کاور کتاب نمی توانی به من آسیب بزنی

معرفی و نقد کتاب: نمی‌توانی به من آسیب بزنی

زیرعنوان کتاب: بر ذهنت چیره شو و ناممکن را ممکن کن

نویسنده: دیوید گوگینز

امتیاز در گودریدز:
4.4/5
امتیاز در آمازون:
4.8/5
با 53622 رای
با 16392 رای
تعداد صفحه: 366
زبان اصلی: انگلیسی

کودکی برای دیوید گوگینز یه کابوس بود__فقر، تبعیض و سو استفاده‌ی فیزیکی روزهای زندگیش رو پر کرده بود و شب‌ها رو ازش دزدیده بود. ولی گوگینز با نظم دادن به زندگیش، فشار آوردن به ذهنش و کار سخت، خودش رو از یه جوان افسرده‌ی چاق که هیچ آینده‌ای نداشت، به یه اسطوره در نیروهای مسلح آمریکا و یکی از بزرگترین ورزشکاران استقامت دنیا تبدیل کرد. تنها مرد در تاریخ که بهترین رقابت‌ها رو به عنوان یه تکاور دریایی، تفنگ دار ارتش و برج مراقبت نیروی هوایی تکمیل کرد. اون در ایونت‌های استقامت بی شماری، رکورد ثبت کرد و مجلات رو به حدی تحت تاثیر قرار داد که با عنوان “ورزیده‌ترین (واقعی) مرد آمریکا” ازش اسم بردن.

در کتاب نمی‌تونی به من آسیب بزنی، او داستان زندگی حیرت آورش رو به اشتراک میذاره و نشون میده که بیشتر ما فقط از 40% ظرفیت‌های خود استفاده می‌کنیم. گوگینز، این رو قانون 40% می‌نامه و داستانش مسیری رو روشن می‌کنه که هر کسی می‌تونه برای فراموش کردن دردهای گذشته، نابود کردن ترس و رسیدن به پتانسیل کامل، دنبال کنه.

نقل قول‌های کتاب نمی‌توانی به من آسیب بزنی:

“فرهنگ ما بین حل سریع مشکلات، ترفندهای روزمره و سودمندی گرفتار شده. همه به دنبال یه الگوریتم ساده هستن که بتونن با کمترین میزان تلاش، بیشترین منفعت رو ببرن. نمیشه انکار کرد که شما اگه خوش شانس باشین، با این طرز تفکر به یه حدی از موفقیت میرسین ولی این کار شما رو به یه ذهن آماده و تسلط به نفس نمی‌رسونه. اگر میخواین بر روی ذهنتون تسلط داشته باشین و از دست هر چیزی که شما رو کنترل می‌کنه خلاص بشین، باید به کار سخت عادت کنین. چون انگیزه، علاقه مندی و حتی استعداد، فقط وقتی ابزارهای مفیدی به حساب میان که شما وجدان کاری لازم رو برای اثبات اونا داشته باشین.”

“همیشه اونطوری که میخوای پیش نمیره، پس نباید به این فکر کنی که فقط چون یه احتمالی رو برای خودت تصور کردی، لیاقتت در همین حدّه. ذهن حق به جانب تو از افکارت پر شده. ذهنت رو رها کن. بر روی چیزی که فکر می‌کنی لیاقتش رو داری، تمرکز نکن. هدفت رو بر مبنای چیزی که قراره به دست بیاری، قرار بده.”

“ما در ارتش همیشه میگیم که تا سطح انتظاراتمون پیشرفت نمی‌کنیم بلکه تا سطح تلاش و تمرین‌هایی که انجام میدیم، پسرفت می‌کنیم.”

“شما در معرض خطر زندگی‌ای هستین که راحت و بی دردسر سپری میشه، در حالی که از دنیا میرین و هیچ وقت پتانسیل واقعی خودتون رو نمی‌فهمین.”

“من فکر می‌کردم که دارم یه مشکل رو حل می‌کنم در حالی که قدم گذاشتن تو یه مسیر بدون مانع باعث شد مشکلات جدیدی رو ایجاد کنم.”

“قرار نیست کسی به کمک شما بیاد. هیچ کس برای نجات شما کاری نمی‌کنه.”

“همه‌ی ما به جرقه‌های کوچک نیاز داریم، دستاوردهای کوچک که انرژی ما رو برای رسیدن به اهداف بزرگتر تأمین می‌کنن. دستاوردهای کوچک خود رو مثل خاشاک در نظر بگیرین. وقتی میخواین یه آتیش رو روشن کنین، با روشن کردن یه هیزم بزرگ شروع نمی‌کنین. اول یه مقدار گل سنگ جمع می‌کنین__یه توده‌ی کوچک از یونجه یا گیاه خشک شده. شما اون رو آتیش می‌زنین و بعد قبل از این که کنده رو بخاطر شعله ور کردن آتیش بذارین، چوب‌های کوچک و کمی بزرگتر رو اضافه می‌کنین. چون این جرقه‌های کوچکه که آتیش رو درست می‌کنن و در نهایت گرمای کافی رو برای آتیش زدن کل جنگل فراهم می‌کنن.”

“این مسئله بیشتر از اون چه که فکر می‌کنین به ذهن بستگی داره. شما برای تنظیم تلاش‌های روزانه‌ی خود، باید به طور بی وقفه نظم رو در زندگی شخصیتون پیاده کنین.”

“ما در جهانی پر از آدمای غیر قابل اعتماد و حسود زندگی می‌کنیم. بعضی از اون‌ها دوستان نزدیک ما هستن. فامیل‌های خونی ما هستن. شکست اون‌ها رو می‌ترسونه. موفقیت ما هم همینطور. چون وقتی از چیزی که قبلا فکر می‌کردیم احتمال اتفاق افتادنش هست، پیشی می‌گیریم، خودمون رو تحت فشار میذاریم و بیشتر تلاش می‌کنیم، نور ما روی دیوارهایی که اون‌ها به دور خودشون کشیدن، منعکس میشه. نور شما باعث میشه که اون‌ها برجستگی های زندان و محدودیت‌هایی که برای خود تعیین کردن رو ببینن. ولی اگه اون‌ها همون آدم‌های بزرگی باشن که بهشون باور داشتین، به شما حسودی می‌کنن و خیلی زود تصوراتشون از موانعی که ساختن عبور می‌کنه و نوبت تغییرشون فرا می‌رسه.”

“هراکلیت، یه فیلسوف که در قرن پنجم قبل از میلاد در امپراتوری پارسی به دنیا اومده بود، وقتی که در مورد مردها در میدان نبرد می‌نوشت، درست فکر می‌کرد. او می‌نویسه:”از بین صد تا مرد، ده تا از اون‌ها حتی نباید اونجا می‌بودن، هشتاد نفرشون هدف بودن، نه نفر جنگنده‌ی واقعی بودن و ما برای داشتن اون‌ها خوش شانس بودیم. آه، ولی اون یه نفر، اون شوالیه بود…”

“انکار، حاشیه‌ی امن نهاییه.”

“ما یا بهتر میشیم یا بدتر.”

“با خودت صادق باش! این که تو به اندازه‌ی کافی وقت تلف کردی و این که تو رویاهای دیگه‌ای داری که برای شناختشون نیاز به شجاعت داری، پس دیگه به عنوان یه فرد به درد نخور از دنیا نمیری.”

“بودا به درستی گفته که زندگی یعنی رنج کشیدن. من بودایی نیستم ولی می‌دونم که منظورش چی بوده و شما هم می‌دونین. برای وجود داشتن تو این جهان، ما باید با تحقیر شدن، رویاهای از دست رفته، ناراحتی و از دست دادن، مبارزه کنیم.”

“بعد از اون، من ذهن خودم رو طوری شست و شو دادم که در طلب سختی باشه. اگه بارون میومد، من برای دویدن بیرون می‌رفتم. هر وقت که برف میومد، ذهنم بهم می‌گفت، کفشاتو بپوش. بعضی وقت‌ها، می‌ترسیدم و مجبور می‌شدم در مقابل خودم جوابگو باشم. ولی این مقابله، یعنی مقابله با خودم، به من انگیزه داد تا در طول تجربه‌های سخت بجنگم و در نتیجه، سخت‌تر شدم. و این سرسخت شدن به من کمک کرد تا به اهدافم برسم.”

“بیشتر از یه فرد با انگیزه باش، دقیقا روی نقطه‌ای تمرکز کن که مردم فکر می‌کنن نمی‌تونی از پسش بر بیای.”

“فقط خودت می‌تونی روی ذهنت حکم فرمایی کنی، این راز یه زندگی شجاعانه و پر از دستاورده که بیشتر مردم فکر می‌کنن فراتر از ظرفیت هاشونه.”

“مهم‌ترین مکالماتی که تا ابد خواهید داشت، مکالماتی هستن که با خودتون دارین.”

“هر چیزی در زندگی یه بازی فکریه! هر زمان که ما در معرض ماجراهای زندگی، چه بزرگ و چه کوچک، قرار می‌گیریم، فراموش می‌کنیم که هر چقدر هم درد بد باشه و شکنجه دلخراش باشه، تمام اتفاقات بد یه روزی تموم میشن.”

“درد و رنج یه در سرّی رو تو ذهن باز می‌کنه، دری که شما رو به عملکرد خوب و یه سکوت زیبا هدایت می‌کنه.”

“دلیل این که وقتی بیشتر از همیشه می‌خوای استعفا بدی و کنار بکشی، باید بیشتر خودت رو تحت فشار بذاری اینه که کمک می‌کنه ذهنت ورزیده‌تر بشه. به همین دلیل باید وقتی کمتر از همیشه انگیزه داری، کارت رو بهتر انجام بدی. به همین دلیله که من درمان فیزیکی رو دوست داشتم و تا این لحظه هم دوستش دارم. چالش‌های فیزیکی ذهن من رو تقویت می‌کنن، در نتیجه برای هر چیزی که زندگی در مقابلم میذاره، آماده هستم. این مورد برای شما هم صدق می‌کنه.”

“همیشه برای پذیرفتن چیزهایی که نمی دونی، مشتاق باش و دوباره تبدیل به بچه‌ی تنبل کلاس شو، چون این تنها راهیه که می‌تونی دانش و کارت رو گسترش بدی. تنها راه برای توسعه دادن ذهنت.”

“اگر تو هم میخوای جزو اون تعداد کمی باشی که در مقابل جامعه‌ی تنبل و راحت طلب ما، از این ترندها دفاع می‌کنه، باید این اشتیاق رو داشته باشی که به جنگ با خودت بری و یه هویت کاملا جدید بسازی که نیاز به یه ذهن باز داره.”

نقد و خلاصه کتاب نمی‌توانی به من آسیب بزنی:

 

نقد کتاب نمی‌توانی به من آسیب بزنی نوشته دیوید گوگینز

 

خیلی پیش نمیاد که من کتابی رو از این قرن بخونم، ولی اخیراً کتاب “نمی‌تونی به من آسیب بزنی” دیوید گوگینز رو انتخاب کردم و طی دو مرحله کاملا خوندمش و بعد از این که چندین بار در موردش صحبت کردم، خواننده‌ها ازم درخواست کردن تا مروری براش ارائه بدم. پس بیایید ادامه بدیم.

اگر شما کاملا با دیوید گوگینز غریبه هستین، اون یه مرد بازنشسته از نیروی دریایی و یه ورزشکار استقامته که در تعدادی از فوق ماراتن‌ها و مسابقات سه گانه و دیگر رقابت‌ها شرکت کرده (من اطلاعات زیادی در مورد رقابت‌های دیگه در دنیا ندارم). در پادکست‌های زیادی ازش گفته شده و از اونجایی که من با حد وسط میانه‌ای ندارم، به صداش در پادکست تجربیات جوئی روگان هم گوش دادم و به نظرم خیلی سرگرم کننده بود. 

البته این اولین آشنایی من با گوگینز نبود: در واقع اولین بار اون رو از کتاب “زندگی با یه ملوان” جسی ایتزیر شناختم، من انتظار داشتم که یه کتاب کمدی باشه ولی در نهایت چیزی از آب دراومد که همون بار اول تمومش کردم و به نظرم کتاب جذابی بود. بخصوص، ویژگی‌های این ملوان و ورزشکار فوق ماراتن به شکلی بود که انگار احساسات من رو نسبت به ورزش کردن بیان می‌کرد: همه‌ی ما از ورزش کردن نفرت داریم. در نتیجه، لحظات زیادی پیش اومد که به داستان‌های تعریف شده از طرف نویسنده شک کردم.

از اون جایی که اون کتاب رو مرور نمی‌کنم (حتی با این که پیشنهادش می‌کنم)، فقط یه مقدمه‌ی سریع و کلی ارائه میدم: جسی ایتزیر دیوید گوگینز رو به مدت یه ماه به عنوان مربی شخصی استخدام کرد تا متوجه بشه که گوگینز به چه شکلی زندگی و تمرین می‌کنه و گوگینز اون رو کاملاً به چالش کشید. چون داستان از نقطه نظر فرد ورزشکار در مورد مربی بیان می‌شد، فکر کردم که داستان‌هایی در مورد پرستش یه قهرمان و شاخ و برگ دادن به اون تعریف شده باشه و با دروغ‌های واضحی رو به رو بشم. ولی کتاب سرگرم کننده بود و نشون می‌داد که شخصیت گوگینز تا چه حدّی جالبه.

کتاب “نمی‌تونی به من آسیب بزنی” یه کتاب نسبتاً سنگین 360 صفحه‌ایه، ولی فونت کلمات خیلی کوچک نیست و گهگاه تصویر هم در اون دیده میشه. از اون جایی که بیشتر زمان فراغتم رو صرف خوندن کتاب‌های آلمانی اگزیستانسیالیزم قرن 19 کرده بودم، خوندن این کتاب خیلی راحت بود، چون دیوید به روش راحتی می‌گه که منظورش چیه و کمک می‌کنه تا مفاهیم هضم بشن.

تقریبا صد صفحه‌ی اول مربوط به کودکی دیویده و خوندنش برای من سخته. به عنوان یه پدر/مادر، برای من خوندن این که پدری مثل پدر دیوید با خانواده‌اش چنین رفتاری داشته، عذاب آوره. قلبم برای اون شکست و اگه صادقانه بگم من کتاب رو در همون بار اول تموم کردم چون نمی‌تونستم کتاب رو بخاطر افسردگی زمین بذارم. فقط بدونین که اگه نسبت به چنین وضعیت‌های بغرنجی حساس هستین، فراموش کردنش می‌تونه سخت باشه.

اگه شما طرفدار کتاب‌هایی در مورد قهرمانان ارتش مثل کتاب “جنگنده‌ی سرسخت” از آلا ریچارد مارکینو هستین (زندگی نامه‌ای که به شدت پیشنهاد می‌کنم، ولی نمی‌تونم برای کارهای ادبی ضمانتش کنم)، تو این کتاب چیزی پیدا نمی‌کنین. دیوید در ابتدا بیشتر از عملیات‌های حقیقی در مورد تمرین‌های ارتش حرف می‌زنه، برای همین بیشتر در مورد زمانیه که در هفته‌ی جهنمی نیروی دریایی، مدرسه‌ی تکاوران ارتش، انتخاب نیروهای دلتا و… شرکت می‌کنه، تنها اشاره‌ای که اون به عنوان یه عضو فعال ارتش به کارش می‌کنه، در مورد تلاش‌هاییه که برای استخدام در ارتش کرده. به احتمال زیاد این کار از روی قصد باشه: به نظر می‌رسه که بسیاری از اعضای نیروهای ویژه تمایلی به بحث در مورد عملیات‌های حقیقی در ملأ عام ندارن و تمرکز دیوید در کتاب بر روی تجربه‌ی بدبختی و بدشانسی و غلبه بر اونه، با پروسه‌های انتخاب که فرصت گسترده‌ای رو برای بحث در مورد اون فراهم می‌کنه.

دیوید به طور شگفت انگیزی فقط یه انسانه، بر خلاف ظاهر ابرقهرمانی و توانایی‌هایی که داره. در عوض، کتاب از قانون “سه حرکت” سنتی که در فیلم‌ها و بازی‌ها می‌بینیم پیروی نمی‌کنه، دلیل اولش هم اینه که زندگی به اون شکل پیش نمیره. دیوید در طول کتاب پستی‌ها و بلندی‌های زیادی داره و این به این معنیه که خواننده نمی‌تونه تا دویست صفحه‌ی اول از کتاب دست بکشه، چون فکر می‌کنه که جاهای سختش تموم شده و دیگه قراره از اون به بعد فقط در مورد اتفاقات و پیروزی‌های خوب بخونه. شما باید به زمان‌هایی که یه اشتباهی رخ میده، دقت کنین تا از اون‌ها یاد بگیرین و همون اشتباه‌ها رو تو زندگی خودتون مرتکب نشین. شما نمی‌تونین فقط از پیروزی‌ها یاد بگیرین، شکست‌ها هم می‌تونن به همون اندازه آموزنده باشن.

تنها چیزی که واقعا در مورد کتاب تکان دهنده‌ست، اینه که دیوید تلاش می‌کنه اون رو به جای یه زندگی نامه به عنوان کتاب خودسازی و خودارتقایی بفروشه، و این مسئله کمی منو اذیت می‌کنه. او با این ادعا شروع می‌کنه که شما به عنوان یه خواننده قراره با 10 چالش رو به رو بشین و هر فصل با یه خلاصه‌ای از اون فصل تموم میشه، این که چه درس‌هایی باید گرفته میشد، چالش خواننده چیه و بعد دستورالعمل‌هایی برای آپلود تصویرها یا داستان‌هایی از خودتون در حال کامل کردن چالش‌ها به همراه هشتگ‌های مناسب که بشه اون‌ها رو پست کرد و به اشتراک گذاشت. کتاب یه سال قبل منتشر شد و از اون جایی که همین الان هم یه کتاب قدیمی به حساب میاد، از نظر ساختاری خوندنش تو 10، 20 یا 30 سال آینده احمقانه‌ست. این باید صادقانه کار یه نویسنده‌ی پنهان باشه، چون کاملا با شخصیتی که در ادامه‌ی کتاب می‌خونیم متفاوته. در نتیجه، دیوید تلاش می‌کنه که یه تجارت آنلاین رو بر مبنای شخصیت خودش راه بندازه، پس از نقش آفرین نفرت نداشته باشین.

یه بار دیگه می‌گم که من قبل از خوندن کتاب شناخت مختصری از دیوید گوگینز داشتم و می‌خواستم به جای این که از دید یه شاگرد تعریفش رو بشنوم، به طور اساسی نقطه نظرات خودش رو بدونم. البته نا امید کننده نبود. نمی‌تونم به طور مشخصی بگم که از گوگینز چیزی یاد گرفتم ولی مشابه با تجربه‌ی خوندن کتاب “آب های عمیق” ازجان اندرسون، در بیشتر از 300 صفحه به طور قاطعانه با او موافق بودم. خیلی خوبه که متوجه میشم آدم‌هایی اون بیرون هستن که طرز فکرشون با من یکیه، مخصوصا وقتی که اون آدم‌ها به طور مشخصی نسبت به من موفق‌تر هستن.

بزرگترین نکته‌ای که گوگینز بهش اشاره می‌کنه، اینه که تجربه‌ی بهتر شدن تا چه اندازه پر دردسر و ناخوشاینده. گوگینز یه ورزشکار فوق ماراتنه که از دویدن نفرت داره، اون یه تکاور دریایی بوده که حد شناور شدنش منفی بوده (به این معنی که به جای شناور شدن غرق می‌شده، یکی دیگه از ویژگی‌هایی که بین من و اون مشترکه)، اون باید برای ملحق شدن به ارتش در عرض سه ماه، 160 پوند وزن کم می‌کرد چون عذا خوردن رو دوست داره و از تمرین کردن متنفره. من هم همیشه وقتی جمله‌ی “تو به اندازه ی کافی تمرین نمی‌کنی” رو می‌شنیدم همین رو می‌گفتم و دیوید اثباتیه برای این موضوع که وقتی برای ایجاد تغییرات بزرگ سخت تلاش می‌کنی، باید با سرگرمی و تفریح خداحافظی کنی. 

ولی این مورد نیز با یکی از بهترین جنبه‌های کتاب متناسبه: تأکید دیوید بر روی این که چه تعداد از محدودیت‌های ما محصول ذهن خودمون هستن. دیوید به اصل 40% معتقده که نشون میده اساسا وقتی مردم فکر می‌کنن تموم قدرتشون رو برای یه کار صرف کردن، در واقع فقط از 40% ظرفیت‌هاشون استفاده کردن. من این نکته رو دوست دارم. مثلا ما بچه‌هایی رو می‌بینیم که موقع تمرین کردن چپ و راست به کتاب آسمانی قسم میخورن که دیگه توانی برای انجام تمرین‌ها ندارن ولی در نهایت تو جلسه‌ی تمرین می‌بینیم که تا چه اندازه انرژی لازم رو برای تمرین صرف نمی‌کردن. دیوید در مورد این صحبت می‌کنه که چطور ذهن انسان می‌تونه کنترل بدن رو به دست بگیره و خروجی رو محدود کنه و این که چگونه با تکاپوی پیوسته، فشار و تلاش، یه شخص می‌تونه به اندازه پتانسیل خود و حتی بیشتر، توانایی‌هاش رو بهبود ببخشه.

خوندن چند مورد از کارهای کاملا احمقانه که دیوید تونسته انجامشون بده، به شکل امیدوار کننده‌ای در ذهن خواننده نوری رو روشن می‌کنه که القا می‌کنه انسان تا چه حد ظرفیت داره. هر چقدر هم که خوندن داستان کودکی دیوید سخت و البته تاثیرگذار باشه (سخت به دلیل وحشتناک بودن تجربه‌های او، نه به دلیل استایل نوشتاری کتاب)، به خواننده القا می‌کنه که دیوید یه انسان معمولیه: ناقص و محدود مثل همه‌ی ما. در عوض، شما داستانی در مورد یه ابرقهرمان نمی‌خونین که کارهای ماورای تصور انجام میده، بلکه داستان در مورد یه انسان معمولیه که کارهای ماروای تصور انجام میده. 

وقتی در مورد یه مسابقه‌ی دو صد مایل با آمادگی صفر می‌خونین که فقط چند بسته چوب شور و معجون‌های پروتئین دار به همراه دارین، شروع به فکر کردن در این مورد می‌کنین که شاید شما هم می‌تونین ساعت 5 صبح از خواب بیدار بشین و بدون آمادگی قبلی کمی وزن کم کنین، دو ساعت نرمش کنین، پروتئین و کربوهیدرات مصرف کنین و 27 تا حرکت برای گرم شدن انجام بدین. یا می‌تونین چند مایل دویدن به برنامه‌ی ورزشی خود اضافه کنین بدون این که مجبور باشین تموم ماهیچه‌هاتون رو آب کنین.

آیا شما هم باید این کتاب رو بخرین؟

بله، قطعا و بدون شک. خوندن این کتاب راحته و درس‌های بزرگی در اون وجود داره. در مقایسه با برخی از محصولات احمقانه‌ی آمازون، باید به شکل واضحی هشدار بدم که کتاب حاوی مقادیر زیادی ناسزا و فحشه. صادقانه بگم، اگه از این که یه تکاور دریایی و ورزشکار فوق ماراتن ناسزا میگه، تعجب کردین هنوز نمی‌دونین که اون با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کرده.

 

خلاصه کتاب نمی‌توانی به من آسیب بزنی نوشته دیوید گوگینز

 

ده درس پایداری و موفقیت از تکاور دریایی سابق دیوید گوگینز

 

“انگیزه چیز مزخرفی است.”

 

این جمله‌ایه که دیوید کتاب جدید خود، نمی‌تونی به من آسیب بزنی، رو با اون شروع می‌کنه. این یه دید اجمالی از طرز صحبت یه تکاور دریایی سابق به ما میده که در کتاب کمک به خود/زندگی نامه‌ خیلی مصممم حرف می‌زنه. اون داستان بچه‌ای رو تعریف می‌کنه که ازش سوء استفاده می‎شده و تحت حمایت سازمان بهزیستی بوده ولی بعدها به جوانی تبدیل میشه که تقریبا 300 پوند وزن داشته و در یه شغل بدون آینده گیر افتاده بود و بعد به عنوان 36 امین تکاور آفریقایی-آمریکایی وارد ارتش آمریکا میشه. گوگینز یه نطق انگیزشی ارائه نمیده و با جزئیات درد آوری تمریناتش، رژیم غذایی و طرز تفکرش رو توصیف می‌کنه، حین این که رقابت هفته‌ی جهنمی ارتش رو دو بار به اتمام می‌رسونه، با پای شکسته تقریبا تا راند سوم به دویدن ادامه میده و وقتی که به یه ورزشکار فوق ماراتن و در نهایت به یه جنگنده‌ی بیابان در مونتانا ارتقا پیدا می‌کنه.

ولی گوگینز بدون این که بتونه جلوی خودش رو بگیره به شما انگیزه میده. اون 11 فصل کتاب رو پر از جمله‌هایی کرده که مستقیما از یه سخنرانی انگیزشی انتخاب شدن، شما رو تشویق می‌کنه که حتی موقع درد کشیدن بخندین و اصرار می‌کنه “پیروزی وقت‌هایی سراغ شما میاد که حال شما از همیشه بدتره و با اومدنش حالتون رو خوب می‌کنه.” گرچه، پیام اصلی اون توسعه دادن نظم ذهنیه__چیزی که نویسنده به اون “ذهن سرسخت” میگه__در نتیجه می‌تونی خیلی بیشتر از محدودیت‌هایی که داری، تلاش کنی.

مهم نیست که تو داری همین الان زندگیت رو شروع می‌کنی یا یه متخصص با تجربه هستی و یا این که رویات اینه که یه تکاور دریایی بشی، برای رسیدن به نقطه‌ی اوج در تخصص خودت یا برای داشتن یه زندگی سالم‌تر، داستان گوگینز داستان‌های قدرتمندی برای تنظیم اهداف و رسیدن به اون‌ها داره. در این جا ده درس از سرسخت‌ترین مرد جهان آورده شده:

 

1. با خودت روراست باش: دشمنت رو بشناس

 

داستان‌های زیادی در مورد رهایی و تغییرات بزرگ با یه احساس “به ته خط رسیدن” شروع میشه. برای گوگینز، این ته خط وقتی بود که جلوی آینه‌ی حمام ایستاد و با خودش به عنوان به بچه دبیرستانی چاق و بی سواد رو به رو شد. گوگینز می‌نویسه، همونجا بود که با خودش حرف زد و تموم نقاط ضعف و ترس هاش رو دفن کرد.

دیوید می‌نویسه:”این طور نبود که دور خودم برقصم و بگم دیوید، تو مدرسه رو خیلی جدی نمی‌گیری، نه، من باید خیلی به خودم سخت می‌گرفتم. اگه تا به حال مدرسه رو جدی نمی ‌رفتی، باید بگی من احمقم! به خودت بگو نیاز داری از جایی که هستی بلند شی چون در غیر اینصورت از زندگی عقب می‌افتی.”

شما نیازی ندارین که برای انجام این کار حتما به ته خط رسیده باشین. جلوی آینه بایست و در مورد ضعف‌هایی که داری با خودت روراست باش، چه اون ضعف‌ها فیزیکی باشن، چه در مورد شغلت باشن و یا مربوط به روابطت باشن. روراست باش و دشمنت رو بشناس. بعد می‌فهمی که باید روی بهبود چه چیزی کار کنی و یه پایه‌ی خوب برای تنظیم اهدافت داری.

 

2. هر روز به آینه نگاه کن

 

گوگینز ترفندی به اسم “پاسخ گویی به آینه” داره. اون برگه‌هایی رو به اطراف خودش چسبوند که نه تنها اهدافش بلکه حتی قدم‌های کوچکی که باید برای رسیدن به اون‌ها برمی‌داشت رو روشون نوشته بود. هر روز، اون یادداشت‌ها رو مرور می‌کرد تا نسبت به خودش پاسخگو باشه.

معمولا وقتی هدفی رو در نظر می‌گیریم__حتی با این که در موردش می‌نویسیم__ بعد داخل کشو میذارمیش و فراموشش می‌کنیم. نگه داشتن اهداف در جایی که جلوی دیدتون باشه، می ‌ونه انگیزه تون رو دوباره بیشتر کنه. حتی هدف گذاری مثل آرنولد شوارتزنگر توصیه کرده که هر روز فردی که می‌خوای در آینده به جای خودت ببینی رو تصور کن__مثلا در آینه‌ی حمام، اتاق خواب یا حتی روی صفحه‌ی گوشیت.

تقسیم بندی اهداف به اون شکلی که گوگینز میگه کار ساده‌ایه ولی واقعا در رسیدن به اهداف طولانی مدت، کمک کننده ست. دانشمندان دانشگاه شیکاگو به این نتیجه رسیدن که افرادی که اهداف طولانی مدتی رو دنبال می‌کنن ولی به موفقیت‌های کوچک و متوسطی هم می‌رسن، در کل بیشتر از افرادی که فقط بر روی اهداف طولانی مدت تمرکز کردن، موفق هستن. استفاده از یادداشت‌های کوچک با نوشتن وظایف خیلی کوچک که شما رو به سمت اهدافتون پیش می‌برن، خیلی کمک کننده ست: می‌تونین اون‌ها رو مرور کنین، کارهای انجام شده رو روی تخته مشخص کنین و حین این که به سمت اهداف طولانی مدت حرکت می‌کنین، لذت موفقیت‌های متوسط رو نیز بچشین.

 

3. موفقیت رو تجسم کن

 

گوگینز می‌گه، حتی قبل از این که یه تکاور بشه، تو ذهنش این هدف رو مجسم می‌کرده. نه فقط رویا پردازی بلکه واقعا موفق شدن رو تو ذهنش تجربه می‌کرد:”من خودم رو در حالی تصور می‌کردم که وارد تمرینات BUD/S شده بودم، تو آب سرد شیرجه می‌زدم و برنده‌ی هفته‌ی جهنمی می‌شدم.”

این یه استراتژی بی سابقه و نوآورانه نیست. ولی اون در همین جا متوقف نشد: وقتی تبدیل به یه دونده‌ی فوق العاده شد، گوگینز دوباره به راهش ادامه داد، نه فقط با ساختن یه نقشه برای مسابقه، بلکه با تجسم این که در هر نقطه‌ای از مسابقه چه حسی خواهد داشت، همونطور که خودش می‌گه:”تجسم موفقیت در کنار تجسم چالش‌های بالقوه. شما نمی‌تونین برای هر چیزی آماده بشین، اگه در طول زمان با تجسم استراتژیکی خو بگیرین، می‌تونین تا جایی که ممکنه خودتون رو آماده کنین.”

شرکت کنندگان المپیک لوژ (مسابقات سورتمه سواری) نیز این کار رو انجام میدن. قبل از مسابقه، می‌تونین اونارو ببینین که با چشم‌های بسته و با افکار ذهنی در مورد کل مسیر، پیش بینی می‌کنن که به صورت فیزیکی و ذهنی چه احساسی خواهند داشت. هم چنین، تجسم می‌تونه در یه مورد نتایج غیر ذهنی هم داشته باشه، افرادی که می‌خوان وزن کم کنن و مجموعه‌ای از تمرین‌ها رو علاوه بر انجام واقعی اون‌ها، در ذهنشون هم متصور میشن، نسبت به افرادی که فقط تمرین‌های واقعی رو انجام میدن، زودتر وزن کم می‌کنن.

برای رسیدن به هدف، برنامه ریزی کن و لیستی از وظایف رو برای خودت ترتیب بده و هر کدوم رو تجسم کن: قراره با چه چالش‌هایی روبه رو بشی؟ چطور می‌خوای با اونا روبه رو بشی؟ و وقتی موفق بشی چه حسی خواهی داشت؟

 

4. موقع ورزش کردن حرکت آخر رو حذف نکن

 

برای داشتن صلاحیت انجام تمرین‌های نیروی دریایی، گوگینز باید بیشتر از 100 پوند رو در سه ماه کم می‌کرد، و برای رسیدن به هدفش تمرین‌های روزانه‌ای رو انجام می‌داد. یه روز، وقتی بیشتر از 100 تا بارفیکس رفته بود، در سری آخر فقط 11 تا رو رفت در حالی که قرار بود دوازدهمین بارفیکس رو نیز برود. 

حرکت آخر اون رو گول زد: گوگینز می‌دونست که اگه کم کاری کنه نمی‌تونه به رویاش دست پیدا کنه. برای همین برگشت و همون شب تمام حرکت بارفیکس رو دوباره انجام داد، در حالی که تو یه روز دو بار حرکات رو انجام داده بود.

شما احتمالا به اندازه‌ای که گوگینز در باشگاه سرسخته، محکم نیستین ولی حذف یه حرکت برای افراد عادی هم خوب نیست: شما احتمالا مطالعاتی رو دیده‌اید که نشون میدن بلند کردن وزنه‌های سبک به اندازه‌ی بلند کردن وزنه‌های سنگین، سایز مناسبی که می‌خواین رو به شما میدن. ولی همون مطالعات نشون میدن که بالا بردن وزنه‌های سبک به شکست منجر میشه، چون افراد دیگه نمی‌تونن حتی یه حرکت اضافه بزنن. اگه در آخر تمریناتتون یه مورد رو حذف می‌کنین، نمی‌تونین چیزی که میخواین رو به دست بیارین.

 

5. نه فقط در تمرینات، بلکه در زندگی هم تلاشت رو به شکل تصاعدی زیاد کن

 

افزایش تصاعدی تمرین‌ها یکی از اصول ورزش‌های استقامتیه. این ایده‌ایه که میگه باید در هر تمرین یا هر مرحله‌ای از نقشه‌ات، نسبت به بار آخری که اون کار رو انجام دادی، بیشتر تلاش کنی (چه در حجم کار چه در تلاشت). بدین ترتیب به پیشرفت ادامه میدین.

گوگینز پیشنهاد میده که این اصل رو نه تنها در باشگاه، بلکه در کل زندگی پیاده کنیم: اگر تمرکزت بر روی مطالعه‌ی بیشتره، عملکردت در گذشته رو اندازه بگیر و ازش به عنوان یه معیار استفاده کن. اون میگه:”در یه ماه در تعداد کتاب‌هایی که می‌تونی بخونی، رکورد بزن. اگه بر روی رشد ذهنی تمرکز کردی، خودت رو طوری آماده کن که سرسخت تر و بیشتر از قبل مطالعه کنی.”

شاید اندازه گرفتنش همیشه کار آسونی نباشه ولی پیدا کردن یه راه برای نشون دادن این که دارین پیشرفت می‌کنین، می‌تونه به شما کمک کنه که در خارج از باشگاه هم به اندازه‌ی زمین آهنی روز به روز بهتر بشین.

 

6. موفقیت خودت رو با کار کردن جشن بگیر

 

صبر کن، چی؟ وقتی موفق میشین، احتمالا حس می‌کنین که به یه پیتزا، مهمونی یا مهمونی پیتزا نیاز دارین. گوگینز هم با جشن گرفتن با یه کیک زیاد ناآشنا نیست__اون به خوبی به یاد داره که بعد از تموم شدن هفته‌ی جهنمی یدونه از اون‌ها را به طور کامل خورد.

ولی او هم چنین به نگه داشتن و ادامه دادن جنبشی که انسان رو به موفقیت می‌رسونه، ارزش میده. بعد از سومین تلاش برای گذروندن آزمون‌های شایستگی و ورود به ارتش، گوگینز میگه که موفقیتش رو با یه دوره تمرین خیلی سخت جشن گرفته:”صبح روز بعد و تا سه هفته بعد، زمانم رو در استخر گذروندم در حالی که یه کمربند 16 پوندی به خودم بسته بودم. من تا 50 متر زیر آب شنا می‌کردم و طول استخر رو زیر آب پیاده روی می‌کردم، با یه آجر تو هر دستم و تمام این کارها رو با یه نفس انجام می‌دادم.”

وقتی به یه دستاوردی رسیدی، جشن بگیر ولی علاوه بر اون تمام خوشحالیت رو یه جا خرج نکن: اجازه بده همون جنبش و رفتاری که تو رو به موفقیت رسونده، تا پیروزی بعدی هم همراهت باشه.



7. برای این که به جنگیدن ادامه بدی، دلیل جنگیدنت رو بدون

 

به دلیل مشکلات پزشکی و جراحت، گوگینز مجبور شد سه بار هفته‌ی جهنمی نیروی دریایی را تحمل کنه. هفته‌ای که شامل آزمون‌های فیزیکی چند روزه است، اجازه‌ی خواب به شرکت کنندگان داده نمیشه و ضربه‌ی ذهنی شما رو وارد لیست سرسخت ترین افراد دنیا می‌کنه. و تنها چیزی که باعث شد گوگینز در اونجا دوام بیاره، دونستن جواب این سوال بود: من چرا اینجام؟

وقتی شما با یه موقعیت سخت یا کمی ناراحتی روبه رو میشین، ممکنه از خطی که به اهدافتون میرسه خارج بشین، گوگینز میگه:”اگر شما جواب سوالتون رو داشته باشین، برای این که یه تصمیم آنی نگیرین تا ضعف ذهنی خودتون رو نادیده بگیرین و به حرکت ادامه بدین، آماده خواهید بود. برای این که به جنگیدن ادامه بدی، دلیل جنگیدنت رو بدون!”

 

8. از موفقیت‌های گذشته برای گرفتن یه جون تازه استفاده کن

 

گوگینز برای فوق ماراتن اولش، خیلی خوب تمرین نکرد و همونطور که انتظار دارین، به همین دلیل به تقلای شدید افتاد. خودش رو مجبور به اتمام مسابقه کرد، او در حالتی که “ظرف کلوچه” ذهنی می‌نامه، فرو رفت، مخزنی از خاطرات گذشته که به یادش می‌آورد در گذشته با چه سختی‌هایی دست و پنجه نرم کرده.

گوگینز میگه:”به یاد آوردن مشکلات و این که این سختی‌ها چطور ذهنیتتون رو محکم‌تر کردن، می‌تونه به شما کمک کنه تا از یه چرخه‌ی تفکر منفی رها بشین و زمان‌هایی که برای تسلیم شدن تصمیم آنی می‌گیرین، به خودتون بیاین. حتی اگه احساس ضعف می‌کنین و فکر می‌کنین که زندگی شما رو شکست داده، می‌تونم قسم بخورم که یک یا دو بار تو زندگیتون بر مشکلات غلبه کردین و طعم موفقیت رو چشیدین.”

وقتی حس می‌کنین که در جا میزنین یا به عقب برمی‌گردین، لیست “ظرف کلوچه” خودتون رو بسازین: به یاد بیارین که چطور از موانع گذر کردین و این که چه حسی داشتین تا به پیروزی بعدی خودتون برسین.

گوگینز هم چنین رکورد جدیدی را برای تعداد بارفیکس در 24 ساعت رقم زد، 4030 تا بارفیکس در سال 2013؛ و با یک ورسا کلایمبر از کوه اورست بالا رفت، 29،029 قدم در سه ساعت و سی و سه دقیقه در سال 2017.

 

9.” شما حس تنهایی خواهید کرد، حس ناامنی خواهید داشت، به این احساسات غلبه کنین!”

 

گوگینز این ها رو قوانین طبیعت خودش می‌نامه. “وقتی که به شدت تشنه‌ی موفقیت هستین، ممکنه احساس تنهایی، شک، نا امنی و مسخره شدن داشته باشین.”

دقیقا مثل ترفند “پاسخ گویی به آینه” که گوگینز پیشنهاد می‌کنه با خودمون رو راست باشیم: “شما باید برای جنگ با خودتون متمایل باشین و یه هویت کاملا جدید بسازین.”

البته گفتنش از انجام دادنش راحت‌تره: ولی همون مدلی که برای ترفند آینه پیشنهاد داده شد، این جا هم نتیجه میده. دنبال افرادی باش که با موفقیت‌هایی که دارن، الهام بخش شما بشن و در مورد این که چطور تلاش کردن (یا تلاش می‌کنن)، مطالعه کن: چه وقتی که مثل واین جانسون می‌خوای به مشکلات مالی غلبه کنی یا وقتی که مثل تئودور روزولت جوان با یه مشکل فیزیکی روبه رو هستی یا مثل تیم فریس از همه “نه” می‌شنوی، همیشه کسی هست که ازش الگوبرداری کنی__پس می‌تونی از پسش بر بیای.

 

10. هر چقدر که سخت تر تلاش کنی، زندگیت هم به همون اندازه سخت‌تر میشه.

 

در واقع گوگینز این جمله را در زمانی میگه که نا امیده شده بود: وقتی با جراحتی درگیر بود که اون رو برای بار دوم از تمرین‌های نیروی دریایی باز گذاشته بود، اون این شکایت رو برای مادرش نوشت.

ولی این فقط یه شکایت نیست: این برای هر کسی که می‌خواد به چیزهای بزرگ دست پیدا کنه، یه واقعیته و در واقع معمای این کتاب الهام بخشه. ادامه دادن زندگی با کمترین میزان تلاش نسبتا آسونه. این به دست آوردنه که سخته. هر چقدر که سخت تر تلاش کنی، زندگیت هم به همون اندازه سخت تر میشه__البته به نفع خودت.

 

اگه از این کتاب خوشتون اومده پیشنهاد میکنم این کتابارو هم بخونین و لذت ببرین:

دیوید گوگینز 2

درباره دیوید گوگینز:

دیوید گوپینز یه دونده‌ی فوق ماراتن، دوچرخه سوار مسافت طولانی، ورزشکار مسابقات سه گانه، سخنگوی انگیزشی و نویسنده است. او از نیروی دریایی آمریکا بازنشسته شده و عضو قبلی برج مراقبت نیروهای هوایی است که در جنگ عراق خدمت کرده. تاریخچه‌ی کمک او به خودش و کتاب نمی‌تونی به من آسیب بزنی، در سال 2018 منتشر شده.

کتاب های مشابه نمی‌توانی به من آسیب بزنی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *