نقد کتاب استبداد نوشته تیموتی اسنایدر
تیموتی اسنایدر تو کتاب استبداد (On Tyranny: Twenty Lessons from the Twentieth Century) میگه:
وینستون چرچیل چه خوب گفت: «دموکراسی بدترین شکل دولته، به جز همه اون اشکال دیگهای که هرازگاهی امتحان شدهاند.». با حمایت قانون و اراده مردمی، دموکراسی تنها راهیه که میتونیم از اعمال خودسرانه قدرتطلبان جلوگیری کنیم: سرکوب آزادی بیان؛ محدود کردن یا لغو آزادیهای مدنی؛ قوانینی که بدون مباحثه عمومی یا تأیید مردم با حکم تصویب شدهاند.
دستگیری و زندان بدون محاکمه، شکنجه و قتل به دست نهادهای کنترل نشده دولت؛ و سرقت، زورگیری و اختلاس سیاستمداران در قدرت که با ازبینرفتن دموکراسی، ناگزیر به کلپتوکرات تبدیل می شن.
بااینهمه دموکراسی آفریدهی حساسیه. بعد از دورهای در ادامه سقوط اتحاد جماهیر شوروی، زمانی که دموکراسی مشروطه به بسیاری از کشورها نهتنها در اروپا بلکه در سراسر جهان گسترش پیدا کرد و فرانسیس فاکویاما اعلام کرد که تاریخ به پایان رسیده، به نظر میرسه که ماجرا تغییر کرده. حالا دموکراسیها توی روسیه، مجارستان، ترکیه و لهستان نابود شدن، چون مردان قدرتمندی مثل پوتین، اوربان، اردوغان و کاسینزکی آزادیهای مدنی رو برچیدن، صداهای انتقادی رو ساکت کردن و نهادهای مستقل رو هم سرکوب کردن.
چیزی که قضیه رو بدترش میکنه اینه که این دیکتاتورهای احتمالی از حمایت مردم برای کارهایی که انجام میدن برخوردارند. یه روند مشابه میتونه در راه باشه با ظهور رژیم ترامپ توی ایالات متحده.
«اینکه چطوری از خودمون در برابر سرکوب آزادیهای اساسی دفاع میکنیم به یه فوریت اساسی تبدیل شده.»
اینکه چطوری از خودمون در برابر سرکوب آزادیهای اساسی دفاع میکنیم به یه فوریت اساسی تبدیل شده. مورخ تیموتی اسنایدر این کتاب کوتاه رو به عنوان پاسخ نوشته. اون ادعا میکنه که تاریخ بهویژه در قرن بیستم برای همه ما درسهایی داره. اسنایدر، متخصص اروپای شرقی و مرکزی، نام خودش رو با کتاب سرزمینهای خونین که در اون برای اثبات برابری پاکسازیهای استالین با هولوکاست نازی، کمتر از اقناع استدلال میکرد معرفی میکنه.
اخیراً، اون در کتاب زمین سیاه اعلام کرد که هولوکاست درباره یهودستیزی بدبینانه نبوده بلکه تلاشی برای دستیابی به کنترل بیشتر زمینهای کشاورزی بهعنوان جایگزینی برای استفاده از علم جهت توسعه محیط طبیعی بوده. بحث اون طرفدارهای زیادی پیدا نکرد. اما توی آخرین مقاله خودش چی میگه؟
درباره استبداد، مقالهای کمتر درباره خود آناتومی استبداد تا اینکه چطور از وقوع اون جلوگیری کنیم. میگه که: «از پیش اطاعت نکنید». «بیشتر قدرت استبدادی آزادانه داده میشه». بعد از اینکه هیتلر به قدرت رسید، تعداد زیادی از آلمانیها اگهنه اکثریت شون، داوطلبانه مطیعبودنشونو از رژیم او پیشنهاد کردند.
ما باید به این هشدار توجه کنیم و خودمون از انجامش خودداری کنیم. مطمئناً میلیونها کارمند دولت که آلمان رو اداره میکردند شتابان به عضویت حزب نازی در اومدن تا شغلشونو حفظ کنند. بعدها تعداد کمی با رشد یهودیستیزی یا نتیجه نسلکشی رژیم مخالفت کردند. اما اسنایدر میزان استبدادی رو که به اونها روا داشته شده رو فراموش میکنه. در سال 1933 راحت نبود وقتیکه یکسوم نیروی کار بیکار بودن شغل تو به خطر بندازی.
صدها هزار گروه ضربت نازی توی خیابونها پرسه میزدند و سوسیال دموکراتها و کمونیستها رو که مخالفان اصلی رژیم بودن میکشتند. حداکثر دویست هزار نفر که اکثراً از چپهای سیاسی بودن به اردوگاههای کار اجباری تبعید شدن و باهاشون به طور وحشیانهای بدرفتاری کردند. جمعیت انبوهی از آلمانیها از پیش تبعیت نمیکردند: اونا وقتی اطاعت کردن که استبداد چادرش رو برپا کرده بود.
«در آلمان توی سال 1933، خیلی از احزاب با زور یا تهدید بهزور سرکوب شدند.»
در چکسلواکی توی سال 1946، بهعنوانمثال دیگهای که اسنایدر پیشنهاد داده، انتخابات آزاد منجر به رسیدن 38 درصد آرا به کمونیستها شد (با یه اتفاق جالب، تقریباً همون میزان رأی تو سال 1932 آرا مردم به نازیها بود)؛ در سه سال آینده نهادهای دموکراتیک با جهتگیری مردم به سمت انحصار قدرت نابود شدند. تو اینجا هم نیروی اشغالکننده ارتش سرخ اشغالگر بود و حتی توی کشورهای اروپای شرقی مثل رومانی، لهستان یا آلمان شرقی که توی اونا طرفدارهای کمونیسم خیلی کمتر بودن هم همین اتفاق افتاد: استالینیسم در انتهای سرنیزه ارتش سرخ.
همیشه آسون نیست که تحت چنین شرایطی از تبعیت کردن سرپیچی کنی و اون چه که ما واقعاً بهش احتیاج داریم اینه که بفهمیم چطوری میشه در برابر تحمیل دیکتاتوری مقاومت کرد درحالیکه با خشونت گسترده علیه مخالفانش پشتیبانی نمیشه اما ادعا میکنه که بر اساس رضایت مردم و اعتبار قانون بنا نهاده شده.
درس دوم اسنایدر «دفاع از نهادهاست» که منظورش از نهادها دادگاهها، قانون اساسی، مطبوعات، اتحادیههای کارگری و غیره است. مثالی که میزنه البته یک نکته متفاوت رو نشون میده: اون نشون میده که یهودیهای آلمانی نازیها رو دستکم گرفتن و تصور کردن که وقتی هیتلر به قدرت برسه تحت کنترل شرکای ائتلاف محافظهکار خودش قرار میگیره و به همین دلیل وقتیکه به قدرت رسید آروم شدنو و میانهروی رو در پیش گرفتند.
برای نشون دادن اشتباه بودن این اعتقادات ما نیاز به مثال آلمان نازی نداریم: ترامپ همواره تو چند هفته اول ریاستجمهوریش نشون داده که اونا چقدر اشتباه میکنند. هرچند کاملاً روشن نیست که مردم ترامپ رو دستکم گرفتهاند. اون بهوضوح آدم هوسی، بیاطلاع نسبت به سیاست خارجی و در بیشتر اظهاراتش ناهماهنگه، برخلاف هیتلر که با اهداف مشخصی در مسائل داخلی و خارجی به قدرت رسید و هر چیز رو که گفته بود رو از پیش آماده کرده بود. اشتباهی که بعضیها دارند اینه که فکر میکنند ترامپ با مشاورهای میانهرو کنترل میشه. اما حتی اگه کنترل بشه، انتخاب مشاورینش بهدوراز اعتدال انجام شده.
«مراقب دولت یه حزب باشید.»
درس سوم اسنایدر اینه که «مراقب دولت یه حزب باشید». همونطور که او بهدرستی اشاره میکنه، این موضوع بهنوعی غیر ضروریه، چرا که بیشتر مردم میدونند که سرکوب احزاب مخالف گامی آشکار در مسیر دیکتاتوریه. بااینوجود، در اینجا هم مهمه که عنصر اجبار رو در این پروسه نادیده نگیریم.
در آلمان توی سال 1933، خیلی از احزاب مخالف با زور یا تهدید بهزور سرکوب شدند؛ حتی حزب بزرگ مرکزی کاتولیک به خشونت تهدید شد و همچنین با وعدههای دروغین نازیها دررابطهبا احترام اونا برای نهادهایی که این حزب گرامی میداشت بهنوعی رشوه دریافت کرد. گاهی هم حفظ یه سیستم چند حزبی میتونه ایجاد یه دیکتاتوری رو مخفی کنه: مثلاً آلمان شرقی که کمونیستها ادارهاش میکردند تا وقتیکه سقوط کرد احزاب سیاسی چندگانهای داشت که نسخه مسیحی دموکرات خودش رو شامل میشد.
اما این احزاب همه کاملاً تو مسیر حرکت حکومت قرار داشتند که توسط رژیم بهعنوان «کمربندهای انتقال» برای ارتباط ایدئولوژی خودشون با مناطق جامعه، مسیحیان فعال، نازیهای سابق و غیره که در غیر این صورت قابل نفوذ نبودن استفاده میشدند.
«مسئولیت ظاهر دنیا رو بپذیرید.»
درس چهارم اسنایدر اینه که «مسئولیت ظاهر دنیا رو بپذیرید»، به عبارت دیگه درباره تبلیغات شکاک باشید. این درس مخصوصاً مثل درسهای دیگهایه که اون پیشنهاد میده: «نسبت به زبان خودمون مهربون باشیم»، «به حقیقت ایمان داشته باشید»، «تحقیق کنید»، «به کلمات مخاطرهآمیز گوش کنید.» و در واقع وقتی ترامپ هر نوع انتقادی رو «اخبار جعلی» مینامه و غلط آشکار رو بهعنوان واقعیت اعلام میکنه، ما وارد دوره «بعد از حقیقت» و «واقعیتهای جایگزین» شدهایم.
جای تعجب نداره که فروش جورج اورول 1984 توی ایالات متحده افزایشیافته. ما مطمئناً لازمه که برای برملا کردن دروغهای سیاستمداران محکم و تسلیمناپذیر باشیم، هرچند که جای تردیده که آیا توصیه اسنایدر به خوندن رمان دوجلدی قدیمی فئودور داستایوفسکی یعنی برادران کارامازوف خیلی کاربرد داشته باشه.
اسنایدر همچنین به شکلی غیرضروری بهمون میگه که میتونیم با ایجاد یه زندگی خصوصی و حفظ آرامش از استبداد جون سالم به در ببریم وقتیکه زندگی غیرقابلتصور میشه. نابودی خزنده دموکراسی میتونه متوقف یا معکوس بشه؛ همونطور که پیام اون که «تا اونجا که میتونید شجاع باشید نشون میده»، این کار اجتنابناپذیر نیست.
این کتاب، مثل نمونه های دیگه ی کتاب درباره دونالد ترامپ، ما رو تهییج میکنه که درباره مسائل اصلی زمان خودمون و همچنین عناصر مهم گذشته فکر کنیم اما به نظر میرسه اون خیلی سریع از این قضیه عبور کرده است. این مسئله میتونه بیشتر در عمق تصویر تاریخی بررسی بشه، نه اینکه منابعی ذکر بشه برای خیلی از اندیشمندان که از خردمندی اونا میشه برای مواجهه با مسئله استبداد و چطور مبارزهکردن با اون سود برد.
دموکراسی به روشهای مختلفی از بین میره و برای کمک به ما در دفاع از حقوقمون به کتابی با عمق فکری بیشتر از این نیاز داریم.
منبع:
خلاصه کتاب استبداد نوشته تیموتی اسنایدر
توی «دربارهی استبداد»، یه راهنمای کوتاه برای 20 استراتژی مختلف که شهروندان میتونند برای دفاع از دموکراسی در برابر یه دولت استبدادی استفاده کنند، مورخ تیموتی اسنایدر در تلاشی برای کمک به آمریکاییهای قرن بیست و یکم برای مواجهه با رئیسجمهوری دونالد ترامپ، به اروپای قرن بیستم نگاه میکنه.
در واقع، این کتاب پرفروش بهعنوان یه پست فیسبوکی بعد از انتخاب ترامپ شروع شد، زمانی که خیلی از آمریکاییها نگران شدند که ایدئولوژی سیاسی ترامپ و سبک سخنوری اون شباهت زیادی به فاشیستهای قرن بیستم و دیکتاتورهای معاصر در سراسر جهان داره.
در پیشگفتار خودش، اسنایدر ترسش رو بار دیگه تکرار میکنه و اشاره میکنه که از وقت ابداع مفاهیم استبداد و دموکراسی در یونان باستان، رژیمهای دموکراتیک همیشه در معرض خطر استبداد قرار داشتهاند و درحالیکه آمریکاییها تمایل دارند که فکر کنند که دموکراسی ذاتاً پایداره و نهادهای دولتی شون آنقدر قوی هستند که در برابر حملات ضد دموکراتیک مقاومت کنن، اما این حقیقت نداره.
در حقیقت، مردم در سراسر تاریخ همین اشتباه رو که دموکراسیشون زنده میمونه مرتکب شدن و فقط دیدهاند که دولتهای استبدادیشون در کمتر از چند سال اونها رو نابود و ملت اونها رو در مسیر نابودی و در موارد شدیدتر کمپینهای ترسناکی از خشونت مثل هولوکاست رو ایجاد کردند. اسنایدر استدلال میکنه که دموکراسی آمریکایی حالا با همون خطر سقوط روبهرو هست و به آمریکاییها 20 روش رو برای حفظ اون پیشنهاد میکنه.
«از گذشته تبعیت نکنید.»
اولین قانون اسنایدر اینه که «از قبل تبعیت نکنید.». در طول تاریخ، نهتنها بخش قابلتوجهی از مردم از مستبد هایی مثل آدولف هیتلر حمایت کردهاند، بلکه بیشتر باقی مردم اختلافات شخصی خودشونو کنار گذاشتهاند و با اکراه از دولت تبعیت کردهاند. این الزاماً بدترین کاریه که مردم میتونند بکنند، چون استبداد با بهدستآوردن اطاعت و بعد اعمال سیاستهای ظالمانه و ضد دموکراتیک به همون افرادی که منفعلانه تبعیت میکنند آسیب میرسونه.
دوما، اسنایدر خواننده رو به «دفاع از نهادها» دعوت میکنه. نهادها بهاندازه تعداد افرادی که اونا رو تشکیل میدن قوی هستند و قدرتطلبان همیشه سعی میکنند این نهادهای دموکراتیک رو از بین ببرند تا از کنترل و توازن قدرت شون جلوگیری کنند. در یادداشتی مشابه، قاعده سوم اسنایدر اینه که: «مراقب دولت یه حزب باشید.».
یه سیستم چند حزبی موثر اطمینان میده که هیچ گروهی نتونه دولت رو به ماشینی برای پیشبرد اهداف شخصی خودش تبدیل کنه. به گفته اسنایدر، با وجود سیستم دو حزبی معروف، ایالات متحده در آستانه سقوط در الیگارشی یه حزبه چون حزب جمهوریخواه از تکنیکهایی همچون سرکوب رأیدهندهها و تقلب توی انتخابات برای بهدستآوردن و حفظ قدرت استفاده میکنه، اگرچه توی واقعیت اقلیت آمریکاییها از اونا طرفداری میکنند و فقط گروه کوچکی از نخبههای اقتصادی از سیاستهاشون نفع میبرند.
«اون رو بهخاطر بسپارید.»
چهارم، اسنایدر از شهروندان میخواد که «مسئولیت ظاهر دنیا رو بپذیرید.». بهویژه، منظورش اینه که اونا باید از نشوندادن علائم نفرت، طرد کردن و وفاداری که مستبدان و طرفداراشون از اونا میخواهند خودداری کنند. این نمادهای فرمانبری مثل نشان آلمان هیتلری و ستارههای طلایی در عصر آلمان نازی، یا علامتهای تبلیغاتی طرفدارهای دولت به مستبدان اجازه میده که دستورات شونو حتی توی زندگی شخصی مردم وارد کنند. توی مرحله بعدی، اسنایدر از خوانندگان کتابش میخواد که زمانی که دولت ادعا میکنه که اخلاق حرفهای اهمیتی نداره «اون رو بهخاطر بسپارید».
اون اشاره میکنه که وقتی دولت نازی خواستار فرمانبرداری شد، دکترها، وکلا و بازرگانها همه استثنا قائل شدند و تعهدات اخلاقی معمول شونو کنار گذاشتند. در نتیجه، اونا در نهایت به طور مستقیم در هولوکاست شرکت کردند. وقتی دولت از مردم میخواد اخلاق حرفهای رو کنار بذارن، اونا باید برعکس عمل کنند: این تعهدات اخلاقی تزلزلناپذیر و سازشناپذیرند و باید در اولویت قرار داده بشن.
«مواظب شبه نظامیها باشید.»
قوانین ششم و هفتم اسنایدر مربوط به استفاده از نیروی نظامیه. توی ششمی به خوانندگان میگه که «مواظب شبه نظامیها باشید»، مثل نیروهای پلیس مخفی و گروههای کشتار که مستبد ها برای اهداف شخصی خودشون از اونا استفاده میکنند و در فصل هفتم، اسنایدر از خوانندهها میپرسه که «اگه باید مسلح باشید متفکر و اندیشمند باشید»، نازیها و شورویها افسران پلیس و سربازهای عادی رو در لشکرکشیهای خودشون برای کشتار دستهجمعی قرار دادن و این اشخاص با اینکه میدونستند که ازشون خواسته میشه که به همون مردمی حمله کنند که وظیفهشون دفاع از اون مردم بود تمایل داشتند که در این کار شرکت کنند.
در فصل هشتم، اسنایدر اصرار داره که خوانندگان باید «انسانهای برجستهای باشند». همونطوری که وینستون چرچیل با دفاع از انگلیس در برابر هیتلر در جنگ جهانی دوم برتری رو برای متفقین به ارمغان آورد و نوجوونی لهستانی به نام ترزا پراکروا حاضر نشد دوستان یهودی خودش رو وقتی نازیها دستور دادن به محله یهودینشین ورشو برن رها کنه؛ مردم معاصر هم میتونند نمونهای مشابه رو ارائه کنند و با یادآوری اصول و تعهدات اخلاقی به دیگران که مستبد ها ازشون میخوان که کنار بذارن به اونا کمک کنند.
از پیوستن به «سرگشتگی دستهجمعی مردم» بپرهیزید
توی سه فصل بعدی، اسنایدر شروع به بررسی استراتژیهای بدیعی و روانشناسی میکنه که دولتهای استبدادی و بهخصوص دولتهای تمامیتخواه افراطی برای سرکوب مخالفها و کنترل مردم استفاده میکنند. تو فصل نهم او به خوانندهها میگه که «نسبت به زبان خودمون مهربون باشیم». درحالیکه مستبدان به طور استراتژیک معنی کلماتی مثل «مردم» رو تغییر میدن تا شهروندان فکر کنند که همه باهاشون موافقن و از اونا بهرهمند میشن اما شهروندان باید به یاد داشته باشند که این کلمات معانی واقعی خودشون رو دارند و از پیوستن به «سرگشتگی دستهجمعی مردم» بپرهیزند.
بهجای تماشای اخبار شبانه، آمریکاییهای معاصر باید کتاب بخونند تا ظرفیت شونو برای تحلیل و ایجاد یک «زره ذهنی» از ایدهها در برابر سیاست و تاریخ بسازند. تو فصل دهم اسنایدر استدلال میکنه که لازمه که «به حقیقت ایمان بیارید». اون ادعا میکنه که دونالد ترامپ هرگز تفاوت بین حقیقت و خیال رو متوجه نمیشه، وعدههای ضدونقیض (مثل کاهش مالیات، افزایش هزینهکردن و کاهش بدهی همه در یکزمان) رو میده و سیاستهای خودش رو بهجای منطق و سیاست براساس وفاداری و احساسات قرار میده.
این استراتژی بهش اجازه میده که حمایت مردم رو برنده بشه بدون اینکه نیاز باشه که بههیچوجه به اونا کمکی بکنه. برای اینکه از حقیقت حمایت کنید اسنایدر از خوانندگان میخواد که در فصل یازدهم «تحقیق» کنند. بهویژه اونا باید چک کنند که آنچه که آنلاین میخونند حقیقت داشته باشه و سعی کنند از روزنامهنگارهایی با کیفیت تحقیق بالا پیروی کنند بهجای اینکه صرفاً به عقاید نویسندگانی بپردازند که همواره سمت حکومت هستند.
حفظ آزادی
توی چهار فصل بعدی اسنایدر نشون میده که شهروندان چطوری میتونن آزادی رو در زندگی روزمره خودشون حفظ کنند. اول، اونا باید بهسادگی «تماس چشمی برقرار کنند و صحبت کوتاهی داشته باشند» تا به همسایگان خودشون یادآوری کنند که اجازه نمیدن که سیاست به زندگی خصوصی اونا حمله کنه و نابودش کنه. بعد اونا باید «سیاستهای بدنی» رو تمرین کنن و بهجای نشستن توی خونه، در خیابانها فعالانه در کنار یکدیگر اعتراض کنند و امیدوار باشند که دولت تغییر کنه.
سوم، شهروندان باید بیشتر بهوسیله حفظ حریم خصوصی دیجیتالی خود «زندگی خصوصی» رو برقرار کنند، تا خط قرمزی رو تعیین کنند که دولت نتونه عبور کنه و اطمینان حاصل بشه که قدرتطلبان بعدی نتونن از اطلاعات خودشون علیه مردم استفاده کنند.
و چهارم و در پایان، شهروندان باید با اختصاص وقت و هزینه برای حمایت از سازمانهایی که براشون مهمه «توی اتفاقات خوب سهیم باشند». این امر به شهروندان این امکان رو میده که هم به طور مشخص با سیاستهای ظالمانه مبارزه کنند و هم آزادی نهضت خودشون رو برای حفظ جامعه مدنی یا حوزه زندگی که جدای از کنترل دولت هست رو تمرین کنند.
«از همتایان بقیه کشورها یاد بگیرید.»
توی فصل شانزدهم اسنایدر از خوانندگان کتابش میخواد که به بیرون و بقیه دنیا نگاه کنند و «از همتایان بقیه کشورها یاد بگیرند.». آمریکاییها معمولاً فراموش میکنند که کشورهای دیگه از مشکلاتی مشابه مشکلات اونها رنج میبرند و خیلی از آمریکاییها حتی گذرنامه ندارند. این یه مشکل هست که بهخاطر اینکه دیدگاه و تخیل سیاسی آمریکاییها رو محدود میکنه و همچنین دلیلی هست که اونا مغرورانه تصور میکنند که دموکراسی آمریکایی نمیتونه سقوط کنه.
در حقیقت، اسنایدر یادآور میشه که روزنامه نگاران روسی و اوکراینی تونستند پیکارهای انتخاباتی ترامپ رو دقیقتر از روزنامه نگارهای آمریکایی مورد تحلیل و بررسی قرار بدن، چون روسیه و اوکراین قبلاً شاهد سرنگونی دموکراسی خودشون با تبلیغات و تبعیض به شکل ترامپ گونه بودهاند.
یک نقطه عطف اساسی در مسیر آزادی
توی چهار فصل آخر، اسنایدر به شهروندان درباره یک نقطه عطف اساسی در مسیر آزادی بهسوی استبداد خبر میده: توی یه نقطه خاص قدرتطلبان در ظاهر خواستار جمعآوری قدرت نیستند و در عوض شروع به برداشتن گامهای بزرگی برای سرنگونی دموکراسی میکنند.
توی فصل هفدهم، «به سخنان مخاطرهآمیز گوش کنید»، او اشاره میکنه که چطور نازیها و دولتهای استبدادی دیگه از واژههای تبلیغاتی مانند «افراطگرایی»، «تروریسم»، «اضطراری» و «استثنا» برای تعلیق حقوق و آزادیهایی که به دموکراسی اجازه میدن تا عملکرد داشته باشه اشاره میکنه. بهعنوانمثال، تنها اعلام میکنند که همه شهروندان باید بهخاطر کل ملت از حقوق خودشون چشمپوشی کنند. اما این معمولاً یه دامه، و قدرت طلبان عموماً چنین حقوقی رو حتی مدتها بعد از عبور از شرایط اضطراری باز نمیگردونند.
توی فصل هجدهم، اسنایدر به مشهورترین مثال قدرتگیری نگاهی میاندازد: آتشسوزی مرموز توی رایشتاگ (پارلمان آلمان) یک ماه بعد از به قدرت رسیدن هیتلر. هیتلر یه وضعیت اضطراری ملی اعلام کرد و شروع کرد به معلق کردن حقوق شهروندان و به زندان انداختن مخالفانش، و بعد پارلمان رو متقاعد کرد که قدرت دیکتاتوری مطلق رو به او بده.
استراتژی «مدیریت ترور»
هرگز هیچیک از این قدرتها رو در نهایت از دست نداد، آتش (که مورخان فکر میکنند احتمالاً حزب نازی اون رو ایجاد کرد) بهونهای رو برای ازبینبردن دموکراسی در عرض چند روز به هیتلر میده. دیکتاتور روسی ولادیمیر پوتین در اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل سال ۲۰۰۰ از تاکتیک مشابهی چندین مرتبه استفاده کرد و از حملات تروریستی که بهوسیله پلیس مخفی خودش برای ازبینبردن نهادها و گروههای مخالف آغاز شد بهره برد.
ترامپ آشکارا تحسین خود رو نسبت به پوتین و قصد خودش برای استفاده از همون استراتژی «مدیریت ترور» اعلام کرد، بنابراین شهروندان باید آماده و هوشیار باشند. به عبارت دیگه، همونطوری که اسنایدر فصل بعدی بحث میکنه، هر آمریکایی باید سعی کنه «یه میهنپرست باشه». اونا باید اون چه که علاقه ملی یعنی حفظ دموکراسیه رو در ذهن داشته باشن و اجازه ندن که دولت ترامپ اونا را متقاعد کنه که هرچی اون بخواد برای کشور بهطورکلی بهترینه.
وطنپرستی حتی میتونه به معنی ازخودگذشتگی باشه: در آخرین فصل مختصر خود اسنایدر به شهروندان میگه که: «تا جایی که میتونید شجاع باشید» زیرا «اگه هیچ کدوم از ما آمادگی مرگ برای آزادی رو نداشته باشه اونوقت همه ما تحت استبداد خواهیم مرد.»
«سیاست ناگزیر بودن»؟!
اسنایدر در پس گفتار خود علیه دو گرایش سیاسی که اونارو «سیاست ناگزیری» و «سیاست ابدیت» مینامه هشدار میده. بیاطلاع از گذشته، خیلی از آمریکاییها تصور میکنند که تاریخ پیشرفتی مداوم هست و دموکراسی هرگز باعث شکست اونا نخواهد شد. این «سیاست ناگزیر بودنه». با تشخیص اینکه به نظر میرسه اوضاع داره بدتر میشه، سایر آمریکاییها شروع به تمرکز کردن بر روی گذشته ایدهآلی که هرگز وجود نداشته کردهاند.
این «سیاست ابدیته» که ترامپ نمونه اونرو با شعار «دوباره آمریکا رو عالی بسازیم» نشون میده. اما هر دوی این ایدئولوژیها به درک نادرست از گذشته و فرض اشتباه اینکه آینده از پیش نوشته شده و خارج از کنترل شهروندان هست متکیه. اسنایدر نتیجهگیری میکنه که انتخابهای سیاسی مردم قدرت شکلدهی آینده رو داره و آمریکاییها باید برای دفاع از دموکراسی خود قدم پیش بگذارند مگر اینکه بخوان از بین رفتنش رو ببینند.
منبع:
https://www.litcharts.com/lit/on-tyranny/summary
به پادکست مون خوره کتابم سر بزنین. ما تو “یه فنجون کتاب” مون تیکه هایی از کتابارو که خودمون ازشون لذت بردیم رو براتون میخونیم. تو هر قسمت “یه نویسنده” ام سیر تحولات فکری و شخصیتی یه نویسنده ی بزرگو براتون تعریف میکنیم. امیدوارم که از گوش کردنشون لذت ببرین.
اگه از کتاب استبداد نوشته تیموتی اسنایدر خوشتون میاد، راحت میتونین از همین لینک تهیه اش کنین. امیدوارم از خوندنش لذت ببرین!