کاور کتاب خود ناشناخته

معرفی و نقد کتاب: خود ناشناخته

نویسنده: کارل یونگ

امتیاز در گودریدز:
4.1/5
امتیاز در آمازون:
4.6/5
با 7504 رای
با 417 رای
تعداد صفحه: 112
زبان اصلی: آلمانی
دسته‌بندی‌ها: | |

یکی از بزرگترین روانپزشکان جهان نشون می ده که چگونه انسانیت خودمون رو بپذیریم و در برابر فشارهای جهانی که همیشه در حال تغییره،  مقاومت کنیم.

تو این کار چالش برانگیز و محرک، دکتر کارل یونگ – یکی از بزرگترین ذهن های تاریخ – استدلال می کنه که آینده تمدن به توانایی ما به عنوان افراد، تو مقاومت در برابر نیروهای جمعی جامعه بستگی داره. فقط با به دست آوردن آگاهی و درک از ذهن ناخودآگاه و ذات واقعی فرد – “خود کشف نشده” – آیا ما به عنوان افراد می توانیم به خودشناسی ای برسیم که ضد تعصب ایدئولوژیک باشه؟

اما این مستلزم اونه که ما با ترس از دوگانگی روان انسان – وجود خیر و ظرفیت شر در هر فرد – روبرو بشیم.

یونگ در این کتاب مهم، مجابانه بیان می کنه که تنها در این صورته که می تونیم با خطرات ناشی از جامعه توده ای – “مجموع کل افراد” مقابله و در برابر تهدیدهای احتمالی صاحبان قدرت مقاومت کنیم.

نقل قول‌های کتاب خود ناشناخته:

“هرچی جمعیت بیشتر بشه، فرد بیشتر قابل چشم پوشی می شه.”

“به طور طبیعی، جامعه دارای حق مسلمه که از خودش در برابر ذهنی گرایی های ناخواسته محافظت کنه ، اما، تا آنجا که جامعه خود از انسان هایی جدا از فرد تشکیل شد ، کاملا در رحمت فردگرایان بی رحمه.

بذارید هرچه دوست داره در گروهها و سازمانها قرار بگیره – فقط همین همبستگی و از بین رفتن شخصیت فردیه که باعث می شه خیلی راحت در برابر یک دیکتاتور تسلیم بشه.

متاسفانه حاصل جمع یک میلیون صفر، یک نمیشه. در نهایت همه چیز به کیفیت فرد بستگی داره، اما سن کوته بینانه ما فقط به تعداد زیاد و سازمانهای توده ای فکر می کنه ، اگرچه ممکنه کسی تصور کنه که جهان بیش از آنچه که باید، کارهایی رو که یه گروه منظمی به دست یک مرد دیوانه میتونه انجام بده رو، دیده. “

“شما به جای یک فرد مستقل ، نام سازمان ها و در بالاترین نقطه ، ایده انتزاعی دولت به عنوان اصل واقعیت سیاسی رو دارید. مسئولیت اخلاقی فرد بعد از اون، ناگزیره که با سیاست دولت (raison d’etat) جایگزین بشه.

به جای تمایز اخلاقی و ذهنی فرد، شما از رفاه عمومی و بالا بردن سطح زندگی برخوردارید. هدف و معنای زندگی فردی (که تنها زندگی واقعیه) دیگه در توسعه فردی نیست، بلکه در سیاست دولته که از خارج به فرد تحمیل می شه و شامل اجرای یک ایده انتزاعیه که در نهایت تمایل داره تا همه زندگی رو به خودش جلب کنه.

فرد به طور فزاینده ای از تصمیم اخلاقی در مورد چگونگی زندگی خودش محروم میشه و در عوض به عنوان یک واحد اجتماعی تحت حاکمیت، تغذیه، لباس و آموزش قرار می گیره، در واحد مسکونی مناسب اسکان پیدا میکنه و مطابق با استانداردهایی که سرگرمش میکنه، به توده ها لذت و رضایت میده. 

حاکمان، به نوبه خود، به همان اندازه واحدهای اجتماعی حاکم هستند و تنها با توجه به اینکه سخنگوی تخصصی دکترین دولت هستند، از یکدیگر متمایز می شوند.

آنها نیازی به شخصیتهایی ندارند که بتوانند قضاوت کنند، بلکه متخصصانی کاملاً کامل هستند که در خارج از شغل خود غیرقابل استفاده هستند. سیاست دولت تصمیم می گیره که چه چیزهایی باید آموزش داده بشه و مورد مطالعه قرار بگیره. “

“روش آماری واقعیت ها رو با توجه به میانگین ایده آل نشون میده اما تصویری از واقعیت تجربی آنها،به ما نمیده. ضمن انعکاس جنبه ای غیر قابل انکار از واقعیت، می تونه  واقعیت رو  به گمراه کننده ترین روش جعل کنه.

این امر به ویژه در مورد نظریه های مبتنی بر آمار صادقه. نکته متمایز در مورد واقعیت های حقیقی، فردیت آنهاست. می تونیم بگیم که تصویر واقعی، متشکل از مواردی غیر از موارد استثنا در قانون نیست، و در نتیجه ، واقعیت مطلق، عمدتاً دارای ویژگی بی نظمیه. “

“خوشبختی و رضایت، برابری ذهنی و معنادار بودن زندگی – اینها فقط توسط شخص قابل تجربه است و نه توسط کشور، که از یک سو چیزی نیست جز کنوانسیونی که افراد مستقل با اون موافق هستند و از طرف دیگه، به طور مداوم فرد رو به فلج کردن و سرکوب تهدید می کنه. “

“در نهایت همه چیز به کیفیت فرد بستگی داره، اما سن کوته بینانه ما فقط به تعداد زیاد و سازمانهای توده ای فکر می کنه …”

“دولت توده ای قصد ارتقای درک متقابل و رابطه انسان با انسان رو نداره. بلکه بیشتر برای اتمیزه کردن و انزوای روانی فرد تلاش می کنه. “

“فردی که تنها به بیرون نگاه میکنه و قبل از رسیدن گردان ها بزرگ، تسلیم میشه، هیچ منبعی برای مبارزه با شواهد و حواس خودش نداره.”

“اکثر مردم” خودشناسی “رو با شناخت شخصیت خودآگاه خود اشتباه می گیرند. هر کسی”

“در مقابل ذهنیت گرایی ذهن آگاه، ناخودآگاه عینیه و خودش رو عمدتاً به شکل احساسات، خیالات، عواطف، انگیزه ها و رویاهای مخالف نشون میده، که هیچ کس خودش نمی سازه اما به طور عینی بر او وارد می شه. زوج”

“ایمان جایگزین مناسبی برای تجربه درونی نیست، و در جایی که این وجود ندارد، حتی یک ایمان قوی که به طور معجزه آسایی به عنوان هدیه ای از فضل به وجود آمده ، می تونه به همون اندازه معجزه آسا از بین بره. مردم”

“اگر استقلال فردی اشتیاق مخفیانه بسیاری از مردم نبود، به سختی می توانست از سرکوب جمعی یا از لحاظ معنوی، جون سالم به در ببره.”

“برای هر مورد آشکار جنون  به نظر من، حداقل ده مورد نهفته وجود دارد که به ندرت به مرحله ای می رسه که آشکارا شروع به گشودن کنه اما دیدگاه ها و رفتار آنها، با همه ظاهر طبیعی بودن ، تحت تأثیر عوامل ناخودآگاه بیمارگونه و انحرافیه. “

نقد و خلاصه کتاب خود ناشناخته:

 

نقد کتاب خود ناشناخته نوشته کارل یونگ

 

کارل گوستاو یونگ (18751961) در سوئیس متولد شد. اون یه روانپزشک و روان درمانگر مشهور بود. ایده ها و مطالعاتش ریشه در روانشناسی تحلیلی داشت. یک مکتب روانشناسی که اهمیت زیادی به سفر شخصی هر شخص و فردیت او می ده. خود کشف نشده در سال 1957 منتشر شد.

اگه دوست دارین بیشتر بشناسین شو با سیر تحولات شخصیتی و فکری رو آشنا بشین حتما پیشنهاد میکنم که به پادکست مون “یه نویسنده 1” که درباره کارل یونگ بوده گوش بدین و لذت ببرین!

کتاب خود ناشناخته مجموعه مقالاتیه که توسط یونگ نوشته شده و در اون او نارضایتی و نگرانی خودش رو از جنبش های توده ای، دیکتاتوری ها و ناچیز بودن ناگهانی فرد ابراز می کنه.

در طول کتاب، یونگ برای تاکید بر اهمیت زندگی فردی، خودشناسی و توضیح عواقب جنبش های توده ای در ذهن فرد، مثالهای کاملی رو آورده و مقایسه می کنه. “این خصوصیت عام و عادی نیست که فرد رو توصیف می کنه، بلکه منحصر به فرده.”

یونگ با توضیح اینکه عقلانیت، خرد و تأمل انتقادی غیر عادی نیستند، اما در بیشتر اوقات بلاتكلیف و متناقضه، شروع می کنه. بیشتر اوقات مردم در گروههای بزرگی که تعصب وجود داره و جایی که شخصی برای تفکر و پاسخ دادن وجود داره ، احساس راحتی بسیار میکنن. در یک آمار، افراد به تعداد تبدیل می شوند.

یونگ مثالی دارویی میزنه. پزشکان برای کشف چیزهای جدید به آمار اعتماد می کنن. آنها برای به دست آوردن پاسخ و نتیجه گیری، شباهت افراد را جستجو میکنن. اون ها فرضیات نظری رو تشکیل میدن که دانش مردان رو به طور کلی فرض می کنه. یونگ در مورد این بحث می کند که واقعیت پر از بی نظمیه. هر استثنا در قانون چیزیه که واقعیت مطلق رو می سازه. وی توضیح می ده که برای شناخت کامل یک انسان، باید از تمام آمارها و فرضیات نظری خلاص شد.

در جامعه دو قدرت عمده تشکیلات توده ای وجود داره: کلیسا و دولت.

در فصل دوم، یونگ مقایسه های مختلفی رو بین این دو انجام می ده تا به شباهت های هر دو در مورد كنترل توده ها اشاره كنه. هر دو هم ترس رو القا میکنن و هم مردم رو که خواستار اطاعت هستند ترور می کنند. وی مثال روشنی رو بیان می کنه که تو اون میگه دیکتاتورهای سوسیالیست می تونن جای خدا رو بگیرن و به دین تبدیل بشن و بنابراین، برده داری دولتی نوعی پرستش می شه.

تفکر جمعی باعث نابینایی و ناتوانی در تعاملات شخصی می شه که تو اون می توان ایده های مختلف رو رد و بدل کرد و به دانش شخصی دست یافت. وی سپس به ابراز نگرانی عمیق خود از تعصب مذهبی ادامه می ده. وی معتقده که از بین بردن این عفونت روانی تقریباً غیرممکنه. وی اظهار داشت که باور، هیچ جایگزینی برای تجربه درونی نیست و متعصبان این رو نمی بینن و درک نمیکنن. به دلیل این عفونت، او معتقده که مردم  می ترسن ، برده میشن و در معرض خطر هستن.

“انسان برای خودش یک معماست.”

در فصل های بعدی، یونگ شروع به توضیح این می کنه که چگونه افراد ممکنه از محیط پیرامون خودشون آگاهی داشته باشن ، اما ذهن آنها یک رمز و رازه. او “انسان” رو پدیده ای منحصر به فرد توصیف می کنه که با هیچ چیز دیگه ای قابل مقایسه نیست. از نظر آناتومیک، مردم، پا و دست دارند و میشه اون هارو با حیوانات دیگه مقایسه کرد، اما روان در هر یک متفاوته. منحصر به فرده. در روان، آگاهی و در آگاهی واقعیت نهفته است. او توضیح می دهد که چگونه ایده ها در ذهن متولد می شوند و تغییر نمی کنند مگر اینکه عامل خارجی تغییر کند.

اگر ایده ای در دنیای خارج ثابت بمونه نیازی به تغییر آن نیست. یونگ برای توضیح ذهن آگاه، به عنوان مثال از دین استفاده می کنه. از اونجا که تجارب و روابط مذهبی با خدا، متافیزیکیه، در واقع فقط در ذهن وجود داره. اونا رو نمی توان با حواس پنجگانه درک کرد. بنابراین، نمیشه به چیزی که باور دارند، اعتماد کرد. همه اینها از ناخودآگاه ناشی می شه، که یونگ معتقده، که تنها مسیر تجربه دینیه. با این کار او شروع به ورود به موضوع ناخودآگاه و قدرت اون میکنه.

برای دستیابی به خودشناسی، فرد باید ارزش شناختن خود رو درک کنه. علاقه و تعهد برای یادگیری در مورد ناخودآگاه، که یونگ به عنوان پایه های آگاهی توصیف میکنه مهمه.

یونگ توضیح میده که ناخودآگاه در تجارب مذهبی بسیار مهمه، اما بیشتر افراد بدبین هستند. او معتقده که با دست کم گرفتن روانشناسی، مردم برای درک مردان، دچار اشتباه میشن. همینطور اعتقاد داره که خودشناسی آغازی برای شروع پاسخ به سوالاته، و خواننده رو تشویق می کنه تا بفهمه که مردم برای این خودشون رو خوب فرض میکنن چون تنها از آگاهی خودشون خبر دارن. اما پایه های هرچیزی که برای مردم شناخته شده ست توی ناخودآگاه وجود داره.

در طول فصل آخر، یونگ اهمیت شناخت خود رو توضیح می ده. اگر مردم خودشون رو می شناختند، تصمیماتی می گرفتند که برای روانشان بهتره  چون اونا می دونن که واقعاً به چه چیزی احتیاج دارن. وی نگرانی خودش رو نسبت به فرد و اینکه چگونه عدم شناخت از خود و بی توجهی به ناخودآگاه، مردم رو به راهی نادرست سوق میده، ابراز میکنه. وی معتقده افرادی که خودشناسی دارن، باید بدون تبلیغ و تحمیل عقاید خود، بر دیگران اثر بذارن.

جنبش های توده ای در حال حاضر سعی داره مردم رو در ایدئولوژی های جدید و “مهیج” غوطه ور کنه اما برای افراد مهمه که دیگران رو با عطش شناخت خود آلوده کنه تا تصمیمات بهتر بگیرن.

یونگ به شدت نگران فردگراییه چون در نهایت، جهان به اون و تصمیماتی که او با درک روشنی از خودش و روانش میگیره بستگی داره.

خود کشف نشده خواننده رو به سفری می بره که فکر نکردن در مورد روان، غیر ممکن میشه این یک کار هنری زیباس که در اون مشاهده آسیب هایی که حرکات توده ای به گونه های انسانی وارد می کنه، کاملاً مشخصه.

هر روز مردم تلاش می کنن تا شباهت های بین انسان های سراسر جهان رو پیدا کنن و سعی می کنن اون هارو به هم پیوند بدن. این مد شده، اما مهمه که فراموش نکنید که هر شخص یک فرد مستقله. چیزی به نام دو انسان برابر وجود نداره.

کارل یونگ بر خساراتی که دیکتاتوری ها و کمونیسم به فرد وارد می کنه، تأکید می کنه و اینکه چگونه ما به عنوان یک انسان باید سعی کنیم شعور و بنیان هاش رو درک کنیم. کارهای او به زیبایی نوشته شده، روشن گر و پر از شوره. امیدوارم کتاب خود کشف نشده خواننده رو به حالت درون نگری و خود بازتاب سوق بده.

 

خلاصه کتاب خود ناشناخته نویسنده کارل یونگ

 

این کتاب از هفت مقاله تشکیل شده. در سال 1957 یونگ به شدت نگران جنگ سرد و کمونیسم بود. با این حال، این محتوا در سال 2016 نیز به ما مرتبط است.

 

نگرش فرد در جامعه ی مدرن

 

یونگ در مورد شکایت خود از جنبش های توده ای، به ویژه از دیکتاتوری هایی که نقش و جایگاه فرد را نادیده میگیرن و اون رو انکار می کنن و فرد رو به عنصری ناشناس در جامعه تقلیل می دن، توضیح میده. در چنین جامعه ای، فرد به عنوان موجودیت، وجود نداره. افراد یکسان هستند. یونگ هشدار می ده، اگر فردی توسط جامعه پذیرفته نشه و از بین بره در برابر نفوذ نهادهای قدرت، آسیب پذیر میشه تا اون رو برای دستیابی به اهداف و سیاست های یک طرفه خود، به شکل بازیچه دربیاره.

او علیه قدرت روسیه صحبت کرد، اما هشدار داد که این قدرت در غرب نیز شیوع داره؛ بنابراین امروزه نیز حائز اهمیته. آیا پس از آن می تونیم در برابر جنبش های توده ای در جامعه مقاومت کنیم؟ وی طرفدار این ایدس که ماهیت ناخودآگاه ما باید شناخته بشه تا بتونیم در برابر تاثیرات توده های غیر متفکر مقاومت کنیم.

خود کشف نشده جنبه ای از وجود انسانه که باید به آن دسترسی پیدا کرد تا بتونیم به خودشناسی دست پیدا کنیم و در برابر تعصب ایدئولوژیک مقاومت کنیم. برای اینکه بتونیم این کار رو انجام بدیم، باید با دوگانگی روان انسان روبرو بشیم و جناح های خوب و بد رو تو خودمون بپذیریم و مخالفان رو در تعادل نگه داریم.

وقتی این کار رو می کنیم، می تونیم در برابر قدرت های بیرونی و نقاط متقابل که در جامعه بروز میکنه مقاومت کنیم. “توده، بینش و تأملی رو که هنوز در مورد فرد امکان پذیره، از بین میبره و این لزوماً به استبداد اصولی و استبدادی منجر می شه…”. وی برای نشون دادن اهمیت زندگی فردی و شناخت خود، مثالهایی می زنه. او تاثیرات منفی ای که قدرت جنبش توده ها بر روان فرد داره رو نشون میده:

“این عام و عادی بودن نیست که فرد رو توصیف میکنه بلکه منحصر به فرد بودنه.” وی هشدار می ده که گرچه علم وظیفه ایجاد نظم رو برعهده داره ، “روش آماری، واقعیت ها رو با توجه به میانگین ایده آل نشون میده اما تصویری از واقعیت تجربی اونها به ما نمیده.” 

نظریه ها تمایل دارن که ارزش فرد رو ازش بگیرن، در حالی که باید این فرد باشه که تمرکز واقعی تحقیقات علمی روی اونه. او میگه فقط می تونیم فرد رو خارج از مفروضات نظری و آماری بشناسیم. “علم به جای شخص مشخص، نام سازمانها و در بالاترین نقطه، ایده انتزاعی دولت رو به عنوان اصل واقعیت سیاسی، در اختیار ما قرار می ده.” یونگ هشدار می ده که فرد برده دولت می شه و با این کار، قضاوت و مسئولیت وی ازش سلب میشه.

 

دین به عنوان وزنه ی تعادل با تفکر جمعی

 

در مقاله دوم، یونگ دو نهاد دولت و کلیسا رو ​​با هم مقایسه میکنه  و درباره موارد مشترکشون بحث میکنه. “دولت جای خدا رو گرفته. به همین دلیله که، جوری که از این زاویه دیده میشه، دیکتاتوری های سوسیالیست، دینه و بردگی دولت، نوعی پرستشه. ” 

به این ترتیب از قدرت خارجی برای تاثیرگذاری بر توده ها و همچنین پویایی گروه ها استفاده می شه. استفاده از عنصر ترس برای ترساندن مردم به منظور پیروی از ایدئولوژی های آنها. به عنوان مثال دیکتاتورهای سوسیالیست به همون شکلی که خدا در دین رسمی پرستش می شه ، مورد پرستش قرار می گیره.

دولت نه تنها حق فرد رو نادیده میگیره، بلکه از نظر روانی مبنای متافیزیکی ای رو که با اون در جهان جهت گیری می کنه رو هم از بین برده. فرد دیگر نمی تونه بر اساس تصمیمات اخلاقی فردی خودش ، بر فضای سیاسی خود تأثیر بذاره. همونطور که جمع تعداد زیادی صفر، هیچوقت عدد یک نمیشه، بنابراین ارزش جامعه نیز به قامت معنوی و اخلاقی افرادی که اون رو می سازن بستگی داره.”

یونگ بر نیاز به عقلانیت تأکید می کنه و می گه که عقل و تفکر انتقادی معمولاً همیشه وجود نداره به طور مداوم مشخص نمی شه و به طور یکپارچه در جامعه کار نمی کنه. به نظر می رسه مردم ترجیح میدن عضو گروهی باشن كه ایدئولوژی اونها مبتنی بر دیدگاه متعصبانه است. جایی که کسی یا چیزی خارج از اونها تفکر و عملکرد اونا رو دیکته کنه و راه حل های مطلق ارائه بده.

اگه علاقه مندین حتما پیشنهاد میکنم به پادکست مون “خوره کتاب” که توش تیکه هایی از کتاب روانشناسی و دین کارل یونگ رو خوندیم گوش کنین. امیدوارم از شنیدنش لذت ببرین!

 

جایگاه غرب و مسئله دین

 

یونگ معتقده که توانایی روشن بینی، تعامل به روشی فردی و شخصی، با دعوت به تفکر جمعی به خطر می افته. این امر مانع برقراری ارتباط ایده ها می شه و از روند خودشناسی جلوگیری می کنه. او استدلال می کنه که تهدید شرق بر اساس این شکل از تفکر جمعیه و این به یک خطر برای غرب تبدیل شده.

با این حال، اون میگه، “یک احتمال باقی مونده ، و اون هم شکست قدرت از درونه ، که باید رها بشه تا توسعه درونی خودش رو دنبال کنه.” این جاییه که فرد می تونه نقش مهمی داشته باشه. هنگامی که او متوجه میشه که خودشناسی، به ویژه بینش روانشناختی، راهی برای دستیابی به قدرت سیاسی واقعی اونه.

یونگ معتقده که تعصب مذهبی خطر بزرگی داره که خلاص شدن از اون با تلقین روانی تقریباً غیرممکنه. مردم هنگام ارتباط با خدا، به جای یک تجربه درونی از خود، به دام دین میفتن و در معرض خطر از دست دادن هویت فردی خود و همچنین احساس خودشونن که در روان اونها قرار داره.”

دولت مطلق دارای ارتشی از مبلغان متعصبه تا در امور سیاست خارجی پیشنهادات خودشون رو ارائه بدن… وی اظهار داشت، به نظر میرسه که متعصبان این واقعیت رو نادیده میگیرن كه دین / اصول عقاید، هیچ جایگزینی برای تجربه درونی و شخصی نیست. که “پادزهر، باید در این مورد یک ایمانی به همان اندازه قوی از نوع متفاوت و غیرمادی باشه و نگرش مذهبی مبتنی بر اون، تنها دفاع موثر در برابر خطر عفونت روانیه.” 

دو قدرت اصلی جامعه در زمان تألیف کتاب دولت و کلیسا بودند. هدف این نهادهای توده ای، کنترل توده ها بود. یونگ بر خطر عقیدتی که در قالب یک نهاد عمومی بروز می کنه، تأکید می کنه. این وظیفه خودش رو در قبال دولت ابراز می کنه و در عین حال به عنوان یک رابطه شبه انسان با خدا فرض میشه.

اما کلیسا در این مورد به “عقاید بازتاب ناپذیر” پایبنده در حالی كه در مورد نقش یك رابطه، با تجربیات درونی فرد، شناخته میشه. یونگ تفاوت بین تفسیر تحت اللفظی و نمادین افسانه مسیحی رو در رابطه با اعتقاد و ایمان واقعی مورد بحث قرار می ده. وی در مورد ایدئولوژی مارکسیستی و دین دولتی کلیسا می نویسه: 

“ادعای مطلق گرایانه” Civitas Dei “که توسط انسان نشون داده میشه، هیچ شباهت ناخوشایندی با” الهیات “دولت و نتیجه اخلاقی ایگناتیوس لویولا از اقتدار کلیسا نداره (“هدف وسیله رو توجیه میکنه”) و دروغ رو به عنوان یک ابزار سیاسی به طرز بسیار خطرناکی پیش بینی میکنه.

“خطری که ناشی از این رویکرده اینه که آزادی فرد، چه در برابر خدا و چه در برابر دولت، سلب می شه. توانایی شکننده فرد در عملکردش به عنوان موجودی خودمختار، به دلیل زندانی شدن روانش، به شدت تهدید می شه.

 

درک فرد از خودش

 

یونگ نشون میده که چگونه افراد می تونن به شناختی از جهان خارج برسن، اما ذهن آنها موجودی ناشناخته باقی بمونه. انسان پدیده ای منحصر به فرده که از خارج میشه اونو با حیوانات مقایسه کرد اما در درون، روان افراد، منحصر به فرد و متفاوته. وی هشدار داد که خطر جدی ای وجود داره که موقعیت و ارزش فرد در علم و آمار رو از بین میبره. 

“ارزیابی متناقض بشریت توسط خودش در حقیقت جای تعجب داره و فقط میتونیم اونو توضیح بدیم كه از یك عدم اطمینان خارق العاده در قضاوت سرچشمه میگیره – به عبارت دیگه، انسان برای خودش معماست. این قابل درکه ، زیرا او فاقد ابزار مقایسه لازم برای خودشناسیه. او میدونه چگونه خودش رو از حیوانات دیگه متمایز کنه [] اما به عنوان یک موجود آگاه، دارای انعکاس و استعداد گفتاری، و فاقد تمام معیارهای خود داوریه تا زمانی که هوشیار بشه و به دنبال شناخت خودش بره.

یونگ ادامه می ده که روان فرد، حتی بر اساس فیزیولوژیک، هنوز درک نشده. با این حال اونچه که اون میدونه اینه که روان، پدیده آگاهی رو در خودش جای داده. “آگاهی پیش شرط وجوده.”

وی اظهار میکنه که فرد، حامل آگاهیه و تنها موجود یا موجودیه که روان رو در سطح تجربی بروز می ده. “اولاً ، روان فردی، صرفاً به دلیل فردی بودن ، از قاعده آماری مستثنی هست [] ثانیا، کلیساها اعتبار اون رو فقط تا اونجا که عقاید دینی شون رو تایید کنه ، قبول دارن – به عبارت دیگه، تسلیم دسته بندی انتخابی میشه. بنابراین هدف اینه که نه بر تأثیر انسانیت، بلکه بیشتر بر روی فرد تمرکز کنیم.

نماد مسیحیت اهمیت فرد رو با خود به همراه داره از این جهت که روند تفکیک شبیه مکاشفه خداوند از خود به فرده. در جهان و در تفکر انسان مدرن، مقاومتی وجود داره که بتونه از نظر روحی جایگاه واقعی خودش رو به دست بیاره و به اون قدرت لازم رو بده. حتی اگر روان “همچنان یک معمای غیر قابل حل باشه” فرد نباید از تلاش برای کشف خود خودداری کنه. یونگ می گه مقاومت در برابر تصدیق روان، بر اساس ترس، به ویژه ترس از ناخودآگاهه.

حتی فروید در مورد جنبه های ناخودآگاه به عنوان تصاویر کهن الگویی که نمی تونیم از نظر فکری توضیح یا کنترل کنیم، محتاط بود. پدیده پیچیده مشابهی در زمینه پزشکی بوجود میاد و یونگ از مثال پزشکان استفاده می کنه که از آمار برای یافتن راه حل استفاده می کنن. آنها تحقیقات خود رو بر اساس شباهت ها، تعمیم ها و اشتراکات بنا می کنن تا به نتیجه برسن.

با این وجود فرد، مانند ناخودآگاه، اجازه این نوع اندازه گیری علمی رو نمیده. استثنائات بیشتر از تعمیم و واقعیت از روی بی نظمی وجود داره. یونگ میگه که باید هدف، تعادل بین دانش و درک باشه ، همانطور که روانشناس با بیمار کار می کنه. به همین ترتیب، روانشناس از مبانی دانش شروع می کنه، اما می دونه که چیز دیگه ای وجود داره: “ضمن احترام به محکومیت ها و ادعاهای متافیزیکی (یعنی غیرقابل تأیید) […] حواسش هست که اعتبار جهانی اونهارو نپذیره.” تمرکز کلیسا بر اقدامات توده ای، تجربه یک رستگاری منحصر به فرد و شخصی رو از فرد می گیره و کاملاً در مقابل دعوت مسیح برای اومدن به عنوان فردی مستقل در سفره خود قرار داره.

“و آیا عیسی مسیح و پل نمونه اولیه کسانی نیستند که با اعتماد به تجربه درونی خود، راه شخصی خودشون رو طی کرده و افکار عمومی رو نادیده گرفتند.”

با این حال به عنوان انسان می دونیم که نوعی ایمنی در تعداد وجود داره. این به این دلیله که ما برای همیشه مستعد برگشتن به موقعیت مراقبت ابدی برای نوجوانان هستیم، جایی که مجبور نیستیم مسئولیت فرآیند استقلال رو بپذیریم. ذهنیت انسان توده ای در شرایطی کودکانه اس که قدرت فرد به دیگری، برای تامین رفاه میرسه. چیزی که او متوجه نمیشه، زیرا هنوز هوشیار نیست، اینه که هر چه قدرتی بیشتر در برابر جنبش توده ای ایجاد بشه ، از قدرت او کم میشه و درمانده تر میشه. 

به همین ترتیب، فرد امروزی با غرایز خود و در نتیجه با خودش بیگانه شده. او احساس می کنه که عمیقا از دیگران جدا شده و متعاقباً شکافی رو که در درون خودش احساس میکنه به دنیای بیرونی و همنوعانش منتقل میکنه. جستجوی مداوم ما برای یافتن خدایان جایگزین (بت ها) در قالب روابط، کار، پول، دولت، جلوه ای از زندگی یک طرفه ما هست. یونگ این رو با وجود پشت پرده آهنین مقایسه می کنه. “و همانطور که روان عادی از” قسمت تاریکش “بی اطلاعه، بنابراین فرد عادی سایه خودش رو در همسایه یا فردی که پشت این شکاف بزرگه می بینه.” یونگ معتقده که تفکیک با این شکل، همانند یک غریزه در دنیای بیولوژیکی حاوی انرژی در روان فرده ، اما “با اینکه اگر از نظر آسیب شناسی تغییر یافته و ممکنه که توسط انحطاط انرژی منحرف بشه، [حاوی هسته ای از غریزه طبیعیه ، مشخصه بارز اون سازگاریه. [این] به عنوان “تصویری” ظاهر می شود که بیانگر ماهیت انگیزه غریزیه.” محتوای غرایز ما به عنوان تصاویر کهن الگو ارائه می شه. آنها قبل از اینکه بدن ما شکل بگیره، مدتها قبل وجود داشتن. یونگ تاکید میکنه که اگر میخوایم جریان غریزی انرژی، میل جنسی، خودمون رو بازیابی کنیم، ضروریه که این تصاویر کهن الگو رو در زندگی خود بپذیریم و به کار بگیریم تا چالش های امروز (سیاسی) خود رو برطرف کنیم.

 

رویکرد فلسفی و روانشناختی به زندگی

 

به دنبال این ایده که متوجه میشیم جریان انرژی روانی ما احیا می شه، به امید دستیابی به یک نقطه ترمیم به دنبال ایده های جدید هستیم. “اما حتی هنگامی که به عنوان خردگرایان احساس می کنیم دین معاصر رو به عنوان اصطلاحات منطقی، تنگ نظر و منسوخ شده مورد انتقاد قرار میدیم، هرگز نباید فراموش کنیم که عقاید اعتقادی، یک آموزه رو اعلام میکنن که با این وجود، نمادها [] به دلیل کهن الگوهای شان زندگی خودشون رو دارن.

یونگ از این ایده که واقعیت در روان فرد به شکل آگاهی وجود داره طرفداری میکنه. ایده های ما در ذهن فرموله می شن و تحت تاثیر دنیای خارج قرار میگیرن. با این حال، در دنیای خارج، اگر چیزی پایدار بمونه، نیازی به تغییر اون نیست. این توانایی آگاه سازی رو نداره. دین نمونه ای از چنین تجربه ثابته – اگر برای توده مردم کارسازه ، چرا اون رو تغییر میدیم؟ با وجود این که در معرض افسانه های مذهبی قرار گرفتیم، شکاف همیشه بین ایمان و دانش، ادغام مطالب کهن الگویی رو به چالش میکشه.

این شکاف، نشانه شکاف در آگاهی ما هست. فرد یک “عالم کوچک اجتماعی”ه ، که در کمترین مقیاس مقادیر جامعه رو به طور گسترده منعکس می کنه، یا برعکس، به عنوان کوچکترین وحدت اجتماعی، تجمع تجزیه جمعی رو تولید میکنه. “

یونگ توضیح می ده، ما شرایط جمعی رو كه تقسیم شده تجربه و منعکس می کنیم، و به همین ترتیب نسبت به كلمه اصلی مربوط به ایمان مسیحی مشكوك شده ایم. به افسانه هایی که کلمه رو پشتیبانی می کنن. یونگ میگه که رابطه و تجربه شخص با خدا متافیزیکیه (فراتر از ماده فیزیکی یا قوانین طبیعت) ، به این معنی که فقط در ذهن فرد وجود داره. از آنجا که این رابطه از نظر تجربی (با مشاهده حواس) تجربه نشدس، از ناخودآگاه ناشی میشه. یونگ استدلال می کنه که این تنها تجربه واقعی مذهبیه که انسان میتونه امیدوار باشه که به اون دست پیدا کنه “…انسان مدرن میتونه خودش رو بشناسه تا جایی که بتونه از خودش آگاه بشه […] بنابراین آگاهی او به طور عمده با مشاهده و تحقیق در مورد جهان پیرامون خودش جهت میگیره…”

این خطر وجود داره که این فعالیت به قدری دقیقه که ارتباط ما با توانایی غریزی (شهودی) خودمون رو برای جهت گیری در دنیای خارج قطع می کنه. همانطور که از این توانایی جدا میشیم، یک ناسازگاری در درون ما بوجود میاد و ما به نوبه خود قدرت بیشتری رو به دنیای خارج تحمیل می کنیم. ما به دنبال اشتباهات در دنیای خارجی هستیم، اما اشتباهات دیگه ای رو  جایگزین آنها می کنیم. “آگاهی انسان مدرن هنوز چنان به اشیا ظاهری متصل میشه، که اون هارو به طور انحصاری مسئول می دونه …” فردیت ذهن آگاه مون، به ما تو دسترسی به بخش ناخودآگاه ما کمکی نمیکنه. و اینکه صرفا در این بی طرف باشیم، چیزی نیست که بتونیم خودسرانه درست کنیم؛ اون خودش، خودش رو بدون کمک میسازه. یونگ معتقده که پاسخ اینه که ما از دنیای درونی خود آگاه شویم. برای دستیابی به اقتدار روانی دوم که ما با اون ادغام می شیم تا از شکاف مشابه بین جهان درونی و بیرونی مان جلوگیری کنیم.

 

خودشناسی

 

یونگ تأکید می کنه ، فرد باید به قدرت ناخودآگاه خود دسترسی پیدا کنه. قدرت واقعی در خودشناسیه که شامل دانش ناخودآگاهه. این دانش برای رسیدن به یک تجربه معنادار مذهبی ضروریه. یونگ نمیگه که ناخودآگاه با خدا برابره. وی می گه كه مسئله خدا یك مسئله استعلاییه: “ما با یك ایده انسانی روبرو هستیم كه پویایی و نمادگرایی اون از طریق روان ناخودآگاه فیلتر می شه.”

تجربه فردی خدا یک تجربه روانشناختیه و از نظر کیفیت در درجه اول بی نظیره و ارزش اون برای فرد نهفته اس. وی این واقعیت رو نادیده میگیره که به نظر می رسه ایدئولوژی ها جهت گیری فرد رو در جهان تعیین می کنه، زیرا اکثر مردم ارزش روانشناسی رو زیر سوال میبرن، اما این یه حوزه ی کلیدیه اگه کسی امیدوار باشه که عملکرد روان فرد و انگیزه های وی رو درک کنه. یونگ نسبت به “trahison des cleccs” – علیه خیانت روشنفکران هشدار می ده.

اون میگه زمانی که دستیابی به ارزشهای عمیق وجود انسان، یعنی قلب ، یک وضعیت غم انگیزه، وضعیت مصالح غم انگیز میشه. وقتی انسان هنوز به ناخودآگاه خود نرسیده باشه، انکار می کنه که شر، بخشی از هر فرده و اعتراف میکنه که این می تونه در جنبش های توده ای آشکار بشه. در واقع در تمام بشریت آشکار خواهد شد.

“دروغ محبوب” حاکم خواهد بود که شر در دشمن خارجی وجود داره، و با این کار او سایه خودش رو خارج از خود نشون میده. استعمارگران نگاهشان به موضوعات چنین بود. “هیچ یک از ما خارج از سایه سیاه جمعی علوم انسانی نیستیم […] زیرا فقط یک احمق می تونه به طور دائمی از شرایط ذات خود غافل بشه. در واقع، سهل انگاری بهترین وسیله برای تبدیل او به ابزاری برای شرارته. “

یونگ به ایجاد بمب اتمی اشاره داره. نتیجه ثنویت که در ناخودآگاه جمعی و فردی وجود داشت. “بنابراین این تنها تلاش آگاهانه نیست که مسئول نتیجس. در جایی یا ناخودآگاه، با اهداف و مقاصدی که به سختی قابل تشخیصه، اون رو امتحان میکنه ” جنگ فعلی علیه ترور رو می تونیم مثالی از نوع مشابه دوگانگی بدونیم. فرد وقتی خودش رو خوب می دونه، شناخت محدودی از خود داره زیرا هنوز دوگانگی دنیای درونی خودش رو درک نکرده. او اضداد رو در خود جدا کرده و اون هارو به ناخودآگاه تبعید کرده.

اما دقیقاً در این فضای روانیه که می تونیم تمام وجود انسان رو تجربه کنیم. جایی که فرد می تونه به یک عامل ادغام تبدیل بشه، و آنچنان که در دنیای بیرونی آشکار می شه، تقابل ها رو بهم نزدیک کنه. “شناسایی سایه […] منجر به تواضعی میشه که ما باید ناقص بودن رو تصدیق کنیم.”

 این فروتنی، بیش از هر اقتدار خودکامه، از قضا این امکان رو داره که انسانها رو به روشی عمیق و آزاد کننده پیوند بده. یونگ می گه، این شناخت و ملاحظه آگاهانه س که هر زمان که رابطه انسانی برقرار می شه، مورد نیازه. “یک رابطه انسانی، مبتنی بر تمایز و کمال نیست، زیرا اینها فقط بر اختلافات تأکید میکنن و برعکس اون رو بیان میکنن.

این ها بیشتر مبتنی بر نقص، مبتنی بر آنچه ضعیف، درمانده و نیاز به حمایته هستن – اساس و انگیزه وابستگیه. فرد بی عیب نیازی به دیگری نداره، اما ضعف وجود داره، زیرا به دنبال پشتیبانیه و شریک زندگی خود رو با چیزی روبرو نمی کنه که وی رو مجبور به موقعیت پست و حتی تحقیر کنه. “

یونگ تأکید می کنه که این کلمات بی معنی نیستن که خواستار نگاه ایده آلیستی به جامعه هستن. این اصول برای استنباط اساسی ای که باید یک جامعه سالم رو از وضعیت خوبی برخوردار کنه، بسیار ضروریه.

 

معنای خودشناسی

 

با خودشناسی، توانایی انتخاب بهترین حالت برای فرد فراهم می شه. یک انتخاب یکپارچه به فرد بهتر کمک میکنه، زیرا به کل وجود او مربوط می شه و بنابراین روشی پایدارتر برای تأمین نیازهای وی، از نظر فردی و سیاسیه. در غیر این صورت مردم با حرکتهای توده ای که منافع واقعی اونا رو نادیده گرفته و اونا رو از خود دور میکنه، راحت تر به بیراهه میرن.

یونگ تأکید می کنه که افرادی که در موقعیت خودشناسی زندگی میکنن باید برای دیگران در مورد زندگی هماهنگ با دنیای درونی و بیرونی خود، الهام بخش باشن. او می گه که جهان توسط افرادی نجات پیدا میکنه که درک شدیدی از دنیای درونی خود و تعهد به زندگی در مکانی دارن که مخالفانی دارد. فردیت حاصل از این شکل از ادغام روانی، یک فرصت جنگی برای ایجاد جامعه ای از افراد آگاه رو در اختیار فرد قرار می ده.


نتیجه

 

این کتاب، زندگی روان فرد رو در پیش زمینه قرار می ده. در مورد تاثیر جنبش های توده ای تا اونجا كه موسسات ناشی از این پویاییهای توده ای، خطری برای روان انسانها به وجود میارن، هشدار میده. فردگرایی، کلیدی برای نجات جهان از دیکتاتوری هاییه که “یکسان بودن” و انکار فرد رو پیشنهاد میدن. باید از خاص بودن فردگرایی محافظت بشه.

در همه دنیا، دو نفر دقیقاً شبیه هم نیستند – حتی در خانواده ها. جامعه باید مکانی برای فرد فراهم کنه و در حالت ایده آل به جمعی متشکل از افراد منفرد تبدیل بشه. البته، هیچ دستورالعمل ساده ای در مورد چگونگی کشف خود وجود نداره. آنچه می شنویم اینه که فرضیات و آمارهای مبتنی بر تئوری ها فضایی نیست که فرد در آن زندگی می کنه و خصوصاً محیطی نیست که وی در اون بخواد به شکل فرد باشه.

یونگ استدلال می کنه که این آگاهی فردی و توانایی ما برای وفادار موندن به تجربه خودآگاه و ناخودآگاهه که ما رو”نجات” میده. اگر یک کنجکاوی شدید و روشنگری در شناخت خود، نتیجه خوندن این کتاب باشه ، مطمئنا یونگ به هدف خود از نوشتن این کتاب رسیده.

راستی آثار دیگه ای از یونگ رو هم ازش خلاصه و نقد آماده کردیم. اگه شمام خوره آثار کارل یونگید، لیست پایین رو بخونید و حالشو ببرید:

  1. خلاصه کتاب ماهیت روان و انرژی آن

  2. سیر تحولات شخصیتی و فکری کارل یونگ تو پادکست خوره کتاب

  3. بیوگرافی و آثار کارل یونگ

  4. بازخونی یه تیکه هایی از کتاب روانشناسی و دین تو پادکست مون

  5. بازخونی یه تیکه هایی از کتاب انسان و سمبلهایش تو پادکست مون

  6. بازخونی یه تیکه هایی از کتاب روح و زندگی تو پادکست مون

  7. نقد و خلاصه کتاب خود ناشناخته

 

کارل یونگ در کتابخانه

درباره کارل یونگ:

زیونگ یک روانشناس سوئیسی بود و روانشناسی تحلیلی رو بنیان گذاری کرد. یونگ اطلاعات جدیدی در مورد شخصیت‌های درونگرا و برونگرا، الگوهای انسانی و ناخودآگاه جمعی بیان کرد. کارهای یونگ روی روانپزشکی، مطالعات دین، ادبیات و زمینه‌های دیگه تأثیر گذار بوده.

کتاب های مشابه خود ناشناخته:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *