کاور کتاب لوح سپید

معرفی و نقد کتاب: لوح سپید

زیرعنوان کتاب: انکار مدرن ذات بشر

نویسنده: استیون پینکر

امتیاز در گودریدز:
4.1/5
امتیاز در آمازون:
4.5/5
با 21237 رای
با 665 رای
تعداد صفحه: 528
زبان اصلی: انگلیسی
دسته‌بندی‌ها: | |

استیون پینکر در “لوح سپید” ذات انسان و رنگ های انسانی، احساسی و سیاسیش رو بررسی می کنه. او به ما نشون میده که بسیاری از متفکران وجود ذات انسانی رو با در نظر گرفتن سه اصل به هم مرتبط، نفی کردن: اصل های لوح سپید (ذهن هیچ رفتار اولیه و ذاتی ای نداره)، وحشی نجیب (مردم در ابتدا نجیب و خوب به دنیا میان و بعدا توسط جامعه بدرفتار و وحشی میشن)، و روح در ماشین (هر کدوم از ما روحی داریم که فارغ از بیولوژی برامون تصمیم می گیره). هر کدوم از این اصول یک بار معنایی اخلاقی دارن، بنابراین طرفداراشون تلاش زیادی دارن که دانشمندانی که این اصول رو به چالش میکشن رو شکست بدن.

پینکر، با نشون دادن اینکه برابری، پیشرفت، مسئولیت پذیری و معنادار بودن ترسی از برملا شدن ذات انسان اصیل ندارن، به این بحث و جدل ها آرامش و منطق تزریق می کنه. او حتی خطرناک ترین تهدید ها رو با فکری روشن، منطقی اجتماعی و حقایق علمی و تاریخی مرتبط بیان می کنه. 

با وجود محبوبیت موضوع لوح سپید بین متفکران در قرن بیستم، پینکر عقیده داره که این موضوع بیشتر از خوبی، بدی به همراه داشته. لوح سپید درک انسانی و ترجیحات شخصی ما رو زیر سوال میبره، شعار های خوش بینانه رو جایگزین تحلیل های دقیق مشکلات اجتماعی می کنه و درک ما رو از معنای دولت، خشونت، فرزند داری و هنر به هم میریزه.

پینکر به ما نشون می ده که شناختی از ذات انسان که مبتنی بر منطق و علم باشه نه تنها خطرناک نیست، بلکه می تونه دید ما رو نسبت به شرایط انسان که توسط هزاران هنرمند و فیلسوف بررسی شده، تکمیل کنه. این کار به همون شیوه ای انجام شده که باعث شد کتاب های قبلیش در سرتاسر جهان مشهور بشن و جوایز متعددی ببرن:

ذکاوت، شفافیت و بصیرت در تمام مسئله های کوچک و بزرگ

نقل قول‌های کتاب لوح سپید:

“برابری به این معنا نیست که همه گروه های انسانی مثل همند؛ بلکه به معنای قانونی اخلاقیه که بر اساس اون، افراد نباید توسط ویژگی ها و باور های رایج گروه خودشون، محدود و یا قضاوت بشن.”

“بیشتر چیزی که امروز بهش میگیم “نقد اجتماعی” شامل افرادی از طبقه های مرفه جامعه میشه که سلایق طبقه های پایین تر جامعه رو محکوم میکنن (تفریحات جنسی،فست فود و…)، در حالی که خودشونو طرفدار برابری میدونن. 

“یه اصطلاح قدیمی میگه، “طبیعت یه قاضیه”. بسیاری از رنج های ما از ناشی از فیزیک طبیعی و بدنی مونه. بدن ما سیستم عجیبی از مواد و سلول های کنار هم گذاشته شده است. راه های کمی وجود داره که این سیستم در سلامت کامل به سر ببره، و راه های زیادی وجود داره که این سیستم خراب بشه. مرگ همه ما قطعیه و به حدی باهوش هستیم که اینو بدونیم. ذهن ما به جهانی عادت کرده که دیگه وجود نداره و در برابر درست نفهمیدن، که فقط با آموزش قوی اصلاح میشه، آسیب پذیره. ذهن ما در فهم عمیق ترین سوالاتی که جوابشون منطقیه، ناتوان و مبهوت می مونه.”

“فمینیسم، به عنوان جنبشی برای تحقق برابری سیاسی و اجتماعی، خیلی با اهمیته؛ اما فمینیسم به عنوان گروهی آکادمیک که سعی میکنن درباره ذات انسان نظریه های عجیب بدن، نیست. از بین بردن تبعیض جنسی مهمه، اما این که فکر کنیم زنان و مردان با ذهن کاملا مشابه هم به دنیا میان، نیست. آزادی و حق انتخاب اهمیت داره، اما اینکه وسواس داشته باشیم که زنان حتما 50 درصد تمام مشاغل رو تشکیل بدن، واقعا اهمیتی نداره. و از بین بردن آزار های جنسی بسیار مهمه، اما تبلیغ این تئوری که متجاوزان جزئی از یه توطئه مرد سالارن، مهم نیست.”

“اساس حقوق فردی، این فرضیه که مردم نیازها و خواسته هایی دارن و خودشون قدرت تعیین این خواسته ها و نیاز ها رو دارن. اگه نیاز های مردم قابل پاک شدن بود یا می شد با شستشوی مغزی مدیریتشون کرد، هر نوع ظلمی قابل توجیه بود.”

“انزجار یه میکروبیولوژی حسیه.”

“همه ما از یک نسل دارای نقص هستیم. تمرین اصول اخلاقیمون به معنای تحمیلشون به خواسته دیگرانه. تمایل انسان به قدرت و  اعتبار، به علاوه آسیب پذیریش در برابر گول زدن و درست دونستن خودش، اونو به فاجعه دعوت میکنن، و وقتی این قدرت برای هدفی خیالی مثل نابودی کامل منافع شخصی افراد به کار گرفته میشه، اوضاع بدتر میشه.”

“هیچ چیزی زندگی رو به اندازه درک این که هر لحظه تفکر بسیار ارزشمنده، معنادار نمیکنه.”

“با پیشرفت تکنولوژی و اتکای بیشتر مردم در نقاط مختلف جهان به هم، تنفر بین اونها کاهش پیدا میکنه؛ به خاطر این دلیل که نمی تونی کسی رو بکشی و همزمان باهاش تجارت داشته باشی.”

“تئوری های غالب درباره هنر و انتقاد در قرن بیستم از تکذیب ذات انسان به وجود اومدن. یکی از اینا هنری گیج کننده و توهین آمیز شده و اون یکی مکتبی پر تملق و بدون تفکر. هنوزم تعجب می کنن که مردم قبیله ای زندگی می کنن؟”

“اگه کارتون ها واقعی بودن، زندگی پر از اسپوینک (spoink – کاراکتر پوکمون) بد صدا بود.”

“وجدان آدم – یا ذات و روحش – یه سخنگوئه، نه فرمانده کل.”

نقد و خلاصه کتاب لوح سپید:

 

نقد کتاب لوح سپید نوشته استیون پینکر

 

چیزایی که به طور طبیعی اتفاق می افتن

 

آیا تکامل به ما میگه کی هستیم؟ بله، چرا که نه؟ علوم قدیمی مرتبط به ذات انسان سابقه خیلی درخشانی ندارن. اونا به ما آبشارای شراب “تلفظ” و ساختن سقفای شیشه ای رو یاد دادن – نتایج تحقیق درباره اینکه انسان ها واقعا چی هستن! البته اینجا یه درسی وجود داره، و اونم اینه که علم شناسایی ذات انسان فعالیت های گروه یا رژیمی که ازش حمایت میکنه رو تشویق میکنه.

در رژیم های دیکتاتوری، مخالفت به معنای بیماری روانیه. در رژیم های نژاد پرست، ارتباط با نژاد های متفاوت، غیرعادی به حساب میاد. در رژیم های دارای بازار آزاد، منافع شخصی غیر عادین. ممکنه این در حق علم جدید انسان شناسی ظلم باشه.

ممکنه مشکل علوم قدیم انسان شناسی این باشه که خیلی علمی نبودن و بیشتر تفکرات تخیلی بودن که در داده های مشکوک و تلاش برای تعادل حسابای بانکی انعکاس پیدا کردن. دانشمندای امروزی ممکنه این توانایی رو داشته باشن که برن و کروموزوم ها و نوروترنسمیتر ها رو بررسی کنن و ازشون گزارش بفرستن و ترسی نداشته باشن یا وابسته به بودجه خاصی نباشن. شاید علم جدید انسان شناسی واقعا بر اساس علمه. در نتیجه ارزششو داره که بهش نگاه بندازیم. 

استیون پینکر استاد روانشناسی در M.I.T و نویسنده کتابی جالب و محبوب به نام “غریزه زبان (The Language Instinct)” در زمینه زبان (تخصصیش)، و کتابی عمومی تر و محبوب تر به نام “ذهن چگونه کار می کند (How the Mind Works)” هست. کتاب جدیدش “لوح سپید: تکذیب مدرن وجود ذات انسانی (The Blank Slate)، شامل برخی از مطالب کتاب “ذهن چگونه کار می کند”، با نگاه و بررسی عمیق تره.

پینکر اعتقاد شدیدی به “علم انسان شناسی جدید” داره – او قبلا مدیر مرکز علوم اعصاب M.I.T بود – اما نگاهش به نظریه “لوح سپید” بر اساس دو شاخه جدید علمه: روانشناسی تکاملی و ژنتیک های رفتاری.

هر دو این شاخه ها سعی میکنن تا ذهن و رفتار های بیولوژیکی رو، به عنوان نتیجه انتخاب طبیعی و گرفتن ژن ها تشریح کنن. چیز خیلی عجیبی در این روش وجود نداره؛ مگر اینکه به چیزی که انجیل درباره خلقت جهان گفته اعتقاد داشته باشید. اگه شکل قرار گیری انگشتای شست ما به خاطر انتخاب طبیعیه، چرا طراحی مغزمون به این دلیل نباشه؟ و اگه رنگ چشم و میزان موهامونو از اجدادمون به ارث میبریم، پس حتما استعداد ها و رفتارامونم از اونا می گیریم.

سوال این نیست که آیا اساس بیولوژیکی برای ذات انسان وجود داره، بیولوژیکی، همونطور که میگن، عمق بسیار زیادی داره. سوال اینه که بیولوژی چطور زندگی رو در خیابونا تو قرن بیست و یکم توجیه می کنه و شرح میده.

ایده پینکر اینه که توضیح بیولوژی خیلی عمیق تر از چیزیه که مردم فکر می کنن و عدم قبول این پدیده یا عدم تمایل به درکش، باعث اتفاقات تاسف آوری شده؛ مثل انقلاب فرانسه، معماری مدرن یا جنایات جوزف استالین. به عقیده پینکر، آدما بیولوژی رو انکار میکنن، چون با تئوریای مورد علاقشون درباره ذهن و رفتاراشون در تضاده.

این تئوریا شامل لوح سپید (این عقیده که ذهن به طور کامل تحت تاثیر از محیط شکل می گیره) و روح در ماشین (این عقیده که وجودی غیربیولوژیکی تو ذهنمون وجود داره که قدرت تغییر ذات مونو داره) میشن. “متفکران” در کتاب پینکر شامل محققان اجتماعی، تعلیم دهنده ها، فمینیست های دو آتشه، برنامه ریزان دولتی و نظریه پردازان پیرو سبک پست مدرن و “آدم خوب” ها، محققان ادراک و مردم معمولی هستن که به جز مواقعی که به حرف متفکران گوش میدن، درک اجتماعیشون معمولا با علوم روانشناسی ادراکی، سازگاره.

بسیاری از صفحات “لوح سپید” به انتقاد از مترسک ساخته شده توسط طرفداران فلسفه جان لاک، ژان ژاک روسو و دکارت (دکارت گرایی) اختصاص پیدا کرده. او میگه چیزی که علم جدید نمایش میده، اینه که برخلاف “رمانتیک گرایی و خیال پرستی متفکران”، پرورش یافتن و رشد کردن با طبیعت هماهنگ نیست. مراکز توانبخشی و روان درمانی در درمان مجرمین خطرناک موفق نبودن؛ دوقلو های یکسان حتی اگر جدا از هم بزرگ بشن هم، شباهتای بسیاری با هم خواهند داشت؛ قصه خوندن برای کودکان قبل از خواب، تاثیر زیادی روی افزایش آی کیو نخواهد داشت.

یافته هایی مثل این به ما نشون میده که انتظار ما از نتایج تلاش هامون برای خوشحال تر، باهوش تر یا بهتر کردن افراد با تغییر محیطشون، حد و مرزی داره. وقتی انقلابی ها میخوان با این فرض که گونه انسانی جدیدی رو متولد کنن یه جامعه رو از اول بسازن، یا وقتی فمینیست ها پافشاری میکنن که بازی کردن پسر بچه ها با عروسکا و فنجون و نعلبکی های کوچیک، باعث میشه از میزان خشونت جهان کاسته بشه، در حقیقت از نظر پینکر، دارن تخم مرغایی رو میشکونن که امیدی به املت درست کردن ازشون نیست.

چیزهایی که این افراد میخوان اصلاح کنن، غرایزیه که دیر یا زود بروز پیدا می کنه. راهی برای گول زدن ذات انسان نیست.

اما با این اوصاف تکلیف ما چی میشه؟ به هر حال ایده محدودیتم خودش محدودیتایی داره. ما دائما در حال تغییر محیط هستیم تا بتونیم خصوصیات و رفتار ها رو تغییر بدیم. مثلا به پلیس متوسل میشیم تا با ترسوندن مردم، باعث بشیم قوانین راهنمایی و رانندگی و تخلیه زباله رو رعایت کنن؛ کودکان رو مجبور به مدرسه رفتن می کنیم؛ تو محیطای کاری از تهویه هوا استفاده می کنیم و قهوه فراهم می کنیم؛ نگاه و فکر مردم باعث میشه که نیازهای جنسیمونو سرکوب کنیم؛ ساعتای خوبمون با استرس همراهه؛ گروه های مذهبی مردم رو به انجام کار نیک تشویق میکنن و غیره.

بیشتر زندگی ما در محیطای ساخته شده توسط بشر میگذره. تو این محیطا انگیزه های زیادی تحت فشار قرار می گیرن و مهارتا و حس های زیادی بدون هیچ اساس ژنتیکی به افراد تحمیل میشن. برای مثال، سلیقه موسیقی مردم تا حد “Hot Cross Buns” پایین اومده، در حالی که می تونن از شنیدن کارای ریچارد واگنر (موسیقیدان آلمانی) لذت ببرن، یا حتی باهاش بخونن.

ممکنه کسی فکر کنه که لذت بردن از کارای واگنر، خوندن باهاش و یا هرچیزی که به واگنر مرتبطه، به انتخاب طبیعی ربط داره. گفتن اینکه سلیقه موسیقی حاصل فعالیت هایی که فقط عده خاصی که دارای ژن خاصی هستن رو تحت تاثیر قرار بده – یعنی چیزی که پینکر عقیده داره – یعنی اینکه چیزی برای گفتن راجع به اینکه خود اون قطعه موسیقی شامل چی هست که محبوب و دوست داشتنیش کرده، وجود نداره. البته که واگنر میخواسته این افراد رو تحت تاثیر بده، چرا که نه؟ 

البته، پینکر اهمیت زیادی به مقوله هنر نمیده. و وقتی به چیزی – مثل علوم ادراکی – اهمیت میده، طرفدار اینه که مردم برای یادگیریش تعلیم دیده بشن، البته خودش هم قبول می کنه که بسیاری از این متد ها و روش ها و نظریه های راجع به علوم جدید، کاملا غیر ادراکی هستن.

این حقیقت که استعداد ژنتیکی ریاضی هنوز در حد انسان های اولیه بررسی میشه، ناراحتش میکنه. البته با غریزه جنسی انسان های اولیه مشکلات کمتری داره. او عنوان می کنه که باید از آموزش و تعلیم برای “پایه گذاری طرز رفتار و تفکر مناسب نسبت به محیط زیست، جنسیت ها و تمایلات جنسی و تفاوت های ملیتی”  استفاده کرد؛ اما اصرار داره که “تنها راه درمان کم کاری ادراک افراد در جهان مدرن، آموزشه.

پینکر فکر می کنه که مباحثی مثل اقتصاد، بیولوژی تکاملی، و حتی آمار باید تدریس بشن؛ حتی اگه به خاطرشون مجبور بشیم قید ادبیات و مباحث کلاسیک رو بزنیم. اینکه درک “طبیعی” مردم نسبت به حرکات یک ذره ریزاتمی تغییر بدیم، ایرادی نداره، اما نباید درک تعلیم ندیده اون ها راجع به مبحث تفاوت های جنسیتی رو بیهوده به چالش بکشیم.

استفاده از هر دو روش یکی از ویژگی های اعصاب خردکن “لوح سپید”ه. پینکر می تونه برای اثبات نادرستی رفتار خشونت بار تئوری “مترسک” بنویسه: “حقیقت تلخ اینه که با وجود این که دائما تکرار میشه، “ما میدونیم ریشه های خشونت از کجا میاد”، ما هیچ ایده ای نداریم که از کجا میان!” و چند صفحه بعد: “در نتیجه تعجب آور نیست که یک نوجوان آفریقایی-آمریکایی متعلق به طبقه پایین جامعه، از نوجوان های سفید پوست اون منطقه، رفتار های خشونت آمیز تری نداره”.

خب، این حرفا باید به ما یه ایده ای بده. او اینطور جمع بندی میکنه: “درباره خشونت و بسیاری از مسائل دیگه، این ذات انسانیه که مقصره؛ اما راه حل هم هست.” در حقیقت، این به این معنیه که تعامل کردن و قرار گرفتن در اجتماع در ذات انسانه، که در حقیقت همون دیدیه که “متفکران” دارن.

پافشاری بر انتقاد از تعامل اجتماعی، پینکر رو به مسائل پوچی کشونده که اگر پینکر با اطمینان زیاد از خودش و آسودگی خاطر توجیهشون نمی کرد، خیلی بهتر می شد. برای مثال، اون عنوان می کنه که دموکراسی، قوانین و آزادی زنان همگی حاصل تکامل هستند. بنیان گذارای این مسائل، عقاید مربوط به تقسیم و توزیع قدرت و حقوق فردی که در ذات انسان نهادینه شده رو درک کردن.

پینکر با کسب اجازه، دو ادعای روانشناسی تکاملی یعنی “محاسبات تکاملی” که بیان میکنه چطور و چرا زنان “به قدری تکامل یافتن که بر روی مسائل مربوط به جنسیت خودشون، مانند روابط و انتخاب پدران فرزندانشون، کنترل پیدا کردن” رو بیان میکنه. خب، دموکراسی، حقوق فردی و استقلال جنسی زنان مفاهیمی بودن که تا قبل از قرن هجدهم حتی در غرب هم وجود نداشتن.

انسان ها یا ده هزار سال ذاتشون رو با پیروی کردن از سرمایه داران و قدرتمندان، نادیده گرفتن، یا جامعه آزادی خواه و مدرن به طور کامل، یه ساختار اجتماعی از نو ساخته شده ست.

کدوم یکی از این تئوریا محتمل تره؟

در سال 1859، چارلز داروین اعلام کرد که نتیجه گرفته که تمامی گونه های حیات، نتیجه فرآیند های طبیعی و انتخابی هستند و در نتیجه، تکامل هیچ “معنای” خاصی نداره. تکامل تنها محصول فرآیند های ارگانیسم هاییه که باید به همراه هم، برای زنده موندن و بقا تکمیل بشن. اگر هیچ مشکلی وجود نداشت و اگر هیچ ارگانیسمی برای زنده موندن بقیه ارگانیسم ها، از بین نمی رفت، هیچ تکامل و توسعه ای اتفاق نمی افتاد.

این تمام معنای ارگانیسمه. این کشف باعث ناراحتی داروین شد؛ اما از زمان نظریه های “ریشه گونه ها” و “نژاد انسان” (1871)، مردم از تئوری داروین برای توجیه اینکه فلان دلیل برای مدیریت روابط آدم ها “طبیعیه”، استفاده می کنن. دلیلشونم اینه که ترکیب خاصی باید “انتخاب شده باشه” – انگار که تقلا ها و درگیری های بین آدما و گروه ها و ایده ها برای این بوده که طبیعت می خواسته ما بهترین ها رو انتخاب کنیم.

در نتیجه فلسفه تکاملی، فلسفه ای برای برنده هاست: چون میتونه هر نتیجه ای رو توجیه کنه. به همین دلیله که پینکر خودشو توجیه کرده که دموکراسی آزادی خواه و عقاید فعلی درباره آزادی جنسی زنان، اساس بیولوژیکی داره. این در حقیقت تایید کردن “علمی” روشیه که الان داریم زندگی میکنیم. اما هر جنبه دیگه زندگی هم به همین شکل، اساس بیولوژیکی داره؛ یعنی هر چیزی اگه به صورت بیولوژیکی امکان موجود بودن نداشته باشه، اتفاق نمی افته. در غیر این صورت، منتظره که اتفاق بیفته.

مشکل دیگه روانشناسی تکاملی اینه که واقعا “روانشناسی” نیست. به طور کلی، نظریه هایی که پینکر از “علم جدید انسان شناسی” استخراج میکنه، دیدگاهای دوره کلینتون (Clinton-era) هستن: حبس ضروریه ولی پشیمونی به بار میاره؛ دید جنسیتی قابل قبول نیست، اما مردا و زنا همیشه دید متفاوتی نسبت به مسائل جنسی دارن؛ تو درگیریای ملی و قومیتی گفتمان بهتر از استفاده از زوره؛ بیشتر کلیشه های گروه های مختلف درستن، اما نباید آدما رو باهاشون قضاوت کنیم؛ راستگویی خیلی خوبه، اما “آدمای خوب همیشه انتخاب آخرن” و غیره.

مردمی که به اینا معتقدن نیازی ندارن که علم به این نتایج برسه؛ اما خب تایید علم امیدبخشه. البته درباره یه مورد پینکر عقیده ای داره خلاف عقاید عامه ست؛ پرورش فرزندان.

درباره این موضوع، پینکر به کتابی به نام “حدس و گمان های پرورش فرزندان (The Nurture Assumptions)” (1998)، نوشته شده توسط جودیت ریچ هریس، اتکا میکنه؛ کتابی که در حوزه روانشناسی تربیتی خیلی بحث برانگیزه.

هریس ادعا میکنه که “محیط های خانوادگی” – که شامل والدینم میشه – تاثیر خیلی کمی رو شخصیت فرزندان دارن (در حقیقت هریس ادعا کرد که نوع تربیت والدین سبب تفاوت شخصیت ها نمیشه؛ چیزی که علم ژنتیک ادعا می کنه).  میزان شباهت خواهر و برادر هایی که در یک محیط بزرگ میشن، مثل اونایی هست که در خانواده های مجزا بزرگ میشن.

هریس عنوان می کنه که نصف شکل گیری شخصیت فرد حاصل ژن ها و نصف دیگه، شامل “محیط منحصر به فرد” – یعنی تجربه های منحصر به فرد خود کودک هست. هریس میگه که دوستان و هم سن و سالای کودک نقش مهمی در این محیط منحصر به فرد دارن.

این به طور مستقیم ضد تفکر کلینتون نیست؛ در حقیقت، این هیلاری کلینتون بود که والدینی که فرزندان بزرگ داشتن رو با اعلام اینکه شخصیت کودک تو سه سال اول زندگیش شکل می گیره و راهی برای جبران و بهتر کردنش وجود نداره، ناامید کرد! یعنی اگه یادتون رفته بوده که شبا برای بچه هاتون قبل خواب، قصه بخونید، ظاهرا راهی برای جبرانش وجود نداره. تئوری هریس میگه که این نظریه و ظاهرا همه نظریه های مرتبط به پرورش کودک، ارزشی نداره و پینکر بهشون میگه “وعده های الکی”.

ولی خب، اون وقت شخصیت چیه؟

این سوال جواب خیلی دقیقی داره. علم جدید انسان شناسی درک کرده که شخصیت، دقیقا پنج بعد داره: مردم به اندازه های مختلف، یا اهل ریسکن و یا محتاط، یا وظیفه شناسن و یا بدون جهت و برنامه، یا درونگران و یا برونگرا، یا خونگرمن و یا سرد، و یا مضطربن و یا با آرامش و با ثبات.

به این مدل، مدل پنج مشخصه ای یا FFM (Five Factor Model) میگن. تمامی این پنج مشخصه قابل به ارث بردن هستن، و برای توصیف شخصیت و رفتار های ژنتیکی به اونا استناد میشه. پینکر میگه، “بیشتر 18000 صفت به کار رفته برای توصیف شخصیت ها در دیکشنری ها می تونن معادل یکی از این پنج مشخصه قرار بگیرن.”

در نتیجه، وقتی پینکر و هریس میگن که والدین رو شخصیت  فرزندانشون تاثیر نمیذارن، منظورشون اینه که والدین نمی تونن یه کودک که دارای اضطرابه رو به یه فرد بزرگسال کاملا آروم تبدیل کنن.

والدین در اینکه کودکان عاشق موج سواری، اپرا یا آشپزی علاقه مند بشن، به دو زبان صحبت کنن، نقاش یا نوازنده شیپور بشن و مرتبا به کلیسا برن، نقشی ندارن؛ فقط میتونن فرزندانشونو به قلمرو بیولوژیکی شون معرفی کنن – به این دلیل اساسی که علم نمی تونه چیزی رو که نمی تونه بررسی کنه، بفهمه.

علم می تونه اضطراب رو بررسی کنه. این به این علت نیست که مردم خودشون تو نظرسنجیا میگن که اضطراب دارن؛ به این خاطره که اساسی ژنتیکی برای اضطراب وجود داره.

افرادی که طول DNA هاشون که حاوی ژن منتقل کننده استرونین در کروموزوم 17 هستند کوتاه تره، احتمالا مضطرب تر باشن. اضطراب مداوم ریشه بیولوژیکی داره و تنها به علت شرایط محیطی به وجود نمیاد؛  وقتی در درمان اضطراب، استفاده از استرونین (داروهای ضد افسردگی) موثره. (آیا درمان عضوی از پرورش و تکامله یا ذات و طبیعت؟) اما این فقط درباره بیولوژیه.

روانشناسی هر چیزیه که ارگانیسم ها انجام میدن تا با بیولوژی سازگار و هماهنگ بشن. افرادی که دارای اضطراب درونی هستن استراتژی ها و روش های مختلفی استفاده میکنن تا بر اضطرابشون غلبه کنن، مخفیش کنن، تحت فشارش بذارن و یا حتی ازش به نفع خودشون استفاده کنن. اونا با این روشا به دنیا نمیان، بلکه بعدا به دستش میارن؛ این روش ها با توجه به شرایط و المان های محیطی ساخته شدن.

ذهن تنها می تونه با چیزایی که میدونه کار کنه، و یکی از چیزایی که میدونه و میشناسه والدین فرده، که معمولا تبدیل به افراد مهمی در جدال روانشناسی اضطراب میشن. “داشتن ژن اضطراب”، خودش چیزی رو مشخص نمیکنه، به همین دلیله که بعضی از افراد مضطرب وارد اپرا میشن، برخی موج سوار میشن و برخی فقط میشینن و از پنجره به بیرون نگاه می کنن و به این فکر می کنن که والدینشون شبا به اندازه کافی قبل خواب براشون داستان نخونده بودن.

دسته سوم معمولا از شنیدن این خبر، که علم روانشناسی ادراکی ادعا میکنه که قصه خوندن قبل از خواب تاثیر آن چنانی نداره، خوشحال نمیشن.

توجه بیش از حد دانشمندا به میانگین نمودار ها باعث شده فراموش کنن که “یک فرد معمولی/میانگین” یه ساختار علمیه و نه یه انسان واقعی. در بسیاری از مواقع، این واژه بدترین حالت رو بررسی می کنه. اما دانشمندایی مثل پینکر جوری می بیننش که انگار مقداری جهانی و نرماله. مثالی از این مورد تحقیقیه که در مجله The Science Times گزارش شده، و در اون چهره ایده آل یه خانم به تصویر کشیده شده.

نتیجه اینه که این چهره همگون و یکنواخت و بدون هیچ زیبایی و جاذبه ای شده و هیچ کدوم از معیار های زیبایی که برای به چهره کشیدنش در نظر گرفته شده، تو چهره دیده نمیشه.

تئوری تکاملی پینکر درباره زیبایی هم همین اثر رو داره: “چشمی که میخواد زیبایی ببینه، به دنبال چهره هاییه که نمایانگر سلامت و باروری هستن – درست انگار تکامل پیدا کرده تا مناسب ترین رو برای خودش پیدا کنه” و جای دیگه ای میگه: “مطالعه زیبایی های تکاملی داره نشانه هایی که باعث میشه چهره ای زیبا بشه رو مستند می کنه و مهم ترینشون اونایی هستن که نشون دهنده سلامتی، انرژی و باروری باشن. اما اگه این همه چیزی بود که لازم داشتیم، دختر تو آگهی بازرگانی، جذاب ترین زن رو زمین میشد.

متاسفانه، تنها کسی که این فکرو میکنه مردیه که تو همون آگهیه. مردم سراغ چهره هایی میرن که با “ایده آل” متفاوته، چون ایده آلی ندارن و فقط به سراغ اونا میرن، چون این تفاوت هاست که جذابشون کرده.

مسائلی که بهشون اهمیت میدیم اینطورن – غذاها، دوستامون، تفریح و هنر. بیولوژی حد وسط و میانگین رو در نظر میگیره، اما تمدن نه. ذهن ما افسانه پردازه و طوری طراحی شده (البته توسط تکامل و انتخاب طبیعت) که درباره ایده ها و تجربه هایی فراتر از  حد میانگین خیال پردازی کنه.

غریزه ذهن اینه که غیر ادراکی باشه؛ در غیر این صورت، می تونستیم وجدانمونو خیلی زود خاموش کنیم. ذهن هیچ وضعیت ثابتی نداره؛ و همونطور که والس استیونز میگه، هیچ وقت راضی نیست.

ذهن ارگانیزم ها رو وادار میکنه که کارایی انجام بدن که هیچ دلیل بیولوژیکی براشون وجود نداره. هر جقدر چیزی خلاف غریزه و میانگین و غیرعادی باشه، برای مغز ارزشمند تره. به همین دلیله که ما کتاب رکورد های گینس، گوتاما بودا، و موزه هنرهای مدرن داریم؛ چون نرمال بودن رو نقض میکنن.

منظور پینکر کاملا واضحه و ممکنه فکر کنید فقط می خواد این باور رو تو تئوری هاش بچپونه، اما اینطور نیست. تفاوت ها اونو مشکوک می کنن و هنر مدرن، تو کتابش، به شدت مورد ظن قرار می گیره.

پینکر عقیده داره که نه تنها روانشناسی تکاملی میتونه توضیح بده که چرا انسان ها هنر رو تولید و استفاده می کنن (علتش بیشتر به تمایل برای داشتن اعتباره)، بلکه میتونه توضیح بده هنر امروزی چه مشکلاتی داره – نابودی رسوم هنری شایسته، از بین رفتن جایگاه اجتماعی منتقدان هنر، و “گروه ها و مطالعات فخر فروش و بی ارزش”. پینکر میگه: “من به دنبال راهی برای شناسایی خطا ها و ایرادای این سه مورد هستم.”

جای تعجب نیست که کلید حل مشکل، انکار ذات انسانیه. پینکر میگه: “سرنخ هایی ممکنه تو یه جمله مشهور از ویرجینیا ولف پیدا بشه: “حوالی دسامبر 1910، ذات انسان تغییر کرد”.

پینکر عقیده داره که ولف به “فلسفه جدید مدرن گرایی که بخش زیادی از هنر اصیل رو قبضه کرده بود، و ذات انسانی رو به دلیل انتقام از عقاید پست-مدرنیته انکار می کرد” اشاره می کنه که “تفکری مارکسیستی تر و بدبینانه تره” و باعث خلق تابلوی Piss Christ آندره سرانو (تصویر یه صلیب توی قوطی که داخل مثانه یه آدمه)، نقاشی کریس اوفیلی که حضرت مریم رو در بین فضله فیل ها نشون میداد و اثرای مشابه شده. پینکر میگه: “ولف اشتباه میکرد. ذات انسانی در سال 1910 یا هیچ سال دیگه ای تغییر نکرده.”

به نظر میرسه که هنر و زیبایی شناسی، برخلاف علم ادراکی، دانشی نیست که شایسته کسب کردن باشه. پینکر عقیده داره که هر پیچیدگی انسانی که از درک هنر اصیل به دست میاد، میتونه توسط ” کتاب های داستانی معمولی یا آموزش سنتی” خیلی بهتر آموزش داده بشه. در نتیجه، اگر مردم میخوان تصویر یه ساختمون قرمز یا یه دلقک گریون و بالای مبلشون آویزون کنن، پینکر میگه: “به ما هیچ ربطی نداره”!

انتخاب ساختمون قرمز یا دلقک گریون، بخشی از قضیه انتخاب طبیعیه. حقیقت اینه که “یکسان بودن سلایق ابتدایی بصری” امری اثبات شده ست. پینکر به نظرسنجی انجام شده توسط هنرمندانی با نام های ویتالی کومار و الکساندر ملامید در سال 1993 اشاره می کنه. تو این نظرسنجی، سلیقه مردم درباره رنگ ها، استایل و غیره بررسی شد و سپس تابلویی نقاشی کردن که محبوب ترین المان ها رو در بر داشت؛ نتیجه، یه تابلوی قرن نوزدهمی از طبیعت شد که بچه ها، گوزن ها و مجسمه جرج واشنگتن بود.

پینکر میگه که این تابلو، نمونه ای از ” مناسب ترین منظره از دید گونه انسانی با تحقیق کردن درباره هنرهای تکاملیه”.

مسیح گریه کرد. اولا، ویرجینیا ولف هیچ وقت نگفت که “حوالی دسامبر 1910، ذات انسان تغییر کرد” بلکه گفت: “حوالی دسامبر 1910، کاراکتر و ویژگی های انسان تغییر کرد”. این جمله در مقاله ای به نام “کاراکتر ها در داستان ها” دیده میشه، که از رمان نویس های پیرو سبک واقع گرایی تو اون زمان، به علت اینکه کاراکتر ها رو کاملا نتیجه شرایط محیطی و طبقه اجتماعی شون نشون میدادن، انتقاد می کرد.

این رمان نویس ها فقط به لباس و شغل و خونه مردم نگاه می کردن. اما چون داستان نویسی مدرن، درون کاراکتر ها رو به تصویر می کشید، ثبات شخصیت ها و عدم وابستگیشون به محیط رو نمایش می داد. وولف در حقیقت، مثل پینکر فکر می کرد!

فقط کافی بود پینکر به هر یادداشتی درباره نوشتار مدرن نگاه بندازه تا اشتباهشو ببینه. یکی از مثال های داستان های مدرن و پست-رئالیسم ولف، “Ulysses” اثر جویس بود؛ رمانی درباره دابلین قرن بیستم، که همه کاراکتراش بر اساس کاراکترای کتاب “ادیسه” تعریف شده بودن. هیچ جا به اندازه این کتاب به ذات مشترک انسانی بها داده نشده.

مدرنیست ها فقط به پایداری ذات انسان فکر می کردن. و این، همونطور که ولف گفت، چیزیه که اونا رو از واقع گرایان و رمانتیک گرایان متمایز می کنه. به همین دلیل هم کاندینسکی (Kandinsky) مفهوم انتزاع (Abstraction) رو “اختراع” کرد (تا “مفهوم ذاتی و پاک هنر رو که میان تمامی انسان ها در تمامی زمان ها پیدا میشه، حفظ کنه).

به همین دلیله که پیکاسو بر صورت روسپی ها در تابلو های “Les Demoiselles d’Avignon”، “قلب تاریکی”، “زنان عاشق”، “راهی به هند”، و “جِین دیوانه با اسقف حرف می زند”، ماسک های آفریقایی قرار داده – چون این ها دقیقا درباره غیر قابل کنترل بودن خواسته ها و تمایلات انسانه؛ همونطور که یه روانشناس تکاملی می خواد. هیچ چیز مارکسیستی درباره اونها وجود نداره؛ مارکسیسم گرایی ارتدوکسی اونا مدرن گرایی نبوده، بلکه واقع گرایی بوده.

“پسامدرن گرایی” یا “پست-مدرنیسم”، البته، می تونه به عنوان واکنشی نسبت به ایمان مدرن گرایی به “هنر اصیل” و ذات انسان تعریف بشه. اما این چه ربطی به زیبایی داره؟ زیبایی تاثیر یک “چیز” هست. پینکر بیشتر از غلط عنوان کردن جمله ولف، به پست مدرن گرایی نپرداخته.

مثل تام ولف، که پینکر انتقاداش نسبت به تابلوی “کلمه نقاشی شده” رو بازگو میکنه، پینکر فکر میکنه هنر مدرن فقط در حد فکر و خیاله، چون خودش فقط این فکرو خیالا رو دیده. در حقیقت، نقاشی اوفیلی پوشیده از “فضله فیل” نیست، و تابلوی سرانو هم صلیبی رو تو مثانه نشون نمیده.

در حقیقت اون عکسی از یه صلیبه که داخل یه قوطی تو یه مثانه ست. البته، عده زیادی فکر میکنن که این اثر توهین آمیزه، اما این واکنش هم غیر ارادیه و به هم ریختن باورها هم جزئی از چیزیه که این کار میخواد. در نتیجه این تابلو بهترین اثر هنری جهان نیست و فقط یه حقه ناپخته ست. 

اما درباره نظرسنجی کومار و ملامید: این کار مثل نسخه هنری تخمین چهره علمی مجله Science Times میمونه. کومار و ملامید به نوعی طنزپردازان؛ اونا سعی کردن که میانگین بدترین ها رو پیدا کنن و تابلویی که درست کردن ( که “خواستنی ترین تابلوی نقاشی ایالات متحده آمریکا” نام داره)، حتی به عنوان یه جوک، غیر طبیعیه.

مثل این میمونه که با انتخاب ظرفی که توش پر غذاهاییه که مردم دوست دارن، بخوایم راجع به آشپزی حرف بزنیم. دید اساسی داروین به عنوان یه بیولوژیست این بود که بین یه گونه، این تفاوت هاست که مهمه و نه شباهت ها. اگر همه انسان ها عینا شبیه هم بودن، یه تغییر کوچیک در نژاد همگی شونو از بین می برد. در نتیجه شباهت به معنی مرگه. پس چرا طرفدارای داروین در روانشناسی تکاملی میخوان رفتاری که اکثر مردم دارن رو در اجتماع محبوب کنن؟

به نظر میاد چیزی که علم جدید انسان شناسی با همه تحقیقاتش راجع به ژن ها و شبکه های عصبی می خواد نشون بده، اینه که “ذات انسانی” مثل “خدا” و “قوانین جهانی” یه مفهوم انتزاعیه.

در حقیقت چوب جادویی که مردم رو چیزی که قبول دارن تکون میدن تا قابل پذیرش بشه. اگه این کار باعث میشه آدما حس بهتری داشته باشن، چه شکایتی هست؟ برای مردم، ذات انسانی هیچ وقت “دلیل” قبول کردن چیزی نیست. خیلی خوب میشد اگه میتونستیم با اشاره کردن به ژن هامون، رفتارامونو توجیه کنیم، اما نمی تونیم. بدبختانه، ژن هامون حتی از خودمونم احمق ترن.

 

خلاصه لوح سپید نویسنده استیون پینکر

 

در “لوح سپید” پینکر تلاش میکنه تا این تئوری که همه ما با ذهنی خالی و پاک به دنیا میایم رو رد کنه و توضیح بده که رفتار انسان ها تا چه حد منطبق بر تکامل ها و تطابق های روانشناسی شکل می گیره. 

به عبارت دیگه، پینکر فکر میکنه تو مبارزه بین ذات و تربیت، تربیت و پرورش قطعا بازنده ست.

و دلایل و شواهد زیادی هم میاره که ادعاشو ثابت کنه.

 

بخش اول: لوح سپید، وحشی نجیب و روح در ماشین

 

در اولین بخش کتاب “لوح سپید”، استیون پینکر ما رو به سه تا از موثر ترین تئوری های درباره ذات انسان معرفی، و اشکالات شونو بررسی میکنه.

 

لوح سپید: تجربه گرایی

 

همونطور که از عنوان مشخصه، این تئوری بیشتر از همه نظر پینکر رو به خودش جلب کرده و جزو قدیمی ترین تئوری ها هم هست که اولین بار توسط جان لاک در “مقاله ای درباره درک انسانی” در سال 1690 منتشر شد.

طبق نظر لاک، انسان ذاتی رو به ارث نمی بره؛ ذهن در هنگام تولد کاملا خالیه ( یا به لاتین، tabula rasa)، و در طول زندگی، با اطلاعات و داده های مرتبط پر میشه.

به عبارت دیگه، اگه موقع تولد جاتون عوض میشد و والدین دیگه ای بزرگتون میکردن، الان آدم کاملا متفاوتی بودید.

در سال 2001، زمانی که کشف شد که ژنوم انسان شامل تعداد ژن های کمتر از اون مقداریه که دانشمندان و متخصصان ژنتیک در ابتدا فکر می کردن، طرفدارای تئوری لوح سپید مطمئن بودن که پیروز شدن.

تا جایی که به این افراد مرتبطه، ذهن های پیچیده به مرور زمان و با کمک دو مکانیزم، پیچیدگی شونو به دست میارن: همبستگی (افزایش همبستگی شبکه های عصبی – و ما به این روش یاد می گیریم) و انعطاف پذیری عصبی (تغییرات ذهن در طول زندگی).

 

مشکلای اصلی چین؟

 

خب، اگه اینطوره، چرا رایانه ها و هوش مصنوعی به خوبی ما نمیتونن چیزی رو یاد بگیرن؟چرا حتی بچه های کوچیکم میتونن تشخیص بدن که گارفیلد و گربه سیامی همسایه هر دو گربه ان، اما قوی ترین رایانه ها هم به میلیون ها عکس نیاز دارند تا متوجه این موضوع بشن؟

و چرا حتی وقتی دوقلو ها موقع تولد از هم جدا بشن، باز هم بزرگ میشن و شبیه همن؟

جوابش رو پایین تر می بینیم.

 

وحشی نجیب: مکتب رمانتیسم

 

کمی بعد از نیم قرن بعد از اینکه جان لاک تئوری لوح سپید رو مطرح کرد، که یعنی ما نتیجه تجربیاتمون هستیم، ایده تئوری “وحشی نجیب” به ذهن ژان ژاک روسو اومد.

روسو در جلد دوم از سری بیاناتش ادعا می کنه که اگر ذهن انسان مطابق تئوری لوح سپید بود، انسان های اولیه باید در همون ابتدا همدیگه رو کاملا نابود می کردن، اما در عوض به نتیجه گیری “جنگ همه علیه همه” توماس هابز رسیدن.

در نتیجه، در ابتدا انسان ها باید صلح طلب و رقابت ناپذیر بوده باشن، چون اولا جمعیت زیادی نداشتن و دوما، همه چیزی که نیاز داشتن به مقدار زیاد براشون مهیا بوده.

این تمدن بود که باعث شد همه چیز بدتر بشه، چون طمع و خشونت به عنوان راهی برای حفظ منابع تبدیل شدن.

تعداد کمی از نویسنده های مدرن، مانند جیمز سوزمن، همچنان فکر می کنن که روسو راست می گفت.

اگرچه، تعدادی از مطالعات نشون داده که برخی مردم، به برخی چیزا مثل پرخاشگری و خشونت عادت کردن، چون اون ها رو به ارث بردن.

 

روح در ماشین: دوگانه گرایی

 

سومین نظریه ذات انسانی، اولین بار توسط دکارت به عنوان یه تئوری منطقی مطرح شد؛ اما قدمتش به زمان اولیه ترین متفکران دینی و فیلسوف ها بر می گرده.

از نظر دکارت، ما از دو سیستم متفاوت تشکیل شدیم؛ یه بدن فیزیکی و یه ذهن. 

و با وجود اینکه مفهوم بدن رو میشه با واژگان فیزیکی توضیح داد، اما توضیح مفهوم ذهن طوری که برای افراد معمولی قابل درک باشه، خیلی سخته؛ چون درک این مفهوم فراتر از قابلیت درک منطقی ماس.

علم جدید برخی از این ادعاها رو قبول داره و از قسمت آخر، به عنوان “ضمیر ناخودآگاه تطبیق پذیر” یاد می کنه. 

با این حال، حتی این تقسیم بندی هم نمیتونه توضیح بده که چرا دوقلوهایی که از هم جدا شدن، همچنان از یه برند سیگار استفاده می کنن!

 

بخش دوم: ترس و تنفر

 

اگه چند تا از این مشاهدات راجع به دوقلو ها کافیه تا این تئوری ها رو شک برانگیز کنه، پس چرا این تئوری ها هنوزم منسوخ نشدن؟

استیون پینکر فکر میکنه علتش و میدونه.

اون میگه که به خاطر علم نیست؛ بلکه به خاطر سیاست و دینه که همونطور که تا الان باید بدونید، غیر علمی ترین جنبه های زندگی انسانن.

به طور ساده، میشه گفت اگه ذات انسان با تئوری هایی مثل لوح سپید یا وحشی نجیب توضیح داده نشه، ایدئولوژی سیاسی چپ گرا از بین میره.

از طرف دیگه، گروه سیاسی راست گرا و خیلی از گروه های مذهبی “روح در ماشین” رو ترجیح میدن، چون در غیر این صورت، تعریف اونها از جهان از نظر علمی غلط میشه.

در نتیجه، زمانی که محققان مدرن اشاره کردن که طبیعت انسان کمی پیچیده تر از چیزیه که لاک و روسو عقیده داشتن، مارکسیست های تندرو عقاید محققان رو “تبعیض آمیز” دونستن.

چون اگر انسان ها از لحاظ بیولوژیکی متفاوت باشن، و اگر خشونت در خون برخی باشه، ایده جامعه ای که در اون همه با هم برابر باشن، خیال پردازی و حتی افسانه پردازی به حساب میاد و قابل تحقق نیست.

از طرف دیگه، اگه تفکر و احساس ما علت دیگه ای جز یه سری فرآیند های شیمیایی داخل مغز نداشته باشن، و اگر مغز قابل به زندگی بدون (یا بعد از) بدن نباشه، اکثر دین های دنیا بی معنی میشن.

در نتیجه، به نظر میرسه که ما روی ایده ها و نظریه هایی درباره ذات انسان پافشاری می کنیم، چون می ترسیم که اگر این ایده ها درست نباشن، دنیامون از هم بپاشه.

 

بخش سوم: ذات انسانی با چهره انسانی

 

در بخش سوم کتاب لوح سپید، استیون پینکر این ترسا رو بیشتر بررسی می کنه و اونا رو به چهار ترس اصلی تقسیم می کنه:

 

ترس از نابرابری

 

استیون پینکر قبول می کنه که تئوری لوح سپید، از نظر انسانی جذابه؛ به هر حال، اگر هر تفاوت نتیجه شرایط و نوع تربیت باشن، دیگه نیازی به تغییر جامعه نداریم.

او میگه که لوح سپید “ضامن برابری سیاسی” هست و طرفداراش میگن که عدم قبولش باعث بروز سه مشکل زیر میشه:

  • تعصب: “اگر گروه های مختلف از نظر بیولوژیکی متفاوت باشن، در این صورت تبعیض و تفاوت قائل شدن بین گروه ها منطقی به نظر میاد.”
  • داروینیسم اجتماعی: “اگر تفاوت بین گروه های مختلف مردم – درآمدشون، جایگاه اجتماعی شون، و جرم هایی که انجام دادن – به علت ساختار درونی شون باشه، در اون صورت تبعیض قائل شدن مقصر ماجرا نیست. و این باعث میشه که انداختن همه تقصیرا گردن مجرم و تحمل نابرابری خیلی آسون بشه.”
  • اصلاح نژاد: “اگر مردم از لحاظ بیولوژیکی تفاوت هایی دارن که برخی از این تفاوت ها تو جامعه مورد قبولن و برخی نیستن، این باعث میشه که مردم بخوان با اصلاح نژاد و تغییر های بیولوژیکی، جامعه رو بهتر کنن – مثلا با تشویق یا عدم تشویق مردم به بچه دار شدن، اراده این تصمیم رو از اونا گرفتن، یا کشتن بی دلیل برخی.”

طبق نظر استیون پینکر، هیچ کدوم از این موارد منطقی نیست؛ چون “برابری این ادعا نیست که همه گروه ها با هم قابل تعویضند و مثل همند، بلکه این قانون انسانیه که همه افراد نباید بر اساس ویژگی های رایج گروهشون، مورد قضاوت قرار بگیرن.

پینکر میگه که تمامی جوامع بر اساس تعادلی بین آزادی و برابری ساختاری تشکیل شدن و “فیلسوف های سیاسی بزرگ بر اساس نوع رفتارشون با این تعادل شناخته میشن.”

مثلا، داروینیست اجتماعی برای برابری، و دیکتاتوری برای آزادی ارزشی قائل نیست. تفکر رالزین کمی از آزادی صرف نظر می کنه و آزادی خواها برای به دست آوردن آزادی، کمی از برابری صرف نظر میکنن. ممکنه که افراد درباره بهترین نوع این تعادل، اختلاف نظر داشته باشن، اما چیزی که واضحه اینه که نمیشه این تعادل رو نادیده گرفت. 

 

ترس از ایده آل نبودن

 

حالا، اگه ژن های ما تا این حد رو رفتارمون تاثیر دارن، و اگر با این حساب، خشونت و نابودی جزو طبیعت ما هستن، چطور باید به زندگیمون ادامه بدیم؟

“ترس از ذات انسانی تبهکار به دو صورته. نوع اول تقریبا درسته؛ اگر ذات انسان قابل تغییر نیست، پس تلاش برای تغییر برخی انسان ها، هدر دادن وقته.

دومی حتی عمیق تر از قبلیه: اگه تجاوز کردن تو ذات یه فرده، اونوقت چطوری به این نتیجه رسیدیم که این آدم به خاطرش باید بره زندان؟؟”

پینکر میگه: اگر چیزی ذاتیه، به این معنی نیست که خوبه یا باید تحمل بشه. چون همونطور که به طور ذاتی به ذهن تجاوز کار میرسه که تجاوز کنه، فرد قربانیم به طور ذاتی سعی می کنه که از خودش دفاع کنه.

به همین خاطره که ما در یه جامعه زندگی می کنیم: تا تصمیم بگیریم که کدوم یکی از این کارای ذاتی خوبن و کدوم بدن.

 

ترس از جبرگرایی

 

ترس دوم به ترس سوم مرتبطه و احتمالا ارتباط کمتری با لوح سپید داره؛ ترس از جبرگرایی و “اضطراب هستی گرایی: که در حقیقت این ما نیستیم که برای خودمون تصمیم می گیریم.”

اگر همچین چیزی وجود داره، چرا ازش استفاده نکنیم تا رفتارای غیر انسانی مونو توجیه کنیم؟

جواب این سوالم مثل سوال قبله؛ چون داریم راجع به دو سیستم متفاوت حرف میزنیم و به این عده رمانتیک گراها عادت کردیم که هر چیزی که ذاتی و طبیعی باشه، خوبه.

این حرف نه تنها درست نیست، بلکه به هیچ وجه نباید ساختار های قانونی و جزایی مونو تحت تاثیر قرار بده.

توضیح علت رفتار یکی دیگه هیچ چیزی رو توجیه نمیکنه.

اینطور فکر کنید: با وجود اینکه در کتاب “جنایت و مکافات”، راسکولنیکوف دلیل منطقی برای قتل دو نفر داره، در آخر باز به سیبری میره.

و فرقی نمیکنه که توجیهش بیولوژیکیه یا فلسفی.

 

ترس از پوچ گرایی

 

“آخرین ترس توجیه های بیولوژیکی اینه که ممکنه درک ما از معنی و هدف زندگی رو از بین ببره.”

اگه ما فقط ماشین هایی هستیم که به ژن هامون اجازه میدیم ازمون کپی درست کنن، اگر شادی و رضایت ما فقط فرآیند های شیمیایی هستن که یه روزی از کار میفتن، اگر زندگی برای مفهومی والاتر شکل نگرفته و برای رسیدن به اون حرکت نمی کنه، اونوقت چرا زندگی کنیم؟ زندگی که ما بی ارزش میدونیم، به یه سری از ارزش های خالی و پوچ و غیر واقعی تبدیل میشه.

به داستایوفسکی و سوالی برگردیم که تو یکی دیگه از آثار کلاسیکش (برادران کارامازوف) میپرسه: آیا در یه جهان بدون خدا، هر کاری مجاز نیست؟

پینکر فکر میکنه که این سوال به دو دلیل متفاوت، خیلی جدی تر از چیزیه که به نظر می رسه:

  • هر کاری تو جهان با خدا هم مجازه؛ منتها فقط برای یه سری از آدمای منتخب (که پیام های خدا رو بهتر از دیگران تفسیر می کنن)، به هر حال، هم هیتلر و هم تروریستایی که به برج های دوقلو حمله کردن، فکر میکردن دارن یه وظیفه الهی انجام میدن.
  • بین “علت اصلی (دلیلی که چیزی طی انتخاب طبیعی تکامل پیدا کرده)” و “علت تقریبی” (این موجودیت چرا و چگونه اینجاس؟) تفاوت وجود داره.

پینکر توضیح میده: “گاهی خودخواهانه ترین کاری که یه ژن میتونه انجام بده اینه که هدف های غیر خودخواهانه و از صمیم قلب رو به مغز کسی بفرسته؛ عشق به فرزندان (که باعث زنده موندن ژن های ما میشن)، همسری وفادار (که آینده ژنتیکیش مشابه شماس)، و دوستا و اطرافیان (که حتی اگر قابل اعتماد نباشیدم، بهتون اعتماد می کنن)، می تونن بی حد و مرز باشن (هدف تقریبی)، حتی کار اگر ژن های هر شخص، خدمت رسانی به خودش باشه (هدف اصلی). 

 

بخش چهارم: خودت را بشناس

 

حتی با اینکه قرن ها از معرفی سه مدل تئوری ذات انسانی که در بخش یک معرفی شدن میگذره، آدما همچنان این درک رو از خودشون دارن:

مثلا برای اقتصاددان های کلاسیک، انسان ها هم چنان موجودات منطقی هستن که به خودشون فکر می کنن و تمامی تصمیماتشون رو بر اساس منافع شخصی خودشون میگیرن. از طرف دیگه، نظریه پردازان اجتماعی مطمئن تر هستن که انسان ها چیزی جز وحشی های نجیب، که ترجیح میدن تو آرامش زندگی کنن تا اینکه با خشونت بمیرن، نیستن.

البته، علم نشون داده که هیچ کدوم از این دو نظر دقیق نیستن: ما کاملا خودخواه یا کاملا فارغ از خودمون نیستیم.

ما ترجیح میدیم در تعادل و هارمونی با دیگران زندگی کنیم، چون تکامل به بقامون کمک کرده؛ انسان گریزها در تاریخ از بین رفتن و قبیله ها باقی موندن.

با این حال، تمایل ما به زندگی محدودیت هایی داره و با بررسی تاریخ کیبوتص های اسرائیلی ببینید، که سبب شد به هم پیوستن جوامع یه تخیل نامیده بشه؛ چون با گذر زمان این تفکر تکامل پیدا کرد؛ برای مثال، مادران میخواستن کنار فرزندانشون بخوابن و اونا رو دسته جمعی بزرگ نکنن.

وقتی بیشتر فکر می کنیم، مهم نیست که اقتصاددان ها چه قدر بگن انسان ذاتا رقابت طلبه، انسان هیچ وقت از بچه ش، اطرافیانش و کسایی که دوستشون داره غذا نمی دزده؛ حتی اگر خیلی گرسنه باشه.

اما ممکنه کسی رو که نمیشناسه تو این شرایط بکشه.

 

بخش پنجم: موضوعات جدال انگیز

 

استیون پینکر در بخش آخر کتابش سعی می کنه نشون بده که چطور علم به ما کمک می کنه که تو بسیاری از موضوعات بحث برانگیز در همه زمان ها و مکان ها، به توافق برسیم:

  • سیاست: متاسفانه، به نظر می رسه که بخش زیادی از عقاید سیاسی ما ذاتیه؛ دوقلوهایی که موقع تولد از هم جدا میشن 0.62 (از یک) عقاید سیاسی شون با هم مشترکه. ممکنه تفاوت هایی هم موجود باشه و البته، آموزش هم تاثیراتی بر روی این عقاید داشته باشه.
  • خشونت: خشونت یه امر ژنتیکیه و اخلاقیه که از ذات انسانی جدا نمیشه؛ جوامع قبل تمدن خشن بودن، و هر طوری که جلو بریم، جوامع آینده هم خشونت خواهند داشت. جالبه که بدونیم برابری اقتصادی باعث کاهش خشونت میشه.
  • جنسیت: ذهن زنان و مردان عین هم نیستن و با هم تفاوت دارن. زنان تو تلفظ، خوندن زبان بدن و جفت کردن اشکال بهترن، در حالی که مردان تو تجسم اشیای سه بعدی بهترن. اما علم هیچ دلیلی پیدا نکرده که بگه یه جنسیت بر اون یکی برتری داره.
  • فرزندان: طبق گفته اریک ترکیمر، سه چیز بر اینکه فرزندان وقتی بزرگ بشن، چطور میشن، تاثیر میذاره: ژن هاشون، محیط خانوادگیشون و محیط شخصی منحصر به فردشون (اطرافیان و دوست ها). ما نسبت تاثیرگذاری هر کدومو دقیق نمیدونیم، اما حدس میزنیم که ژن ها 40 درصد، خانواده 10 درصد و محیط منحصر به فرد، 50 درصد تاثیر دارن.
  • هنر: هنر در ذات ماس – در خون و رگ و ذهن و ژن های ما. با این حال، به نظر میرسه که ما ذاتا از هنر ها و زیبایی های سنتی بیشتر از مدرن لذت می بریم. به عبارت دیگه این هنر نیست که در خطره، بلکه هنرهاییه که عادی و رایجن، و این خطر باید هر چه سریع تر نابود بشن.

 

نکات کلیدی کتاب لوح سپید استیون پینکر

 

  1. سه تئوری درباره ذات انسان وجود داره و هر سه ناقص هستن.
  2. لوح سپید دید سیاسی ذات انسانه.
  3. رو به رو شدن با حقایق به معنی تحمل اونا نیست.
  4. سه تئوری درباره ذات انسان وجود داره و هر سه ناقص هستن.

در طول تاریخ، سه بار تلاش شده تا ذات انسانی توضیح داده بشه:

  • لوح سپید (تجربه گرایی): تجربه ها ما رو تبدیل به کسی کردن که الان هستیم و همه ما در ابتدای تولد یکسانیم.
  • وحشی نجیب (رمانتیک گرایی): ذات انسان در ابتدا نجیب و سازگار بود و تمدن اون رو خراب کرد.
  • روح در ماشین (دوگانه گرایی): بدن ما می تونه با واژگان فیزیکی توضیح داده بشه، اما برای ذهن این امر درست نیست.

طبق گفته استیون پینکر و علم، هیچ کدوم از این سه تئوری درست نیستن.

 

لوح سپید دید سیاسی ذات انسانه

 

به نظر میرسه پایدار ترین این تئوری ها، تئوری جان لاک، یعنی لوح سپید هست. و دلیل اینکه هنوز عده ای باورش دارن اینه که توضیح دقیق ذات انسان از دید سیاسیه.

اینکه فکر کنیم ما به صورت بیولوژیکی متفاوتیم خیلی خطرناک تر از اینه که فکر کنیم جامعه ما رو تبدیل به کسی کرده که الان هستیم. اگر دومی درست باشه، هم چنان می تونیم درباره برابری و آزادی جنسیتی حرف بزنیم؛ در حالی که اولی خیلی محدود کنندست.

 

رو به رو شدن با حقایق به معنی تحمل اونا نیست

 

اما پینکر به ما نشون میده که همه ترس هایی که از بیولوژیکی بودن ذات انسان وجود داره – ترس از نابرابری، ناقص بودن، هستی گرایی و پوچ گرایی – بی معنی هستن.

این که ما به اینجا رسیدیم خودش یه مدرک برای این حرفه.

برای برابر بودن، لازم نیست شبیه هم باشیم. و لازم نیست اهمیت دادن به دیگران رو به ارث برده باشیم تا به دیگران هم فکر کنیم و کمک کنیم؛ در آخر، اگر ساختار بیولوژیکی ما معنای خاصی نداره، چرا ما نمیتونیم بهش معنایی بدیم؟

ما تو این کار ماهریم!

این مدل کتابارو دوست دارین؟ پس کتاب های پایین رو هم بهتون پیشنهاد میکنم بخونین:

استیون پینکر

درباره استیون پینکر:

استیون آرتور پینکر روانشناس و زبان شناس آمریکایی-کانادایی و نویسنده علمی محبوبه. او از حامیان روانشناسی تکامل یافته و تئوری محاسباتی ذهن به شمار میاد. تخصص آکادمیک پینکر، روانشناسی ادراکی و روانشناسی زبان هست.

کتاب های مشابه لوح سپید:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *