اونا من رو عصبانی کردن
وقتی از بیشتر بچهها سؤال میشه که چرا به دوستت صدمه زدی، با ناراحتی توضیح میدن که این کار رو کردن چون دوستشون اونها رو عصبانی کرد.
ما جملهی “اونا عصبانیم کردن” رو همیشه تو کار، تو خونه و تو سیاست میشنویم (که البته در سیاست کمی بیشتر در لفافه پیچیده میشه).
مشکل اینجاست که این حرف درست نیست. شخص دیگهای کاری انجام داده، اما این ما هستیم که تصمیم گرفتیم چه احساسی در مورد این موضوع داشته باشیم.
احساسات، قضاوتِ ارزشی ما دربارهی چیزی هستن که دیدیم.
چارت استنتاج کریس آرگیریس رو در نظر بگیرید:
اتفاقی که افتاده به اندازهای که ما میخوایم باور کنیم “حقیقت” نداره.
واقعیت اینه که ما برداشتمون از حقیقت رو انتخاب میکنیم. بعد ارزشها و عقایدمون رو به اون اعمال میکنیم.
برای اطلاعات بیشتر به تفکر سریع و آهسته، منابع قدرت، فراتر از مرزها، تغییر یا مردن، و من چه کسی هستم؟ مراجعه کنید (کتاب تفکر سریع و آهسته رو در این مقاله ببینید).
حقیقت اینه که ما توانایی مدیریت احساساتمون رو داریم. اگرچه نمیتونیم از بخش آمیگدالا (بادامه) مغز انتظار پاسخ فوری به چیزی رو داشته باشیم، اما لازم هم نیست که مدت طولانی در اون لحظه بمونیم و بر اساس احساساتمون اقدامی انجام بدیم. ما برای چطور بالا رفتن از نردبون و مکثهایی که در هر مرحله قبل از جهش به پلهی بعدی انجام میدیم حق انتخاب داریم.
دنیای مطلوب
دکتر گلسر معتقده ما دنیای درونی خودمون رو داریم که شامل چیزهاییه که برای ما مهم هستن. ما از همین دنیا شروع میکنیم. ما دنیای واقعی رو از دریچهی این دنیای مطلوب میبینیم. مثل پنجرهایه که ما برای مشاهدهی دنیای واقعی ازش استفاده میکنیم.
ما عصبانی میشیم چون مردم در دنیای واقعی با انتظارات ما از اونها در دنیای مطلوب مون، جور درنمیان. این موضوع با این عقیده که خشم ممکنه صرفاً ناشی از ناامیدی باشه مطابقت داره. (برای اطلاعات بیشتر در مورد عصبانی ناشی از ناامیدی کتاب هوش هیجانی یا احساسات مخرب رو ببینید.) ما ناامید میشیم چون واقعیت با دیدگاه ما در دنیای مطلوبمون همخونی نداره.
دكتر گلسر معتقده ما تو دنياي مطلوبمون دو ديدگاه نسبت به خودمون داريم: يه نسخهی کمی ایدهآل و یه تصوير بسیار آرماني. همهی ما یه دیدگاه نسبتا ایده آل از خودمون داریم. این حرف حقیقت داره چون در تحقیقی با دانش آموزان سال آخر دبیرستانی، 70٪ اونها فکر میکردن دارای قابلیت رهبری کردن بالاتر از حد متوسط هستن ( در حالیکه از نظر آماری حداقل 20٪ دارن اشتباه میکنن).
تحقيقات من در مورد فروتني نشون داد كه به دست آوردن تواضع سخته. یکی از فایدههاش اینه که اساساً نمایی از فروتنی بر اساس ارتباط با دیگران هست. برای خدمت به دیگران باید با اونها ارتباط برقرار کنید. همونطور که در کتاب تغییر یا مرگ دیدیم داشتن ارتباط معنادار با بقیهی انسانها برای سلامتی ما حیاتیه. دکتر گلسر اظهار میکنه یکی از تنشهای اساسی با دنیای ما، نیاز به داشتن افراد دیگه در دنیای مطلوبمون و درک این موضوعه که حداقل باید با اونها کنار بیاییم و به طور ایده آل با اونها در ارتباط باشیم.
کنترل خارجی
دیدگاه رقیب تئوری انتخاب اینه که ما قادریم دیگران رو کنترل کنیم و کنترل میشیم. مشکل این عقیده اینجاس که اگر شما میتونید دیگران رو کنترل کنید پس باید قبول کنید که شما هم کنترل میشید. کنترل کردن، یه خیابون دو طرفهست و بیشترِ ترافیک در حال اومدنه. مشکل اینجاست که همهی ما میخواییم کنترل کنیم و هیچ کس نمیخواد کنترل بشه.
یکی از استثناهای جالب تمایل طبیعی ما به کنترل بیرونی، یا تلاش برای کنترل دیگران، اینه که ما سعی نمیکنیم دوستان صمیمی خودمون رو کنترل کنیم. ما اونها رو همونطور که هستن میپذیریم. پذیرش، همونطور که در کتاب چگونه یک فرد بالغ در روابط باشیم گفته شده، یکی از پنج کلید اصلی برای کنار اومدن و در ارتباط بودن با دیگرانه.
دکتر گلسر معتقده بیشتر رنجهایی که ما تجربه میکنیم ناشی از کنترل بیرونیه و این مهمترین مسیر نادرستیه که بخش اعظم روان درمانی طی میکنه.
تئوری انتخاب در ازدواج
نویسنده میگه من تحقیقاتی در مورد ازدواج انجام دادهم. کار دکتر جان گوتمن مثل علم اعتماد قطعاً استاندارد طلایی راهنمای ازدواجه. با این وجود، دکتر گلاسر چند نکتهی مهم اضافه میکنه. اون در مورد نحوهی تمرکز بر فکر کردن در مورد کارهایی که میتونیم انجام بدیم و انتخابهایی که میتونیم داشته باشیم، به جای تمرکز بر نحوهی رفتار دیگران صحبت میکنه.
واقعیت، همونطور که گفته شد، اینه که ما فقط کنترل خودمون رو در دست داریم. ما نمیتونیم شریک زندگیمون رو مجبور کنیم نیازهای ما رو برآورده کنه. ما نمیتونیم دیگران رو مجبور کنیم به ما توجه کنن یا ما رو دوست داشته باشن. ما فقط میتونیم پذیرندهی عشقی باشیم که ابراز میکنن.
دکتر گلسر در مورد تراژدی طلاق و همچنین در مورد داستان غمانگیز افرادی که تو ازدواجی بیعشق گیر افتادن صحبت میکنه. اون حتی تجربهی دوران کودکی خودش رو میگه که میدید چطور مادرش پدرش رو کنترل میکرده. بنابراین درسته که طلاق یک فاجعهست، اما ازدواجی که در اون یک نفر سعی در کنترل دیگری داره میتونه به همون اندازه برای خودشون و برای فرزندان مضر باشه.
کتاب ازدواج بدون شکست نوشته ویلیام گلسر مفصل تر در این باره توضیح داده و اینجا میتونین نقد این کتاب رو بخونین.
گذشتهی تو مشکل تو نیست
بزرگترین درگیری دکتر گلسر با همردههاش در مورد این عقیده بود که گذشته مشکل شما نیست. مطمئناً این درسته که شما نمیتونید گذشتهی خودتون رو تغییر بدید و مشکل امروز شما، مستقیماً و قطعاً گذشتهی شما نیست.
درحالیکه روان درمانی سنتی بر مرور گذشتهی شما برای پیدا کردن مشکلات تمرکز میکنه، دکتر گلسر بیشتر روی انتخاب امروز افراد متمرکز بود.
بعضیا معتقدن دلیل این اختلاف نظر اینه که هر دو عقیده هم درست هستن و هم غلط. تا حدی گذشته واقعاً گذشتهست و نمیتونه امروز مستقیماً به شما آسیب برسونه. با این حال، هر کسی با هر نوع زخمی که داشته باشه، به شما میگه که اگر به اون زخم دست بزنید درد میگیره. بنابراین، امروز شما اثر به جا مونده از آسیبیه که در گذشته دیدید. اگر شما نتونید در مورد یه زخم قدیمی صحبت کنید و در عوض اون رو بپوشونید، اون زخم هرگز خوب نمیشه و هر وقت شخصی اون رو به شما یادآوری کنه، دوباره درد میگیره.
بنابراین گذشته مشکل شما نیست؛ مشکل، زخمهای گذشتهی شماست.
باید یاد بگیرید بتونید تشخیص بدید که زخمهای شما کجا هستن و چطور به طور غریزی برای محافظت از اونها واکنش نشون “ندید” و در عوض روی بهبود بخشی از اونها کار کنید.
انتخاب افسردگی
یکی از شایعترین دلایلی که مردم دنبال مشاوره هستن افسردگیه. حتی ماروین، روبات داستان راهنمای مسافران مجانی کهکشان هم با گفتن جملهی «فکر میکنم تو باید بدونی که احساس افسردگی میکنم.» فکر میکرد افسردهست. اون ادامه میده: «و این که، البته، من این درد وحشتناک رو تو تمام دیودهای سمت چپم احساس میکنم.» پس انسانهای زیادی آرزو میکنن کاش افسردگی چیزی بود که پزشکها اون رو به راحتی درمان میکردن. بیچاره ماروین نمیتونه جلوی درد دیودهاش رو بگیره. اگر کسی میتونست اون دیودها رو عوض کنه و به اون کمک میکرد زندگی شادی داشته باشه عالی میشد.
هنگام مواجهه با افرادی که اقدام به خودکشی کردن، نشونههایی وجود داره که متخصصها دنبال اونها میگردن. اونها دنبال این هستن که ببین آیا این افراد به کسی چیزی درباره قصد خودکشی گفتن، یا راهی رو برای خودکشی انتخاب کردن که حتما پیدا بشن؟ بر اساس این فاکتورها و فاکتورهای دیگه، یه متخصص میتونه قضاوت کنه که آیا فردی که اقدام به خودکشی کرده خواستار کمک هست یا این که واقعاً قصد پایان دادن به زندگی خودش رو داره. قطعاً این مرحله نهایت افسردگیه، که شما باور میکنید نه تنها زندگیتون الان خوب نیست، بلکه هیچوقت هم بهتر نمیشه.
علت ذکر این مسئله فقط کسایی که اقدام به خودکشی کردن نیست، بلکه افرادی هم هستن که عاجزانه دنبال کمکن. گلسر عنوان میکنه که افسردگی راهی برای درخواست کمک بدون التماسه. به نظر میرسه افسردگی روشی با عزت بیشتر برای درخواست کمک بدون نیاز به گدایی کردن اونه.
درد و رنجهای ما، که از طریق ناله و فغان ما نمود پیدا میکنن، به درخواست کمک ما مشروعیت میدن. اگر ما به دست شخص دیگهای -یا حتی شرایط زندگی- دچار درد و رنج هستیم، اونموقع درخواست کمک قابل قبولتر هست. بیشتر ما یاد گرفتیم متکی به خودمون، مستقل و خودکفا باشیم. یه شرمی در ابراز نیاز به کمک شخص دیگه هست که افسردگی اون رو کاهش میده.
بنابراین وقتی افسرده میشید، احتمالاً میتونید در مورد مسئلهای که نیاز به کمک دارید صحبت کنید.
انتخاب غیرمستقیم برای داشتن حس بهتر
شما نمیتونید انتخاب کنید که احساس بهتری داشته باشید -یا میتونید؟ بدیهیه که سخته با خودتون بگید «من الان قراره خوشحال باشم.» این خیلی مضحک به نظر میرسه. اگرچه، به دلیل رابطهی بین طرز فکر ما و کاری که انجام میدیم، میتونیم به طور غیرمستقیم احساسمون رو تغییر بدیم.
ما فراموش میکنیم که بدن و مغز ما دائم تکامل پیدا میکنن. ما تو دشتهای آفریقا “به دنیا اومدیم” و فعالیت بدنی خیلی بیشتری نسبت به الان داشتیم. پس فعال بودن واقعا راهی بود که باهاش بهتر فکر میکردیم. بنابراین حتی مقدار متوسطی از فعالیت بدنی -مثل پیادهروی- میتونه به مغز ما در بهتر فکر کردن کمک کنه.
البته، همه چیز در مورد فکر کردن نیست. در مورد نحوهی احساس ماست. ما نمیتونیم مستقیماً خودمون رو ملزم به داشتن احساس مشخصی کنیم، اما میتونیم فعالیتهایی انجام بدیم که ما رو به سمت داشتن احساس مطلوب هدایت کنن. اگر عاشق بازیهای ویدئویی، پینت بال، والیبال، فوتبال و غیره هستیم، پس انجام این کارها میتونه به ما کمک کنه احساس بهتری داشته باشیم. هرچی بیشتر فعالیتهایی انجام بدیم که از اونها لذت میبریم احتمالاً احساس بهتری خواهیم داشت. بنابراین به جای انتخاب داشتن حس بهتر، میتونیم کارهایی رو انجام بدیم که به ما کمک میکنن احساس بهتری داشته باشیم.
نکتهی احتیاطی اینه که اتکای بیش از حد به این مسئله میتونه اعتیادآور باشه. ممکنه کاری که دوست داریم انجام بدیم خرید کردن، غذا خوردن یا حتی کار کردن باشه. بید حواسمون باشه که اون کارو داریم برای تسکین خودمون انجام میدیم اما نه به اندازهای که ما رو به بردهی خودش تبدیل کنه.
ترفند آخر برای داشتن حس بهتر، تغییر دیدگاهمونه. اگر بتونید به جای نیمهی خالی به نیمهی پر لیوان نگاه کنید، میتونید با این امید زندگی کنید که اتفاقات بهتری میافته و دونستن این موضوع به خودی خود همه چیز رو بهتر میکنه.
توصیهی نهایی، تلاشی برای ارتباط بیشتر با بقیه انسانهاست. هرچه بیشتر با دیگران در ارتباط باشید خوشحالتر خواهید بود.
درمان علامتها و نه علت
“داروهای مغزی” همونطور که دکتر گلسر میگه، علائم رو درمان میکنن، نه علت رو. اونها با افسردگی مقابله میکنن، نه با این که چرا افسرده هستید. (یا به بیان دکتر گلسر این داروها افسردگی رو درمان میکنن، نه این که چرا شما انتخاب کردید افسرده باشید.) دارو درمانی به اندازهی روان درمانی مؤثره، با این تفاوت که اثر روان درمانی باقی میمونه، اما اثر داروها با قطع مصرف از بین میره.
با کتاب تئوری انتخاب، یا هر کتاب روان درمانی دیگهای، تأثیرات طولانی مدت خواهد بود. همونطور که مردم شروع به درک این موضوع میکنن که همیشه گزینههایی برای انتخاب دارن و خودشون رو میتونن کنترل کنن (نه هیچ کس دیگهای رو) احساس آرامش بیشتر و فرصتی برای شناخت ریشهی مشکلاتشون خواهند داشت.
ما تو جامعهای زندگی میکنیم که همیشه میخواد مشکلات رو با خوردن یه قرص یا گرفتن راه حل از شخص دیگهای خیلی سریع حل کنه. گاهی شما مجبورید به جای لاپوشونی مشکلات، با چالشهایی دست و پنجه نرم کنید که باعث ناراحتی شما میشن.
نقش رهبری خدمتگزار
دکتر گلسر اغلب از روی علم و دانش صحبت میکنه و علاقه داره به بهتر شدن آموزش کمک کنه. یکی از داستانهای او در مورد این صحبت میکنه که چطور کار مدیرها حمایت از معلمها و دانشآموزانه. این موضوع به عنوان مثالِ دیگهای مفهوم رهبری خدمتگزار رو به من یادآوری کرد. مدیر تنها برای مدیریت و رهبری اونجا نیست. یه بخش رهبری شامل انتخاب مسیر و بخش دیگه شامل برداشتن موانع از سر راه افرادیه که قراره شما رو به نقطهی هدف برسونن.
رهبران خدمتگزار به واسطهی شخصیت و تمایل قلبیشون به حمایت از دیگران، مردمی رو که با اونها بودن مورد کمک، حمایت، تشویق و سرانجام هدایت قرار میدن.