جان استوارت میل,زندگینامه,بیوگرافی,آزادی

مرز آزادی کجاست؟ از دیدگاه جان استوارت میل (قسمت سوم)

تاریخ انتشار: 10 تیر 1402

تو این قسمت در مورد نظریه‌ها و دیدگاه‌های جان استوارت میل درباره آزادی صحبت می‌کنیم.

حمایت مالی از خوره کتاب

ما اینجاها فعالیم: اینستاگرامتلگرامیوتیوبوبسایت

منابع:
1- کتاب آزادی (On Liberty) نوشته جان استوارت میل
2- کتاب فایده‌گرایی (utilitarianism) نوشته جان استوارت میل
3- کتاب موضوع زنان (The Subjection of Women) نوشته جان استوارت میل
4- سخنرانی ریک رادریک (Rick Roderick) درباره کتاب “آزادی”

موسیقی متن: ترک Lotus از Soen و ترک Girl On Fire از Alicia Keys

رونوشت این قسمت:

حکومت تا کجا باید “به طور قانونی” تو کنترل باورها و افکار و کارایی که فرد میکنه پیش بره؟ لطفا به این نکته توجه کنین: مسئله این نیست که حکومت تا کجا “قدرت” شو داره که شهروندان رو کنترل کنه، چون حکومت تقریبا همیشه و تقریبا تا هر حدی که بخواد میتونه شهروندان شو کنترل کنه. اما موضوع قدرت صرفا نیست، بلکه سوال اینه که “حکومت تا کجا “قانونا حق داره” که شهروندان شو کنترل کنه؟”

جان استوارت میل، متفکر و فیلسوف قرن 19ام، میگه جواب این سوال تو تعیین آینده، سرنوشت سازه.

واقعیت اینه که در طول تاریخ همه آزادی رو ستایش کرده‌ان، 

واعظا، شاعرا، همه…

اما هیچکس به ما نگفته چرا آزادی انقدر مهمه. رویکرد ما به این موضوع به جهان بینی مون ربط داره؛ اینکه آیا ما اصولا تمدن رو ثابت فرض می کنیم یا رو به پیشرفت….

تو یه جامعه رو به پیشرفت، هر محدودیتی برای آزادی، تعداد آزموده ها رو کم میکنه، و در نتیجه سرعت پیشرفت رو کم میکنه.

تو همچین جامعه ای به فرد آزادی عمل داده میشه، نه به خاطر اینکه اینطوری بیشتر خوشحال میشه یا بیشتر خوشش میاد، نه! بلکه به خاطر اینکه اگه بهش اجازه بدیم که به راه خودش بره، نسبت به هر دستورِ دیگه‌ای که ما بهش بدیم، میتونه به طور متوسط، بهتر بهمون خدمت کنه.

مقدمه

سلام به خوره‌های کتاب، من شیمام و شما به پادکست خوره کتاب گوش میکنین. تو پادکست خوره کتاب، لابه لای کتابا دنبال “آزادی” می‌گردیم.

ما میگیم “آزادی!” اما مرز این آزادی تا کجاست؟

جواب جان استوارت میل به این سوال اینه که “تا جایی که دیگران آزار نبینن”.

اما منظورش چیه وقتی میگه “آزار نبینن”؟ چطور آزاری نبینن؟

خب!

جان استوارت میل، در جواب به این سوال، کتابی نوشت به اسم “آزادی” on Liberty.

نکته ای که در مورد جان استوارت میل مهمه اینه که طرف به “فایده گرایی” باور داشته. در واقع این یعنی جان استوارت میل از این منظر به آزادی نگاه کرده که “اوکی! آزادی خیلی خوب! خیلی بشر دوستانه! خیلی حق! اما آزادی اصن چه “فایده” ای برامون داره؟”

و توش بعد از اینکه در مورد مفهوم آزادی حرف میزنه میگه خب حالا این آزادی واسه “فرد” چه معنایی پیدا میکنه و “آزادی فردی” چه اهمیتی داره اصن؟

از این میگه که دولت ها تا کجا حق دارن که تو آزادی فردیِ شهروندان دخالت کنن. اون میگه این منافع مهمن اما نه تا اونجایی که آزادی فردی رو تهدید کنن. راهکار استوارت تو تعادل بین منافع جامعه و منافع فرده. اما این نقطه تعادل کجاست؟

 به قسمت سوم از سوژه “مرز آزادی کجاست؟ از دیدگاه جان استوارت میل” گوش کنین.

دیدگاه جان استورات میل درباره آزادی

قبل از هر حرفی، جان استوارت میل یه باور بنیادین داره. اینکه:

“هدف نهایی هر کنش انسانی، ایجاد بیشترین میزان خوشبختی واسه بیشترین تعداده”.

فایده‌گراها معتقدن که شما می‌تونین اخلاقی بودن یا نبودنه کاری رو از روی میزان لذت یا رنج خالصی که ایجاد میکنه، قضاوت کنین.

جان استوارت میل میگه: “هر کاری که انجام میشه یه هدفی رو دنبال میکنه. و طبیعیه که فرض هم بر این باشه که قوانین حاکم بر اون کاری که انجام میشه هم تابع هدفی باشه که دنبال میکنه.”

میگه واسه اینکه بفهمیم “اخلاقا باید چه کار کنیم؟” باید اول یاد بگیریم که “چطور باید کارامونو قضاوت کنیم!”

میل میگه کارایی که انجام میدیم به میزانی که باعث ترویج شادی و خوشبختی میشن، درستن یا میشه به عنوان یه کار درست ارزیابی شون کرد. و به میزانی باعث ترویج رنج و بیچارگی بشن، “غلط” ارزیابی میشن.

منظورشم از خوشبختی، لذت و نبودِ رنجه. 

با اینکه یکی از نقدای رایج به فایده گرایی اینه که میگن اشتباهه که تمام مسائل اخلاقی رو تقلیل بدیم به موضوع لذت بردن، اما میل خیلی در دفاع از فایده گرایی نوشت. قبل از جان استوارت میل، جرمی بنتهام باور داشت که لذت رو میشه به صورت ریاضی کمّی درآورد.

بنابراین واسه اینکه بگه یه قضاوت اخلاقی چه مقدار لذت یا رنج ایجاد میکنه، حساب لذت‌سنج  رو به وجود آورد (چیزی که بهش میگه felicific calculus یا hedonistic calculus). حساب لذت‌سنج، مقدار لذتی که از انجام یه کار ناشی میشه رو با چندتا متغیر اندازه میگیره. مثه “شدت” اون لذت، “مدت” زمانش، “قطعیت یا عدم قطعیت” محقق شدنه لذت، “دسترس بودن یا دور از دسترس بودن” لذت، و همینطور”باروری” اش (ینی آیا اون لذت باعث ایجاد لذات یا آلام دیگه ای میشه یا نه)، “خلوص”اش، “دامنه اثرگذاری” اش (بسته به اینکه رو چند نفر اثر میذاره) سنجیده میشه. در واقع فرض بنتهام بر این بود که از این راه میتونه ارزش کارای مختلف رو با این شیوه اندازه بگیره و با هم مقایسه کنه.

بنابراین بنتهام باورش این بود که قانون گذارا میتونن از این شیوه واسه قانونگذاری استفاده کنن تا ببینن هر کدوم چقدر لذت واسه جامعه ایجاد میکنن. اما از این حیث که تمام تجربه های انسانی رو به یه مفهوم ساده از “لذت” تقلیل داد مورد انتقادم قرار گرفت. در این حد مورد انتقاد که منتقداش به فلسفه فایده گرایی، میگن فلسفه خوکی. چرا؟ چون میگن منطق بنتهام تصویری از آدما نشون میده که انگار فقط کارشون خوردن و رفتن پی لذت های اصلیه. یه مثال معروفی که باهاش منطق فایده گرایی رو نقد میکنن، مثال هیدن (Haydn) و صدف دریاییه. این مثال میگه فرض کنین که شما یه روح تو بهشتین. هنوز به دنیا نیومدین و منتظرین که زندگی بهتون عطا شه. بعد فرشته ای میاد ازتون میرپسه که “دوست داری آهنگساز معروف، جوزف هیدن (Joseph Haydn) به دنیا بیای یا در شمایل یه صدف دریایی، که هیچ لذتی رو تجربه نمیکنه؟” شمام انتخاب میکنین که هیدن باشین و خوشحالین که که میتونین تو زندگی تون لذت بیشتری نسبت به یه صدف دریایی ببرین. اما فرشته آهی میکشه و میگه هر لذتی ام که ببری، هیدن تو سال 1809 میمره، اما صدف دریایی تا وقتی بخوای زنده میمونه. سبک سنگین کردن بین ارزشمندی لذت بردن یا زندگی نامحدود داشتن، ایرادیه که به فلسفه فایده گرایی وارد میشه.

این مثالیه که نشون میده فارغ از اینکه چقدر یوزف هیدن بودن لذت بخشه، لذت صدف دریایی بودن، با این فرض که صدف دریایی زندگی ابدی داشته باشه، یه جایی، از لذت هیدن بودن سبقت میگیره.

جواب جان استوارت میل به این مسئله اینه که بعضی از لذت ها هستن که ذاتا از بقیه ارزشمندترن و وقتی ما این لذات والاتر و انتخاب نکنیم، نمی تونیم از اینکه بهره ای ازشون نبردیم خوشحال باشیم. بنابراین نوشت:

“بهتره یه انسان باشیم که ناراضیه، تا یه خوک راضی! بهتره آدم سقراطی باشه که ناراضیه، تا ابلهی که راضیه! و اگه اون ابله یا خوک نظر متفاوتی داشته باشه، صرفا به این خاطره که فقط از لنز خودش میتونه به ماجرا نگاه کنه.”

بنابراین نظریه فایده گرایی بنتهام رو جان استوارت میل اینطور بسط میده که بین لذات والاتر و پست تر تفاوت قائل شه. لذت والاتر، لذت ایه که شما نسبت به لذت های دیگه ترجیح اش میدین ولو اینکه رسیدن به اون لذت همراه با سختی باشه، یا حاضر نباشید با مقدار بیشتری از لذت دیگه ای عوض اش کنین. بنابراین مینویسه:

“این یه واقعیت غیر قابل تردید و بدیهیه که آدما ترجیح میدن از استعدادها و توانایی های والاتر شون استفاده کنن – مثه هوش و اخلاق – تا مثل یه حیوون، پست زندگی کنن و به جاش با ارضای لذت های اولیه راضی باشن. هیچ انسان باهوش راضی نمیشه که خرفت باشه، هیچ آدم آموزش دیده ای راضی نمیشه که جاهل باشه، هیچ انسان باوجدانی راضی نمیشه که شرور باشه، حتی اگه متقاعد شده باشه که این کار اونو بیشتر از وضع فعلی اش خوشحال میکنه.” و تازه بعضی از لذت هام اساسا باهم قابل مقایسه نیستن.

منتقدا میگن ممکنه بهرحال بعضی از آدما لذت های پست تر رو به لذت های والاتر ترجیح بدن و انتخاب کنن، یا همونطور که دیدیدم یا شنیدیم یسری آدما ممکنه از یسری لذت ها چشم پوشی کنن، مثه مرتاض هایی که مراقبه میکنن و ریاضت میکشن.

جان استوارت میل میگه: “آره درسته که بعضی آدما دست از یسری لذت های زندگی میکشن ولی اونام به این دلیل همچین کاری رو انجام میدن که به هدف والاتری برسن: چه اون هدف خوشحالی دیگران باشه چه خوشحالی خدا.”

بنابراین فلسفه فایده گرایی، یه معیار اخلاقیه تا بتونیم باهاش خوشبختی همه آدما رو – نه فقط خوشبختی یه نفرو – بسنجیم. جان استوارت میل میگه آدما به یه ارزش یا فضیلت عمل میکنن چون اون ارزش، بخشی از یه لذت انتزاعیه بزرگتره.

نقد دیگه ای که به دیدگاه فایده گرایی میشه اینه که خب پس فایده گرایی، قتل یه نفرو توجیه میکنه اگه در ازاش دو نفر شاد شن! اما میل در جواب یه این انتقاد میگه دیدگاه فایده گرایی ظریفتر و پیچیده تر از اینه، چون  جامعه ای که بدونه، هر زمان ممکنه یکی از اعضاش به دست حاکمیت کشته شه تا دو نفر دیگه از اعضاش شاد شن، قطعا جامعه ناراضی تریه نسبت به جامعه ای که مطمئنه تمام اعضاش حفاظت میشن. مثالی شهری که شهروندانش به بهای بدبختیه یه بچه، خوشبختن ولی نباید بهش هیچ عشقی نشون بدن و باید با زندگی این بچه تو شرایط کثیف و تاریک و با بدبختی تا همیشه زندگی کنه، مثالیه که میارن تا به فلسفه فایده گرایی حمله کنن. اما جان استوارت میل با این نقدی که وارد میکنن موافق نیست و تو کتاب آزادی بحث فایده گرایی رو به بیان دیگه ای ادامه میده تا در جواب به این همچین انتقادهایی بگه اولین اصل فایده گرایی “حفاظت از حقوق همه اس“.

نقد و بررسی کتاب در مدح آزادی (On Liberty)

بنابراین جان استوارت میل تو کتاب On liberty به دنبال یکپارچه کردن مفهوم فایده گراییه، که میگه بیشترین خیر واسه اکثریت، با موضوع حفاظت حقوق آزادی خواهانه، تا از این طریق بتونه از “حقوق فرد” در مقابل “استبداد اکثریت” دفاع کنه.

شاید بشه گفت “آزادی” تاثیرگذارترین اثریه که تا حالا در دفاع از آزادی بیان نوشته شده.

جان استوارت میل در مورد نبرد بین تاریخیِ اقتدار و آزادی بحث میکنه. و حرفش اینه که استبداد حکومت باید با آزادی شهروندان کنترل شه. بنابران کنترل قدرت رو تقسیم به دو مکانیزم میکنه: یکی حقوق ضروریِ شهروندان؛ و اون یکی مکانیزم نظارت بر قانون اساسی.

اون میگه قدیما، اوایل، جامعه به خاطر شرایط آشفته ای که دچار بود، مثل جمعیت کم و جنگ مدام، به دست یه نفر خبره اداره میشد. اما مرور زمان، مردم تونستن بر خودشون حاکم شن. به نظر میومد این شکل جدید جامعه مصون از استبداد باشه، چون کسی ترسی از این نداشت که آدما خودشون بر خودشون بخوان ظلم کنن. هنوز تجربه ای نبود. با این حال جان استوارت میل استدلال میکنه که حتی تو این دموکراسی ام، حاکمان با شهرواندان یکسان نبودن. حالا خطر “استبداد اکثریت” وجود داشت. یعنی وقتی تعداد زیادی از افراد، تعداد معدودی رو سرکوب میکنن.

به بیان دیگه جان استوارت میل اینجا میگه از وقتی حق رای به مردم داده شد، تو نظام های سیاسیِ کشورا، مفهومی به اسم “اراده ملت” جا باز کرد. اما هیچ اصول مکتوب یا مشخصی به وجود نیومد که از مردم در مقابل حکومت هاشون دفاع کنه. بنابراین نوشت: 

“وقتی اکثریتی به قدرت رسید، چی میتونه جلوشو بگیره تا با شیوه های کاملا دموکراتیک، اقلیت رو سرکوب نکنه؟” و خودش اینطور جواب داد:

“در مورد مداخله ی مشروعِ جمع تو استقلال فرد، مرزی وجود داره. و پیدا کردن و حفاظت از اون مرز، در برابر تعرض جمع، به همون اندازه ای ضروریه که محافظت شدن در برابره استبداد سیاسی!”

لطفا به دو تا نکته اینجا توجه کنین: یکی اینکه جان استوارت میل فقط موضوع استبداد حکومت رو اینجا مطرح نمیکنه، بلکه داره از نیروی سرکوب گره دیگه ایم به اسم “استبداد اکثریت جامعه” حرف میزنه.

جان استوارت میل باور داره که استبداد اکثریت بدتر از استبداد حکومته. دلیلشم اینه که اکثریت میتونه باورها و شیوه هایی به افراد مخالف تحمیل کنه که قانون نمیتونه. چه توجیهی داره که یه نفر یه باور اخلاقیِ خاصی داشته باشه که اکثریت نداره؟ به عقیده میل، همین توجیه کافیه که اون فرد اینطور “ترجیح میده” که متفاوت فکر کنه؛ و دوم اینکه لزوما عقیده ای به خاطر اینکه “تعداد” زیادی بهش باور دارن “درست نیست”. بنابراین پیشنهاد میکنه که آزادی فرد فقط به خاطر جلوگیری از آسیب رسیدن به دیگران میتونه محدود شه و این فرد بر بدن و ذهن خودش حاکمه.

نکته دوم اینکه مسئله این نیست که حکومت تا کجا “قدرت” شو داره که شهروندان رو کنترل کنه، چون دولت تقریبا همیشه و تقریبا تا هر حدی که بخواد میتونه شهروندان شو کنترل کنه. اما موضوع قدرت صرفا نیست، بلکه سوال اینه که “حکومت تا کجا “قانونا حق داره” که شهروندان شو کنترل کنه؟”

یعنی چی؟ خب اینجا قبل از اینکه بریم جلوتر یه توضیح ریز لازمه.

قبل از اینکه جلو بریم باید بدونیم “کی who یا چی تو یه جامعه میتونه بر افراد قدرت اعمال کنه؟”

این حکومت‌هان، که چه در شکل و شمایل سلطنت مطلقه، چه حتی دموکراتیک، همیشه به عنوان تهدیدی برای آزادی فردی محسوب میشن.

جان استوارت میل متوجه تهدید حکومت ها برای آزادی فردی هست اما همینطورم لازم میدونه که در مورد تاثیر یه نیروی اجتماعیِ دیگه، حرف بزنه که تهدیدی واسه آزادی فردیه. چه نیرویی؟

هر جامعه ای بالاخره یه سری رسوم، باورها، نظراتی داره؛ یسری رویکردهایی داره که از نظر اکثریت مردمش، میشه همون روش “درست” فکر کردن و زندگی کردن!

حالا اتفاقی که میفته اینه که افرادی که از این به اصطلاح روش “درست”، به قول خودمون از “راه راست”، منحرف میشن از طرف اکثریت، طرد و رونده میشن. بنابراین اکثریت به این افراد فشار میاره تا اطاعت کنن و خودشونو با هنجارهای اجتماعیِ پذیرفته شده سازگار کنن.

جان استوارت میل به این “فشار اجتماعی” میگه “استبداد اکثریت”.

و ادعا میکنه این فشار، همون اولین مراحلیه که ختم میشه به پیروی مطلق و تبعیت کور. بنابراین می نویسه:

“وقتی جامعه خودش مستبده، ابزارهایی که باهاش رعب و وحشت ایجاد میکنه صرفا به کارایی که ممکنه کارگزاری سیاسی اش انجام بدن محدود نمیشه. جامعه قوانین خودشو اعمال میتونه بکنه و میکنه. و اگه قوانین و احکام غلطی رو به جای قوانین و احکام درست به کار ببره، یا تو مواردی دخالت کنه که اصلا نباید وارد شه، داره استبداد اجتماعی تحمیل میکنه؛ استبدادی که از خیلی از انواع سرکوب های سیاسی ترسناکتره و معمولا اگرچه با مجازات های شدیدی همراه نیست، اما راههای فرار کمتری باقی میذاره، عمیقتر تو جزئیات زندگی مداخله میکنه و خود روح رو به بردگی میکشه.”

پس جان استوارت میل گفت: “در مورد مداخله ی مشروعِ جمع تو استقلال فرد، مرزی وجود داره.” اما مسئله اش این بود که این مرز کجاست؟ کجا باید تعریفش کرد؟ 

خب! اصلی که میل واسه تعیین مرز آزادی تو کتابش آورده ساده اس:

“تنها هدفی که بشر از مداخله تو آزادی عمل هر کدوم از اعضاش، چه فردی و چه جمعی، میتونه داشته باشه، به خاطر محافظت از جامعه اس. به این معنی که تنها دلیلی که قدرت، به درستی و قانونی میتونه بر هر تعدادی از اعضای یه جامعه متمدن، بر خلاف اراده فرد، تحمیل شه، مال وقتیه که از آزار رسیدن به دیگران جلوگیری کنه. خیر فرد، چه خیر جسمانی و چه اخلاقی اش، دلیل کافی واسه این اعمال قدرت نیست. نمیشه فرد رو مجبور به انجام دادن کاری کرد یا از کاری منع کرد، چون این به صلاح خودشه، یا به نظر دیگران به خاطر خوشبختی خودشه، یا به خاطر اینه که کار عاقلانه تریه، یا حتی کار درستیه. اینا دلایل خوبین که بخواین فرد رو باهاش سرزنش کنین؛ براش استدلال بیارین، قانع اش کنین، یا بهش التماس کنین. اما دلیل کافی واسه مجبور کردن یا تهدید کردنش، اگه بخواد خلافش عمل کنه، نیست.”

بعد این جمله مشهور شو مینویسه که:

“فرد بر خود، بر بدن و ذهن خود حاکم است.”

***

پس جان استوارت میل معتقده بود که تنها دلیل معتبر واسه محدود کردن آزادی یه فرد، اینه که از آزار رسوندن به دیگران جلوگیری کنیم. پایه های این اصلی که جان استوارت میل گفت رو فایده گرایی سواره، نه رو حقوق اساسی بشر، و میگه باید در مورد تمام اعضای یه جامعه متمدن اعمال شه. جان استوارت میل میگه آزادیِ محدود واسه بچه ها و جوامعی که کمتر پیشرفته انم مفیده. و استدلال میکنه که سه آزادی اساسی به ترتیب میزان اهمیت وجود داره. اگرچه این آزادی ها تو شرایط خاصی ممکنه کنار گذاشته شن، اما تو جوامع امروز و متمدن، حذف شون توجیهی نداره.

بنابراین جان استوارت میل میگه سه اصل اساسی در مورد آزادی وجود داره و ترتیب اهمیت شون به این قراره:

  1. آزادی اندیشه/ یا آزادی بیان (freedom of thought/speech): شامل آزادی در فکر و احساسه. این مورد شامل آزادی عمل بر اساس همچین فکر یا احساسی ام هست و بهش میگن آزادی در ابراز وجود.
  2. آزادی در دنبال کردن سلیقه ها (freedom to pursue tastes): به شرطی که به دیگران آزار نرسونه، افراد آزادن اونچه دلشون میخواد رو دنبال کنن، حتی اگه “غیر اخلاقی” تلقی شه.
  3. آزادی در تجمع (freedom to unite): با این شرط که اعضای تجمع بالغ باشن (به سن قانونی رسیده باشن)، مجبور نشده باشن، و هیچ آزاری به دیگران وارد نشه.

بعد وارد هر کدوم از این موارد میشه و توضیح شون میده. بنابراین از مورد اول، آزادی بیان شروع میکنه و مینویسه:

“اگه تمام بشریت، به جز یک نفر، همه یه عقیده داشته باشن، و فقط یه نفر وجود داشته باشه با نظر مخالف، کل بشر به همون اندازه حق نداره اون یک نفرو ساکت کنه، که اگه اون یه نفر قدرت شو داشت، حق نداشت بقیه رو ساکت کنه.”

جان استوارت میل میگه آزادی تو پذیرا بودن در مقابل طیف وسیعی از ایده ها و باورها، و بیان این ایده ها بدون ترس از مجازات، نه تنها واسه رشد سالم افراد حیاتیه بلکه واسه سلامت جامعه تو مقیاس بزرگترم حیاتیه. 

از نظر میل سه نوع باور وجود داره: باورها یا کاملا نادرستن، یا تا حدی درستن و یا کاملا درست. اون استدلال میکنه که باید به همه نظرات اجازه داد ابراز شن و وجود داشته باشن، حتی اگه نادرست باشن. چرا؟ چون سرکوب نظرات منجر به پیامدهای منفی میشه. اگرچه که باورهای نادرست میتونن مضر باشن، اما برای محافظت از آزادی اندیشه و بیان، این یه معامله ی ضروریه. از طرف دیگه اگه اون عقیده ای که داریم ساکتش می‌کنیم درست باشه که ساکت کردنش یعنی ما داریم خودمونو از آگاهی از واقعیت محروم میکنیم. پیامدش اینه که با این کار، ما درک صریح و تاثیر زنده ی واقعیت رو از دست میدیم؛ تاثیری که از تضاد با اشتباه معلوم میشه.

اگه اجبارا نظر کسی ساکت شد، باید این فرض رو در نظر گرفت که شاید نظرش درست بوده وگرنه فرض برعکسش اینه که ما فرض میکنیم که همیشه حق با ماست. حتی اگه نظری که ساکت شده اشتباه باشه، ممکنه باز حقیقتی توش وجود داشته. از اونجایی که یه نظر کلی در مورد یه موضوع نمیشه گفت همیشه کاملا درسته، دیدگاه های مخالف هم میتونن به ارائه کل حقیقت کمک کنن. و اگه نظری که به طور گسترده ای پذیرفته شده اس به چالش کشیده نشه، ممکنه تبدیل شه به یه عادتِ صرف که دلیل منطقی نداره. همین ممکنه باعث شه که معنای اصلیِ اون باور و ایده از بین بره و دیگه تاثیر کمی رو رفتار افراد داشته باشه.

بنابراین معتقده که انواع باورها، حتی باورهای نادرست، میتونن در نهایت به یه خیر بزرگتر کمک کنن.

سیاست سرکوب اندیشه پیامدای زیادی داره. میل تو فصلی از کتابش در مورد مزایا و معایب این سیاست بحث میکنه. استدلال میکنه که اخلاق مسیحی، در عین حال که قابل ستایشه، به خودیِ خوش نقص داره. بنابراین نتیجه میگیره که سرکوب عقیده – اینکه نذاری مردم عقایدشونو بیان کنن – به خاطر باور داشتن به یسری عقایدش معصوم و مبرا از اشتباه، خطرناکه. همینطور با اینم مخالفه که میگن حقیقت، در مواجهه با شکنجه همیشه جون سالم به در میبره. میل فکر میکنه وقتی مردم با هم اختلاف نظر دارن، بیش از حد با بد رفتار میکنن، طوری که صحبت کردن و گوش دادن به حرفای همدیگه واسه همه سخت میشه.

بعد میگه ما هیچوقت نمی تونیم 100 درصد در مورد اشتباه بودنه ایده ای که می خوایم ساکتش کنیم، مطمئن باشیم و هیچ وقت نباید یادمون بره که ادعای “یقین داشتن” اولین قدم به سمت استبداده.

بشر ممکنه خطا کنه و هر جامعه ای هم ممکنه در طول تاریخ اشتباها بهترین ایده هاشو با یقین یا حقیقت محض اشتباه بگیره. راهکار چیه؟

جامعه باید ابراز نظر رو آزاد بذاره تا حتی غیرعادی ترین ایده هام آزادانه بیان شن. چون این ایده ها ممکنه حقیقت بیشتری داشته باشن نسبت به ایده ای که اکثریت بهش برچسب “واقعیت” زده و پذیرفته. جان استوارت میل می نویسه:

“ایده ای که سعی بر سرکوبشه احتمال داره درست باشه. اونایی که دلشون میخواد این ایده رو سرکوب کنن، البته که واقعیت شو انکار میکنن! اما اونام مبرا از خطا نیستن… به هر حال بدیهیه که دوره و زمونه های مختلف هم دانش شون بری از خطا نیست – همونطور که دانش افراد بری از خطا نیست و همونطور که دانش هر عصری از عقاید زیادی تشکیل شده که نسلهای بعدی اش نه تنها اون ایده ها رو غلط، بلکه پوچ می دونستن. بنابراین باورها و ایده های زیادی الانم وجود داره که بعدها توسط آیندگان رد میشه؛ همونطور که الانم یه سری ایده های مربوط به گذشته مردود شده.”

تازه! جان استوارت میل میگه  اگه فردی یا جامعه ای، تو مقیاس بزرگتر، باوری داشته باشه که شدیدا از جون و دل باور داره که درسته، اصلا به نفعش نیست که ایده هایی که مخالفشه رو سرکوب کنه. چون حتی اگه کسی به واقعیت پی برده باشه، وجود ایده های مخالفش ضروریه. جان استوارت میل با درایت میگه یه ایده درست، قدرتشو تا وقتی حفظ میکنه که دائما توسط ایده های مخالف به چالش کشیده شه. وقتی ایده ی درست، مطلق در نظر گرفته شه و دیگه نشه بهش انتقاد کرد، تمام اونچه رو که حقایقو ارزشمند میکنه، از دست میده.  واسه همین مینویسه:

“کسی که فکر میکنه باور راسخی داره، هر چند ناخواسته، احتمال داره بپذیره که نظرش، هرچقدرم که درست باشه، بهتره تحت کنترل یه ملاحظه مهم باشه: اینکه اگه به طور کامل، مداوم و بدون ترس مورد بحث قرار نگیره، تبدیل میشه به یه تعصب کور و مرده، به جای حقیقتی زنده.”

بهتره اساس نظرات رو دونست تا صرفا خلاصه ای طوطی وار ازشون. به محض اینکه بفهمیم که تو عرصه ی نظرات، “دشمن”ای وجود نداره، این جنگ به پایان میرسه.

و در نهایتم جان استوارت میل میگه واضح تر از همه اینه که نظرات، فارغ از درست و غلط بودن، به احتمال زیاد حقیقت رو در این بین به اشتراک میذارن.

جان استوارت میل معتقده فردیت، رمز شکوفاییِ انسانه. جامعه باید از فردیت محافظت کنه تا خلاقیت و تنوع رو بیشتر کنه. میل استدلال میکنه که یکدست شدن و همنوایی خطرناکه و توان فرد رو واسه اینکه خودش باشه محدود میکنه. اون میگه اعمال، به خودی خود مهم نیستن، بلکه هم عمل و هم اون فردی که پشت اون عمله، با همدیگه مهم ان. بنابراین نوشت:

“نه تنها مهمه که آدما چه کاری انجام میدن، بلکه مهمه که چطوری اون کارو انجام میدن. از بین کارایی که مهمه تو زندگی انسان، اینه که انسان زندگیشو صرف کمال و زیبا کردن خودش کنه. اگه امکان داشت که بشه کارایی مثه خونه سازی و کاشت و جنگ و عبادت رو به طور اتوماتیک انجام داد، بازم جایگزین کردن انسان با ماشین اشتباه بود. طبیعت انسان مثه ماشین نیست که بشه بر اساس یه برنامه ای طراحی اش کرد و ساخت تا همون کارو بارها و بارها انجام بده. طبیعت انسان مثه درختیه که باید در همه جهات، بر حسب میل طبیعیِ خودش رشد و نمو کنه.”

بنابراین جان استوارت میل معتقده که فرد باید آزاد باشه تا دنبال منافع خودش بره، تا کجا؟ تا جایی که به دیگران آزار نرسونده. تو جوامعی که نظام های لیبرالی از این قبیل دارن، مردم بیشتر گرایش پیدا میکنن به اینکه آدمای خوبی باشن و کار درست رو انجام بدن. بنابراین میگه دولت ها نباید افراد رو به خاطر اینکه در قبال وظایف شون بی‌توجهی کردن مجازات کنن، مگر اینکه به خاطر این غلفت، جنایتی رخ داده باشه. پس جامعه موظفه اونجا که کوچیکترا به خاطر رفتار غیرمنطقی بزرگسالا آسیب می بینن، دخالت کنه. و اینکه جامعه باید پیامدهای مضرِ رفتار غیرمنطقی رو مجازات کنه، نه خود رفتار رو. جامعه با تربیت کوچیکترا این فرصت و وظیفه رو داره که اخلاق یه نسل رو به عنوان یه کل ارتقا بده.

بنابراین جان استوارت میگه هیچ باور و نظری اونقدر والا و منزه نیست که بگه مردم مطلقا نباید کاری جز تقلید کردن از همدیگه انجام بدن.

میگه واسه پیشرفت جامعه، آزادی انسان برای اینکه منحصر بفرد و غیرعادی باشه حیاتیه. وقتی افراد، هم از استبداد اکثریت آزاد شن و هم از استبداد حکومت ها، و به سبکی نامرسوم زندگی کنن، تازه از نظر جان استوارت میل زندگی رو تجربه میکنن. این شیوه زندگی، این تجربه ها، همون عواملی ان که باعث پیشرفت های فردی و اجتماعی میشن. بنابراین می نویسه:

“از اونجایی که بشر کامل نیست، بنابراین بهتره باورها و ایده های متفاوتی وجود داشته باشه، اینم مفیده که تجربه های متفاوتی از زندگی هم وجود داشته باشه… و ارزش هر سبک زندگی، واسه هر کس که اونو رو واسه خودش مناسب میدونه، باید در عمل ثابت شه.

خیلی خلاصه، مطلوبه که تو چیزایی که عواقبش در درجه اول متوجه دیگران نیست، فردیت آدم بتونه به صراحت خودشو ابراز کنه. جایی که نه شخصیت خود فرد، بلکه آداب و رسوم و سنت های باقی مردم حاکم و راهبره، “اراده” یکی از المان های اصلی خوشبختی انسان و عنصر اصلیِ پیشرفت فرد و اجتماعه.”

البته سبک نگارش جان استوارت میلم همون قدری که فلسفه ایه ادبی ام هست. بنابراین با فلسفه خشک و خالی روبرو نیستیم اینجا. اون تو فهموندنِ اهمیت فردیت، با این جمله هاش گل کاشته:

میگه: “با اینکه آداب و رسوم، مناسب با شرایط معمولی و افراد معمولی به وجود اومده، با این حال شرایط فرد یا شخصیتش ممکنه غیر معمولی باشه.” 

جان استوارت میل تو زمونه ی خودش متوجه شد آدمای غیرعادی، آدمای با اراده ایم هستن. ترس از اینکه استبداد اکثریت خیلی زود کنترل کامل رو به دست بگیره و به رشد فردی اجازه پیشرفت نده، مثل وقتی که اطاعت کردن از جامعه چنان فراگیر شه، باعث راکد شدن جامعه میشه و بشر تمام اونچه رو که بهش نسبت به بقیه حیوانات برتری میداد از دست میده. به خاطر همین میگه:

“کسی که به دنیا، یا به سهم خودش از دنیا، اجازه میده تا براش برنامه ریزی کنه، به استعدادی جز توانایی میمون وار در تقلید کردن نیازی نداره. اما کسی که خودش برنامه شو انتخاب میکنه، تمام توانمندی هاشو به کار میگیره.”

به خاطر همینه که میگه: “وقتی فردیتی وجود داشته باشه، حتی استبدادم نمیتونه تمام آثار فاجعه بارشو به بار بیاره.”

باور میل بر اینه که پیروی و اطاعت باعث افول تمدن غربی میشه و نامتعارف بودن یا غیرعادی بودن (eccentricity) نیروی ایه که جلوی این زوال رو میگیره. بنابراین مینویسه:

“دقیقا چون استبداد طوریه که غیرعادی بودن رو ملامت میکنه، پسنیده اس که مردم واسه در هم شکستن اون استبداد، غیرعادی باشن. و میزانِ غیر عادی بودن تو یه جامعه، معمولا متناسب با  میزان نبوغ، توانمندیِ ذهنی و شجاعت اخلاقیِ اون جامعه بوده.”

جان استوارت میل به خاطر خطری که تو پیروی کورکورانه وجود داره، میره سراغ ایده “عدم پیروی” یا “nonconformity”. پیشنهاد میکنه آدما پیروی نکردنو تمرین کنن صرفا به خاطر اینکه زنجیره سنت رو بشکنن و به آدمای دیگه نشون بدن که راههای متفاوتی واسه فکر کردن و زندگی کردن هست و امکان پذیره. چون فقط تو یه جامعه ی ناهمرنگ و غیر یکدسته که غیرعادی بودن فراگیر میشه و رشد اجتماعی قابل دستیابی میشه. اون میگه:

“تو این دوره و زمونه، همرنگ جماعت نشدن، یعنی زانو نزدن مقابل سنت، خودش یه خدمته. دقیقا چون استبداد اکثریت طوریه که همرنگ نبودن با جماعت رو سرزنش میکنه، مطلوب اینه که واسه شکستن اون استبداد، آدما منحصربفرد باشن، نه همرنگ. منحصربفرد بودن همیشه اونجایی فراوونه که شخصیت های توانمند و قوی زیادن. و مقدار این غیرعادی بودن تو یه جامعه متناسبه با مقدار نبوغ، توان ذهنی بالا و شجاعت اخلاقیِ آدمای جامعه. اینکه تو دوره و زمونه ما کسی نمیخواد از بقیه متمایز باشه، بزرگترین خطر زمونه ی ماست.”

خیلی وقتا مردم اهمیت آزادی فردی رو اشتباه متوجه میشن و فکر میکنن آزادی های فردی رو میشه در راه خیر بزرگتری بالاتر فدا کرد. بعضیام اشتباها فکر میکنن آزادی فقط دنبال اهداف خودخواهانه به هزینه جامعه اس. اما از اونجایی که جان استوارت میل خیلی فصیح و صریح تو این کتاب کلاسیک، کتاب آزادی، توضیح میده، “خیر بزرگتر” فقط به دنبال این تصمیم به دست میاد که به افراد اجازه بدیم اون طوری که دلشون میخواد فکر و عمل کنن، تا اونجایی که به دیگران آزار نرسوندن.

جان استوارت میل ممنوعیت یسری مذاهب رو تو جامعه ای که یه طبقه ی اکثریتی توش مسلطه، رد میکنه، و دلیل میاره که قوانین باید واسه کسایی که تو اقلیت انم قابل قبول باشه. میگه استدلال اصلیِ کسایی که خودشن عامل آزار و اذیت دیگرانن، اینه که “ما میتونیم به دیگران ظلم کنیم، چون حق با ماست. و آونا نباید به ما ظلم کنن، چون اونا اشتباه میکنن.” ما از اِعمال همچین باوری بر خودمون بیزاریم و ازش به عنوان یه بی‌عدالتیِ بزرگ رنج می بریم. اون میگه اخلاق و دین رو نمیشه مثه ریاصیات در نظر گرفت، چون خیلی پیچیده ان. میل نشون میده که زندگی تو جامعه ای با اعضای بی اخلاق، معنی اش اینه که عواملی که رفتار دیگران رو بد میبینن، برای اینکه از این تداخل با تصمیم های شخصی شون جلوگیری کنن، نیازی نیازی به تعامل با دیگران نمی بینن.

***

جان استوارت میل نمیگفت افراد باید “کاملا” آزاد باشن بدون محدودیت دقیقا همون کاری که میخوان رو انجام بدن.

اون فکر میکنه با توجه به کارایی که افراد انجام میدن، جامعه حق داره بر افراد قدرت اعمال کنه، اما دامنه اختیاراتش محدود باید باشه!

اینجوریه که در نهایت جان استوارت میل در مورد اصل آزار توضیح میده. اون میپرسه:

“پس اون حد مجاز، اون مرزی که تا اونجا فرد بر خودش حاکمه، کجاست؟ و اقتدار جامعه از کجا به بعد شروع میشه؟”

بعد جواب میده که آزار نرسوندن: “اولا یعنی آسیب نزدن به منافع همدیگه، یا بهتر بگم، آسیب نزدن به منافع مشخصی که (یا با رفتار قانونی صریح یا با درک ضمنی) باید به عنوان حقوق تلقی شن.”

اما به مجرد اینکه رفتار فرد بر فرد دیگه ای اثر منفی بذاره، جامعه باید دخالت کنه و رفتار فرد به بحث گذاشته شه. 

خب! جان استوارت میل واسه اینکه بتونه محدوده مناسب و نامناسب اعمال قدرتِ جامعه بر افراد رو توضیح بده، میاد دو مدل اقدام رو از هم مجزا میکنه: کارایی که عواقبش متوجه خود فرده، و کارایی که عواقبش متوجه دیگرانه.

منظورش از کارایی که عواقبش متوجه خود فرده، کاراییه که “فقط” خود فرد رو تحت تاثیر قرار میدن. ممنوع شدنه این دسته از کارا تو بعضی از حکومتا، شبیه جرایمی میمونه که بهشون میگن “جرایم بدون قربانی”. مثل استفاده کردن اون دسته از مواد مخدر غیرقانونی، که عواقبش فقط رو کارای خود فرد اثر میذاره. با توجه به ماهیت این دسته از کارا، منظور کارایی که پیامدهاش فقط متوجه خود فرده، جان استوارت میل باور داره که جامعه هیچ حقی برای مداخله تو این جور کارا نداره و میگه:

“افراد هیچ مسئولیتی در مقابل جامعه واسه کارایی که عواقبش متوجه هیچکس جز خودشون نیست ندارن.”

ولی گفتیم یه سری کارام هست که عواقبش دیگران رو هم تحت تاثیر قرار میده.

جان استوارت میل میگه اگه فرد کاری انجام بده که به افراد دیگه صدمه میزنه یا به حقوق اولیه شون تجاوز میکنه، اون وقت همچین فردی باید مجازات شه و اگه حتی لازم بود زندانی شه. میگه این تنها قدرت قانونی ایه که جامعه بر فرد داره. بنابراین مینویسه:

“تنها هدفی که بشر از مداخله، چه مداخله فردی و چه جمعی، میتونه تو آزادی های اعضای جامعه داشته باشه، به خاطر محافظت از خوده. تنها هدفی که اعمال قدرت میتونه به درستی بر هر عضوی از جامعه داشته باشه، اینه که بخواد جلوی اون فرد رو از صدمه زدن به دیگران بگیره.”

با اینکه جان استوارت میل میگه جامعه حق داره یه جاهایی بر فرد اعمال قدرت کنه – اونجا که کارای فرد به دیگران صدمه میزنه – ولی میگه آزادی عقیده و آزادی بیان اون عقیده رو باید کاملا بدون هیچ محدودیتی داشته باشه. 

با این حال وقتی از رفتارایی حرف میزنیم که عواقبش فقط متوجه فرده، این سوالو به دنبال میاره که “آیا اصن کاری وجود داره که بگیم تمام عواقبش فقط متوجه خود فرده؟”

پس چی شد؟ خود این دسته بندی رفتارها به دو دوسته باعث شد یسری آدما به “اصل آزار” حمله کنن چون میگن اصن چیزی به اسم رفتارهای مطلقا self-regarding وجود نداره. هیچ کاری نیست که مطلقا عواقبش فقط متوجه خود فرد باشه. مثلا در مورد مصرف مواد مخدر این حرفو میزنن که عواقبش فقط دامن خود فرد رو ممکنه نگیره، البته وابسته به اینکه چه مواد مخدری رو ازش حرف می زنیم. بلکه داریم از فردی حرف می زنیم که معتاد به مواد مخدره و همزمان درگیر روابطیه با دیگران که به سختی میشه گفت اعتیادش تو این روابط منجر به آسیب جدی به دیگران نمیشه.

جان استوارت میل این نقد رو کاملا میفهمه و به خاطر همین میگه: “هیچکی نمیتونه تو انزوای کامل عمل کنه. اگه کاری که واسه خودش انجام میده مضر باشه، احتمالا عواقب منفی اش دامن دیگران رو هم میگیره. مثلا اگه کسی به اموال خودش آسیب بزنه، ممکنه به کسایی که به اون دارایی وابسته ان هم آسیب بزنه و منابع جامعه رو هم از بین ببره. به همین ترتیب اگه کسی به سلامت جسمی یا روانی خودش آسیب بزنه، نه تنها به شادیِ کسایی بهش وابسته ان آسیب میزنه، بلکه دیگه نمیتونه خدماتی رو که خودش به همنوعانش مدیونه، به دیگران عرضه کنه.

منظور میل از آزار یعنی “آزار واقعی” (genuine harm) به دیگران و به خود. مثل امکان بالوقوه خودکشی، مثه اعتیاد به مواد مخدر، یا از دست عقل و دیوانگی. در مواجهه با این شرایط که مشخصه که امکان آزار واقعی وجود داره، امکان استفاده قانونی از سرکوب اجتماعی وجود داره.

ولی باید دقت کرد که وقتی میگیم “آزار” منظور “توهین” نیست منظور “آزار و آسیب واقعیه”. همینطورم در مورد قضاوت از مفهوم “آزار” تو شرایط استرس حرف نمی زنیما. واقعا باید در معرض خطر واقعی یا خطر بالقوه واقعی قرار گرفته باشیم. واقن باید دست و پامون بسته شده باشه. بدفهمی رایجِ دیگه ای که در مورد اصل آزار وجود داره اینه که میگن معنی اش یعنی: “ما آزادیم تا جایی که به آزادی های دیگران آزاری نرسونیم.” نه! این برعکس حرف میله و اشتباهه. درستش اینه “تا جایی که به دیگران آزار واقعی نرسونیم.” نه اینکه به آزادی اش آزار نرسونیم.

بنابراین جواب میل به این سوال که “به چی میگن آزار رسوندن به دیگران؟” لیبرال ترین جوابیه که میشه به این سوال داد.

خیلی ساده جان استوارت میل میگه: “شکی نیست که هیچ قصدی واسه محدود کردن آزادی افراد برای اینکه بخوان نامتعارف و منحصر بفرد باشن و تجربه های تازه ای رو تو زندگیشون امتحان کنن، وجود نداره. با این حال یسری رفتارهای خاصی وجود داره که ثابت شده واسه فردیت آدما مضر یا نامناسبه، و اینا تنها رفتارایی ان که جامعه باید جلوشو بگیره.”

فصل آخر، با جمع بندی اصول زیر شروع میشه:

شخص در برابر جامعه مسئول کارایی که میکنه نیست مگر اینکه مربوط به شخص دیگه ایم غیر از خودش باشه. اطاعت و خودداری تنها راهی ایه که جامعه میتونه نارضایتی شو نسبت به رفتارهایی ابراز کنه، تازه اونم اگه دیگران همچین ابراز نارضایتی ای رو به نفع خودشون بدونن. مسئولیتِ دیگه متوجه رفتارایی ایه که به سلامت دیگران ضرر میزنه و اگه جامعه برای محافظت از خودش ضروری بدونه، باید مشمول مجازات اجتماعی یا قانونی شه.

واقعیت اینه که از نظر میل، منطق آزادی به اقتصادم راه پیدا میکنه. اون میگه اقتصاد یه عملِ (اکت) اجتماعیه. و محدودیت تو تجارت، یا محدودیت تو تولید (برای هدف تجارت) یا هر نوع محدودیت، منشا شره.

اگرچه که جایی رو واسه دخالت دولت تو اقتصاد میذاره، ولی فقط مربوط به مواقعیه که خطر واضحی وجود داره.

جان استوارت میل که این اصل رو تو علم اقتصاد به کار برد. اون نتیجه گرفت که بازارهای آزاد، بهتر از بازارهای تحت کنترل دولت ان. و از اونجایی که تجارت، یه عمل اجتماعیه، ممکنه اینطور به نظر بیاد که بهتره دولت ها تو اقتصاد مداخله کنن. اما میل استدلال میکنه که اقتصادها وقتی به حال خودشون رها شن، بهترین عملکرد رو دارن. پس نظریه ی مدافع دخالت دولت، از لحاظ نظری، میتونه زیان بخش باشه. بعد حمله پر عتاب و خطابی میکنه به اقتصادی که تحت مدیریت دولت اداره میشه. ولی جالبه بدون دلیلش چیه؟ چون میگفت اگه دولت اقتصاد رو اداره کنه، اونوقت همه میخوان صرفا بخشی از یه بروکراسی باشن که هیچ انگیزه ای واسه ارتقای منافع دیگران نداره، جز خودشون!

بعد جان استوارت میل اینو بررسی میکنه که چطور میشه از آزار جلوگیری کرد. اون اولین کسیه که میگه نباید منتظر آسیب دیدن بود، بلکه باید تلاش کرد که ازش جلوگیری کنیم. بعد میگه عامل، باید بررسی کنه که آیا علت احتمالیِ آُسیب، “تنها” علت بروز آسیب هم بوده یا نه. به خاطر همین مثال سم فروش رو زد. اون میگه سم خطرناکه. درست! اما اصرار میکنه که حتی از سم هم میشه واسه اهداف خوبی استفاده کرد. پس فروش سم جایزه. با این حال اینکه لازم باشه برچسب های هشدار رو بسته بندی محصولاتی مثل سم یا الکل زده شه، به عنوان هشدار، رو خطری واسه آزادی نمی‌بینه.

بنابراین واسه جلوگیری از خرید کالاهای خطرناک، توسط دلالا، گفت باید بهشون مالیات بست. میگه وضع مالیات صرفا واسه جلوگیری از آسیب غیر قابل قبوله و ممنوعیت فعالیت های خصوصی توجیهی نداره. اما از اونجایی که بهرحال دولت برای بقاش تا حدی به مالیات نیاز داره، میشه این مالیات رو از مضرترین کالاها به دست بیاره.

میل، اصل شو در مورد مجازات پیامدهای رفتارهای فردی اینطور بسط میده. میگه کسی که به طور تجربی بعد از نوشیدن الکل، تمایل داره رفتارهای خشونت آمیز نشون بده (یعنی رفتاری که خصوصی نیست صرفا دیگه و برای جامعه مضره) باید نوشیدن شو محدود کنه. یا مثلا میگه کسی که رفتارهای توهین آمیز و تکرار شونده داره رو باید بیشتر از اونی که دفعه اولشه تنبیه کرد.

میل در جواب به موضوعاتی مثل فحشا و قمار، یه جواب قطعی نداره. در موردش بحث وجود داره هنوز. اما در کل میگه اینا به عنوان کارهایی که آدما پنهانی و تو زندگی شخصی شون انجام میدن باید مجاز باشه، اما به صورت عیان و عمومی نه. مثلا نباید قمارخونه های عمومی وجود داشته باشه.

در مورد موضوع موانع اجتماعی واسه خودکشی، میگه هدف آزادی اینه که اجازه بدیم فرد بره دنبال منافع خودش. بنابراین اگه کسی بخواد به توانایی اش واسه دریافت مزایا پایان بده، جامعه مجازه وارد عمل شه. یعنی آدمیزاد آزاد نیست که از آزادی اش دست بکشه. در مورد مسئله طلاقم استدلال میکنه که ازدواج، یکی از مهم ترین ساختارهای جامعه اس، ولی اگه زوجین خودشون به فسخ نکاح رضایت بدن، هیچ دلیلی برای دخالت تو همچین قرارداد خصوصی ای وجود نداره.

در مور دموضوع آموزش دولتی هم میگه، آموزش دولتی که توش برنامه آموزشیِ مورد تایید یه اقلیت، به همه داده میشه، منبع شره، چون مخالفان رو تضعیف میکنه.

به گفته جان استوارت میل، نسخه ای از آموزش دولتی که کمتر بد باشه اینه که در رقابت با مدارس خصوصی قرار بگیره. و دلیل میاره که آموزش اجباری باید از طریق آزمون های استاندارد سالانه اِعمال شه و باید متنوع باشه و دیدگاه های مختلفی مثل کانت و جان لاک رو پوشش بده.

و اما موضوع زنان!

جان استوارت میل میگه اگرچه که ما به طور قطع نمیدونیم زن ها چه توانمندی های دارن، نباید اونا رو از تلاش کردن دلسرد کنیم. اون میگه دانش ما محدوده و با اطمینان نمیشه گفت آیا زنان میتونن کاری انجام بدن یا نه، اما ما نمیتونیم منع شون کنیم چون همیشه امکانش وجود داره که بتونن کارهای قابل توجهی انجام بدن. بنابراین نوشته:

“اضطراب بشر واسه دخالت به جای طبیعت، کاملا یه اضطراب و دلواپسیِ غیر ضروریه. منع کردنِ زنها از کاری که ذاتا نمیتونن انجامش بدن، کاملا عبثه.”

مدها استدلال میکنه که زنان نمیتونن چون اونا اجازه نمیدن، اما جان استوارت میل میگه باید اعتراف کرد که خودِ همین موضوع که مردها اجازه نمیدن، نشون میده که زنان میتونن اون فعالیت ها رو انجام بدن.

بعد میگه واقعیت اینه که ما به طور قطع نمیدونیم که آیا بلخره زنان میتونن فعالیتی انجام بدن یا نه. ولی بهرحال باید بهشون این فرصت رو در عمل بدیم تا بفهمیم تو چه کاری خوبن و چه کارایی رو نمیتونن انجام بدن. همچین تجربه ای به ما اطلاعات بهتری واسه درک ماهیت زنان میده.

هیچکس از ماهیت دو جنسیت خبر نداره تا وقتی که تو یه رابطه منصفانه و برابر قرار بگیره. تا اون زمان، تمام داده ها بر اساس فرضیات و اطلاعات ناقصه. واسه به دست آوردنه درک دقیق، هر دو جنسیت باید اجازه رشد و تکامل طبیعی داشته باشن. و این کی محقق میتونه بشه؟ وقتی که هر کسی فرصت ابراز وجودِ کامل داشته باشه.

جان استوارت میل میگه زنان اغلب طوری تربیت میشن که ضعیف، احساساتی و مطیع ان، اما این یه باور متعصبانه اس. اگه ما واسه برابری، چه فردی و چه جمعی، تلاش می کردیم، منافعش عاید زنان و کل جامعه میشد. در این صورت، زنان از ناراحتیِ ناشی از اینکه مردان بهشون میگن که باید چه کار کنن رها میشن و این رهایی منافعی واسه کل جامعه به دنبال داره. چطور؟ چون ظرفیت و قوای ذهنی رو بیشتر میکنه و از مزایای همچین فرصتی میشه به نفع بشریت استفاده کرد. پتانسیل و امکانات نیمی از جمعیت به این ترتیب آزاد میشه و در نتیجه تاثیر زیادی رو توسعه انسانی میذاره.

مطالب فایده گرایی اغلب سه تا هدف داره: خیر بزرگتر و فوری، غنی سازی جامعه و توسعه فردی. این کتاب میل، نمونه بارزی از همچین مطلبیه.

به عقیده میل، اگه جامعه واقعا میخواد بفهمه چی تو روابط جنسی طبیعیه، باید بازاری آزاد واسه همه خدماتی که زنان ارائه میکنن ایجاد کنه و پاداش مالی عادلانه ای واسه مشارکت شون تو رفاه جامعه ارائه بده. فقط و فقط در این حالته که تصمیمات عملیِ زنان، به دقت علایق و مهارت های واقعی شونو نشون میده.

میل میگه آزادی و تحصیل زنان واسه مردان هم سودمنده. برانگیختنه رقابت زنان و همراهی با آدمایی از پیشینه تحصیلیِ مشابه، به رشد فکری همه کمک میکنه. به خاطر همین رو اثرات مخرب زندگی دائمی با همسر یا شریکی که بیسواده تاکید میکنه. به عقیده میل، ازدواج، آیینی ایه که زن و مرد رو شریک تو رابطه ای میکنه که صرفا خونگیه. و آزادی زنان، با توانمند کردن شون و تعامل فکری با همسرشون، پیوند ازدواج رو هم بهتر میکنه.

جان استوارت میل با حمله به قوانین ازدواج مینویسه: “هیچ برده قانونی وجود ندارد، مگر معشوقه هر خانه.” اون قوانین ازدواج رو با قل و زنجیری که به دست و پای زنان بسته شده مقایسه میکنه و میگه همینطور که برده داری ام لغو شد، به بردگی کشیدنه زنان هم در نهایت منسوخ میشه. بعلاوه، تغییرات قانونی ای رو مطرح کرد که ازدواج رو تبدیل کنه به یه معامله، بدون اینکه به هیچ کدوم از طرفین محدودیتِ اضافه ای تحمیل کنه. تغییرات مربوط به قانون ارث رو واسه این پیشنهاد کرد تا زنان بتونن دارایی هاشونو حفظ کنن، و بتونن از خارج از خونه کار کنن تا به استقلال مالی برسن.

در نهایت هم میگه از اونجایی که زنان نیمی از جمعیت ان و تصمیمات سیاسی، زنان رو تحت تاثیر قرار میده، پس زنان هم باید حق رای داشته باشن. از اونجایی که به نظر جان استوارت میل، اکثر مردان از کسایی حمایت میکنن که زنان رو سرکوب کنن، بنابراین زنان باید حق رای داشته باشن تا بتونن منافع خودشونو پیش بگیرن.

بنابراین به هر دلیلی که مردان به خاطرش حائز شرایط رای دادن شدن، هیچ توجیهی وجود نداره که زنان رو به همون دلایل از حق رای منع کرد.

جان استوارت میل باور داشت که اگه همچین فرصتی رو ایجاد کنی، حتی تو جوامع نابرابر اون روز مثه انگلیس و اروپا، شواهدی میشه پیدا کرد که نشون میدن زنان میتونن با بهره گرفتن از این فرصت، سرآمد شن. نشونه این شواهد رو هم تو مثالهایی که از ملکه های انگلیسی میاره میزنه، مثه ملکه الیزابت اول، یا ملکه ویکتوریا. بنابراین ادعا میکنه که باید به زنان تو زمینه های دیگه ای هم این فرصت رو داد تا تو زمینه های دیگه ای هم سرآمد شن.

بنابراین جان استوارت میل فقط ناظر نبود. بلکه تو هر موقعیتی که بود، چه به عنوان عضو پارلمان و چه به عنوان رئیس انجمن ملی حق رای زنان، فعالانه برای زنان در راه رسیدن به حقوق شون مبارزه کرد.

در نهایت جان استوارت میل میگه، ارزش بلندمدتِ یه دولت، به ارزش افرادی بستگی داره که تشکیلش میدن. و میگه اگه یکم به افراد جامعه – چه زن و چه مرد – مهارت های مدیریتی و اطلاعات درباره جزئیات کسب و کار یاد بدی، اونام به رشد فردی و ذهنی می چسبن و پیشرفت میکنن. حکومتهایی هستن که مردم شونو کوچیک بار میارن و حقیقت تلخ اینه که مردم کوچیک، روزگاری اینو میفهمن که چیز بزرگی واسه به دست آوردن وجود نداره. در نهایت، تاکید و تمرکز بر رسیدن “کمال”، به قیمت رشد و توسعه فردی کاری بیهوده و نادرسته.

جمله ی مشهوری هست از جان استوارت میل که میگه: “آزادی من واسه تکون دادنه دستام تا کجاست؟” بعد جواب میده: “تا اونجا که صورت شما شروع میشه!”

جمع بندی

چیزی که شنیدین قسمت سوم از “مرز آزادی کجاست؟ از دیدگاه جان استوارت میل” بود. پادکست خوره کتاب رو من شیما، به همراه همسرم هاتف می‌سازیم. منابع این قسمت رو تو توضیحات نوشتیم.

کتاب آزادی در پاسخ به یه تناقضِ بالقوه تو فلسفه فایده گرایی نوشته شد. جان استوارت میل استدلال میکنه که افراد باید تا وقتی به دیگران ضرر نزدن، تو پیگیریِ منافع شون آزاد باشن، حتی اگه این پیگیری بر خلاف منافع جامعه باشه. با این حال منتقدان هم استدلال میکنن که همچین چیزی با فلسفه فایده گرایی که ادعا میکنه “بزرگترین خیر واسه بیشترین تعداد” در تضاده. به خاطر همین جان استوارت میل کتابی نوشت به اسم “آزادی”، تا در جواب به این انتقاد بگه آزادی فردی واسه پیشرفت و رشد انسان ضروریه و این در نهایت به نفع کل جامعه است.

شما هم می تونید با مراجعه به صفحه خوره کتاب تو سایت حامی باش، ازمون حمایت مالی کنین و تو ادامه راه آینده همراه ما باشین.

تا قسمت بعدی، فعلا، خداحافظ 🙂

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شیما و هاتف

ما شیما و هاتف هستیم
و تو پادکست خوره کتاب،
لابه‌لای کتابا دنبال "آزادی" می‌گردیم.