کاور کتاب سرسختی

معرفی و نقد کتاب: سرسختی

زیرعنوان کتاب: قدرت اشتیاق و پشتکار

نویسنده: آنجلا داکورث

امتیاز در گودریدز:
4.1/5
امتیاز در آمازون:
4.6/5
با 65103 رای
با 3138 رای
تعداد صفحه: 277
زبان اصلی: انگلیسی

در این کتاب، که هر که میخواهد به موفقیت برسد باید آن را بخواند، آنجلا داکورث، روانشناس پیشرو، به والدین، اساتید، دانشجویان و بازرگانان کارکشته و تازه کار نشان میدهد راز موفقیت بزرگ استعداد نیست بلکه سماجتی متمرکز به نام سرسختی است.

چرا برخی افراد موفق میشوند و بقیه شکست میخورند؟ آنجلا داکورث یافته های جدیدش در تحقیق میدانی درباره سرسختی را به اشتراک میگذارد و توضیح میدهد که چرا استعداد، تضمینی برای موفقیت نیست. در حقیقت عوامل دیگری مانند یافتن علایق و دنبال کردن آنها با تعهد میتوانند حیاتی تر از استعداد باشند.

داکورث بیان میکند موفقیت از طریق هوش کسب نمیشود بلکه ترکیب ویژه ای از علاقه و پیگیری طولانی مدت است. او به عنوان استاد دانشگاه پنسیلوانیا، آزمایشگاه شخصیت شناسی خود را ساخت و شروع به آزمایش این فرضیه کرد.

در این کتاب، او خواننده را به درون تحقیقاتش میبرد تا سری به معلمانی که در سخت ترین مدارس تدریس میکنند، سربازانی که به سختی اولین روزهایشان در مدرسه نظامی را میگذرانند و جوانانی که به مرحله آخر مسابقه سخت رسیده اند، بزنید. همچنین او ایده های خارق العاده ای از تاریخ و برنامه ها میگیرد که میتوانند مثالی از تجربیات مدرن در اوج کارکرد خود باشند. همینطور هرچه از مصاحبه با افراد بسیار موفق یاد گرفته را به اشتراک میگذارد. افرادی مانند مدیر جی پی مرگان، جیمی دیمن تا ویراستار کارتونهای نیویورکر و پیت کرول مربی تیم سی‌هاوکس سیاتل. کتاب سرسختی، به طرز فوق العاده‌ای شخصی، آگاهی بخش و دگرگون کننده درباره زمانی است که وقتی میخورید و فکری که در آن موقعیت در ذهنتان میگردد است. و همینطور اینکه استعداد یا شانس تاثیر چندانی بر موفقیت ندارند.

نقل قول‌های کتاب سرسختی:

«اشتیاق بسیار یافت میشود. پایداری اندک.»

«پتانسیل ما یک چیز است و اینکه با آن چه میکنیم چیز دیگری.»

«برای رسیدن به کمال راه میانبری وجود ندارد. به دست آوردن تخصص حقیقی و حل کردن مشکلات واقعا دشوار باید زمان زیادی صرف کرد. زمانی بیش از چیزی که عموم افراد فکر میکنند… شما باید این تواناییها را داشته و محصول یا خدماتی از آن بسازید که برای بقیه مردم ارزشمند باشد… ثبات یعنی روی چیزی که آنقدر برایتان اهمیت دارد که حاضرید به آن پایبند بمانید کار کنید… انجام کاری که دوستش دارید اما نه اینکه فقط عاشقش شوید، بلکه عاشقش بمانید.»

«به زودی متوجه میشوید یک کار را بهتر و بهتر انجام دادن میتواند راضی کننده تر از تازه کار ماندن در چندین کار مختلف باشد.»

«هیچکس نمیخواهد ساعتها روند تبدیل شدنش به چیزی که هست را به شما نشان دهد. آنها ترجیح میدهند بهترین لحظه از کسی که به آن تبدیل شده اند را به نمایش بگذارند.»

«من هر روز خود را به چالش میکشم. وقتی زمین میخورم، دوباره بلند میشوم. ممکن است باهوشترین فرد نباشم اما میخواهم سرسخت ترین باشم.»

«هرچقدر استعداد اهمیت داشته باشد، تلاش دو برابر اهمیت دارد.»

«من درسی گرفته ام که هیچوقت فراموش نمیکنم. اینکه هروقت به عقب کشیده شده یا شکست خوردم نباید به آن واکنش زیادی نشان دهم.»

«…نمیتوان صرفا با فکر کردن علاقه را یافت. در عوض علایق از طریق تعامل با دنیای خارج نمودار میشوند. رویه کشف علایق میتواند کثیف، جالب و ناکارآمد باشد. به همین دلیل نمیتوانید پیش بینی کرد که به طور قطع چه چیزی نظر شما را جلب خواهد کرد و چه چیزی نه… بدون آزمون و خطا نمیتوانید متوجه شوید کدام علایق با شما میمانند و کدام نه.»

«وقتی همینطور سعی میکنید موقعیت خود را به سمت بهبود تغییر دهید، احتمال این وجود دارد که پیدایش کنید. وقتی دست از گشتن میکشید و فرض میکنید نمیتوان راهی یافت، تضمین میکنید که برنده دیگران هستند.»

«بله اما مسئله این است که رسیدن به موفقیت ممکن است. موفقیت نیازمند مجموعه ای از ویژگی های مجزای بسیاری میشود که رسیدن به تک تک آنها ممکن است.»

«هدف داشتن به این معناست که کاری که انجام میدهیم برای افرادی جز خودمان اهمیت داشته باشد.»

«بدون تلاش استعداد شما چیزی بیش از یک پتانسیل نهان نیست. بدون تلاش، مهارت شما چیزی جز کاری که میتوانستید انجام دهید اما هیچ وقت ندادید، نیست.»

«بیشتر دستاوردهای انسانها در اصل مجموعه ای از تعدادی بی شمار عنصر منفرد است که هر کدام به نوعی عادی هستند.»

«اینکه بگویم من احساس میکنم فردا روز بهتری است با اینکه بگویم کاری میکنم که فردا روز بهتری شود، تفاوت دارد.»

«صرف زجر نیست که به ناامیدی ختم میشود، بلکه زجری که فکر میکنید نمیتوانید کنترلش کنید باعث شکست تان میشود.»

«نوعی از پشتکار این است که هر روز سعی کنیم هر کاری را بهتر از روز قبل انجام دهیم.»

«انقدر نخوان و برو فکر کن.»

«غر نزن. گلایه نکن. بهانه نیاور.»

«علاقه به شغلتان یعنی مقداری اکتشاف، که به دنبالش مقدار زیادی پیشرفت و بعد عمری عمیق شدن در آن موضوع است.»

«خب باشه فکر کنم زیاد خوب پیش نرفت ولی احتمالا من به کارم ادامه بدم.»

«علاقه از لذت عمیق از کاری که انجام میدهید، شروع میشود.»

نقد و خلاصه کتاب سرسختی:

مروری بر کتاب سرسختی

 

آنجلا داکورث، روانشناسی است که اصطلاح «سرسختی» رو در میان مجمع های سیاستگذاری آموزشی جا انداخته است. داکورث محققی است که باید جدی گرفته شود. نام او در دو کتاب پرفروش «چگونه کودکان موفق میشوند» نوشته پاول تاف و «قدرت عادت» نوشته چارلز دوهیگ آمده است. آنجلا داکورث در کاخ سفید به همفکری دعوت شده و بورس «نابغه» مک آرتور را دریافت کرده است. در آزمایشگاه داکورث در دانشگاه پنسیلوانیا، ثبات بیجنسیت است. همه اینها به خطر ویژگی سرسختی و و خودکنترلی او در این راه است. دو ایده بزرگ در کتاب سرسختی باعث شهرت داکورث شده اند: یکی این است که سرسختی، موفقیت را بهتر از استعداد یا هوش پیش بینی میکند و دو، هر کس، زن یا مرد، پیر یا جوان، میتواند یاد بگیرد سرسختی داشته باشد.

به هر حال دنیا همیشه یار ما نیست و لزوما این امر چیز بدی نیست. به روزهای پایه گذاری آمریکا برمیگردیم. آنطور که هاک فین گفته است، نیاز به ثابت قدمی بود که باعث شد به این منطقه نور تابانده شود. این اصطلاح که استعداد مادرزادی است نه به اکتسابی، نسخه امروزی سیستم طبقاتیی است که آمریکاییها از آن فراری بودند. دیدگاه نابغه گرایی باعث قدرت گرفتن انفعال و سرخورده شدن آرزوها میشود. تینزچر در کتاب جدیدش به نقل از داکورث در کتاب “سرسختی: قدرت علاقه و پشتکار” نقل میکند: «اگر فرض کنیم نبوغ نوعی جادو است، مجبور نیستیم خود را با آن قیاس کنیم و حس کنیم آن را کم داریم.»

از طرف دیگر، ثبات با خود مساوات میاورد، یا حداقل در زمینه پیش بینی موفقیت افراد در آینده، کمتر از استعداد آنها را طبقه بندی میکند. هوش قابل سنجش به ژنتیک مربوط است اما همچنین به شدت بر عوامل محیطی مانند تعداد کلماتی که افراد اطراف کودک استفاده میکنند، وابسته است. پیشرفت در زمینه ثبات آنچنان به عوامل فرهنگی مربوط نیست. همچنین به نظر داکورث موتور بهتری برای تحرک اجتماعی است.

تربیت شخصیتی افراد محروم مشخصا مقدار رو به رشد نابرابریهای دیکنزی را از میان نمیبرد اما نظریات داکورث درباره ترویج پشتکار قطعا زندگی افراد بسیاری را بهبود بخشیده است. داکورث از نزدیک با افراد تاثیرگذار در جنبش اصلاحات آموزشی کار کرده است؛ افرادی مانند پایه گذاران شبکه مدارس پروانه دار KIPP (برنامه ای بر پایه شعار “دانش قدرت است”) که درحال حاضر 183 مدرسه در 20 ایالت دارند. او به آنها کمک کرد رویکرد آموزشی عشق سرسخت یا «بهانه نداریم» که در میان مدارس پروانه دار معمول است را ابداع کنند که استاندارد دانش آموزان را در سطح بالایی نگه میدارد و کارمندان از روش های سرسخت انضباطی برای ایجاد عادات خوب استفاده میکنند. به لطف او دروس اجتماعی و احساسی در برنامه درسی مدارس دولتی تدریس میشوند. همچنین جنبشی برای امتحان مدارس در زمینه چگونگی تدریس دروس غیرشناختی شکل گرفته است اما لازم به ذکر است که داکورث مخالف این عمل است. او میگوید هر امتحانی در زمینه شخصیت شناسی، شخصی تر از آن است که بتوان برای آن استانداردی تعبیه کرد.

در این کتاب داکورث، که جلسات TED او بیش از هشت میلیون بازدید دارند، دروسش را به جمع افراد کتاب خوان وارد میکند.  کتاب  سرسختی در ایران هم ترجمه و با اقبال رو به رو شده است.  از نظر استراتژیهای فروش، کتاب بدی نیست، البته به دلیل قراردادهای سبک خودیاری، داکورث آتش نظریه اصلی خود را در حد فرمولهایی تشریفاتی کم کرده است.

اگر این کتاب را بخواهیم در یک خط خلاصه کنیم، بهترین بخش آن دو معادله ای میشد که به سادگی اثبات میکند چرا تلاش از استعداد موثرتر است:

استعداد x تلاش = مهارت. مهارت x تلاش = موفقیت

به بیان دیگر “تلاش دو برابر حساب میشود”. ملکوم گلادول در کتاب پرفروشش «استثنائیها» آن را «قانون هزار ساعت» نامیده است. کری کلوز سیزده ساله برای قهرمان ملی شدن بیش از 3000 ساعت تمرین کرد اما دلیل بردش این نبود. برتری رقابتی کلوز، دیدگاه سرسختانه ی او به تمرین کردن بود. او در آن سن حساس جسارتش را داشت تا اشتباهات خود را یافته و بارها و بارها تمرین شان کند.

داکورث با با بیان مثالهای زیادی از سربازان دانشگاه نظامی که مراسم فرساینده صبحگاهی را تحمل میکنند گرفته تا زنی که فلج مغزی را شکست داد تا یکی از موفقترین کمدینهای انگلستان شود میگوید همواره جای امید هست. داکورث چیزی معادل یک برنامه چهار مرحله ای پیشنهاد میدهد که آخرین قدمش در راه شکست دادن منفی نگری به کمک روش روانشناسی به نام کرول دوک به نام «تفکر رشد» است.

ما فقط باید قدم اول تا سوم را کامل کنیم: 1) یافتن علاقه ای آتشین، 2) تمرین فراوان و 3) به دست آوردن حس هدفی والاتر که منظور داکورث از هدف والاتر این است که باید باور داشته باشم علاقه من دنیا را بهتر خواهد کرد.

 

نقد کتاب سرسختی نوشته آنجلا داکورث

 

با اینکه داکورث با مدرک میگوید افرادی که فکر میکنند اهدافشان به بهبود حال بقیه کمک میکند، احتمال بیشتری دارد به «اهداف درجه یکشان» دست بیابند، به نظر بعضی از مخاطبان کتاب قدم سوم نامعقولترین قدم کتاب سرسختی است. بعضی معتقدند موفقیت قوت قلب میدهد اما لزوما دنیا را جای بهتری نمیکند. یکی از معیارهای «تلاش هدفمند» کیت کول، فرزند مادر مجردی تنگدست که از سالنکاری در هوترز تبدیل به مدیر نانوایی زنجیره ای سینابون تبدیل شد این بود که «اگر بتوانم به سازمان کمک کنم، به برند کمک کرده ام. اگر به برند کمک کنم، به مردم و کشور کمک کرده ام» این جمله صرفا شعار شرکتی است و نه دیدگاهی اخلاقی. داستان هوراشیو-وار کول ممکن است الهام بخش خوانندگان باشد اما فلسفه پس دادن او غرایز نوع دوستانه هیچکس را بیدار نمیکند. با 880 کالری و 36 گرم چربی خالص، نان های سینابون به هیچکس کمکی نمیکند.

ضعف این مثال، نشان دهنده مشکل این کتاب و در درجه بعدی، اصول داکورث یعنی تمرکز بر سرسختی، آموزش فردی را از پیشرفت اخلاقی جدا میکند. داکورث نه ارزش های جامعه ای که مستقیم به سمت پیروزی میرود را زیر سوال نمیبرد و نه موانع سیستمی برای رسیدن به موفقیت را بررسی میکند. البته داکورث از  این مشکل آگاه است و محض احتیاط در بندی مینویسد: «موقعیتهایی مانند داشتن یک استاد یا مربی خوب اهمیت بسیاری دارد. فرضیه ی من این نیروهای خارجی و شانس را شامل نمیشود و درباره روانشناسی موفقیت است اما چون روانشناسی تنها عامل موثر نیست، تئوری من یک نظریه ناقص است.» و او اینگونه کتاب را تمام میکند.

نمیتوان گفت داکورث مقصر نوع استفاده دیگران از تحقیقاتش هستند اما او مشکلی با این موضوع ندارد که آنها کتاب سرسختی را در حد دارویی که میتوان اشتباه از آن استفاده کرد، پایین بیاورند. از طرفی یکی از مدارس پروانه دار «بهانه نداریم» که تحقیق او به شکل گرفتن آن کمک کرده است، نمره ریاضی و ادبیات را میان اقلیتها و افراد تنگدست بالا برده است. از طرف دیگر، تعداد زیادی از افراد تحصیل کرده، مانند معلمان سابق آن مدارس میگویند که برخی از این مدارس بیشتر مانند زندان هستند تا جایی برای یادگیری. مدارسی که خود کنترلی را به ابراز وجود برتری میدهند ممکن است کودکانی را از فقر نجات دهند اما از سمت دیگر میتوانند باعث شوند دانش آموزان محدود، بیش از حد سر به زیر و آنطور که جوان وی. گولن، مردم شناس، میگوید «کارگر-دانشجو» بار بیایند. درحالی که مدارس افراد مرفه تر آنها را تشویق میکنند از نظر علمی کنجکاو باشند و منطق و خلاقیت فردی داشته باشند. از خود بپرسید رهبران حاصل از کدام یک از این مدارس هستند. شاید دیدگاهی کمتر سختگیرانه همراه با نگاهی انتقادی به فرهنگ پیشرفت فردی در آمریکا بتواند نابرابریهای اجتماعی را به چالش بکشد نه اینکه خود به آن دامن بزند.

 

خلاصه کتاب سرسختی نوشته آنجلا داکورث

 

  1. راز رسیدن به موفقیت، سرسختی است نه استعداد: ترکیب ویژه ای از علاقه و پشتکار
  2. سرسختی یعنی علاقه و پشتکار داشتن برای اهداف طولانی مدت
  3. افراد سرسخت میتوانند علیرغم شکستها، عزم و انگیزه شان را برای مدتی طولانی حفظ کنند

 

پنج ایده بزرگ

 

  1. سرسختی یعنی نگه داشتن هدف اصلی برای مدتی طولانی (هدف اصلی همان دغدغه ی شماست؛ قطب نمایی که به تمام اهداف دیگرتان مسیر و معنا میدهد.)
  2. معیارهای سرسخت چهار ستون دارند: ی1. علاقه، 2. تمرین، 3. هدف، 4. امید.
  3. افراد سرسخت تمرین سنجیده بیشتری میکنند و تجربه بیشتری دارد.
  4. در مسیر سرسختی روزهای طولانی و شبهای سخت، عقبگرد و ناامیدی، درگیری و فداکاری، همه و همه ارزشمندند چون در نتیجه سرسختی منفعت همه تامین میشود.
  5. عموما وقتی تصمیماتی مربوط به سرسختی میگیریم، مسئله بیشتر هویت است تا هرچیز دیگری.

 

نکات مهم کتاب سرسختی

 

پتانسیل ما یک چیز است و اینکه با آن چه میکنیم چیزی دیگر.

ما نسبت به فردی که باید باشیم، صرفا نیمه آگاه هستیم. گویی که برنامه مان را چیده اند. ما فقط از بخش کوچکی از منابع فیزیکی و ذهنی مان استفاده میکنیم.

افرادی که با تلاش خود چیزی را به دست آورده اند، در خطر پیشداوری «در ذاتش بود» قرار دارند. ما همگی به طور نهانی ترجیح میدهیم فکر کنیم دیگران به خاطر همان استعداد ذاتی به فردی که هستند تبدیل شده اند.

از نظر داکورث، بزرگترین دلیل این امر که شغلی صرفا براساس استعداد داشتن مضر است، ساده است: با تاباندن نورمان فقط بر استعدادمان، خطر آن را به جان میخریم که هر پتانسیل دیگری را در سایه ها رها کنیم. ما سهوا این پیام را میدهیم که ویژگیهای دیگر –من جمله سرسختی- ارزششان آنقدر که باید نیست.

در تحقیقی روی شنای رقابتی، دن چامبلیس نوشته است: «بیشتر دستاوردهای انسانها در اصل مجموعه ای از تعدادی بی شمار عنصر است که هر کدام به نوعی عادی هستند.»

افرادی که «فکرشان در یک راستا کار میکند، همه چیز را به عنوان وسیله می بینند، زندگی درونی خود و دیگران را تحت نظر دارند، تمام حالات و مشوقها را جذب و تمام راههای کارآمد دم دستشان را با هم همسو میکنند» و به چیزهای بزرگی دست میابند. قطعا استعداد – یا سرعت پیشرفت در یک مهارت – اهمیت دارد اما در این معادله، تلاش دو برابر حساب میشود. مهارت حاصل تلاش است و در عین حال، تلاش باعث به ثمر نشستن مهارت میشود. تداوم تلاش در طولانی مدت از همه مهمتر است.

به نظر تعداد زیادی از ما خیلی زود تسلیم میشویم. حتی کمتر از تلاشی که یک فرد سرسخت در یک روز میکند. مهم این است که فردا و فردای آن بیدار شویم و آماده باشیم روی تردمیل برویم و ادامه دهیم.

سرسختی یعنی چیزی آنقدر برایتان اهمیت دارد که حاضرید به آن پایبند بمانید و کار کنید… نه اینکه فقط عاشق آن کار باشید، بلکه عاشقش بمانید.

 

سرسختی دو بخش دارد: علاقه و پشتکار

معنای علاقه، اشتیاق بسیار فراوان است و پشتکار، پایداری کمیاب.

داکورث درباره علاقه میگوید: «منظور من از علاقه این نیست که صرفا چیزی داشته باشید که به آن اهمیت بدهید. منظورم این است که به آن هدف نهایی به طور پایدار، پایبند و مداوم علاقه داشته باشید. شما دمدمی نیستید. هر روز با سوالی بیدار میشوید که شب قبل با فکر آن به خواب رفته بودید. به بیان دیگر شما به یک سمت مشخص اشاره میکنید، ترجیح میدهید کوچکترین قدمها را به سمت مورد نظرتان بردارید تا آنکه قدمی بزرگ به سمت مقصدی دیگر. در بدترین حالت ممکن است بقیه شما را دارای وسواس تمرکز بخوانند. برای شما باید اقدامات تان به دلیل ارتباطشان با هدف اصلی و فلسفه زندگیتان اهمیت داشته باشد. و شما افرادی هستید که اولویتهای خود را به درستی میشناسید.»

سرسختی یعنی پایبند ماندن به یک هدف اولیه برای مدت بسیار طولانی.

به قول پیت کرول برای شما «فلسفه زندگی» آنقدر جالب و مهم است که بخش بزرگی از فعالیتهای روزتان را سازماندهی میکند. بیشتر اهداف رده دوم یا سوم افراد سرسخت به نحوی به هدف نهاییشان مربوط است. از سمت دیگر نداشتن سرسختی میتواند به دلیل نداشتن ساختار منضبط برای اهداف تان باشد.

وقتی اهدافتان را الویت بندی میکنید، از خود بپرسید «تا کجا این اهداف مقصود مشترکی دارند؟» آنها هرچه بیشتر در یک راستا باشند علاقه شما متمرکزتر است.

سرتان را به خاطر تلاش برای ادامه چیزی که به هدفی مهمتر میرسد، به دیوار نکوبید.

کنار گذاشتن اهداف دست دوم و پایین تر نه تنها قابل بخشش است بلکه گاهی اوقات کاملا لازم است. باید وقتی موقعیتش وجود دارد، یک هدف رده پایین را به خاطر هدف دست یافتنی تر کنار  بگذارید.

به عنوان یک نژاد ما روز به روز در زمینه استدلال انتزاعی بهتر میشویم.

با پیدا کردن فلسفه زندگیمان، ثبات رشد میکند. باید یاد بگیریم پس از تکذیب شدن و ناامیدی خودمان را بلند کنیم و تفاوت میان اهداف کوچکی که به راحتی میتوانند کنار گذاشته شوند را با اهداف بزرگی که نیاز به سرسختی بیشتری دارند، یاد بگیریم.

داکورث درباره «قاعده بلوغ» میگوید: «در طول زمان درسهایی میگیریم که هیچوقت فراموش نمیکنیم و با واکنش به نیازهای رو به رشد با شرایط مان وفق پیدا میکنیم. بالاخره یافتن روشهای نو فکری و رفتاری، عادتمان میشود. روزی میرسد که به سختی خود نابالغمان را به یاد میاوریم. ما وفق میابیم، این انطباق ماندگار شده و در آخر هویت ما – کسی که فکر میکنیم تبدیل به آن میشویم – تکامل میابد. بله، اینگونه بالغ میشویم.»

درست مانند هر جنبه روانشناختی شخصیت ما، سرسختی از چیزی که فکر میکنیم انعطاف پذیرتر است.

اگر آنقدر که میخواهید ثابت قدم نیستید، دلیلش را از خودتان بپرسید.

درست قبل از اینکه کارتان را کنار بگذارید، ممکن است یکی از این چهار فکر از ذهنتان عبور کند: «حوصله ام سر رفته»، «ارزش این همه تلاش را ندارد»، «برای من اهمیتی ندارد» و «من که نمیتوانم انجامش دهم پس بهتر از کنارش بگذرم».

وقتی نوبت به یک هدف مهم میرسد که راهنما و قطب نمای هر کار دیگری که میکنید است، سرسخت ترین آدمها به هیچکدام از جمله های بالا فکر نمیکنند.

بسیار مهم است که یاد بگیریم از اول تا خط آخر، حتی در سخت ترین شرایط پیش برویم، حتی وقتی از خودمان مطمئن نیستیم.

علاقه به شغلتان شامل کمی اکتشاف است که به دنبالش مقدار زیادی پیشرفت و بعد عمری عمیق شدن در موضوع.

نمیتوان صرفا با فکر کردن علاقه را یافت. در عوض علایق از طریق تعامل با دنیای خارج خودشان را نشان میدهند.

چیزی که به دنبال کشف اولیه علاقه میاید دوره بسیار طولانی توسعه علاقه است.

تحقیقات طولانی مدت بر روی دانشجویان تایید کرده اند که والدین و معلمین سرکوبگر، انگیزه غریزی را از میان می برند.

کودکانی که والدینشان اجازه میدهند درباره چیزهایی که دوست دارند خودشان تصمیم بگیرند، احتمال بیشتری دارد که علایقی که بعدا به عنوان اشتیاق سوزان شناخته میشوند را پیدا کنند.

داکورث درباره تفاوت انگیزه میان افراد خبره و تازه کار میگوید: «در شروع مسیر رسیدن به یک هدف، نیازمند تشویق و آزادی برای کشف چیزی که دوست داریم هستیم. نیاز به موفقیت های کوچک داریم. نیاز به تشویق داریم. بله، میتوانیم تا حدی پیشنهاد و انتقاد سازنده را تحمل کنیم. نیاز به تمرین داریم اما نه خیلی زود و نه خیلی زیاد. اگر به یک تازه کار فشار بیاوریم، علاقه ش را لز بین برده ایم. وقتی این اتفاق افتاد خیلی خیلی سخت است که دوباره آن را به دست آورد.»

هرچقدر یک فرد سرسخت تر باشد، احتمال تغییر شغلش کمتر است.

برای افراد ماهر، تازگی اهمیت چندانی ندارد.

 

اگر میخواهید علاقه تان را دنبال کنید اما هنوز آن را پیدا نکرده اید، باید از اول شروع کنید: اکتشاف. از خود بپرسید:

  1. دوست دارم درباره چه چیزهایی فکر کنم؟
  2. ذهنم به کجا میرود؟
  3. چه چیزی واقعا برایم اهمیت دارد؟
  4. دوست دارم وقتم را چگونه بگذرانم؟ و از آن طرف چه چیزی برایم غیر قابل تحمل است؟

داکورث به فارغ التحصیلانی که نمیدانند باید چه کار کنند میگوید: «تجربه کنید! امتحان کنید! قطعا بیشتر از وقتی که این کار را نمیکردید، یاد میگیرید!»

پند به دنبال علایقت برو، صحبت بدی نیست اما مفیدتر آن است که درک کنید اصلا چگونه علایق شکل میگیرند.

کایزن کلمه ای ژاپنی به معنی مقاومت مقابل عدم پیشرفت است.

دریافت مهمی از تحقیقات آندرس اریکسون درباره تعالی این است که افراد متخصص زمان زیادی را به تمرین اختصاص نمیدهند بلکه آنها به طور متفاوتی تمرین میکنند. برخلاف اکثر ما، متخصصین هزاران هزار ساعت کاری میکنند که اریکسون به آن تمرین حساب شده میگوید.

 

نظر داکورث درباره نوع تمرین متخصصین:

  1. آنها هدف دشواری تایین میکنند، روی بخش کوچکی از فعالیتشان متمرکز میشوند. به جای آنکه بر کاری که خوب انجام میدهند تمرکز کنند، سعی میکنند نقطه ضعف شان را بهبود بخشند. آنها عمدا به سمت چالشهایی میروند که میدانند هنوز از پسش بر نمیایند.
  2. سپس با توجه کامل و تلاش بسیار، سعی میکنند به هدف دشوارشان برسند. به طور جالبی اکثر آنها زمانی اینکار را میکنند که کسی نگاهشان نمیکند.
  3. در اولین فرصت به دنبال نظر بقیه درباره پیشرفت شان هستند. عموما بیشتر نظرات، منفی هستند. این یعنی متخصصان بیشتر میخواهند بدانند چه کاری را اشتباه انجام داده اند – تا بتوانند درستش کنند- تا اینکه کجای کار خوب بوده. حال بعد از نظر دادن چه میشود؟
  4. بعد از آن تا وقتی کاملا بر آن کار تسلط پیدا کنند، این روند را بارها و بارها تکرار میکنند. تا وقتی کاری که زمانی برایشان دشوار بود، بی نقص و روان شود. تا وقتی نقص خودآگاه تبدیل به خبرگی ناخودآگاه شود.
  5. در آخر آنها این روند را با هدف دشوار دیگری تکرار میکنند. یکی یکی این بهبودهای جزیی روی یکدیگر تبدیل به مهارتی شگفت انگیز میشوند.

 

افراد سرسخت تمرین حساب شده و تجربه بیشتری میکنند. به دو دلیل تضادی میان آنها وجود ندارد:

  1. تمرین حساب شده نوع رفتار است و روان بودن یک تجربه. آندرس اریکسون درباره کاری که متخصصین انجام میدهند صحبت میکند و میهالی سیکزنتمیهالی درباره احساس آنها.
  2. لزومی ندارد تمرین حساب شده و تجربه روان را همزمان داشته باشید (داکورث بیان میکند که خیلی کم پیش میاید هر دوی آنها همزمان باشند.)

 

هیچکس نمیخواهد ساعتها روند تبدیل شدنش را به شما نشان دهد. آنها ترجیح میدهند بهترین لحظه کسی که به آن تبدیل شده اند را به نمایش بگذارند.

 

داکورث برای گرفتن بهترین نتیجه از تمرین حساب شده، سه پیشنهاد میدهد:

  1. با علمش آشنا باشید
  2. تبدیل به عادتش کنید (کتاب عادت های اتمی را برای یادگیری اینکه چطور کاری را به عادت تبدیل کنیم مطالعه کنید)
  3. نوع تجربه آن کار را تغییر دهید.

 

هر کدام از موارد زیر از لزومات اساسی تمرین حساب شده و فوق العاده هستند:

  1. داشتن یک هدف دشوار شفاف
  2. تمرکز و تلاش کامل
  3. نظر خواستن سریع و مفید
  4. تکرار با  پیشرفت و آگاهی

 

در «لغتنامه سرسختی» داکورث، هدف به معنی «قصد مشارکت در بهبود اوضاع دیگران» است. بیشتر افراد ثابت قدم، هدف نهایی خود را در ارتباط عمیقی با دنیایی فراتر از خود میدانند.

از سه بنا پرسیدند:«چه کار میکنی؟» اولی گفت:«من آجر میچینم.» دومی گفت:«من یک کلیسا میسازم.» سومی گفت :«من خانه خدا را میسازم.» اولین بنا یک شغل دارد. دومین بنا یک حرفه دارد. سومین بنا هدف دارد. بیشتر ما دوست داریم مانند بنای سوم باشیم ولی در عوض به عنوان اولی یا دومی شناخته میشویم.

استاد مدیریت ییل، ایمی ورزینیوسکی متوجه شده است که افراد به راحتی میتوانند به او بگویند احساس میکنند مشابه کدام یک از بنایان هستند.

جای تعجب ندارد که ورزینیوسکی به این نتیجه رسیده است که موضوع این نیست که برخی از مشاغل، صرفا شغل و برخی دیگر حرفه و باز برخی دیگر هدف اند. در عوض مهم این است که فردی که آن کار را انجام میدهد باور دارد چیدن آجر بعدی صرفا کاری است که باید انجام شود یا کاری که به موفقیت شخصی بیشتری میانجامد و در آخر کاریست که فرد را به چیزی فراتر از خودش متصل میکند.

تحقیقات آدام نشان میدهد که رهبر و کارمندانی که انگیزه های شخصی و اجتماعی را همزمان در ذهن خود دارند در طولانی مدت بهتر از کسانی که صرفا به فکر خود هستند، عمل میکنند.

ایمی ورزینیوسکی پیشنهاد میدهد درباره اینکه چگونه میتوانیم از طریقی حتی کوچک اما  پرمعنی، شغل فعلی خود را تبدیل به چیزی کنید که به ارزشهای اصلیتان مرتبط است.

بیل دامون پیشنهاد میدهد از الگویی هدفمند، الهام بگیریم.

امید آنجاست که افراد سرسخت کاری با شانس ندارند . آنها فقط دوباره بلند شدن برایشان مهم است. مثبت اندیشها از روی عادت دنبال دلیل مشخص و موقتی برای زجرشان میگردند در حالی که منفی نگرها دلیل همیشگی و فراگیری را مقصر میدانند.

وقتی همینطور سعی میکنید موقعیت خود را به سمت بهبود تغییر دهید، احتمال این وجود دارد که پیدایش کنید. وقتی دست از گشتن میکشید و فرض میکنید نمیتوان راهی یافت، تضمین میکنید که برنده آنها هستند.

داکورث تفکر رشد و ثبات را هم در کودکان کم سن و هم افراد مسن سنجیده است و در تمام نمونه ها متوجه شده که تفکر رشد و سرسختی مکمل یکدیگرند.

 

تفکر رشد منجر به دیدگاه مثبت اندیش شده که منجر به تقدم پشتکار داشتن نسبت به سختی کشیدن میشود.

پیشنهاد داکورث برای آموزش امید داشتن به خود این است که قدمهای معادله بالا را به ترتیب انجام دهید و از خود بپرسید :«چگونه میتوانیم این یکی را بهبود بخشم؟»

 

پیشنهاد داکورث در این زمینه این است:

  1. باور خود درباره هوش و استعداد را ارتقا دهید
  2. دیدگاه مثبت را تمرین کنید
  3. از کسی کمک بخواهید

اگر میخواهید در فرزندتان سرسختی را پرورش دهید، اول از خود بپرسید خودتان چقدر به اهداف زندگیتان علاقه و نسبت به آن پیشتکار دارید. سپس از خود بپرسید چقدر احتمال دارد نوع پرورش فرزندتان باعث شود آن کودک از شما تقلید کند. اگر پاسختان به سوال اول «بسیار زیاد» و به دومی «به احتمال زیاد» باشد، آماده این کار هستید.

بلافاصله پس از اینکه فرزندتان به سن مناسب رسید، فعالیت خارج از کلاسی پیدا کنید که به آن علاقه مند باشد و ثبت نامش کنید و از او بخواهید حداقل برای یک سال آن کار را ترک نکند.

کودکانی که بیش از یک سال فعالیتی خارج از مدرسه انجام میدهند احتمال بسیار بیشتری دارد که از دانشگاه فارغ التحصیل شوند و در جوانی برای جامعه کارهای داوطلبی انجام دهند.

اگر میخواهید ثابت قدمتر باشید، جامعه ای سرسخت پیدا کنید و عضوی از آن شوید. اگر رهبر باشید و بخواهید افراد سازمان تان ثابت قدم تر باشند، فرهنگ سرسختی را بسازید.

با گذشت زمان و تحت شرایط مناسب، عادات و ارزشهای گروهی که به آن تعلق داریم، مال خودمان میشود. آنها را درونی میکنیم. با خود حملشان میکنیم. اینکه چرا و چه کاری انجام میدهیم بالاخره تبدیل به روش و دلیل کاری که انجام میدهم، میشوند.

عموما وقتی تصمیمات مربوط به سرسختی میگیریم، مسئله بیشتر هویت است تا هرچیز دیگری. عموما علاقه و پشتکار ما از آنالیز خشک و ماشینی مان درباره هزینه و مزایای گزینه های دیگرمان به دست نمی آیند. در اصل منشا قدرت ما، فردی است که میدانیم هستیم. (این جمله مشابه ایده عادات براساس هویت جیمز کلیر است.)

 

این بود خلاصه کتاب سرسختی نوشته آنجلا داکورث، ما این کتاب رو در ایست بهترین کتاب های انگیزشی تاریخ هم پیشنهاد کردیم که اگه خوشتون میاد به این مقاله هم سر بزنید.

آنجلا داکورث، همونطور که دیدید، تاکید زیادی بر ایجاد عادت داره از این جهت پیشنهاد ما خوندن کتاب عادت های اتمی جیمز کلیر هست تا کتاب قدرت عادت نوشته چارلز دوهیگ. همونطور که در قسمت دهم از سری اول پادکست یه فنجون کتاب مون گفتیم (که تیکه هایی از عادت های اتمی رو براتون خوندیم و به زودی منتشر میشه) کتاب بسیار قوی و جذابی در زمینه تحقیقات علمی انجام شده روی مغز ما درباره شکل گیری عادت هاست. اما عادت های اتمی بیشتر به صورت عملی کمک مون میکنه که عادت های جدید بسازیم. امیدوارم به پادکست و مقالات مون سری بزنید و از خوندن و شنیدن تیکه های کتابش لذت ببرید.

ضمنا اگه به موضوعات روانشناسی در کل علاقه مندید، اینجا به لیست بهترین کتابهای روانشناسی براتون آماده کردیم که بیان روان و ساده ای از بهترین مطالب روانشناسیه که امیدوارم حتما بهش سری بزنید.

آنجلا داکورث

درباره آنجلا داکورث:

آنجلا لی داکورث استاد، روانشناس و نویسنده مشهور علمی است. او استاد روانشناسی روزا لی و اگبرت چنگ در دانشگاه پنسیلوانیا، جایی که در آن درباره سرسختی و خود کنترلی تحقیق کرد، است.

کتاب های مشابه سرسختی:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *