم معمول جدا میکنه یا فرزندانشو به اون مراسم نمیفرسته، «این موضوع بلافاصله خشم عمومی رو برمیانگیزه… و همه آماده میشن تا از همچین جنایت بزرگی انتقام بگیرن.» مقامات هم تحریک میشن تا مخالف مذهبی رو محکوم کنن به «به از دست دادن آزادی، یا اموال، یا جون» اش. و تازه ادعا میکنن که همچین مجازاتی خیرخواهانه اس چون واسه حفاظت از فرد مخالف در برابر خشم بیشتر خداست. با این حال، لاک همچین توضیحی رو برای «تعصب بیاندازه» کسایی که با «آتیش و شمشیر» به مخالفت مذهبی جواب میدن رد میکنه.
جان لاک میگه: “چون خیلی سخته که انسان های عاقل رو بخوایم متقاعد کنیم که اون کسی که با چشمای باز و با رضایت خاطر میره برادر خودشو به جلاد تحویل میده تا زنده زنده سوزونده شه، از سر خیرخواهی و دلسوزی به فکر نجات دادنه برادرش از آتیش سوزان جهنم تو آخرته!”
لاک خیلی رک و پوست کنده میگه که آزار و اذیت افراد به نام خیرخواهی، در واقع بخشی از برنامه آزار دهنده ها واسه حفظ یا تقویت «حکومت دنیوی» شونه.
اون علاوه بر رد کردن توجیه اقتدارگراها برای سرکوب و مجازات، توجیه اخلاقگراها رم رد میکنه که میگن با اینکه عقاید مذهبیِ اشتباه و پرستش نامناسب حقوق دیگرانو نقض نمیکنه، اما به خاطر معصیت و گناه بودنش باید سرکوب و مجازات شه. دلیل لاک اینه که گناه بودن، فعالیتی نیست که به قاضی “مجوز کافی” برای سرکوب یا مجازات بده. گوش بدین:
“اینطور نیست که چون چیزی گناه است، بنابراین باید توسط قاضی مجازات شود. به اتفاق آرا [یعنی به اجماع] همه مردم، طمع، بی خیالی، تنبلی و بسیاری چیزهای دیگر گناه اند، اما هیچ کس تا به حال نگفته است که باید توسط قاضی مجازات شوند.”
لاک میگه که هر کسی از دیگران بخواد از فعالیتهای خودآزارنده یا گناه آلود دست بردارن، آزاده. ولی در نگاه لاک، تا زمانی که افراد درگیر خشونت یا کلاهبرداری علیه دیگران نباشن، باید آزاد باشن.
یادتون هست که؟ آزادی معنی اش این نیست که هر کی هر کاری دلش میخواد انجام بده، بلکه به معنی انجام دادن کارا به روشی ایه که فرد مناسب میدونه، یعنی آزاد باشه تا به روشی که مناسب میدونه با دارایی هاش، یعنی جان، آزادی و مایملک اش رفتار کنه. و وقتی از مدارا یا تساهل حرف میزنیم معنی اش اجازه دادن به دیگران واسه انجام دادنه کارایی ایه که مناسب میدونن با خودشون و دارایی هاشون انجام بدن.
بنابراین، آزادی مشروع فرد وقتی مانعش شن تا نتونه یکی دیگه رو واسه تفریح بکشه، نقض نمیشه. یا مثلا آزادی مذهبی فرد وقتی نذارن نوزادی رو تو مراسم مذهبی ای که بهش باور داره قربانی کنه، نقض نمیشه. چون قربانی کردن نوزاد نقض حقوق نوزاده، چه تو مراسم مذهبی انجام شه چه نشه.
کسی که میخواد رو سر خودش وایسه یا گوساله خودشو قربونی کنه، و این کارا رو به نوعی عبادت میدونه، سرش به همون اندازه ای تو کار خودشه و ربطی به دیگری نداره که کس دیگه همین کارارو به خاطر ورزش کردن یا قصابی انجام میده تا به خونواده اش غذا بده. تو هیچ کدوم از این موارد افراد دیگه، یا حاکم اجازه دخالت ندارن. ولی اگه اون فرد با ایستادن روی سر شما یا قربونی کردن گوساله شما میخواد عبادت یا ورزش کنه، اونوقت سرش به کار خودش نیست و اینجا حاکم حق و وظیفه داره که مداخله کنه. خیلی ساده، آزادی مذهبی، حق انجام هر کاریه که اهداف مذهبی داره و فرد تو حالت کلی حق انجام دادنشو داره، یعنی تصرف تو دارایی هاش به روشی که مناسب می بینه.
خب مردم اغلب نظرات متفاوتی در این مورد دارن که با یه منبع به خصوص باید چه کاری انجام داد. مثلا آیا باید از فلان مزرعه واسه کاشت ذرت استفاده شه یا واسه بازی تنیس ازش استفاده کرد؟ آیا باید این گوساله رو برای خوشنودی خدا قربونی کرد یا باید بهش حسابی غذا داد تا زمستون سال دیگه بتونه کلی آدمو تغذیه کنه؟ نظر لاک اینه که ما میتونیم با تمرکز رو اینکه مالک قانونی اون منبع به خصوص کیه، از اختلافات در مورد اینکه حالا چطوری ازش بهترین استفاده رو بکنیم، جلوگیری کنیم. بنابراین اگه “الف” مالک مزرعه باشه، اونه می تونه تصمیم بگیره توش ذرت بکاره یا ازش واسه بازی تنیس استفاده کنه. اگر “ب” مالک گوسالهه باشه، اونه می تونه تصمیم بگیره گوسالهه رو قربونی کنه یا بهش غذا بده. اگه با انتخاب “الف” یا “ب” مخالفی، میتونی حرفتو با عملت یکی کنی و منبع رو بخری و ازش به نفع خودت استفاده کنی.
با همه اینا سوال اینه که آیا رستگاری شدنه مدرن هدفی اونقدر مهمی نیست که به خاطرش به قاضی رضایت بدیم تا اگه لازم شد از اجبار واسه هدایت کردن رعایا به سمت رستگاری استفاده کنه؟ آیا وقتی مسئله ای انقدر مهمه دلیل لازم و کافی نیست واسه اینکه تا واسه جلوگیری کردن از نقض حقوق از اجبار استفاده کنیم؟ خب! جواب لاک به این سوالا “نه”عه! هرگز عقلانی نیست که به خاطر رستگاری، با اجبار موافقت کنین. چون «تمام حیات و قدرت حقیقی دین تو اقناع درونی و کامل ذهنه». و اعتقاد دینی درونی رو هرگز نمیشه با اجبار در کسی القا کرد.
بنابراین باور لاک این بود که رستگار شدن به معنای واقعی کلمه به اعتقاد درونی فرد به این موضوع بستگی داره که به نقش نجات دهنده مسیح باور داشته باشه. تهدید و شکنجه و اعدام ممکنه فرد رو وادار کنه که بگه این اعتقاد رو داره، اما هرگز نمی تونه اعتقاد درونی واقعی در اون ایجاد کنه. بنابراین، «هیچ کس نمی تونه تا این حد مواظبت از رستگاری خودشو کورکورانه واگذار کنه به انتخاب دیگری، چه اون دیگری شاهزاده باشه و چه رعیت، تا بهش بگن چه ایمان یا عقایدی رو باید بپذیره». بنابراین لاک باور داره که آزادی از اجبار دیگران برای رفاه دنیوی ما ضروری ایه و استقلال واقعی تو عقاید مذهبی مون برای رفاه اون دنیامون ضروری ایه.
حتی اگه یه نفر بتونه رستگاری خودشو به کس دیگهای بسپاره، خیلی احمقانهست که این کارو به کسی بسپاره که اتفاقاً قدرت سیاسی رو برش داره. چون حاکم اون فرد به احتمال زیاد دغدغه خیلی کمتری نسبت به خود اون فرد در مورد رستگاری اون داره. اینم حتی کمکی نمیکنه که بگیم فقط اون حاکماهی که اصول “ارتدکس”، یعنی دین حقیقی رو میپذیرن، حق دارن عقاید و اعمال مذهبی رو تو قلمرو خودشون دیکته کنن. چون هر کلیسایی خودشو ارتدکس میدونه؛ و از نظرش بقیه نظرات، اشتباه یا بدعتآمیزه. چون هر اونچه که هر کلیسایی بهش اعتقاد داره، حقیقت میدونه؛ و مخالف اونو خطا اعلام میکنه. اینکه بگیم حاکمان فقط وقتی میتونن عقاید مذهبی خودشونو تحمیل کنن که اون عقاید حقیقی باشن، خیلی ساده صرفاً هر حاکمی رو تشویق میکنه که عقاید خودشو (یا دیدگاه کلیسایی که متحد شده) تحمیل کنه.
لاک معتقده هر فردی حق داره عقاید مذهبی خودشو داشته باشه و اونا رو آزادانه اعمال کنه، و هیچ کس نباید به خاطر عقاید مذهبیاش مورد آزار و اذیت قرار بگیره. همینطورم باور داره که هیچ کس، حتی حاکم، حق نداره عقاید مذهبی خودشو به دیگران تحمیل کنه.
آخرین نکتهای که درباره مدارا میخوام از لاک بگم، در مورد خطری هست که فرقههای مخالف ایجاد میکنن. یه استدلالی که اون زمان وجود داشت این بود که از اونجایی که مخالفای مذهبی معمولاً چنان ناراضی هستن که به طور مخفیانه برای توطئه کردن علیه رژیم موجود دور هم جمع میشن، مقامات سیاسی باید به خاطر صلح و نظم اجتماعی هم که شده، مخالفت مذهبی رو سرکوب کنن. صلح و نظم اجتماعی فقط از طریق یکدست شدن عقیده و عمل توسط دولت قابل حفظه.
لاک در جواب، اصرارش بر اینه که بپرسیم چرا مخالفان معمولاً ناراضی هستن و مستعد هستن تا علیه یه رژیم خاص توطئه کنن. جواب شم اینه که مخالفا به این دلیل ناراضی و مستعد توطئه هستن که تحت آزار و اذیت هستن: “چون وقتی مردم به خاطر عقاید مذهبیشون از حقوقشون محروم میشن؛ از اموالشون محروم میشن؛ و در آزادیشون محدود میشن، خب طبیعیه که به کسایی تبدیل میشن که به دنبال فرصتی برای انتقام گرفتن از کسایی هستن که این ظلمها رو بهشون روا کردهان. بنابراین، به نظر من، این آزار و اذیت مذهبیایه که مردم رو به سمت فتنهانگیزی و توطئه میبره، نه خود عقاید مذهبیشون.”
بنابراین لاک با این استدلال که مخالفای مذهبی رو باید به خاطر حفظ صلح و نظم اجتماعی سرکوب کرد، مخالفه. و معتقده که این آزار و اذیت مذهبیایه که باعث ایجاد بینظمی و فتنه میشه، نه خود عقاید مذهبی. بنابراین میگه:
“ظلم و ستم باعث آشوب میشه و مردم رو وادار به مبارزه برای رها شدن از یوغ ستم میکنه. فقط یه چیز هست که مردم رو برای شورش و آشوب جمع میکنه، و اون ظلم و ستمه.”
“از این آدما چه انتظاری میشه داشت، جز اینکه از بدیهایی که تحت اون زندگی میکنن خسته شن، و در نهایت برای مقاومت در برابر زور، از حقوق طبیعی خودشون (که به خاطر مذهب قابل مصادره نیستن) تا جایی که میتونن دفاع کنن؟ تا زمانی که اصل آزار و اذیت به خاطر دین حاکم باشه، رویه غیر از این نمیتونه باشه.”
“لاک باور داره که ظلم و ستم مذهبی منجر به آشوب و خشونت میشه. اون از مقامات میخواد که به حقوق مذهبی مردم احترام بذارن و از آزار و اذیتشون به خاطر عقاید مذهبی پرهیز کنن. همینطور معتقده مردم حق دارن از خودشون در برابر ظلم و ستم دفاع کنن، حتی اگه معنیاش استفاده از زور باشه.”
بنابراین میگه: “تو قلمرو دین، مثل همه قلمروهای تلاش و آرمانهای انسانی، صلح اجتماعی نه از طریق ستم، بلکه از طریق احترام به آزادی هر فرد به دست میآد. لاک معتقده آزادی مذهبی برای صلح اجتماعی ضروریه. وقتی مردم حق دارن عقاید مذهبی خودشونو داشته باشن و آزادانه اعمالشون کنن، کمتر به خشونت و آشوب متوسل میشن.”
مقاومت در برابر زور ناعادلانه (Resistance against Unjust Force)
برای درک بهتر این فصل، بیایید به زمان لاک برگردیم. دو رساله دربارهٔ دولت در اوایل دههٔ ۱۶۸۰ نوشته شد. ولی همان موقع منتشر نشد. کی منتشر شد؟ آخرای همون دهه، یعنی سال ۱۶۸۹، وقتی که انقلاب شکوهمند ۱۶۸۸ رخ داده بود دیگه.
بنابراین وقتی لاک میگه معتقده که همه افراد حق دارن از حقوق خودشون دفاع کنن، حتی اگه این دفاع به معنای استفاده از زور در برابر ظلم و ستم دولت باشه، همه فکر میکردن این کتاب توجیهی برای انقلاب شکوهمنده. ولی منابع مهمی به ما میگن این نمیتونه به خاطر دفاع از انقلاب شکوهمند باشه چون خیلی زودتر از این حرفا نوشته شده و احتمالا جان لاک این کتاب رو واسه حمایت از تلاشهای لرد شفتسبری نوشته که از برکنار شدن چارلز دوم و جانشین شدن جیمز حمایت میکرد. ماجرای اعدام چارلز دوم رو اگه نمیدونین، حتما قسمت اول این سوژه رو گوش بدین.
خب… لاک این اصول رو در جواب به ظلم و ستم حکومت مطلقه چارلز دوم نوشت. و باور داشت که مردم حق دارن از خودشون در برابر حاکمایی که حقوقشونو نقض میکنن، مقاومت کنن.
این اصول امروزه هم اهمیت داره، و مبنایی شد واسه قانون حمل اسلحه تو آمریکا تا آدما بتونن از خودشون دفاع کنن. چون اگه از قسمت اول یادتون باشه بنیانگذارای آمریکا بیانیهٔ استقلال آمریکا رو تحت تأثیر فلسفهٔ لاک نوشته بودن. و تازه این یه یادآوری به آدما هست که حقوقشون مقدسه و نباید توسط دولت نادیده گرفته شه.
واقعیت اینه که چه مذهبی باشین چه نباشین، اگه حقوق انسان رو به خدا نسبت بدین (یا چنان مقدس بدونین که “انگار” به خدا نسبت میدین – برای کسایی که خداباور نیستن)، شاید شانسی برای حفاظت ازش داشته باشین، ولی اگه این حقوق رو به انسان نسبت بدین (یعنی فکر کنین که حکومتها این حقوق رو برای آدما ایجاد کردن) کارتون تمومه. چون تاریخ مردمانی که این کارو کردن بهترین درس رو با بیشترین هزینه ممکن به ما داده و اگه انکار میکنین پیشنهاد میکنم فقط به عنوان “یک نمونه” نگاهی به کتاب مجمعالجزایر گولاگ نوشتهٔ الکساندر سولژنیتسین بندازین و اگه طاقت داشتین بخونین اش تا ببینین وقتی حقوق انسان به انسان واگذار شه چطوری کارش دیگه تمومه.
یکی از فرضیههای اصلی اصول مقاومت قابل توجیه برای لاک اینه که عوامل دولتی هم، تابع همان محدودیتهای اخلاقی اساسی افراد عادی هستن. اگه کارای خاصی توسط یه نفر انجام شه که حقوق اساسی فرد دیگهای رو نقض میکنه، انجام دادن همون کار توسط یه عامل دولتی هم حقوق اون فرد رو نقض میکنه. اگه “ب” “الف” رو به خاطر رقابت اقتصادی با اون یا دوستاش تو انبار حیاط خلوتاش حبس کنه، حقوق “الف” رو نقض کرده و اگه این کارو پادشاه یا قانونگذار انجام بده هم حقوق “الف” رو نقض کرده. اگه واسه “ب” این جنایته که “الف” رو به خاطر رد کردن آموزههای کلیسای “ب” تو حیاط خلوتاش تو آتیش بسوزونه، واسه پادشاه هم جنایته که “الف” رو به همین دلیل تو میدون شهر تو آتیش بسوزونه.
بنابراین لبّ مطلب جان لاک خیلی خلاصه تو این فصل اینه که:
جنایت و آسیب، چه توسط کسی که تاج بر سر داره انجام شه، چه توسط یک جنایتکار حقیر، یکسانه. لقب و مقام مجرم یا تعداد پیرواش هیچ تفاوتی تو جرمی که کرده ایجاد نمیکنه، تازه اگه تشدیدش نکنه. تنها تفاوتش اینه که دزدای بزرگ، دزدای کوچیک رو مجازات میکنن تا اونا رو در اطاعت خودشون نگه دارن، اما در عوض دزدای بزرگ با تاج گل و پیروزی پاداش میگیرن.
هر جا که قدرتِ حکومت بر مردم و حفظ اموالشون تو دست کسی گذاشته میشه، واسه اهداف دیگهای به کار گرفته شه – مثه فقیر کردن مردم، یا آزار و اذیتشون یا تسلیم کردنشون در برابر دستورات خودسرانه و نامنظم کسایی که قدرت دارن – بلافاصله استبداد ایجاد میشه… وقتی هر کسی که بدون اینکه حق داشته باشه از زور استفاده کنه، مثه هر کسی تو یه جامعه بی قانون این کار رو انجام بده، خودشو تو حالت جنگ با کسایی قرار میده که علیهشون از زور استفاده میکنه؛ و تو اون حالت، تمام روابط قبلی لغو میشه، همه حقوق دیگه از بین میره و هر کسی حق داره از خودش دفاع کنه و در برابر متجاوز مقاومت کنه.
لاک معتقده که همه افراد برابرن و هیچ کس، حتی حاکم، حق نداره از زور برای ستم به دیگران استفاده کنه. همینطورم معتقده مردم حق دارن از خودشون در برابر ظلم و ستم دفاع کنن.
این فصل آخر کتاب دو رساله درباره دولت، درباره مقاومت خشونتآمیزه، اما با توجه به شرایط، من ترجیح میدم این فصل رو مختصر و تعدیل شده بگم. چون خشونت برای من به شخصه توجیهی نداره. اما…
لاک معتقد بود که مردم حق دارند از خود در برابر ظلم و ستم دولتی دفاع کنند، حتی اگر این به معنای استفاده از زور باشد.
اون تو فصل هجدهم کتاب، فصلی به نام «در باب استبداد» به این موضوع می پردازه که دولت ها در برابر شهروندان شون وظایفی دارن. اگه دولت از این وظایفش سرپیچی کنه یا حقوق افراد رو برای زندگی، آزادی و مالکیت نقض کنه، شهروندان حق دارند در برابرش مقاومت کنن.
بنابراین لاک حق مقاومت در برابر دولت رو برای افراد و جامعه سیاسی قائله. پس حق مقاومت شامل مقاومت فردی و مقاومت جمعی ایه.
بنابراین تو فصل بعدیه کتاب با عنوان «در باب انحلال دولت» میگه وقتی جامعه سیاسی یه ساختار قانوناساسی تاسیس میکنه که هدفش تامین “مالکیت مردم” عه، اگه دولت از وظایف خودش سرپیچی کنه، جامعه سیاسی حق داره منحل اش کنه. و دلیلشم اینه که دولت برای خدمت به جامعه سیاسی تاسیس شده و اگه از این هدفش منحرف شه، دیگه مشروعیت خودشو از دست میده.
بنابراین استدلال خیلی ساده ای لاک اینجا ارائه داده. میگه دولت فقط زمانی مشروعیت داره که از حقوق شهروندانش محافظت کنه. بعد فرضش اینه که اگه دولت حقوق شهرواندانشو نقض کنه، نتیجه اینه که دولت دیگه مشروعیت شو از دست داده و شهروندان حق دارن در برابرش مقاومت کنن.
ولی لاک اینو هم میگه که مقاومت در برابر دولت فقط وقتی منطقیه که خطر این نقض حقوق – نقض حقوق زندگی، آزادی، و مالکیت افراد – زیاد باشه و همینطور مقاومت به احتمال زیاد شانس موفقیت داشته باشه. در این صورته که منطقیه مردم از این آزادی شون استفاده کنن.
هم این دو تا شرطی که لاک گذاشته که “خطر نقض حقوق زیاد باشه و احتمال موفقیت مردم زیاد باشه” باعث میشه آدم دچار “خوشبینی خام” درباره شورش کردن نشه.
و تازه! مثه همه استدلالهای فلسفی، قدرت این استدلالم با بررسی کردن اشکالاتی بهش وارد کردن و جواب هایی که لاک به بعضی شون داده بیشتر روشن میشه.
بنابراین موضوع اونقدرام روشن نیست. مهمترین نکته این فصلهای آخر اینه که تمرکز لاک از حقوق “افراد” به حقوق “جامعه سیاسی” تغییر پیدا میکنه. این تغییر تمرکز ممکنه منجر به توجیه تجاوز دولت به حقوق افراد شه و این خودش خطری برای دیدگاه لیبرالیسم کلاسیک لاکه.
دید لاک به دولت مثل شمشیر دو لبهای میمونه که میتونه هم منبع شر و هم منبع خیر باشه. به همین خاطرم خیلی درباره این موضوع هشدار میده که مردم باید مراقب باشن که به دولت بیش از حد قدرت ندن! و دولت باید از نظر حدود عملکرد محدود باشه.
لاک میدونه که این شبهه پیش میآد و متهم میشه به اینکه به طور کلی به افراد اجازه داده که هر وقت که از رفتار دولت شکایت داشتن، شورش و قیام مسلحانه انجام بدن. اون تصور میکنه که منتقدی ازش میپرسه: «آیا هر وقت کسی ناراضی بود و تصور کرد که حقش رعایت نشده، میشه فرمانهای پادشاه رو نادیده گرفت؟» بعد خودش جواب میده که اصلا چنین موضعی نداره و نوشته چون چنین دیدگاهی «همه سیاستها را از ریشه درآورده و به جای حکومت و نظم، چیزی جز هرج و مرج و آشوب بر جای نمیگذاشت».
بنابراین لاک اصرار داره که «در پاسخ به این مطلب میگویم که زور نباید به چیزی جز زور ناعادلانه و غیرقانونی اعمال شود…» مقاومت فقط زمانی توجیه میشه که واقعا در مخالفت با زور ناعادلانه و غیرقانونی باشه. اگه شما صرفا «تصور کنین» که اقداماتی که ناراحت تون میکنه ناعادلانه و غیرقانونیه، مقاومت تون خودش ناعادلانه و غیرقانونیه. نظر لاک اینه که افراد قادرن قضاوتهای خصوصی شونو در مورد مسائل سیاسی بررسی و بازنگری کنن. ممکنه کسی با این باور شروع کنه که اقدامات شاهزاده حقوق شو نقض میکنه، اما بعدا متوجه شه که اشتباه کرده. بنابراین میگه افرادی که به اشتباه از زور علیه شاهزاده یا بازوان اجرایی اش استفاده کنن، مشمول «محکومیت عادلانه از سوی خدا و انسان خواهند شد».
علاوه بر این، حتی اگه اقدام شاهزاده یا مزدوراش حقوق کسی رو نقض کنه، مقاومتش فقط وقتی توجیه میشه که آخرین چاره باشه، یعنی وقتی که هیچ راه حل قابل اعتمادی برای جبران خسارتش تو نظام حقوقی موجود وجود نداشته باشه.
علاوه بر این، گاهی اوقات حتی افرادی که حق دفاع از خودشون در برابر زور غیرقانونی رو دارن، میبینن معقول نیست و مصلحت نیست که از این حقوق شون استفاده کنن.
اگه شاهزاده فقط به بعضی افراد آسیب برسونه، اون افراد میتونن از خودشون دفاع کنن، اما ممکنه حاضر نباشن جون خودشونو به خطر بندازن و خودشونو درگیر مبارزهای نکنن که توش مطمئنن میمیرن.
پس نکته خیلی مهمی درباره اصول لاک درباره مقاومت علیه حاکم اینجا وجود داره: لاک معتقده که مقاومت فقط در صورتی مشروعه که حق با مقاومتکنندگان باشه و اونا مطمئن باشن که تو یه دادگاه عادلانه پیروز میشن.
اگه مسلم شد که مقاومت تنها راهه، استدلالی وجود داره که میگه خود مقاومت کنندگان هم باید به خاطر بی نظمی و خونریزی که بعد از مقاومت شون رخ میده محکوم شن. و لاک در جواب به این استدلال میگه درسته که مقاومت مسلحانه در برابر ستمگران ممکنه باعث بینظمی و خونریزی شه. اما این بینظمی و خونریزی قابل توجیهه، چون تنها راه برای جلوگیری از ستم بیشتره. اون میگه مقاومت تو همیچن شرایطی مثه مقاومت در برابر سارقا یا دزدان دریایی میمونه. تو هر دو مورد، افراد حق دارن از خودشون در برابر تجاوز دفاع کنن. و همینطورم معتقده که مسئولیت هرگونه بینظمی یا خونریزی ناشی از این مقاومت بر عهده ستمگرانه. اونان که باعث این وضعیت شدهان و اونان که باید پاسخگو باشن. بنابراین لاک معتقده که تسلیم شدن محض در برابر ستمگران صرفا راه رو واسه سرقت و ستم بیشتر هموار میکنه. اگه افراد بیگناه و صادق به دلیل حفظ آرامش مجبور شن همه اونچه رو دارن به ستمگران واگذار کنن، اون صلحی که حاصل میشه صلح واقعی نیست.
یه عده از پاراگراف بالا این برداشت رو کردن که لاک از شورش دفاع میکنه. لاک خودش هم میدونه که اصول مقاومت عادلانهاش میتونه به عنوان یه ابزار برای دفاع از شورش استفاده بشه. ولی میخواد از این برداشت جلوگیری کنه، چون معتقده که شورش همیشه اشتباهه. شورش همیشه اشتباهه!! بنابراین، لاک از اصطلاحات و عبارتهای خاصی استفاده میکنه تا اصول مقومت عادلانه رو به عنوان اصولی ضد شورش ارائه بده. اون میگه کسایی که مقاومت عادلانه میکنن شورشی نیستن، بلکه شورشیان کسایی ان که در برابرشون مقاومت عادلانه میشه.
یادتونه تو قسمت 1، لاک رو به عنوان یه توطئهگر علیه شاه معرفی کردیم؟ علت این شک و ظن، همین فصل دوم کتابشه که میگه اگه پادشاه (یا شاهزاده یا قاضی ارشد) حقوق مردم رو نقض کنه، دیگه مشروعیت خودشو از دست میده و مردم حق دارن در برابرش مقاومت کنن. این مقاومت میتونه شامل شورش و حتی قتل شه.
لاک خودش میدونه که این استدلال میتونه به عنوان دفاع از قتل پادشاه تلقی شه. به خاطر همینم میخواد از همچین برداشتی جلوگیری کنه، چون معتقده قتل پادشاه همیشه اشتباهه. بنابراین، از این استدلالی استفاده میکنه که پادشاه رو از مقام خودش خلع کنه. اون میگه اگه پادشاه حقوق مردم رو نقض کنه، حالا دیگه پادشاه نیست، بلکه یه فرد عادی ایه که میتونه کشته شه.
لاک باور داره که همچین استدلالی میتونه به جلوگیری از قتل پادشاه کمک کنه. میگه اگر پادشاه بدونه که اگه حقوق مردم رو نقض کنه، از مقامش خلع میشه، کمتر احتمال داره که این کارو بکنه.
ولی خب، در واقع، لاک هم شورش و هم قتل پادشاه رو داره توجیه می کنه، اگرچه این شورش و قتل رو با یه جور استتار زبانی می پوشونه.
فقط این مورد نیست. این فصل پره از مواردی که حقیقتا گیج کننده اس. حالا خودتون به این تیکه گوش بدین:
لاک معتقده تو بعضی از کشورا، شاهزاده از جایگاهی ویژهای برخورداره و افراد عادی حق ندارن بهش آسیب برسونن. این کشورا معمولا کشورهایی ان که دین رسمی دارن و شاهزاده شون به عنوان نماینده خدا در نظر گرفته میشه. لاک میگه تو این کشورا، اگه شاهزاده نقشهی شرورانه ای داشته باشه که فقط به بعضی از افراد آسیب برسونه، افراد عادی حق ندارن به خود شاهزاده حمله کنن. اونا فقط میتونن به عوامل شاهزاده حمله کنن.
لاک معتقده حمله به خود شاهزاده میتونه «صلح عمومی و امنیت دولت» رو مختل کنن. بنابراین میگه بهتره چند نفر رنج ببرن تا اینکه همچین اختلالی رخ بده.
این پاراگراف به دلایل مختلفی گیج کننده اس. اول اینکه لاک اصلا به ما نمیگه که به چه کشورایی فکر میکنه. دوم اینکه هر قانونی که شاهزاده رو تا حدی از قوانین علیه قتل، حمله و سرقت معاف کنه، اصل بنیادین خود لاک رو نقض می کنه که میگه: «هیچ کس در جامعه مدنی نمی تواند از قوانین آن معاف شود».
سوم، استدلال لاک واسه اینکه شاهزاده تا حدی از قوانین معاف باشه، هیچ ربطی به مقدس بودن شاهزاده نداره. بلکه یه محاسبه ی فایده گرایانه اس که از افراد میخواد در صورت مقاومت بیش از حد مخل نظم اجتماعی، به نقض حقوق شون تن بدن.
و چهارم اینکه مصونیت ویژه شاهزاده که لاک پیشنهاد کرده، در تضاد مستقیم با ادعای خودشه که:
“هرگاه خشونت و ستمگری اعمال شود، حتی اگر به دست کسانی باشد که برای اجرای عدالت منصوب شده اند، همچنان خشونت و ستمگری است، هرچند با نام، تظاهر یا شکلی از قانون آن را توجیه کنند، زیرا هدف قانون محافظت از بی گناهان و جبران خسارت آنها از طریق اجرای بی طرفانه آن بر همه کسانی است که تابع آن هستند.”
بعضیا میگن احتمالا لاک این پاراگراف رو در رساله دومش درباره دولت آورده تا اگه یه روز به تشویق به قتل پادشاه متهم شد، بتونه با اشاره به رد این قسمت از خودش دفاع کنه و متهم نشه.
جای دیگهای لاک میگه جامعه سیاسی حق داره از قانونگذارا و رئیس قوه مجریهاش بخواد که حقوق اعضاشو رعایت کنن. همینطورم جامعه سیاسی میتونه از قانونگذارا و اجراکنندهها بخواد که وظایفشونو برای حفظ حقوق اعضای جامعه سیاسی و حفظ ساختار قانون اساسی انجام بدن. اگه فعالیت مجلس به صورت غیرقانونی متوقف شه (که یادتونه از قسمت 1 که شاه مجلس رو منحل میکرد) یا تغییر کنه، یا قوه مجریه دائم وظایفشو نادیده بگیره، دولت منحل میشه. افرادی که واسه مبارزه با نقض حقوق جامعه سیاسی مقاومت میکنن، در واقع در مقابل اقتدار دولت نمیایسن! بلکه در مقابل اقتدار کسایی میایسن که نمیذارن دولت وظیفهشو انجام بده.
یکی از اصول مهم نظریه مقاومت جان لاک اینه که جامعه سیاسی حتی بعد از فروپاشی دولت هم باقی میمونه، مگه اینکه با زور نظامی از بین بره. این جامعه سیاسی ایه که از حقوق اعضاش دفاع میکنه و نهادهای دولتی رو که واسه تحقق اهداف جامعه سیاسی ضروریان، بازسازی میکنه. بنابراین، مقاومت مشروع علیه بقایای یک دولت منحل، به معنی بازگشت به حالت طبیعی نیست. این آشوب، حالت طبیعی هابزی رو ایجاد نمیکنه و حتی عواقب ناخوشایند حالت طبیعی لاکی رو هم به همراه نداره. علاوه بر این، جامعه سیاسی تنها در صورتی به مقاومت متوسل میشه که این اقدام با تایید اکثریت اعضاش صورت بگیره. به همین خاطر مقاومت جامعه سیاسی، اصلا مسئلهای نیست که چند فرد سریع در موردش تصمیم بگیرن و شکایتشون توجیهکننده متوسل شدن به خشونت باشه.
بعلاوه، جان لاک با تاکید کردن رو جامعه سیاسی به عنوان منبع نهایی قدرت سیاسی، از یه جریان ضد سلطنت طلبیِ مهم دیگه هم استفاده میکنه؛ یعنی اصول حاکمیت ملی. این اصول اساسش بر اینه که اقتدار سیاسی اساسا در دست مردمه، نه پادشاه. از اونجایی که مردم در اصل صاحب تمام اقتدار سیاسی ان، هرگونه اقتداری که پادشاه داره باید از طریق اعطای داوطلبانه مردم بهش داده شده باشه. بنابراین از اونجایی که این اعطای قدرت محدوده، پس قدرت پادشاه هم باید محدود باشه.
ولی یه مشکلی اینجا هست: هرچی لاک بیشتر از اصطلاحاتی مثل حاکمیت ملی استفاده میکنه، بیشتر میره به سمت تایید «اراده عمومی» یا «اراده جامعه» به عنوان معیار نهایی واسه ارزیابی اقدامات دولت. مشکلش کجاست؟ اینجا که زیادی تاکید کردن رو این مسئله، با اصول اساسیِ لاک سازگار نیست که رو حقوق طبیعی فردی تاکید داره. از نظر لاک، افراد دارای حقوق طبیعی ان – از جمله حق حیات، آزادی، و مالکیت؛ حقوقی که حتی دولت هم نمیتونه نقضشون کنه. ولی تاکید بیش از حد رو مفهوم «اراده عمومی» یا «اراده جامعه» میتونه منجر به این شه که دولت بتونه حقوق فردی رو به نام «مصلحت عمومی» نقض کنه.
فک میکنم تاکید زیاد لاک رو محدود کردنِ قدرت دولت تو دامنه عملکردش واسه همین باشه، تا نتونه حقوق فردی رو به نام «مصلحت عمومی» نقض کنه. چون تاکید بر «اراده عمومی» یا «اراده جامعه» میتونه باعث شه که دولت قدرت نامحدودی داشته باشه و دیگه حقوق فردی رو نادیده بگیره.
دقیقا به خاطر همین، به نظر متفکرای بعد از لاک، جان لاک با اینکه از اصطلاحاتی مثل حاکمیت ملی استفاده میکنه، در واقع به این اصول پایبند نیست. چون لاک معتقده که جامعه سیاسی (مردم) از افراد تشکیل شده ان و بنابراین فقط میتونه همون اختیاراتی رو واسه استفاده از زور داشته باشه که افراد واسه استفاده از زور علیه همدیگه دارن. این اختیارات محدود به حقوق افراد واسه اجرای قانون طبیعی ان. به بیان دیگه، دولت فقط میتونه از زور واسه محافظت از حقوق طبیعی افراد استفاده کنه. به همین ترتیب، جامعه سیاسی هم فقط میتونه همون اختیاراتی رو که از افراد به دست آورده، به دولت تفویض کنه. از اونجایی که افراد حقوق طبیعی خودشونو برای زندگی، آزادی و مالکیت حفظ میکنن، دولت هم نمیتونه این حقوقو نقض کنه.
بنابراین، از نظر لاک، «اراده عمومی» یا «اراده جامعه» یعنی اینکه اعضای جامعه به نهادهای مشترکی متعهد میشن که حقوق فردی هر عضو رو مشخص و اجرا کنن. لاک معتقده که «هیچوقت نمیشه تصور کرد که اراده جامعه به این معنی باشه که قوه قانونگذاری بتونه قدرتی داشته باشه که اون چیزی که هر فرد با ورود به جامعه قصد حفظش رو داشته، نابود کنه». از نظر لاک، تشکیل جامعه سیاسی (مردم) یه گام به سوی بیان و حمایت بهتر از آزادی هر فرده و این کار، نوعی خودآزاری نیست.
جمع بندی
چیزی که شنیدین قسمت سوم و آخر از سوژه “جان لاک و اصول آزادی خواهی” بود. پادکست خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف میسازیم.
آزادی یک مفهوم پیچیده اس و دیدگاههای متفاوتی درباره اش وجود داره. جان لاک و توماس هابز دو دیدگاه متفاوت درباره آزادی دارن. هابز معتقده آزادی به معنی انجام دادنه هر کاریه که فرد دلش میخواد، حتی اگه به حقوق دیگران لطمه بزنه. بنابراین میگفت آزادی منجر به جنگ همه با همه میشه. لاک اما میگه آزادی به معنای رهایی از محدودیتها و خشونت دیگرانه. تجاوز به آزادی به معنی تبعیت از اراده دیگرانه؛ تبعیت بدون رضایت واقعیه فرد. لاک معتقده که آزادی نیاز به چارچوب قانونی داره تا از نقض حقوق دیگران جلوگیری کنه و کسی رو بدون رضایت واقعیه خودش تحت اراده کسی درنیاره. بنابراین همچین آزادی ای نیاز به یه چارچوب قانونی داره که برای همه به طور برابر اعمال شه؛ حتی برای حاکم.
لاک همینطورم میگه حق آزادی، حق کنترل داشتن رو داراییهای فردم هست. و اساسا باور داره که آدما تو حالت طبیعی برابرن؛ برابر نه تو خروجی و تو تو شایستگی و کیفیت؛ بلکه برابرن تو حقوق اساسی شون. با این حال، ولی میگفت زندگی تو حالت طبیعی میتونه ناپایدار و پرخطر باشه. واسه همینم آدما دولت تشکیل میدن! تا از حقوق شون محافظت کننن!
لاک معتقد بود که دولت باید فقط برای حفاظت از حقوق طبیعی افراد ایجاد شه. این حقوق عبارتند از حق زندگی، آزادی و مالکیت. دولت نباید از این حقوق تجاوز کند یا آنها رو نقض کنه.
دولت به عنوان یک نهاد قانونگذار و صاحب قدرت، مسئولیت حفاظت از حقوق شهروندان رو بر عهده دارد. قوانین و مقررات دولت چارچوبی قانونی برای آزادی همه افراد تعریف میکند. از طرف دیگر، اگر کسی از آزادی خود برای نقض حقوق دیگران استفاده کند، دولت او را مجازات خواهد کرد.
لاک همچنین معتقد بود که افراد حق دارند در برابر حکومتی که حقوق آنها را نقض میکند، مقاومت کنند. او این مقاومت را یک حق طبیعی دانست و آن را با مقاومت در برابر تجاوز یک فرد یا گروه دیگر برابر دانست.
اما تو این بحث آخر، چندتا نکته تو گفته های لاک خیلی مهمه. یکی اینکه لاک شورشیان رو از کسایی که واسه دفاع از جامعه سیاسی مقاومت میکنن جدا میکنه. لاک مدافع حقوق اعضای جامعه سیاسیه، نه هر کسی که بهر دلیل شورش رو انتخاب کرده. دوم اینکه لاک با تمام ابهامات و بعضا تناقضهایی که به نظر میاد بعضی جاها (خصوصا تو دو فصل آخر کتاب) با اصول خودش داره، وقتی از شرایط معقول واسه مقاومت حرف میزنه، منظورش ابدا این نیست که تمام ساختارها فرو بپاشن و در نتیجه آشوب مطلق ایجاد بشه، و به نحوی از نو چرخ رو اختراع کنن. بلکه از اصول اساسی مقاومت لاک این ادعاشه که میگه اگه آخرین راه، مقاومت بود و جز اون چاره دیگه ای نبود، بعد از انحلال دولت باید همچنان جامعه سیاسی باقی بمونه! و این عین متن شه که میگه اگه دولت با زور شمشیر از بین بره، اونوقت دیگه جامعه سیاسی ای ام باقی نمیمونه. و تازه بماند که کلی حرف میزنه راجع به اینکه از شروط انتخاب مسیر مقاومت اینه که شانس موفقیتش بالا باشه و غیره…. چیو میخوام بگم؟ ما اینو از تاریخ قرن های گذشته و تو کشورای دیگه بارها و بارها دیدیم و تجربه کردیم که نباید فریب وعده های یوتوپیایه افرادی رو خورد که میخوان همه چیزو بکوبن تا از اول بهشت خودشونو بسازن.
پیشنهاد میکنم حتما سه گانه داستان انقلاب های فرانسه رو به عنوان یه نمونه بشنوین تا خودتون ببینین که چطور ملتی تو گرداب انقلابی به انقلاب دیگه میتونه تو خونه مردم خودش غرق شه. چون خراب کردن آسونه، ولی چیزی که سخته ساختنه. و ساختن، هم نیاز به پافشاری رو حقوق اساسی فرد داره، هم نیاز به مسئولیت پذیری فرد. بنابراین، از حق و حقوق تو این سوژه گفتیم چون نیمی از حقیقته که نباید نادیده گرفتش. ولی از اون روی سکه هم نباید غافل شد که مسئولیت پذیریه هر فرده. و نباید ساده انگارانه از این موضوع رد شد که اونچه خوشبختی میاره پافشاری رو جنبه حق و حقوق و لذت آنی و خوشبختی نیست، بلکه خوشبختی به طرز عجیبی در گرو مسئولیت پذیریه! حقوق اساسی و مسئولیت پذیری فرد دو روی یه سکه ان. هر کدومش نادیده گرفته شن، نیمی از حقیقت رو نادیده گرفته ایم.
واقعیت اینه که اون چیزی که زندگی رو ارزشمند می کنه، پذیرفتن و تحمل کردنه سختی هاشه و تو این حینه که آدم خودشو میشناسه. مسئولیت پذیریِ داوطلبانه، پیام اصلی داستان های اسطوریه. اما فلن نمیرم سراغ داستان های اسطوره ای و حرفایی که در مورد آزادی تو این داستانا به ما گفته شده. اگرچه خییییلی حرفای جذابی در اینباره میشه گفت، خودمو خیلی قلقک میده. اما یذره دیگه ام صبر برای گفتنش صبر میکنم. چون اول میخوام از فضای حقوقی و سیاسی بیام بیرون و یکم وارد فضای اقتصادی شم. تو این زمینه قبلا یکم در مورد فردریک هایک حرف زدیم و کتاب راه بردگی شو تو سوژه ای دو قسمتی با عنوان “آزادی چطور از دست میره” مفصل توضیح دادیم.
هایک باورش این بود که آزادی اقتصادی، پایه و اساس آزادی سیاسی ایه. داستان زندگی هایک، یجورایی نشوندهنده جذابیت ایدههای کارل منگره، چون تحت تاثیر منگر بوده. این ایدهها، به ما کمک میکنن تا بفهمیم چرا آدم طوری رفتار میکنن که داریم می بینیم، واقعا چه انگیزه هایی رو تصمیم هاشون تاثیر میذاره. خلاصه که بنابراین واسه اینکه با مفهوم آزادی تو اقتصاد بیشتر آشنا شیم، تو سوژه آینده میرم سراغ کارل منگر، بنیانگذار مکتب اتریشی و کتاب معروفش “پول و سرچشمه های آن”. پول و سرچشمه های آن یه کتاب مهم و کوتاهه که به فارسی ترجمه نشده. ولی هاتف بخشی از کتابو ترجمه کرده. بنابراین تا سوژه بعدی اولا که مراقب خودتون باشین و ثانیا اگه سوژه آزادی چطور از دست میره رو گوش ندادین حتما برگردین و گوش بدین. زندگینامه فردریک هایک، اقتصاددان آزادی رو هم حتما بشنوین.
صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام خوره کتاب رو دنبال کنین و اگه از محتوای خوره کتاب لذت میبرین، از تو سایت حامی باش از پادکست خوره کتاب حمایت کنین.
تا قسمت بعدی، فعلا، خداحافظ 🙂