جان لاک,زندگینامه,بیوگرافی

جان لاک و اصول آزادی‌خواهی – قسمت اول

تاریخ انتشار: 2 شهریور 1402

فلسفه دولت مدرن به جان لاک خیلی مدیونه. قسمت اول از داستان زندگی جان لاک و نظریه‌ها و آثارش رو بشنوید.

حمایت مالی از خوره کتاب

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرامیوتیوبوبسایت

منابع:
1- کتاب The Essential John Locke نوشته اریک مک (Eric Mack)
2- صفحه ویکی پدیا جان لاک
3- زندگینامه جان لاک

موسیقی متن: ترک For What It’s Worth از Buffalo Springfield

رونوشت این قسمت:

تو سال 1642، پادشاه انگلستان چارلز اول توقع شو از مقدار مالیاتی که میخواست “یه مقدار” بالا برد.

همین نشونه ای بود واسه طرفداراش تا واسه دفاع از شاه بسیج شن، و این شروع جنگ داخلی انگلستان – بین پادشاه و پارلمان – بود.

این درگیریا شش سال طول کشید و با اعدام شاه تو سال 1649 تموم شد، شاهی که “ظالم، خائن، قاتل و دشمن آشکار ملت خوب انگلستان” لقب گرفت.

چی باعث جنگ داخلی شد؟

خب… اگه قسمت اول جان استوارت میل رو گوش داده باشین، اسم منشور مگنا کارتا رو شنیدین. همون سندی که تو سال 1215 به امضای شاه وقت انگلستان رسید تا یسری حقوق حداقلی واسه مردم قائل شه، قدرت مطلق شاه رو محدود کنه و خلاصه بگه پادشاه بالاتر از “قانون” نیست.

مگنا کارتا، پارلمان انگلستان رو ایجاد نکرد، اما شاه رو ملزم کرد قبل از اینکه تصمیم های مهمی مثه بالا بردنه مالیات بگیره، قبلش با یه شورایی “مشورت” کنه.

بعدا این شورا تبدیل شد به “پارلمان”؛ نهادی که قدرت قابل توجهی تو تاریخ انگلستان داشت.

منتها تو نیمه اول قرن 17ام، چارلز اول، پادشاه وقت، سعی کرد بدون توجه به پارلمان کشور و اداره کنه. تعدادی از نماینده های پارلمان هم طوماری تهیه کردن که به خودسری های شاه اعتراض داشت و “استدعا” میکرد که حقوق مردم رو بر اساس منشور مگنا کارتا رعایت کنه. واکنش شاه هم این بود که اون نماینده ها رو تو سال 1629 عزل کرد.

چرا؟ چون باور شاه چارلز اول این بود که پادشاها، حق شونو برای سلطنت از خدا گرفتن. بنابر همین حق الهی پادشاهان، اونم اختیارات شو برای حکومت مستقیما از جانب خدا گرفته و فقط در برابر خدا پاسخگو عه، نه پارلمان.

این دوران 11 طول کشید و به دوران “حکومت شخصی” شاه معروفه و شاه واسه تصمیماتش نیازی نمیدید که به کسی جواب پس بده.

تو این دوران موضوع چالش برانگیز دیگه ای که بوجود اومد این بود که شاه و طرفداراش کاتولیک بودن و خیلی از زیردستان شون پروتستان. بنابراین یکی دیگه از سیاست های تنش زای شاه این بود که کلیساها دوباره مردم رو مجبور میکردن واسه دریافت مراسم مذهبی زانو بزنن و سختگیریای دیگه ای رو اعمال کنن که معنی اش واسه پروتستانا این بود که دوباره به دوران حاکمیت آیین کاتولیک برگشتن.

مخالفای این تغییرات استدلال می کردن که چارلز به عنوان رئیس کلیسای انگلستان و مدافع دین، قرار بود از دین مستقر – یعنی پروتستان – حمایت کنه. اما واسه چارلز، ریاست بر کلیسا به این معنا بود که میتونه هر سیاست مذهبی رو که می خواد اعمال کنه.

این موضوع درگیری های دیگه ای رو بین شاه با اسقف های پروتستان ایجاد کرد که منجر به جنگ سالهای 1638 تا 1640 شد و خزانه سلطنتی رو خالی کرد. حالا شاه واسه مقابله با پروتستان ها نیاز داشت مالیات رو بالا ببره. بنابراین واسه به دست آوردنه پول روشهای نامطلوب دیگه ای رو آورد.

اون مالیاتی برای درآمد کشتی ها تو نواحی ساحلی وضع کرد، پولی که به طور سنتی واسه تامین مالی نیروی دریایی بود. و حالا که تو سال 1636 میخواست این مالیات رو به جاهای دیگه ام تو کشور گسترش بده، با مقاومت پارلمان روبرو شد.

تو همون سال وکیلی به اسم ویلیام پرین (William Prynne) استدلال کرد که این کار شاه غیرقانونیه چون پارلمان باهاش موافقت نکرده. بعد سیاستمدار و زمین دار دیگه ای به اسم جان همپدن (John Hampden) مازاد مالیاتی که شاه بالا برده بود رو پرداخت نکرد و همین باعث شد کارش به دادگاه برسه. با استناد بر این استدلال که کار شاه غیرقانونیه، دادگاه اختیارات شاه رو به چالش کشید و خیلی زود اجتناب از پرداخت مالیات فراگیر شد.

بنابراین شاهه درگیره جنگی که حالا جیبشم خالی شده بود فرمان داد که پارلمان مالیات جدید رو تصویب کنه و با اینکارش از پادشاه حمایت کنه. و پارلمانی که 11 سال نادیده گرفته شده بود هم به این درخواست جواب مثبت نداد. بنابراین شاه این پارلمان رو منحل کرد.

اما بعد از شکست چارلز تو جنگ با پروتستان ها، پارلمان دوم تشکیل شد. این پارلمان پولی به شاه نداد و مالیات کشتی ها رو هم لغو کرد. و لیستی از شکایت ها تو دوران “حکومت شخصی” شاه تهیه کرد.

نکته مهم این شکایتنامه این بود که اونا شاه رو مستقیما به چالش نکشیدن، بلکه “اطرافیان و مشاوران خائن” پادشاه رو سرزنش کردن. و وقتی شاه این شکایتنامه رو هم رد کرد، ارتباط بین پارلمان و سلطنت به مرز فروپاشی رسید.

بدتر از همه اینا، تو ایرلند شورش شد و پروتستان های زیادی قتل عام شدن. شایعات زیادی ام در این مورد پخش شد که این توطئه ی کاتولیک هاییه که توسط شاه حمایت میشن.

بنابراین حالا علاوه بر مشکلات مالی شاه، بین پارلمان و سلطنت این درگیری ام ایجاد شد که کی باید ارتش رو به ایرلند اعزام کنه.

چارلز تو سال 1642، بعد از تلاشی ناموفق واسه دستگیر کردنه پنج نفر از رهبرای مخالفش تو پارلمان به اتهام خیانت، مجبور شد لندن رو ترک کنه. و تا سال 1649 که دوباره به عنوان زندانی وارد پایتخت شه، برنگشت. و این یعنی جنگ داخلی شروع شد…

بنابراین سوال بزرگی که واسه همه پیش اومد این نبود که آیا قدرتی تو مملکت باید وجود داشته باشه، یا این قدرت از کجا میاد! بلکه سوال بزرگ این بود که کی (who) باید این قدرت رو در دست داشته باشه؟

و یه سوال خیلی مهم دیگه اینکه بالاخره باید آدمایی که دین متفاوتی با دین رسمی دارن چیکار کرد؟

اینا… موضوع دو تا از مهمترین آثار جان لاک شد.

مقدمه

سلام به خوره های کتاب، من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین. تو پادکست خوره کتاب، لابه لای کتابا دنبال آزادی می گردیم.

صد سال بعد، کیلومترها دورتر از انگلستان، تو آمریکا، وقتی جان آدامز و بنجامین فرانکلین پیش‌نویس اعلامیه استقلال توماس جفرسون رو خوندن، بدون شک دو چیزو فهمیدن: یکی قلم بی‌نظیر جفرسون و اون یکی خرد سیاسی متفکر انگلیسی قرن هفدهم انگلیس، جان لاک. اما این راهنما و مربیه فلسفیه جفرسون کی بود؟

جان لاک یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفای عصر روشنگری بود که ایده‌هاش، امتحان شونو به دو شیوه تجربی پس دادن: یکی تو بزرگترین آزمایش سیاسی قرن 18ام، یعنی انقلاب آمریکا، و اون یکی تو انقلاب شکوهمند 1688 انگلیس.

لاک تو یکی از پرآشوب‌ترین دوره‌های تاریخ انگلستان به دنیا اومد. اون دورانی که انگلیس درگیر آشوب داخلی و تعصب مذهبی بود و همزمان پیشرفت های علمی باعث بیداری فکری شده بود و جنجال زیادی به پا کرده بود. 

لاک مخالف مطلق‌گرایی و این مدل نظریه ها بود که پادشاها، حق شونو واسه حکومت از خدا گرفته ان. اون تو اثر مشهورش، دو رساله درباره دولت، به این نظریه ها حمله کرده و یه ایده‌ جایگزین در این مورد ارائه کرده که حالا چطور و چرا باید دولت تشکیل داد. جان لاک نوشت واسه درک قدرت سیاسی، باید حقوق طبیعی و الهی مردم رو برای زندگی، آزادی و مالکیت به رسمیت شناخت که باهاش متولد می‌شن. و بعد یسری قراردادهای اجتماعی واسه محافظت از حقوق شون تشکیل می‌دن و با هم موافقت می‌کنن تا جامعه ای شکل بدن و با رضایت شون یه دولت مشروع ایجاد کنن تا طبق خواسته شون عمل کنه.

باور جان لاک این بود که هیچ دولتی نمیتونه از مردمی که بهش آزادانه رضایت نداده‌ان، اطاعت کنه. و اگه دولت بعد از دوره های طولانیه سواستفاده از قدرت، تعصب دینی و حقه بازی، تو انجام وظایفش کوتاهی کنه، مردم می‌تونن رضایت شونو ازش پس بگیرن و به جاش تلاش کنن حکومت رو به دست کسایی بسپرن که بتونه اونا رو به اهدافی که به خاطرش دولت ایجاد کرده بودن برسونه.

یک قرن بعد، شعله‌های این فلسفه جان لاک تو مستعمرات آمریکا زبانه کشید. توماس جفرسون، مدیسون و بقیه رهبرای انقلاب آمریکا از استدلال های جان لاک در مورد حقوق طبیعی انسان، رضایتمندی از حکومت و حق براندازیِ حکومت مستبد الهام گرفتن. همه این ایده‌هام تو اعلامیه استقلال آمریکا منعکس شد. باقی نظریات لاک هم، مثه تفکیک قوا و جدایی دین از دولت، تو تدوین قانون اساسی ایالات متحده راه شونو پیدا کردن. برای اولین بار، یه دولت برای محافظت از حقوق فطری مردم تشکیل شد، با قدرتی که توسط مردم بهش اعطا شده بود و امکان جبران سیاسی واسه مردم رو فراهم می‌کرد. و به این سوال بزرگ همه اعصار جواب میداد که: کی باید قدرت رو در دست داشته باشد؟ چون همونطور که جان لاک نوشت: «این اصل قدرتِ مردم، بهترین مانع در برابر شورش‌هاست».

به قسمت اول از سوژه “جان لاک و اصول آزادی خواهی” گوش کنین.

زندگینامه جان لاک

بله وقتی جان لاک تو سال 1632 به دنیا اومد، وارد دنیایی شد که بین درگیری‌های شدید مذهبی و سیاسی شکاف خورده بود. وقتی جنگ های داخلی انگلستان شروع شد، جان فقط 10 سالش بود.

اون تو یه کلبه کوچیکِ گِلی، کنار کلیسایی تو سامرست، شهر خیلی کوچیکی تو جنوب غربی انگلیس به دنیا اومد. همون روزی ام که به دنیا اومد غسل تعمید گرفت، چون هر دو والدینش مذهبی بودن. پدر جان، که اونم اسمش جان بود، وکیلی بود که هم به عنوان امین صلح تو یکی از روستاهای سامرسِت خدمت میکرد و هم به عنوان فرمانده سواره نظام برای نیروهای پارلمان – اوایل جنگ داخلی انگلیس – انجام وظیفه کرد. مادرش فردی بود به نام آگنِس کین (Agnes Keene). اونا به فاصله کوتاهی بعد از تولد جان، نقل مکان کردن و رفتن به یه روستای دیگه تو سامرست.

تو سال 1647، وقتی جان 14 ساله بود، به تشویق دوست و فرمانده سابق پدرش، فردی به اسم الکساندر پاپهام (Alexander Popham) که عضو پارلمان انگلیس بود، رفت به مدرسه معتبری و نامداری به نام وست مینستر تو لندن. 

دوسال بعد، تو سال 1649، پادشاه چارلز اول در ملا عام اعدام شد. و دادگاه عالی عدالت پارلمان، چارلز اول رو به اتهام تلاش برای “به دست گرفتن قدرتی نامحدود و دیکتاتوری برای حکومت بر اساس اراده خود و براندازی حقوق و آزادی های مردم” محکوم و با بریدن سر اعدام کرد.

اینجا جان لاک 16 ساله اس و با اینکه تو مدرسه اه که نیم مایلی از محل اعدام شاه چارلز اول بیشتر فاصله نداشت، اجازه نداشت بره و تماشا کنه. ولی صدای جیغ و فریاد جمعیت رو از حیاط مدرسه میشنید و عمیقا تحت تاثیرش قرار گرفت.

بعد از اینکه تحصیلات جان تو وست مینستر تموم شد، یعنی سال 1652، وقتی 20 سالش بود، تو دانشگاه آکسفورد پذیرفته شد. ولی ازونجایی که برنامه درسی دوره کارشناسی شو دوست نداشت، با پزشکی و فلسفه تجربی آشنا شد. این یکی رشته ای بود که نظریات فلسفی رو میرفت بر اساس داده های تجربی تست میکرد. خلاصه در نهایت تو سال 1656 مدرک لیسانس و دو سال بعد تو 1658 مدرک ارشدشو تو رشته فلسفه اخلاق گرفت. اما این تنها رشته ای نبود که لاک خوند. اون بعدا صدقه سر علاقه ای که به علوم تجربی داشت، وارد رشته پزشکی هم شد. 

و تو این دوران با فردی روبرو شد که کل تفکرات سیاسی لاک رو شکل داد: فردی به اسم آنتونی اشلی کوپر (Anthony Ashley Cooper) که اولین کسی بود که بهش لقب اشرافیه اولین ارل شفتسبری (1st Earl of Shaftesbury) رو داده بودن.

در نتیجه با اینکه جان لاک یه پزشک بود، ولی فلسفه سیاسی اش بود که مشهورش کرد. لرد اشلی به خاطر عفونت کبدی اومده بود به آکسفورد و بیماری اش بود که اسباب آشنایی این دو نفر رو فراهم کرد. میگن لرد اشلی خیلی تحت تاثیر لاک قرار گرفت و تونست لاک رو متقاعد کنه که پزشک شخصی اش و عضوی از همراهانش باشه.

بنابراین جان لاک 35 ساله به عنوان پزشک شخصی یه سیاستمدارِ لیبرال رفت به لندن. اون موقه ها پیروی مذهب کاتولیک بودن، یه جورایی معنی اش طرفداری از “حکومت مطلقه” بود و لرد اشلی تو دوره های مختلف خدمتش از طرفدارای پارلمان حمایت میکرد و مانع از جانشین شدنه یه پادشاه کاتولیکه دیگه به جای پادشاه کاتولیک قبلیش شد. چون چشم اندازه حکومتداریه یه پادشاه کاتولیک رو تهدیدی برای حاکمیت پارلمان میدید. و حالا تبدیل شده بود به حامی جان لاک. لاک بعد از نقل مکان به لندن به تحصیلات پزشکی اش ادامه داد و تو دهه چهل زندگی اش، یعنی سال 1675 یه مدرک پزشکی هم از دانشگاه آکسفورد گرفت.

بعد از اون دانش پزشکیه لاک با عفونت دوباره ی کبد اشلی محک خورد. چاره ای نموند جز عمل جراحی کبد واسه برداشتنه کیستی که پیدا شده بود. از اونجایی که عمل جراحی اونم تو اون دوره و زمونه به احتمال زیاد معنی اش خداحافظی با زندگی بود، این جان لاک بود که تونست با مشاوره و هماهنگیه چندتا پزشک دیگه، از این آزمایش سربلند بیرون بیاد و دانش و مهارت خودشو با نجات دادنه جون لرد اشلی اعتبار بده.

اما پزشکی تنها حرفه ای نبود که لاک بهش مشغول باشه. تو این مدت به عنوان دبیر شورای تجارت و مستعمرات ایالت کارولینای پادشاهی انگلستان هم خدمت کرد. تجربیات این دوران از خدمتش بود که باعث شکل گرفتنه ایده هاش در مورد تجارت بین الملل و اقتصاد شد.

حضور لرد اشلی تو زندگی جان لاک تاثیر زیادی رو ایده های سیاسی لاک داشت. در واقه لاک زمانی وارد سیاست شد که اشلی تو سال 1672 عنوان لرد اعظم گرفته بود (و تو سال 1673 به عنوان اولین ارل شفتسبری Earl of Shaftesbury انتخاب شد. در واقه این عنوان رو برای لرد اشلی ایجاد کردن و یه عنوان سیاسی و اشرافی محسوب میشد.)

اما خب کار سیاسی بالا و پایین داره دیگه. تو دورانی که دیگه لرد اشلی اونقدر مورد لطف و کرم سیاسی قرار نمیگرفت، جان لاک هم مدتی رو به عنوان معلم و پزشک تو فرانسه سفر میکرد. بعد از اینکه تو سال 1679 به انگلیس برگشت هم احتمالا برای حمایت از شفتسبری کتاب “دو رساله درباره دولت” رو نوشت. البته که قبلنا تصور بر این بود که این کتاب برای دفاع از انقلاب شکوهمند 1688 نوشته شده، اما تحقیقات اخیر نشون داده که این اثر رو جان لاک قبل از انقلاب نوشته. اون بی نام کتاب رو منتشر کرد اولش، چون این احتمال وجود داشت که شرایط سیاسی به ضررش برگرده و تهدیدی برای جونش باشه.

استدلالهای این کتاب اونقدر مهمه که من اینجا فقط کمی در موردش توضیح میدم تا تو قسمت جداگانه ای مفصل بهش بپردازم. اما برای الان و اینجا، کتاب استدلالی علیه اقتدارگراییه. خصوصا استدلالهای رایج زمانه اش که فیلمر و توماس هابز مطرح میکردن.

دو تا مدافع مشهور دیدگاه اقتدارگرایی تو بریتانیای قرن 17ام  رابرت فیلمر (Robert Filmer) و توماس هابز (Thomas Hobbes) بودن. کسایی بود که میگفتن اونی که حق حاکمیت داره (منظور شاه)، اختیارات شم مطلق و نامحدوده. یه استدلال رایج این بود که اختیارات سلطنتی باید نامحدود باشه، چون پادشاهی که اختیاراتش محدود باشه نمیتونه حاکم واقعی باشه.

تو رساله دوم جان لاک درباره دولت می بینیم که چطور استدلالهای این دو نفر رد میشن. هر دو نفر – فیلمر و هابز – دفاع سیستماتیک شونو از اختیارات مطلق و نامحدود حاکمان تو سال های پرتلاطم پیش از جنگ داخلی و طی جنگ های داخلی انگلیس شروع کردن. اگرچه که هر کدوم به روشهای کاملا متفاوتی به این نتیجه رسیده بودن، اما هر دو نفر معتقد بودن که علت اصلی بلواهای اجتماعی و سیاسی اینه که زیردستان توانایی اینو دارن که به طور مشروع، مشروعیت یا درستیِ اقدامات و دستورات حاکم رو زیر سوال ببرن!

به گفته هر دو نفر – فیلمر و هابز – درسته که حاکمان گاهی اوقات به طور ناگهانی عمل میکنن و خسارات غیرمنتظره و پرهزینه ای رو به بعضی از زیر دستاشون تحمیل می کنن، اما با این حال، برچسب غیر قانونی یا ناعادلانه بودن به هر کدوم از این اقدامات بچسبونیم، نتیجه اش میشه مشروعیت دادن به زنجیره ی بی انتهایی از شکایت ها و مقاومت ها در برابر اقتدار! بعدش اتفاقی که میفته اینه که تفرقه و درگیری مداوم ایجاد میشه در واقع شکایت و مقاومت علیه حاکم، هرج و مرج ایجاد میکنه! تبعات این شکایت ها و مقاومت ها، اثرات به مراتب بدتری داره از تسلیم شدن در مقابل این رفتار گاها نامناسب حاکم! این تسلیم شدن از سر وظیفه شناسیه! بنابراین با توجه به شکننده بودنه نظم اجتماعی و سیاسی، و خطر تفرقه افتادن بین مردم، صلح و نظم فقط در صورتی حفظ میشه که همه افراد بی چون و چرا تحت کنترل یک حاکم واحد، نامحدود و غیرقابل تردید باشن.

اما در مقابلش اصول سیاسیِ جان لاک، ریشه اختیارات نامحدود و بیحساب و کتاب رو رد میکنه. اون تو رساله دومش درباره دولت و همینطورم تو نامه ای در باب تساهل در مورد مدارای مذهبی و دینی استدلال میکنه و تو ادعایی کلی تر، میگه این مدارا باید به همه فعالیت های مسالمت آمیز گسترش پیدا کنه. لاک استدلال میکنه که این آزادیه و نه کنترل و اقتداره که پایه و اساس یه جامعه صلح آمیز و پررونقه. حالا مفصل براتون تعریف میکنه که مبنای این حمایت ضداقتدارگرای جان لاک از مدارای مذهبی و آزادی، تایید حقوق مالکیت، زندگی و آزادیه فردی به عنوان حقوق طبیعیه و همه افراد دیگه ی جامعه – خصوصا حاکمای سیاسی – موظفن بهش احترام بذارن.

اگرچه حرف زدن از رضایت مردم از دولت، به عنولن مبنای مشروعیت سیاسی امروزه روزگار بدیهی به نظر میاد ولی تو اون دوران با توجه به شرایط تاریخی انگلیس خیلی رادیکال محسوب میشد.
در واقع کتاب دو رساله درباره دولت، واسه محدود کردن اختیارات سلطنتی نوشته و منتشر شد. اول حکومت مطلقه رو رد کرد و بعد با توضیح دادنه منشا قدرت سیاسی، از قدرت مردم، حرف زد، بعد از حقوق طبیعیه زندگی، آزادی و مالکیت حرف زد که قبل از دولت ها بوده و بعدا دولت ها با توافق مردم ایجاد شدن تا از این حقوق محافظت کنن و اگه نکنن مردم میتونن رضایت شونو پس بگیرن و به دولت جدیدی بدن تا به وظیفه شون عمل کنن.

آشوب به حدی بود که تو همون حدود زمانی توطئه ای واسه قتل شاه چارلز دوم و برادرش جیمز وقتی رو شد، گمان بر این میرفت که جان لاک توش دستی داشته باشه و به همین خاطر لاک مجبور به فرار شد. اون تو سال 1683 رفت به هلند و پنج سال اونجا زندگی کرد. اگرچه که هیچ وقت نمیدونیم اون واقعا و مستقیما تو این توطئه دست داشت یا نه ولی تو موج تازه ای از آزار و اذیت های دربار لاک هم مجبور شد به آمستردام فرار کنه.

تو هلند، جان لاک دوباره  فرصت زیادی داشت واسه نوشتن و مدت زیادی رو صرف نوشتنه “نامه ای در باب تساهل” کرد. 

ازونجایی که احتمالا متوجه شدین، لاک این کتاب رو از ترس تسلط دوباره ی مذهب کاتولیک بر انگلستان و تشدید مجازات های بی رویه ی شهروندان نوشت. بنابراین در واقه راهکار مدارای مذهبی رو به عنوان جوابی برای مشکل دین و حکومت ارائه کرد.

اون تو هلند با فردی به نام فیلیپ فَن لیمبورچ (Philipp van Limborch)، استاد الهیات ملاقات کرد و باهاش در مورد اینکه آیا دولت باید تو امور مذهبی دخالت کنه یا نه بحث کرد. باور لاک این بود که دولت نباید تو امور مذهبی دخالت کنه و این ایده رو در نامه ای در باب تساهل خطاب به “آقای محترم” ناشناسی نوشت که در واقه همین دوست نزدیکش، فیلیپ لیمبورچه.

نامه ای در باب تساهل، یه رساله فلسفیه که توش جان لاک استدلال میکنه دولت نباید تو امور مذهبی دخالت کنه، چون نمیتونه به طور قابل اعتمادی ادعاها در مورد حقیقتِ دیدگاههای مذهبیه رقیب رو ارزیابی کنه. و حتی اگرم میتونست، بازم تحمیل یه به اصطلاح “دین واقعی” به همه، نتیجه ی مطلوب نداره، چون تحمیل یکپارچگیه مذهبی، نسبت به تنوع مذهب، به بی نظمی اجتماعیِ بیشتری منجر میشه، چون نمیشه اعتقادی رو با خشونت به دیگری تحمیل کرد. تو گیر و دار جنگ های مذهبیه اون دورانِ اروپا، مدارای مذهبی راهکار بینظیری بود و بعدها تاثیر زیادی هم رو فلسفه سیاسی و لیبرالیسم مدرن گذاشت.

بنابراین خیلی خلاصه، ایده مدارای مذهبی بر اساس این سه تا استدلاله:

1- بر روی این زمینی که زندگی میکنیم، قضات – خصوصا قضات دولتی – و به طور کلی انسانها، نمیتونن به طور قابل اعتمادی ادعاهای مربوط به حقیقت دیدگاه های مذهبیِ دیگه رو ارزیابی کنن.

2- حتی اگه میتونستن هم باز تحمیل یه به اصطلاح – دین واقعی – به دیگران نتیجه ی مطلوب رو نداره، چون اعتقاد رو نمیشه با خشونت تحمیل کرد.

و 3- تحمیل یکپارچگی مذهبی منجر به بی نظمی اجتماعی بیشتر میشه نسبت به زمانی که اجازه تنوع مذهبی داده شه.

در مورد موضوع مدارای مذهبی، جان لاک تحت تاثیر رساله هایی بود که در مورد آزادی وجدان تا اون زمان منتشر شده بود. بنابراین با تکیه به آزاد بودن وجدان انسان ها در انتخاب دین بود که جان لاک ایده آزادی مذهبی مطلق و جدایی کامل کلیسا از دولت رو مطرح کرد.

***

بعد از انقلاب شکوهمند و همراه با مری – ملکه جدید انگلستان – بود که لاک هم به انگلستان برگشت. بخش عمده کتابهای لاک، بعد از این بازگشت بود که منتشر شد – همونایی که تو هلند فقط نوشته بودشون، به علاوه ی کتاب دو رساله درباره دولت. تو این دوران تبدیل شده بود که قهرمان جریان فکریه ارل شفتسبری و با چهره های مشهوری مثل نیوتون ملاقات و بحث کرد. اگرچه که کتاب دو رساله درباره دولت تا مدتها به ندرت مورد استقبال قرار گرفت و به جز تعدادی از همین جریان فکری و سر وصدای کوتاه مدتی که تو آکسفورد تو سال 1695 به پا کرد، و مگه اینکه مورد توهین قرار گرفته باشه،  تقریبا نادیده گرفته شد. تا جاییکه تا سال 1714 فقط یکبار تجدید چاپ شد.

تا کی؟ تا وقتی که مقاومت آمریکاییا در مقابل مالیات بریتانیا نمود پیدا کرد! اینجا زمانی بود که تازه کتاب دو رساله ی جان لاک خودی نشون داد و خواننده های جدیدی پیدا کرد. و بارها تو مناظره ها – هم تو آمریکا و هم تو انگلیس – بهش استناد شد. اولین بار تو بوستون تو سال 1773 بود که دو رساله درباره دولت چاپ شد تو آمریکا.

لاک تاثیر عمیقی بر فلسفه سیاسی داشت، خصوصا لیبرالیسم مدرن. میگن لاک لیبرالیسم رو از تعدیل مطلق گرایی هابزی و جدا کردنه قلمروهای کلیسا از حکومت شروع کرد. جان لاک تاثیر زیادی روی آدمایی مثل ولتر داشت. تاثیر استدلال های جان لاک رو در مورد آزادی و قرارداد اجتماعی بعدها تو آثار آدمایی مثل همیلتون، مدیسون، جفرسون و باقی بنیانگذارای ایالات متحده آمریکا میشه دید.

لاک معتقد بود که حقوق طبیعی فرد به مرزهای اختیارات دولت و عملکردش گره خورده، که الهام بخش خیلی از سیاستمدارا و فیلسوفای لیبرال بود.

در نهایت جان لاک تو سال 1704 تو سن 72 سالگی از دنیا رفت. جان لاک هیچوقت ازدواج نکرد و فرزندی هم نداشت. و تو روستایی تو شهر اسکس انگلیس به خاک سپرده شد.  اون تو دوران پرتلاطم زندگی اش جنگ های داخلی، اعدام چارلز اول، طاعون بزرگ لندن و انقلاب شکوهمند 1688 رو دید.

ولی میدونین که؟

هیچوقت هیچکس به طور خاص بنیانگذار اصلی دیدگاه مهمی تو فلسفه سیاسی یا تو هر زمینه دیگه ای نیست. چون هر نظریه پردازی، چه آگاهانه چه ناآگاهانه، از ایده ها و ادعاهایی که قبلا توسعه پیدا کرده توسط متفکرای دیگه استفاده می کنه. ینی نمیشه گفت یه ایده ای از صفر توسط یکی به وجود اومده و تا قبلش هیچی در موردش وجود نداشته! تفکر لیبرال کلاسیکم از این قاعده مستثنا نیست.

با در نظر گرفتن این نکته، اگه مجبور باشیم بهرحال بنیانگذاری واسه دیدگاه لیبرال کلاسیک تو تفکر سیاسی نام ببریم، باید به جان لاک اشاره کنیم. 

درسته که تنش های سیاسی و اختلافات برتانیای قرن 17ام تو جزئیات با درگیری ها و اختلافات جهان ما، اونم تو قرن 21 خیلی فرق میکنه، اما با این حال مسائل اساسی شون خیلی مشابه همن. مثلا چی؟ مثه اینکه چه رابطه ای بین حفاظت از آزادی فردی و حفاظت از نظم اجتماعی وجود داره، مثه اینکه پایه و اساس مدارای مذهبی چیه و چه حدود موجهی داره، یا مثه اینکه دولت چه اختیاراتی میتونه داشته باشه و اختیاراتش چه محدودیت هایی باید داشته باشه؟

ایناس که کمک میکنه درک بهتری از فلسفه سیاسی آزادی خواهی پیدا کنیم و اهمیت استدلالهای جان لاک رو درک کنیم.

لیبرالیسم کلاسیک دیدگاهیه که اصل سیاسی اش بر مبنای آزادی فردی ایه؛ اینکه آزادی فردی باید مورد احترام و محفاظت قرار بگیره؛ آزادی فردی تو طیف وسیعی از انتخاب‌های «شخصی» و «اقتصادی». مثه اینکه فرد میخواد چه دینی رو دنبال کنه، چه ارزشهای زیبایی شناختی یا فرهنگی رو داشته باشه، با چه کسایی، چه تعاملاتی داشته باشه، چی بخره، چه شغلی داشته باشه و خلاصه چه برنامه ای رو واسه زندگی اش دنبال کنه (و مالکیت، ابزار اصلی اش تو اجرای این برنامه برای زندگیشه).

یه نکته کوچیک اینجا میگم و میگذرم: منظور از آزادی خواهی، ترجمه عبارت “لیبرالیسم کلاسیک” یا “لیبرترینیسم” عه، نه لیبرالیسم. خیلی از آدما وقتی اسم لیبرالیسم رو میشنون یاد گرایشات چپ میفتن، مثه حزب دموکرات های آمریکا یا همون سوسیالیستا. اما “لیبرالیسم کلاسیک” بیشتر به حزب لیبرترین های آمریکا نزدیکه.

تفکر لیبرالیسم کلاسیک، “فرد” رو اخلاقا حاکم بر زندگی اش میدونه، نه هیچ گروه یا فرد دیگه ای رو. و میگه هیچکس یا گروه دیگه ای حق نداره به این حق تجاوز کنه یا بی اعتبارش کنه. معنی اش این نیست که دنبال دنیایی ایه که آدما توش در انزوا زندگی میکنن، جهانی رو متصوره که افراد توش میتونن آزادانه رشد کنن و داوطلبانه با افراد و انجمن هایی وارد روابطی میشن که مفید و غنی ایه. بنابراین جامعه رو به صورت یه انجمن داوطلبانه از افرادی می بینه که آزادن و با همکاری دیگران به دنبال اهداف انتخابیه خودشونن، البته به شرطی که متقابلا آزادی دیگران نقض نشه!

یکی از اجزای کلیدی آزادی خواهی این دیدگاهه که آزادی فردی، منبع اصلی نظم اجتماعی و اقتصادی مطلوبه. در واقع اینطوریه که نظم اجتماعی و اقتصادی مطلوب از پایین به بالا ایجاد می شه. از اونجایی که نظم از پایین به بالا دقیقا منعکس کننده خواسته ها، جاه طلبی ها، دانش و ظرفیت های متنوع افراده، همچین نظمی ضرورتا پیچیده تر، پر جنب و جوش و پویا تر از هر نظمیه که از بالا به پایین بخواد توسط مثلا مهندسای اجتماعی یا برنامه ریزان دولتی و حکومتی تحمیل شه.

واقعیت اینه که اجبار، بزرگترین دشمن آزادی و بزرگترین دشمن مزایای همکاری های آزادانه و انتخاب شده اس. از دیدگاه آزادی خواهی، اعمال اجبار – از طریق اعمال زور فیزیکی یا تهدید به استفاده از زور فیزیکی – فقط وقتی قابل قبوله، که علیه اجباره دیگه ای به کار گرفته شه که آزادی رو مورد تهدید قرار داده. ویژگی شاخص نهادهای سیاسی – مثه دولت ها – اینه که اونا این قدرت جبری و زور رو دارن و ازش استفاده میکنن. بنابراین، هدف لیبرالیسم کلاسیک از احترام و حمایت از آزادی فردی به عنوان اصل سیاسی اصلی اش، منجر میشه به تقاضا برای محدود کردنه دامنه عملکرد دولت.

بنابراین استفاده دولت از اجبار فقط باید محدود به اقدامات و سیاست هایی باشه که از آزادی افراد و انجمن ها محافظت میکنه. حداقل به عنوان یه قاعده کلی، میشه گفت هر اقدام یا سیاست جبری دولتی که غیر از این باشه، خودش غیرقانونی ایه. بعلاوه، دولت و مقاماتش باید به همون استانداردهای اخلاقی اساسی ای که شهروندان عادی دارن، پایبند باشن، چون اگه غیر ازین باشه، اقدامات دولت، چیزی نیست جز جنایت در مقیاس بزرگ.

جمع بندی

چیزی که شنیدین قسمت اول از سوژه “جان لاک و اصول آزادی خواهی” بود. پادکست خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف می‌سازیم. 

شما ایده حق و حقوق رو چطوری توجیه میکنین؟ چطور دیگری رو قانع میکنین که انسان، این موجودی که مشتی پوست و گوشت و استخونه، حقوقی داره که فطری و ذاتیه؟

لاک سه تا استدلال رو مطرح میکنه.

اول اینکه: همه انسانها برابر آفریده شده‌ان. ما همه بخشی از یک گونه هستیم. ما همه قادریم کارهای انسانی انجام دهیم. از این جهت ما برابریم – نه تو کیفیت یا نتیجه و خروجی، بلکه در حقوق انسانی برابریم؛ در مقابل قانون!

به این ترتیب، از لحاظ حقوق و در مقابل قانون، یه پادشاه به هیچ وجه برتر از یه رعیت نیست. پادشاه یه انسانه. رعیت هه یک انسانه. هر دو می‌تونن استدلال کنن. ما اینو امروزه بدیهی می‌دونیم، اما تو سال 1690 ایده‌ای رادیکالی بوده.

دوم: حقوق اساسی خاصی مستقل از دولت وجود دارد. لاک معتقد بود که آزادی حالت طبیعی انسانه، قبل از اینکه دولتها به وجود بیان. بنابراین، آزادی قبل از دولت وجود دارد. به عبارت دیگر، آزادی اول بوده؛ دولت بعدا اومد.

و سوم: دولتها برای محافظت از این حقوق به وجود اومدن. برای لاک، هدف دولت این بود که از آزادی فرد محافظت کنه و از مالکیت (زمین و کالاهای مادی) ای که به طور قانونی به دست آورده. آخرین چیزی که لاک می‌خواست این بود که به دولت اختیار بده تا این آزادی رو سلب کنه یا حقوق مالکیت رو تضعیف کنه. اگه دولت نتونه از این حقوق محافظت‌ کنه، یا اگه از قدرتش سو استفاده کنه شایسته نیست که اصلا باشه. اون نوشت «هدف قانون این نیست که آزادی رو لغو یا محدود کنه، بلکه هدفش حفظ و گسترش آزادی ایه».

چرا اینو میگم؟ چون امروز، ایده‌های لاک حتی تو آمریکام مورد حمله تمام عیاریه. خیلیا باور دارن که انسان‌ها برابر آفریده نشده‌ان – و باید با توجه به “هویت گروهی” شون باهاشون متفاوت رفتار کرد. خلیا معتقدن قبل از اینکه دولتها به وجود بیان اصلا حقوقی وجود نداشته – و این دولته که هم ارباب و هم محافظ ماست، و دولتم امتیازاتی که بهمون داده رو به میل خودش اعطا میکنه یا پس می‌گیره. و خیلیا باور دارن که دولت باید تقریبا قدرت نامحدود داشته باشه.

اینا همه چیزهایی ان که لاک رد کرد، اما خیلی از آمریکاییام امروز تمنای زیادی واسه به دست آوردنش دارن. ترجیح میدن دولتی داشته باشن که همه مشکلات رو حل کنه. اما این چیزی نیست که لاک تصور می‌کرد یا جفرسون در اعلامیه استقلال آمریکا توصیف کرد.

اهمیت معرفی ایده های جان لاک به حدیه که میگن اگه فلسفه لاک رو از دست بدهیم، آزادی رو از دست می‌دیم. بنابراین تو قسمت آینده سعی میکنم تو استدلالهایی که لاک میاره بیشتر عمیق شیم تا بهتر و بیشتر بشه نتایجی که گرفته رو درک کنیم.

صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام خوره کتاب رو دنبال کنین و اگه از محتوای خوره کتاب لذت میبرین، از خوره کتاب حمایت کنین.

تا قسمت بعدی، فعلا، خداحافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شیما و هاتف

ما شیما و هاتف هستیم
و تو پادکست خوره کتاب،
لابه‌لای کتابا دنبال "آزادی" می‌گردیم.