کاور قسمت 2 - کتاب شجاعت در برهوت

پادکست خوره کتاب

معرفی کتاب شجاعت در برهوت نوشته برنه براون

فصل: 4

قسمت: 2

کتاب شجاعت در برهوت

نوشته برنه براون

تاریخ انتشار: 18 آذر 1400

تو قسمت دوم از فصل چهارم سری یه فنجون کتاب، کتابی از نویسنده شناخته شده، برنه بروان انتخاب کردیم. تو کتاب شجاعت در برهوت، راجع به اعتماد، تعلق داشتن و شجاعت، چیزای زیادی یاد میگیریم.

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرام یوتیوب وبسایت

حمایت مالی از خوره کتاب

گوینده و نویسنده: شیما
تدوینگر: هاتف
موسیقی متن: ترک Society از Eddie Vedder

رونوشت این قسمت:

سلام من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین.

با یه برنامه دیگه از مجموعه “یه فنجون کتاب” برگشتیم و اینبار میخوایم کتاب شجاعت در برهوت نوشته برنه براون رو معرفی کنیم. 

نویسنده ی این کتاب، دکتر برنه براون، استاد دانشگاه هیوستون تو تگزاسه آمریکاس. سخنرانی هاش تو TED با بیشتر از 30 میلیون بازدید، جزو پنج تا سخنرانی پربازدید تاریخ تد تو دنیاس. تو 16 سال گذشته، درباره موضوعاتی مثل شجاعت، آسیب پذیری، شرم و همدردی مطالعه و تحقیق کرده. همینطورم نویسنده ی سه تا کتاب پرفروش نیویورک تایمزه: موهبت کامل نبودن، زندگی شجاعانه (یا “شجاعت بسیار” هم ترجمه شده)، با اقتدار برخاستن. آخرین کتاب شم به اسم شجاعت در برهوت: جستجوی تعلق واقعی و شجاعت دستیابی به خوداتکایی ایه که تو این قسمت میخوایم کمی بیشتر باهاش آشنا شیم.


کتاب با فصلی شروع شده که در مورد یه نقل قول مهم از دیدگاه نویسنده حرف میزنه:

“فقط وقتی آزادی که متوجه میشوی متعلق به هیچ کجا نیستی – متعلق به همه جایی ولی به هیچ کجا تعلق نداری. بهایش گزاف است و پاداشش بزرگ.”

برنه براون میگه این نقل بیشتر از یه دهه ذهنشو مشغول کرده بود چون از طرفی گوینده ی این نقل قول، مایا آنجلو، ازوناس که همیشه الگوی زندگیش بوده و از طرفی از این حرفش هیچ وقت نتونست سر در بیاره که چطوری احساس آزادی میکنی وقتی به هیچ کجا تعلقی نداشته باشی..؟ میگه من به عنوان یه روانشناس اجتماعی به طور قطع اگه در مورد یه چیز بخوام مطمئن باشم احساس “تعلق خاطره”. من بر اساس 200 هزار داده اینو به طور قطع میدونم که در غیاب احساس عشق و تعلق خاطر، همیشه رنج هس. بنابراین اصلا نمیتونستم بفهمم که تعلق داشتنه به همه جا، که در واقع تعلق داشتنه به هیچ کجاست، چطوری قراره ما رو آزاد کنه. اما بعد سعی کردم تو این مفهوم عمیق بشم و بفهمم که “تعلق داشتن” ینی چی؟

راستش تا اون زمان بهش فکر نکرده بودم، من فک میکردم تعلق داشتن، اینه که یسری آدمایی رو داشته باشی؛ تیم یا گروهی واسه خودت داشته باشی. اما این نیست. چیزی که من خیلی زود متوجه اش شدم این بود که این جمله بخشی از یه گفتگوی کاملتره که وقتی از مایا آنجلو میپرسن که “خب پس شما به هیچ کجا و به هیچکس تعلقی ندارین” جواب داد که “من به خودم تعلق دارم”. 

برنه براون میگه من فهمیدم که تعلق خاطر واقعی، یه تمرین معنویه و به این معنیه که هم تو بخشی از چیز دیگه ای بودن و هم تو شجاعت تنها موندن، چیزی مقدس پیدا کنی. 

بنابراین تعلق خاطر واقعی اونجاس که به خاطر باور متفاوت یا یه علاقه مندی متفاوت، اگه لازم باشه میگین: “بله، من عضوی از چیز بزرگتری ام اما هر موقعی که لازم باشه، تنها، برای خودم وایمیسم.” و اینجا جاییه که درک میکنین “شما متعلق به هیچ کجا و همه جایید و این آزادیه.”

از اینکه را بیفتید اینور و اونور تا تایید بگیرین که به هیچ کجا تعلق ندارین دست بردارین، چون همیشه همچین تاییدی رو میگیرن. اما اینکار شجاعت میخواد و تا جایی که من متوجه شدم، وقتی از شجاعت حرف میزنیم، در واقع داریم از اعتماد حرف میزنیم. بنابراین کلی دست به دامن داده های تحقیقات شدیم تا بفهمیم اعتماد چیه. بنابراین فهمیدیم که وقتی از اعتماد حرف میزنیم در واقع داریم از هفت تا المان حرف میزنیم که ملموس و قابل اندازه گیری ان: اولی خط قرمزان. شما در مورد اینکه چی بده چی بد نیس، حدود و مرزبندیای مشخصی دارین. اگه ندونین میپرسین. خط قرمزا معمولا راجع به موضوعاتین که واسه آدما خیلی سخت و خیلی مهمه. اطمینان دومیه: اینکه هر چی میگینو عمل میکنین و رفتارتون طبق باورتونه. سومی مسئولیت پذیریه: زیر آبی نمیرین و سرزنش نمیکنین، بلکه آدما رو به طور مستقیم مسئول و پاسخگو نگه میدارید. چهارمی رازداریه: اینکه حرف دیگرانو تو یه گاوصندوق امن برای خودت نگه داری. پنجمی انسجام شخصیته: اینکه شجاعت داشتنو به راحت بودن ترجیح بدی، اینکه پایبندی به ارزشاتو تمرین کنی. انسجام شخصیت، ینی اینکه چیزی رو که درسته رو  انتخاب کنی، نه چیزی که باحال و سریع و راحت تره رو. و احتمالا میدونین که همه ما فرهنگ انجام دادنه کارای بانمک و سریع و آسون رو میشناسیم، آدمایی که کارایی که راحتی شونو بهم بزنه انجام نمیدن. ولی اینم میدونیم که آدما حتی یه دونه دستاوردو تو زندگی حرفه ای و شخصی شون راحت به دست نمیارن. ششمی قضاوت نکردنه: اینکه بتونی تقاضای کمک کنی، بدون اینکه احساس کنی قضاوت شدی و یا اینکه خودتو قضاوت کنی. و هفتمی که سخاوته: اینکه وقتی اتفاقی میفته، من نیت خوبی ازش برداشت کنم. وقتی اتفاق بدی میفته به جای اینکه برداشت خودمو ازش داشته باشم، به جاش میام و از تو میپرسم چه اتفاقی افتاده. بنابراین اینجا از مزیت تردید استفاده میکنم و به جای اینکه بپرم رو پله ی خشم به خاطر بدترین نتیجه گیری ای که کردم، اول بهت یه فرصت میدم. چون این طبیعت بشره، ما وقتی هیچ اطلاعاتی نداریم، داستان بهم می بافیم. 

و این ایده ی اولیه من درباره شجاعت در برهوت بود. برهوت اونجاست که باید به تنهایی بایستیم و داریم از پا درمیایم. و اونوقت شجاعت همون ابزاریه که باهاش برهوتو مدیریت میکنیم، اینکه چطور تو جهان میخوایم جلو بریم.

جای دیگه ای از کتاب هست که میگه: “وقتی آدمایی که باهاشون حال میکنینو اسمشونو با القاب رکیک میشنوین، باید به همون اندازه ای بهتون بر بخوره و ناراحت شین که اگه آدمای منفور شما رو با اون القاب صدا بزنن. وقتی میشنوین که رئیس جمهور مردمو و مردم رئیس جمهورو با القاب رکیک و ناخوشایندی خطاب میکنن، باید نسبت بهش مقاومت نشون داد. ما باید همچین ادبیاتی رو فارغ از جناح سیاسی مون رد کنیم، چون این همون چیزیه که آدما رو به چیزی کمتر از آدمیت تخفیف میده.” ساقط کردنه آدما از صفات انسانی شون، پروسه ایه لغزنده و خطرناک. ما به لحاظ عصب شناسی، طوری این سیم کشیای مغزمون تکامل پیدا کرده که به همدیگه آسیب نرسونیم. بنابراین اعمال خشونت، تجاوز، شکنجه، خوار و تحقیر کردنه همدیگه بر خلاف طبیعت انسانی مونه. اینا برخلاف فطرت مان و ما اینجوری تکامل پیدا کردیم تا بتونیم از گونه مون مراقبت کنیم. چون ما یه گونه ی اجتماعی هستیم و کاملا ام به هم وابسته ایم. ساقط کردنه آدما از صفات انسانی شون، پروسه ایه که اولش فقط تو کلام و تصویره، نه بیشتر. تو این پروسه، یه سری از آدما رو از محدوده ی اخلاقی مون میندازیمشون بیرون. کدوم آدما؟ اونایی رو که ازشون متنفریم، و اونایی که بهمون گفتن علت تمام رنج و بدبختیامونن. بنابراین آهسته و به مرور زمان شروع میکنیم از الفاظ و تصاویری استفاده میکنیم که شان انسانی اونا رو پایین بیاره. بد از مدتی اونا دیگه از اونچه که حقوق اولیه ی بشر نامیده میشه، برخوردار نمیشن. این پروسه ایه که تو بدو هر عمل نسل کشی ای که تو دنیا دیدیم اتفاق میفته. آدما یواش یواش به خودشون اجازه میدن که از ادبیاتی استفاده کنن که شان انسانیه دیگرانی که باهاشون مخالفننو پایین میاره. کاری که بعدا، مجوزی میشه برای اینکه به طور فیزیکی به اونا آسیب برسونن. و نکته ی دیگه اش اینه که وقتی ما از همچین ادبیاتی استفاده میکنیم در واقع داریم بیشتر در مورد خودمون اطلاعات میدیم تا اونایی که راجع بشون حرف میزنیم. این کار روح خود ما رو تضعیف میکنه. همچین ادبیاتی، صرفا یه تخلیه احساسیه و هیچ ارتباطی با عدالت اجتماعی نداره. 

یه تیکه ی دیگه از کتاب میگه که: “آیا تو طرفداری همزمان از پلیس و فعالای جامعه، تنش و آسیب پذیری وجود داره؟ و جواب اینه که بله. این همون برهوته. برهوتی که توش بیشترین انتقادو فشارو از جانب کسایی میگیرین که شما رو به خاطر متنفر نبودن از آدمای بد، سرزنش میکنن.” یا مفاهیمی از این جنس که “اگه با ما نیستی، پس علیه مایی.” و جای هیچ اختلاف نظری در هیچ حدی نیست. مسئله اینجاست که انتخاب اینکه آدم حرف نزنه چون مورد انتقاد قرار میگیره، تعریف برتریه. بنابراین نباید آدم به خودش اجازه بده که چون آدم کاملی نیس و نقص داره، از گفتگو کردن طفره بره، چون کامل نمیتونه جلو ببره تش و چون گفتگو کردن بیش از حد مهمه. بنابراین من دوس دارم در آخر روز، آخر هفته و در آخر عمرم وقتی با خودم فکر میکنم ببینم که من بیشتر همکاری کردم تا انتقاد. بنابراین اگه تنها کاری که دارین انجام میدین اینه که به آدمایی که تو مکالمات شرکت میکنن تا کمکی بکنن، انتقاد کنین… چیزی نگین، چون کمکی نمیکنه. منظور این نیست که اگه مخالفین، مخالفت نکنین. تفاوت بین این دوتاست که یه نفر بیاد بگه: “فلانی مخالفم چون به نظرم اینطوریه و اونطوریه.” یا اینکه بیاد بگه: “ازت متنفرم، میکشمت، تو فلانی و بهمانی.”

یه جمله ای هس که میگه “مسئولیت انرژی ای که تو محیط میاریدو بپذیرید.” و من احساس میکنم کاری که آدما به طور آنلاین تو شبکه های اجتماعی انجام میدن اینه که مسئولیت انرژی ای که به دنیا میفرستنو نمی پذیرن. و تو بدترین حالت، حرفی که میزنن و چیزی که به نمایش میذارن از هویت شون کاملا جدا شده. اونا کاملا ناشناس ان.

یه تیکه از کتاب شجاعت در برهوت هس که به نظرم خیلی تکون دهنده س، میگه: “تو دنیا دنبال شواهد و مدارکی که بهت نشون بده به جایی تعلق نداری، نگرد، چون همیشه پیداش میکنی. چون ماموریتتونو اینجوری تعریف کردی. تو دنیا دنبال شواهد و مدارکی نگرد که بهت نشون بده کافی نیستی، چون همیشه پیداش میکنی. چون خودت همچین هدفی رو تعیین کردی. ارزشمندی و تعلق خاطر ما موضوعاتی نیستن که قابل مذاکره با دیگران باشن. اینا ارزشایی ان که ما تو قلبمون نگه شون میداریم. بنابراین در مورد یه قرارداد یا حتی شاید یه موضوع حاضرم باهات مذاکره کنم، اما راجع به اینکه من کی ام و چجوری آدمی ام نه. چون اونوقت ممکنه به قالبی که تو میخای دربیام، ولی دیگه به خودم تعلق ندارم. و این خیانت به خودمه.” برنه براون میگه من 30 سال از زندگی مو به خودم خیانت کردم و دیگه نمیخام بیش ازون اینکارو انجام بدم تا به شکلی که دیگران میخان دربیام: “تعلق خاطر داشتن نیازی به این نداره که ما خودمونو تغییر بدیم، بلکه بیشتر به این نیاز داره که ما خود واقعی مون باشیم.”


“تعلق خاطر واقعی و ارزشِ شما، موضوعاتی نیست که با دیگران بر سرش مذاکره کنین. حقیقته اینکه ما کی هستیم، تو قلبمونه. و فرمان به شجاعت، به خاطر حفاظت از این قلب وحشیه در مقابل ارزشگذاریا مختلف، خصوصا ارزشگذاریای خودتون. چون هیچ کس به اندازه ی شما به این قسمت از قلبتون تعلق نداره.”

“تعلق خاطرِ واقعی، یه تمرین معنویه مداومه که یعنی به قابل اعتمادترین خودتون باور و تعلق داشته باشین. و اینکه هر دوی اینها (ینی بخشی از چیز بزرگتری بودن و تنها ایستادن در برهوت) هر دو مقدسند. تعلق داشتن، تعلق خاطر واقعی، نیازی به تغییر شما نداره؛ بلکه دقیقا به این نیاز داره که شما خودِ واقعی تون باشین.”

“اینو میدونیم که وقتی احساس مونو انکار کنیم، اون احساس مالکمون میشه. اما وقتی ما مالک اون احساس باشیم، اون موقه اس که میتونیم مسیر عبور از درد و دوباره بسازیم یا پیداش کنیم.”

“احساس عدم تعلق تو خانواده، یکی از خطرناک ترین درد هاس. چون این قدرتو دره که قلبو روحو عزت نفس مونو بشکنه. و وقتی این سه تا دارایی شکسته شن، فقط سه تا خروجی میتونه داشته باشه: 1. شما همواره درد میکشید و دنبال راهکارایی واسه سِر کردن شین یا میخواین به دیگرانم ضربه بزنین؛ 2. شما دردتونو انکار میکنین، و همین انکار تضمین میکنه که همچین دردی رو به اطرافیان و خصوصا بچه هاتون تحمیل کنین؛ یا 3. شجاعت پیدا میکنین که مالک دردتون بشین و سطحی از همدردی نسبت به خودتون و دیگران پرورش بدین. من هر دو مورد اول رو تجربه کردم و فقط از طریق همدردی و گذشت بود که تونستم راه سومو طی کنم.”

“اونقدر به خودت تعلق خاطر داشته باش که اگه لازم بود برای تنها وایستادن تو برهوت- جایی وحشی و غیرقابل پیش بینی برای تنهایی و کاوش – مشتاق و راغب باشی. برهوت جاییه که به همون اندازه ای که ترسناکه، خطرناکم هست. تجربه ی برهوت، به خاطر اینکه تو کنترل ما نیست، اغلب شیطانی به نظرمون میرسه. اما معلوم میشه که ما حقیقتا به همین برهوت تعلق داریم؛ شجاعانه ترین و مقدسترین جایی که میتونیم توش بایستیم.”

و در آخر اینکه: “دوره هایی خواهد رسید که تنها ایستادن، بیش از اندازه سخت و بیش از اندازه ترسناک خواهد بود و ما به توانایی مان برای راه به در بردن از میان ابهامی که پیش روی مان است شک خواهیم کرد. کسی در جایی خواهد گفت “آن کار را نکن. تو آنچه را که لازمه زنده ماندن در این برهوت است نداری” و این زمانی است که باید در اعماق قلبت کند و کاو کنی تا به خودت یادآوری کنی که “من آن برهوتم”.”


تیکه هایی که گوش کردین، از کتاب شجاعت در برهوت نوشته برنه براون بود. نیویورک تایمز در مورد این کتاب نوشته بود: “کتابی به جا و مهم، که هر آنچه را فکر میکنیم درباره تعلق خاطر واقعی در جوامع، سازمانها و فرهنگ مان میدانیم، به چالش میکشد.” این کتاب از پرفروشای نیویورک تایمز بوده و نامزد جایزه گودریدز چویس اِواردز (Goodreads Choice Award) برای کتاب های غیرداستانی ام شد.

این کتاب بارها به فارسی هم ترجمه شده، نسخه انتشارات میلکان ترجمه سیده فرزانه حسینی رو پیشنهاد میکنیم.

امیدوارم از این معرفی کتاب خوشتون اومده باشه و از خوندن کتاب شجاعت در برهوت لذت ببرین. از برنه براون چندتا خلاصه و نقد از کتابهای “شهامت رهبری“، “با اقتدار برخاستن” و “جرات بسیار” رو به همراه زندگینامه برنه براون و معرفی آثارش روی وبسایت خوره کتاب گذاشتیم، که برای کسایی که علاقه مندن بیشتر بدونن، پیشنهاد میکنم مطالعه کنن.

پادکست خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف میسازیم. هفته آینده با معرفی کتاب ماندگار الکساندر سولژنیتسین یعنی مجمع الجزایر گولاگ برمیگردیم. فعلا خدافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *